۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

داستان غمناك فردوسي

فردوسي در سال 329 در روستاي باژ از ناحيه ي طبران طوس به دنيا آمد.فردوسي مردي وطن پرست و در ميهن پرستي بسيار استوار بود.اين مطلب را ميتوان از جاي جاي شاهنامه دريافت.
چو ايران نباشد تن من مباد/ بدين بوم و بر، زنده يك تن مباد
همه جاي ايران سراي من است/ كه خوب و بدش ازبراي من است
 
فردوسي از ثروتمندان و بزرگان طوس بود و به جرات ميتوان گفت كه اگر اين دارايي و ثروت نبود هيچگاه شاهنامه آفريده نميشد.فردوسي از تاريخ نياكان خود و ازداستانها و افسانه ها وتاريخ ايران اطلاع داشت و تربيت خانوادگي وي را براين داشت كه بدون محرك ومشوق به اين كار بزرگ دست زند.در حالي كه تذكره نويسان در شرح حال فردوسي نوشته اند كه او به تشويق سلطان محمود به نظم شاهنامه پرداخت و علت اين اشتباه اين است كه نام محمود را درنسخه هاي موجود شاهنامه كه دومين نسخه شاهنامه فردوسي است خود شاعر گنجانيده است.
پس از پايان نظم شاهنامه، فردوسي براي پيداكردن شخصي لايق براي سپردن شاهنامه به وي بيست سال آن را پيش خود نگه ميدارد.چون همانطور كه ميدانيد نوشتن به خط پارسي و يا نگه داشتن كتاب به آن زبان و خط، حكمش اعدام بوده است.بالاخره فردوسي سلطان محمود را لايق اين امانت بزرگ ميداند.
من اين نامه فرخ گرفتم به فال/ همي رنج بردم به بسيار سال
نديدم سرافراز و بخشيده اي/ پگاه كيان بر درخشنده اي
همه اين سخن بردل آسان نبود/ جز از خامشي هيچ درمان بود
به جايي نبود هيچ پيدا درش/ جز از نام شاهي نبود افسرش
كه اندر خور باغ بايستمي/ اگر نيك بودي بشايستمي
سخن را نگه داشتم سال بيست/ بدان تا سزاوار اين گنج كيست
جهاندار محمود با فر و جود/ كه او را كند ماه و كيوان سجود
بيامد نشست ازبر تخت داد/ جهاندار چون او ندارد بياد
 
اين كار در حدود شصت و پنج يا شصت و شش سالگي فردوسي اتفاق افتاد.در اين روزگار فقر و تهيدستي فردوسي به اوج خود رسيده بود در حالي كه هيچيك از بزرگان و آزادگان كه از نظم زيباي او بهره مند ميشدند در انديشه ي پاداشي براي وي نبودند.در چنين حالي بود كه دلالان تبليغاتي محود ترك زاد به انديشه ي استفاده از شهرت بزرگ طوس افتادند و برآن شدند كه شاهنامه را كه تا آن زمان به نام هيچ كس نبود به نام او درآورند.محمود هم پذيرفت و بدين ترتيب يك از ستمهاي فراموش نشدني تاريخ رخ داد.اما فردوسي چه كرد؟
او باز به تجديد نظم و ترتيبب و تنظيم نهايي شاهنامه و افزودن داستانهاي نو پرداخت و نسخه دوم شاهنامه در سال 400-401 هجري اماده و تقديم به دستگاه سلطان محمود شد.اما اين بار شاهنامه مورد استقبال محمود قرار نگرفت و بنا بر روايات مختلف محمود تعهد كرده بود كه در برابر هر بيت يك دينار به او بدهد ولي به جاي دينار درهم داد. اين كار مايه ي خشم فردوسي شد و بيتي در مورد سلطان محمود گفت كه از ديدگاه من از هزار دشنام هم بدتر است.
سلطان محمود پسر يك نانوا بود كه گويا در كودكي با پسر پادشاه عوض ميشود و بدين ترتيب يك نانوازاده پادشاه ميشود.فردوسي از اين مسئله اطلاع داشت و در پاسخ به سلطان محمود كه به وي پاداش كمي داده بود چنين مي فرمايد:
گمانم كه شاه نانوا زاده بود/ بهاي لب نان به من داده بود
 
سلطان محمود هم خشمناك فردوسي را تبعيد ميكند.فردوسي و محمود پيش از اين اختلاف داشتند.همانطور كه پيداست فردوسي بارها در شاهنامه به تركان تاخته بود، در حالي كه سلطان محمود يك ترك زاد بود.
اين بود مظلوميت فردوسي.كسي كه 35 سال از عمر گرانبهاي خود را صرف زنده نگه داشتن ايران كرد.در حالي كه او ميتونست مانند شاعراني چون عنصري و منوچهري و... به دربار سلطان محمود برود و با گرفتن پولي گزاف در وصف محمود شعر بگويد.
اما وظيفه ما چيست؟چند درصد از مردم ما فردوسي را ميشناسند؟ چرا هر زمان كه نام شاهنامه و فردوسي مي آيد، همه ياد جنگ و خونريزي مي افتند؟ چرا ديگر مانند قديم بزرگ خانواده براي كودكان شاهنامه نميخواند؟ چرا حداقل يك جلد شاهنامه در خانه هر ايراني نيست؟
ما تنها ميتواينم با به كاربدن واژگان پارسي و ايراني ذره اي از كاري كه فردوسي كرد را بكنيم.از همين امروز شروع كنيد.
 
سخن هر چه گفتم به مادر بگوي/ نبيند همانا مرا نيز روي
تو را اي برادر تن آباد باد/ دل شاه ايران به تو شاد باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.