مطلب مفصل امیر قادری درباره جرم مسعود کیمیایی: زرنگیات را بفروش... حواسات را نه
امیر قادری: وقتی آدم بدهای فیلم سوار یک اتوبوس قراضه گنده شدند تا جوانهای ضربه پذیر معصوم هفت تیر به دست را بگیرند، متوجه شدم که این بار دیگرمسعود کیمیایی، جسارت یافته تا با تمام وجود وارد دنیای مسعود کیمیایی شود. یک فیلم خوب از او، چیزی بیشتر از یک فیلم خوب است. چه کسی فکر میکرد جرم، از بهترینهای (و برای من بهترین) جشنواره پر ستاره امسال باشد؟ کیمیایی در طول دو دهه، بالا و پایین رفت، مسیر عوض کرد، فیلمهایی ساخت در مدلها و اشکال گوناگون.
در دورههای مختلف و در کنار مسئولان مختلف. گاهی بیشتر انعطاف نشان داد و گاهی کمتر. بعضی وقتها بیشتر به مخاطب بها داد و گاهی کمتر بهاش فکر کرد. چند تا از فیلمها شخصیتر بودند و بعضی از جهاناش دورتر. همکاری فیلمبرداران و آهنگسازان و بازیگران مختلفی را آزمود. دورههای سیاسی مختلفی را هم تجربه کرد و حالا در جشنوارهای که همه فیلمسازان، خوب یا بد، خودشان بودند و خودشان را نشان دادند؛ بالاخره فیلم تازهاش را بعد از رد پای گرگ ساخت. همان چیزی که برای دو دهه منتظرش بودیم. ابراهیم حاتمیکیا در جلسه مطبوعاتی فیلم آخرش مثال جالبی زد. گفت ما فیلمسازها در این دنیا مثل زیر دریایی میمانیم، بعضی وقتها پنهان میشویم، گاهی به عمق میزنیم، پیش میآید که عمقمان را کم میکنیم، اما در دورانهایی این فرصت را پیدا میکنیم تا به سطح آب بیاییم و نفس بکشیم.
و استاد کهنهکار ما، تا فرصتاش را به دست آورد، کار خودش را کرد، فیلم خودش را ساخت. «جرم» را نشانمان داد. این کیمیایی است در خالصترین شکل خود. با همه نشانهها، علاقهها، انگیزهها، هدفها و کاربلدیاش. جرم، به این معنا یک جور حاصل عمر است. مسعود کیمیایی در جلسه مطبوعاتی جشنواره، به ما تماشاگران مشتاق قول داد تا باز هم از این فیلمها بسازد، اما دست به نقد و تا آن موقع، ما جرم را داریم. این جا دیگر هیچ پرده پوشی در کار نیست و هیچ جور باج دادن و کوتاه آمدن. بعد از ساختن اثری که به نظر من دورترین فیلم کیمیایی به دنیایش (چه فرم و چه مضمون) بود؛ یعنی محاکمه در خیابان که با استقبال هم رو به رو شد، در تغییر مسیری حیرتانگیز و در شرایطی خاص؛ مرد شکارچی فرصتاش را یافت که خودش باشد. که جرماش را بسازد.
بعد از سالیان سال عاشق سینمای کیمیایی بودن، از بعضی از این فیلمها دور شدن و به بعضی نزدیک بودن، هیچی را که نفهمم، هیچ چیز را اگر حس نکنم، بازگشت استاد به حوزه قدرتاش را روی هوا میزنم. حال و هوای قدرتمند آشنایی که سالها، از زمان رد پای گرگ به این طرف، کم و بیش ازش محروممان کرده بود. کاری که اگر مسعود کیمیایی نکند، هیچ فیلمسازی در تمام دنیا نمیتواند برای ما انجاماش دهد. اما حالا آقای مولف، یک بار دیگر فرصت یافته تا دنیایش را به تمامی، به خلوص، با قدرت، و بدون هیچ اما و اگری، یک بار دیگر روی پرده پهن کند.
میدانید... وقتی این اتفاق بیفتد، آن وقت همه چیز تغییر خواهد کرد. اگر جهان ناپایدار کیمیایی متعادل شود، آن وقت همه آن نقاط ضعف فیلمهای قبلی، نکته مثبت خواهد شد. در چنین شرایطی با یک چیز تازه رو به رو خواهیم بود. تاکیدها، حاشیه رفتنها، دیالوگهای شعرمانند طولانی، بازیها... آن چه که در بعضی از فیلمهای اخیر دوست نداشتیم، تبدیل میشود به نقطه قوت. میشود دلیل یکه بودن یک دنیا. و برای جرم این اتفاق افتاده است.
پولاد کیمیایی برای اولین بار در جهان خالق اثر جا افتاده است. جوری که نمیشود جای او هیچ کس دیگر را تصور کرد. مهربانی و ضربه پذیری در نگاه و رفتارش هست که طعم تازهای به قهرمان آشنای کیمیایی بخشیده است.
درود بر هیات داوران که نامزدش کردند و حامد بهداد که با جرم اصلا وارد تاریخ سینمای ایران شد. سکانس داخل آمبولانساش، وقتی پولاد پشت سرش نشسته، رفت جزو بازیها و سکانسهای عمر. معتاد به زندگی و راستی برگشته داستانهای کیمیایی، با حامد بهداد، یک بار دیگر واقعی شد. بازیگرهای نقشهای فرعی همه خوباند. لعیا زنگنه را در آن نقش کوتاه یادمان میماند. مصطفی خرقه پوش، بالاخره ضرب دنیای آقای کیمیایی را یافته و کارن همایونفر، موسیقی فراتر از حد انتظار ارائه داد. میشود همینطور از روی جرم برش داشت و برد هالیوود و گذاشت روی تصاویر مایکل مان مثلا.
مسعود کیمیایی یعنی صحنههایی با دو تا آدم. دو تا مرد، یا یک زن و یک مرد. که اگر خوب از آب دربیایند، بیخیال قصه فیلم و ریتم فیلم، که خود این سکانسها میشوند قصه فیلم و ریتم فیلم. باقیاش حاشیه است. و حالا کیمیایی فیلمی ساخته، جسورانه با کلی سکانس دو نفره. بین پولاد و بهداد. بین پولاد و شبنم درویش. بین پولاد و نیکی کریمی. بین پولاد و داریوش ارجمند. این یکی دیگر از آن چیزهایی است که برای سالها از وجودش محروم بودیم و حالا که دوباره میبینیم به روی پرده بازگشته، بیشتر میفهمیم که چی را از دست داده بودیم.
این از این. و این که برای من چه قدر قابل احترام است تماشای دنیای فیلمسازی مردی که حالا با جرم نشان میدهد تمام این سالها، جایی که دلاش خواسته، مانده. با جرم یک بار دیگر مسعود کیمیایی حضورش را کنار مخاطباش و تماشاگرش، با قدرتتر از همیشه (و دور از هر جور معنای سیاسی که چنین مردمگرایی میتواند داشته باشد) اعلام میکند. همین است که میگویم جرم یک جور حاصل عمر است. تجدید پیمان کیمیایی با تماشاگراناش. و اعلام این نکته که بار دیگر و با وجود همه بالا و پایینها و پست و بلندیها، او مسعود کیمیایی و کنار آنها مانده است.
این بار کیمیایی دیگر نه چاقویش را پنهان میکند، نه آدم بدش را، نه خوباش را، نه راه رفتنهای دو رفیق را، نه آدمهای خائن را. نه رفیقها. و نه شهرش را. آن هم در جشنوارهای که اغلب فیلمسازها، آن چه از سینمای اجتماعی درک کردهاند، دست کردن توی ناخودآگاه گناه آلود تماشاگر آپارتمان نشین است. جشنوارهای که در آن مدام فیلمسازها میخواستند به ما بفهمانند عضوی از یک كولوني فاسد عقب افتاده هستیم که دستمان به هیچ جایی نمیرسد و تلاشمان تنها برای پنهان کردن گناهانمان است. فیلمسازهایی که مثل ناظمهای مدرسه میخواستند از ما اطلاعات بکشند و ادبمان کنند.
در چنین شرایطی است که مسعود کیمیایی انرژی هل دادن اجتماعاش را داشته است. فیلماش را ساخته است. آدمهایش را روی پرده علم کرده است. در روزگاری که همه فیلمها درباره دروغ است، مسعود کیمیایی فیلمی ساخته که در آن قهرماناش دستاش را میکند توی کیسه مار، تا راست گوییاش را ثابت کند. مثل خودش. خود آقای مسعود کیمیایی که با ساختن جرم به ما ثابت کرد در تمام این سالها، حواساش را نفروخته بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.