گفتگوي برناردو برتولوچي با فروغ
گفتگوی برناردو برتولوچي با فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد اگر زنده بود اکنون سنِ برنادو برتولوچي کارگردانِ نامآورِ سينماي ايتاليا را داشت و شايد آوازهاش از او بلندتر بود. برتولولوچي در نيمة اولِ سال 1345 چند ماه قبل از حادثة مرگ فروغ به ايران آمد. آن دو علايق کمابيش مشترکي داشتند: شعر ميسرودند و فيلم ميساختند. برتولوچي به ايران آمده بود تا فيلم مستندي براي شرکتهاي نفتي بسازد، و به واسطة آشنايياش با ابراهيم گلستان و فروغ فرخزاد در جشنوارة سينماي مولف - پزارو، بار ديگر، با فروغ ديدار و گفتوگو کرد. گفته ميشود که فيلمبردارِ برتولوچي از گفتوگوي آنها در «سازمانِ فيلم گلستان» فيلمبرداري کرده است، که اثري از آن، تا اين زمان، به دست نيامده است. اما نواري از اين گفتگو موجود است، که برتولوچي به فرانسه از فروغ سه سوال ميکند، و فروغ به فارسي پاسخ ميدهد. متن اين گفتوگو، عيناً، از روي نوار وانويس شده و اصالتِ بافتِ جملهها و لحنِ فروغ حفظ شده است.
س. برناردو برتولوچي: چه رابطهاي ميان روشنفکرانِ ايراني با مکتبهاي ادبي و همچنين با مردمشان وجود دارد؟
ج. اصولا رابطة ميان افراد يک جامعه موقعي ميتواند ايجاد بشود - يک رابطة معنوي - که يک مقدار ايدهآلهاي معنوي، ايدهآلهاي مشترکِ معنوي، توي جامعه وجود داشته باشد، و در جامعة ما فعلا يک همچون حالتي اصلا نميتواند باشد، براي اينکه ما در يک دورة تحول زندگي ميکنيم؛ يک دورهاي که مقدار زيادي از مسايل اخلاقي، تمام مفاهيم اخلاقي، هرچيزي که به اصطلاح پيش از اين سازندة جامعه، سازندة روحيات جامعة ما بوده، اينها، همهاش درهم ريخته و حالا چيزهايي مختلفي جاي آنها هست. حتي ميان خود روشنفکران مملکت ما هم باز رابطه وجود ندارد، به خاطر اينکه، گفتم، آن چيزي که ميتواند اين رابطه را ايجاد کند، يک هماهنگي است در يک سلسله افکار، ايدهآلها، آرزوها، خواستها و هدفها که وقتي اين هماهنگي وجد نداشته باشد، طبيعي است که اين رابطه هم نميتواند به وجود بيايد، و بنابراين اصلا رابطهاي نيست. يک روشنفکر ايراني تماشاچي جامعهاش است، يک جامعهاي که تقريبا بهش پشت کرده. روشنفکر آدمي است که در درجة اول يک فعاليتهايي ميکند براي يک مقدار پيشرفتهاي معنوي. به اين آدمها بيشتر ميشود گفت روشنفکر تا آدمهايي که يک سلسله فعاليتهاي مثلا تکنيکي ميکنند، مثلا فعاليتهاي اقتصادي ميکنند، فعاليت ميکنند براي مثلا بالارفتن يک سلسله ساختمان، بهوجود آوردن يک سلسله کارخانه، بهوجود آوردن يک سلسله چيزهايي که يک مقدار رفاه اقتصادي تو زندگي مردم ايجاد ميکند. روشنفکر، به نظر من، آدمي است که فکر ميکند براي حل مسايل معنوي زندگي...ما گفتيم روشنفکر ايراني -پس مسئله محلي شد، مربوط ميشود به ايران- من دربارة آنجايي که دارم زندگي ميکنم، و راجع به آدمهايي که اطرافم هستند صحبت ميکنم و اين مسئله را قضاوت ميکنم.
ج. اصولا رابطة ميان افراد يک جامعه موقعي ميتواند ايجاد بشود - يک رابطة معنوي - که يک مقدار ايدهآلهاي معنوي، ايدهآلهاي مشترکِ معنوي، توي جامعه وجود داشته باشد، و در جامعة ما فعلا يک همچون حالتي اصلا نميتواند باشد، براي اينکه ما در يک دورة تحول زندگي ميکنيم؛ يک دورهاي که مقدار زيادي از مسايل اخلاقي، تمام مفاهيم اخلاقي، هرچيزي که به اصطلاح پيش از اين سازندة جامعه، سازندة روحيات جامعة ما بوده، اينها، همهاش درهم ريخته و حالا چيزهايي مختلفي جاي آنها هست. حتي ميان خود روشنفکران مملکت ما هم باز رابطه وجود ندارد، به خاطر اينکه، گفتم، آن چيزي که ميتواند اين رابطه را ايجاد کند، يک هماهنگي است در يک سلسله افکار، ايدهآلها، آرزوها، خواستها و هدفها که وقتي اين هماهنگي وجد نداشته باشد، طبيعي است که اين رابطه هم نميتواند به وجود بيايد، و بنابراين اصلا رابطهاي نيست. يک روشنفکر ايراني تماشاچي جامعهاش است، يک جامعهاي که تقريبا بهش پشت کرده. روشنفکر آدمي است که در درجة اول يک فعاليتهايي ميکند براي يک مقدار پيشرفتهاي معنوي. به اين آدمها بيشتر ميشود گفت روشنفکر تا آدمهايي که يک سلسله فعاليتهاي مثلا تکنيکي ميکنند، مثلا فعاليتهاي اقتصادي ميکنند، فعاليت ميکنند براي مثلا بالارفتن يک سلسله ساختمان، بهوجود آوردن يک سلسله کارخانه، بهوجود آوردن يک سلسله چيزهايي که يک مقدار رفاه اقتصادي تو زندگي مردم ايجاد ميکند. روشنفکر، به نظر من، آدمي است که فکر ميکند براي حل مسايل معنوي زندگي...ما گفتيم روشنفکر ايراني -پس مسئله محلي شد، مربوط ميشود به ايران- من دربارة آنجايي که دارم زندگي ميکنم، و راجع به آدمهايي که اطرافم هستند صحبت ميکنم و اين مسئله را قضاوت ميکنم.
س. برناردو برتولوچي: به نظر ميرسد که فيلم شما دربارة جذام و جذاميها است، اما شما قصد بيانِ موضوع و مفهومي عميقتر از مسئلة جذام داشتهايد.
ج. بله، اين طبيعي است که اگر من فقط ميخواستم يک فيلمي راجع به جذام درست کنم، خُب، يک فيلمِ محدود به مسئلة جذام و جذامخانه ميشد، يک فيلم جدي ميشد، ولي اين محل براي من يک نمونهاي بود، يک الگويي بود از يک چيز کوچک و فشرده شدهاي از يک دنياي وسيعتر با تمام بيماريها، ناراحتيها و گرفتاريهايي که در آن وجود دارد، و من وقتي که ميخواستم اين فيلم را بسازم سعي کردم که به اين محيط با يک همچو ديدي نگاه کنم.
ج. بله، اين طبيعي است که اگر من فقط ميخواستم يک فيلمي راجع به جذام درست کنم، خُب، يک فيلمِ محدود به مسئلة جذام و جذامخانه ميشد، يک فيلم جدي ميشد، ولي اين محل براي من يک نمونهاي بود، يک الگويي بود از يک چيز کوچک و فشرده شدهاي از يک دنياي وسيعتر با تمام بيماريها، ناراحتيها و گرفتاريهايي که در آن وجود دارد، و من وقتي که ميخواستم اين فيلم را بسازم سعي کردم که به اين محيط با يک همچو ديدي نگاه کنم.
س. برناردو برتولوچي: آيا در ايران با مسايل زيادي روبهرو هستيد؟
ج. طبيعي است. اگر که اسم اين دوره را بشود گذاشت دورة شلوغ خُب، پس بايد گفت که ما به انتظار نتيجة بالارفتنِ اين ساختمانهايي هستيم که به اصطلاح براي ايجاد يک مقدار پيشرفت مملکت لازم است، و منتظر نتيجة اين بالا رفتنها، و اين ساختنها هستيم.
ج. طبيعي است. اگر که اسم اين دوره را بشود گذاشت دورة شلوغ خُب، پس بايد گفت که ما به انتظار نتيجة بالارفتنِ اين ساختمانهايي هستيم که به اصطلاح براي ايجاد يک مقدار پيشرفت مملکت لازم است، و منتظر نتيجة اين بالا رفتنها، و اين ساختنها هستيم.
کتاب شناخت نامة فروغ - شهناز مرادي کوچي- قطره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.