۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

روزشمار برلیناله • روز ششم: روز ایران!

روزشمار برلیناله • روز ششم: روز ایران!

 

امروز در جشنواره نوبت ایران بود که با فیلم "جدایی نادر از سیمین" به بخش رقابتی برلیناله راه یافته است. فیلم فرهادی داستان یک طلاق پردردسر و پرپیچ و تاب است در تهران امروز.

 

برای ما که سالهای دراز از زادوبوم خود دور هستیم، تماشای فیلمی از ایران مفهوم و معنای دیگری دارد، که تا کسی زهر غربت را نچشیده باشد، از آن سر در نمی‌آورد. برای خیلی‌ها، از جمله خودم، همان حال و هوای شهر و زندگی ایرانی لطفی دارد که توی فیلم، حتی اگر فیلم مزخرفی باشد، گاه و بی‌گاه، باخود و بی‌خود، اشکم را سرازیر می‌کند.

از این حرف احساساتی که بگذریم (خیلی ببخشید!) می‌رسیم به زبان مادری، که سالهای دراز حسرت آن را خورده‌ایم، و در سینما ناگهان حس می‌کنیم "خودی" شده‌ایم. دیگر ناچار نیستیم در سالن از این گوشی‌های سنگین دوبله توی دستمان بگیریم که صدتا سوراخ و دکمه دارند و تا بیاییم بفهمیم چه جوری کار می‌کنند، فیلم تمام شده است! یا این که روی پرده سینما چشم بدوزیم به زیرنویس‌ها، که تا بیاییم بخوانیم و از ماجرا سر در بیاریم، صحنه رفته است. به فارسی که نیست!


اینجور است که می‌ریم راحت روی صندلی "کاخ برلیناله" لم می‌دهیم، انگار که رفته‌ایم سینما "گلدن سیتی" خودمان! فیلم آخر اصغر فرهادی را تماشا می‌کنیم و من یکی لذت می‌برم از ساختار محکم، ریتم و سناریوی سنجیده، فضاسازی بی‌نقص و بازی‌های عالی. به نظرم تنها شخصیت "آقا جان" خوب در نیامده است. شاید اگر بازیگر فرزتری بود، نقش برای کار و پرداخت جای بیشتری داشت.

فیلم فرهادی داستان یک طلاق پردردسر و پرپیچ و تاب است در تهران امروز، و مرا بی‌اختیار می‌برد به بیش از سی سال پیش که شاهکار کوچکی دیدم با همین مضمون و کمابیش با همین دردسرها: "گزارش" به کارگردانی عباس کیارستمی.

صحنه‌ای از فیلم جدایی نادر از سیمین 

صحنه‌ای از فیلم "جدایی نادر از سیمین"

بعد با خود فکر می‌کنم که سینمای ایران در این فاصله چه نیروی عظیمی هدر داده است. چقدر فیلم خوب در این سالها می‌توانست ساخته شود، که ساخته نشد. چقدر توان و استعداد که در این سالها عاطل و باطل ماند و چقدر هنرمند که یا نساختند و یا کم ساختند، با دردسر و خون جگر ساختند: بهرام بیضائی، امیر نادری، سهراب شهید ثالث، زکریا هاشمی، پرویز کیمیاوی، آربی آوانسیان، ناصر تقوائی، داریوش مهرجویی و...

حیف از آنهمه ذوق و خلاقیت که نابود شد، زیر چرخ فشارهای اداری و مقررات "اسلامی" حاکمیتی که به نام "انقلاب" بر سریر قدرت نشست. و بنگریم به استعدادهای پس از انقلاب: محسن مخملباف، جعفر پناهی، محمد رسول‌اف، بهمن قبادی و...

کله آدم سوت می‌کشد، از این همه انرژی و استعداد که در فاصله "گزارش" تا "جدایی نادر از سیمین" به هدر رفت. به یاد می‌آورم جمله‌ای از بیضائی را که یک بار گفت: "در مملکت ما ده‌ها فیلم بد ساخته می‌شود، فقط به این خاطر که از تولید ده‌ها فیلم خوب جلوگیری شود، که قرار بوده به جای این فیلم‌ها ساخته شوند.»

اما چگونه از تولید فیلم‌های خوب، از دهها و صدها فیلم مثل "جدایی نادر از سیمین" جلوگیری می‌شود؟ مثل آب خوردن! امکان داشت که همین فیلم آقای فرهادی به اتمام نرسد و به جشنواره نرسد. هرچند فکرش هم لرزه به تن آدم می‌اندازد.

چند ماه پیش، در شهریور ماه، به بهانه‌ای واقعا مضحک و ناچیز، یکی از مأموران (حتما معذور!) "معاونت سینمایی وزارت ارشاد جمهوری اسلامی" مجوز ساخت فیلم را لغو کرد! خوشبختانه چند روز بعد مقامات "وزارت ارشاد" این تصمیم را پس گرفتند و از روی "بزرگواری" به فرهادی "اجازه" دادند فیلم خود را تمام کند. به همین سادگی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.