۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

متن مصاحبه سایت شهروند با خانم دادور



http://s2.picofile.com/file/7131891070/Darya_Dadvar4.jpg

دریا دادور؛ خواننده اُپرا، با سبک نوین

خانم دریا دادور دختر نسرین ارمگان خواننده خواننده معروف شمالی در سال 1350 در شهر مشهد به دنیا آمد. وی از سال 1370 شمسی به خارج از ایران مهاجرت کرد و هم اکنون در کشور فرانسه زندگی میکند. دریا دادور صدایی بسیار انعطاف پذیر و خوش دارد که ترانه ها و سبکهای ایرانی را با اپرا و شیوه‌های غربی تلفیق نموده و به سبک مخصوص خود و با تسلطی کامل اجرا میکند.

خانم دادور به زبان‌ های فرانسوی و انگلیسی مسلط است. او آهنگ های محلی ایران را با لهجه‌ های مرسوم اجرا میکند.


ایشان در سال ۱۹۹۹ از کنسرواتوآر ملی تولوز فرانسه، موفق به دریافت مدال طلا در رشتة آواز لیریک شد و سپس در سال ۲۰۰۰ دیپلم حرفه‌ای‌ خود را در رشتهٔ آواز باروک اخذ نمود.

وی همچنین در سال ۲۰۰۳ در اپرای رستم و سهراب که به رهبری لوریس چکنواریان برگزار شد، در نقش تهمینه به اجرای اپرا پرداخت


  * اپرا نمایشی است که با موسیقی تلفیق شده است. اپرا بر روی یک سکو یا سن نمایشی که هماهنگ و سازگار با موسیقی ساخته شده انجام می‌گيرد.


***


متن مصاحبه سایت شهروند با خانم دادور




وقتی در سرسرای هتل رویال یورک ملاقاتش کردم، آنقدر صمیمی و خاکی و خوشرو برخورد کرد که از همان اول دیگر نتوانستم با او رسمی حرف بزنم.

به او گفتم، دیشب کلیپ های ویدیویی ات را می دیدم، این ترانه ات "هر کجا سازی شنیدی، یاد من کن/ هر کجا آهی شنیدی/ یاد من کن" خیلی روم تاثیر گذاشت. گفت، اون رو با آهنگ از ادیت پیاف میکس کرده بودم. گفتم اتفاقا من به تازگی فیلم زندگی ادیت پیاف رو دیدم، چه صدایی، چه شهرتی و چه زندگی اندوهباری. گفت، اتفاقا منم این فیلم رو توی هتل در تورنتو دیدم.  و با اشاره به همون فیلم ادامه داد، هنرمند خیلی تنهاست. من فکر میکنم کسی که داره کار هنری میکنه، حتما سختی هایی در زندگی داشته، حتما دردی بوده که او را به این جا رسونده. مردم نمیدونن که این کار چقدر سخته، چقدر آدم تنهاست، چقدر مشکله کار رو بدون هیچ حمایتی جلو بردن… وقتی برنامه اجرا میکنی، مردم دورت رو میگیرن و امضا می خوان... همه فکر میکنن دختر شاه پریون هستی و از این طرف به آن طرف در حال پرواز و خوشی ولی مشکلات و سختی ها و تنهایی کار رو نمیدونن.

برای دومین بار در تورنتو صدای مخملین دریا دادور طنین انداز می شود. هنرنمایی اش را در جشنواره تیرگان دیده بودم و مجذوب صدا و اجرای روی صحنه اش شدم. پیش از آن هم کلیپ های ویدیویی اش را در اینترنت دیده بودم، ولی در برخورد از نزدیک با او، دریایی شفاف و شیرین دیدم که چون انعکاس آفتاب بر آب تلألو داشت؛ ساده، صمیمی، خنده رو و سرشار از حس طنز.

بهتر است بگذارم خود "دریا" از خود بگوید.  در آرزوی رسیدن به چه دریایی هستی؟

ـ دریای عشق، برای اینکه فکر میکنم محبت است که همه ما را به هم پیوند می دهد، ولی مهمتر از همه دریای معنویت و خلوص  است. من هر سال زندگی ام را از سال پیش بیشتر دوست دارم چون احساس می کنم کمتر به چیزهایی که ارزشش را ندارد دل می بندم و چیزهای انسانی برایم  مهمتر و عزیزتر میشه.

از کودکی روی صحنه و لابه لای دکورهای تئاتر زندگی کرده ای. از کودکی ات، از آن دنیای شگفت انگیز که تو را به سمت هنر کشاند، بگو.

ـ دنیای کودکی من خیلی دنیای ساده ای بود. من تا سن پنج سالگی با مادر بزرگم بودم و دنیای من خلاصه می شد به باغچه خونه و حوض و ماهی و طبیعت. در مشهد و توی خانواده شمالی و با آهنگ های شمالی بزرگ می شدم. راستش سر این دعواست. یک عده می گن گیلکی هستی، عده ای دیگه می گن مشهدی هستی. در واقع من هر دوی اینها هستم. پدر و مادر من در مشهد به دنیا آمدند ولی پدر و مادر مادرم از روسیه به رشت رفتند و در نهایت به مشهد آمدند و پدر و مادر پدری ام از باکو به مشهد آمدند.

از کودکی ات می گفتی.

ـ بله. دنیای کودکی ام ساده بود و سرشار از عشق و محبت...

چرا با پدر و مادرت نبودی؟

ـ مادرم در تهران داشت تحصیل می کرد. مادرم تا سن حدود پنج سالگی ام می آمد مشهد مرا می دید. او ترجیح می داد در بحبوحه ی کار و دانشگاه، من در آرامش بیشتری باشم برای همین پیش پدربزرگ و مادربزرگم بودم. شاید همین دوری من از مادرم و بعد اینکه از پنج سالگی به تهران آمدم، خیلی زود مادرم را روی صحنه دیدم که برنامه اجرا می کرد و می خواند علاقه ی  مرا به صحنه بیشتر کرد.

کار مادرت چه بود؟

ـ مادرم کار عروسکی می کرد ولی آواز هم می خواند. با ارکستر جاز و فولکلور روی صحنه برنامه اجرا می کرد در اصفهان، شیراز .... من خیلی کوچک بودم که می دیدم مادرم به همه ی زبانها روی صحنه می خواند. ترانه های دلکش، نوری و در عین حال فرنک سیناترا، باربارا استرایسند، اسپانیایی و فولکلور را می خواند. کارش خیلی تنوع داشت.

پس این ترا کشاند به سمت دنیای هنر؟

ـ  بله. فکر میکنم، البته هنر در ذات من وجود داشت، ولی این هم بی تاثیر نبود. ما هر شب تا ساعت 11 لابه لای دکورهای تئاتر شهر بودیم. وقتی الان میرم تئاتر شهر، بوی دکور، صحنه، نجاری و چسب چوب و سیاهی پشت صحنه و دود به من احساس توی خونه بودن دست می ده حتی اینجا هم که میرم پشت صحنه احساس می کنم پنج ساله هستم. مادرم استعداد آواز خواندن رو در من خیلی زود تشخیص داد. حتی در مدرسه همیشه روی نیمکت ایستاده بودم و آواز می خواندم. من خودم یادم نمیاد ولی دوستام می گن "تو تا زنگ تفریح می خورد یا روی میز بودی یا صندلی داشتی برای ما برنامه اجرا می کردی"

دبستان و دبیرستان تو در دوران بعد از انقلاب بود. مشکلی نداشتی با این رفتار در مدرسه؟

ـ نه اتفاقا. مشکلی که من داشتم با وضعیت موسیقی‌ در کشور بود. دوست داشتم برم موسیقی بخونم که کلاس های موسیقی بسته شده بود. اول کلاس موسیقی مدرسه مون در دبستان فرهاد بسته شد. معلم آوازمون خانم سیمین قدیری بود که یک روز آمد و با ناراحتی گفت که متاسفانه درس موسیقی قدغن شده و من دارم شما را ترک می کنم. و حتی من یادم هست که منو بغل کرد و گفت قول بده به من که تو خواننده ی خوبی میشی. در آن دوران، من تمام آهنگ های اشکها و لبخندها و بانوی زیبای من را به زبان فارسی و انگلیسی حفظ بودم، شاید هم برای همین بود که زبان انگلیسی ام خوب شد. بعد رفتم مدرسه خصوصی موسیقی که آن نیز بسته شد. مادرم دیگه در بیرون آواز نمی خواند. ولی بعد چندین سال لالایی و ترانه برای بچه ها و سریال های تلویزیونی ساخت و پس از اون  شروع کرد به ترانه سرایی. اوحدود دویست ترانه نوشت که کم کم من اینها را اجرا خواهم کرد.

چه ترانه هایی کودکی و نوجوانی ات را پر کرده بود؟

ـ من کوچک که بودم، ترانه خواندنم در واقع تنوع زیادی داشت از باربارا استرایسند، نانا موسکوری، جان بیز، فرانک سیناترا. هر چی ملودی زیبا داشت من فوری سراغش می رفتم. از ایرانی هم هر چه خواننده فولکلور بود از پری زنگنه، منیر وکیلی، شوشا، مینو جوان، هرمینه و ... به سراغشون می رفتم.

پاپ نمی خواندی؟

ـ چرا عاشق صدای هایده بودم. ویگن و نوری را خیلی دوست داشتم. فکر میکنم همه ی چیزهای زیبا رو همه مان دوست داشته باشیم. مثلا من سیمین غانم را خیلی دوست داشتم هنوز هم دوست دارم و یکی دو ترانه اش را تنظیم جدید کردم و می خوانم. من همه چیز گوش می دادم. بعد از انقلاب، ما بیست نوار رنگارنگ داشتیم که من مدام در خانه نگاه می کردم و گوش می دادم. البته اپرا گوش نمی دادم، تا اینکه اپرا را در سن 14 سالگی که رفتیم پاکستان کشف کردم. یک اپرت دیدیم از و خوشم آمد و بعد که آمدم فرانسه به دنبال اپرا رفتم. من موسیقی هند راهم گوش می دادم.

سنتی چی؟

ـ سنتی نه. جز صدای شهرام ناظری که همیشه خیلی دوست داشتم. شجریان را من حدود پنج شش سال است که گوش می دم، یعنی قبلا گوش می دادم ولی راحت گوش نمی دادم، الان راحت تر گوش می دم.

دلیلش رو چی میدونی، رشد موسیقایی؟

ـ نه. کنجکاوی. مسلما رشد موسیقایی هم هست ولی هر چی موسیقی اصیل تر و سنگین تر باشه توجه خاص تری می خواد درک کردن گوشه ها و نکته های آن. موسیقی شهرام ناظری هم البته همینطور بود به هیچ وجه موسیقی سبکی نبود منتها من رنگ صدای ناظری را دوست داشتم و گوش می کردم . شجریان را کم کم کشف کردم آن هم به این دلیل که چند آهنگ او روی من تاثیر گذاشت یکی "قاصدک" و دیگری "شب، سکوت، کویر" و بعد هم "فریاد" و چند آهنگ دیگر. من فکر میکنم این تغییر حتی به پختگی هم ربطی ندارد و بیشتر به حالات روحی آدم بستگی داره. مثلا در یک جمعی هستید و آن موسیقی را در شرایط دیگری می شنوید، ممکنه روی یک رقص آن را شنیده باشید، یا در یک شب بارانی، یا دوستی آن را زمزمه کرده باشد، این تجربه ها همه تاثیرگذار است.

در سال 1991 به فرانسه رفتی. در سال 1999 از کنسرواتوار ملی تولوز فرانسه موفق به دریافت مدال طلا در رشته ی آواز لیریک شدی، ضمن اینکه فوق لیسانس هنرهای تجسمی داری. چرا از اول به سمت خواندن نرفتی و هنرهادریا دادوری تجسمی را شروع کردی؟

ـ من هر دوی اینها را با هم شروع کردم. هنرهای تجسمی را پس از سه سال که لیسانسش را گرفتم می خواستم ادامه ندهم و فقط به کار صدا بپردازم ولی احساس کردم که راه هنرمند بودن را هنرهای تجسمی داره به من یاد می ده، برای همین تصمیم گرفتم ادامه بدم و همزمان اپرا را هم خواندم و با هم تمام کردم. البته در سال 2000 دیپلم حرفه ای در رشته ی آواز باروک را هم گرفتم که دو سال خواندنش طول کشیده بود. البته همه فکر میکنند این تخصص من است در حالی که این یک دیپلم تخصصی ست.

تخصص ات در چیست؟

ـ (با خنده) خنداندن مردم و (بعد جدی) تخصص من دوست داشتن، و ...

آواز را می گم.

ـ این رشته اصلا تخصص نداره، چون من همه ی این رشته ها را خوانده ام. اپرا خواندم، مدال طلا گرفتم، باروک خواندم، سه سال هم موسیقی قرون وسطی خواندم. هدفم هم این بود که می خواستم همه ی این ها را کشف کنم. اما از همه چیز مهم تر برای من، اجرای روی صحنه و ارتباطم با مردم است.

خودت علاقه داشتی اپرا بخونی یا به تو گفتند که صدات به درد این رشته می خوره؟

ـ من وقتی آمدم فرانسه می خواستم آواز را کنار تحصیلم داشته باشم. اتفاقی که افتاد وقتی زبان فرانسه یاد می گرفتم یک سری شب های اینترنشنال بود که از هر ملیتی که آنجا زبان یاد می گرفتند میخواستند که یک کار هنری از فرهنگ خودشان را معرفی کنند. من آنجا داشتم تمرین می کردم که شاید یکی از این شبها بخوانم و کسانی که آنجا معلم بودند به من گفتند صدات خیلی خوبه برای کنسرواتوار. من پرسیدم کنسرواتوار چیه و چکار میکنند. به من گفتند برو ببین و من رفتم و امتحان دادم و قبول شدم. همه می ترسیدند و می لرزیدند ولی من خنده ام گرفته بود چون برام چیز عجیبی نبود. بعد روی صحنه از من پرسیدند کجایی هستی. و این دورانی بود که کتاب بتی محمودی "بدون دخترم هرگز" گل کرده و کلی ایران را در اروپا خراب کرده بود و من فکر کردم الان اگر بگم ایرانی هستم حتما منو قبول نمی کنند ولی برام مهم نبود و با غرور گفتم ایرانی هستم. دیدم که رئیس کنسرواتوار خیلی با احترام به من گفت که بعد از اینکه امتحان تمام شد می خوام شما را ببینم. آمد منو دید و گفت ما اینجا یکی دو نوازنده ی خوب ایرانی داریم که میخوام به شما معرفی کنم. که بعدا آنها دوستان خوبی برای من شدند. اتفاقی که افتاد این بود که فرهنگ غنی من باعث احترام برای من شد. حتی رئیس کنسرواتوار از من خواست کتاب عمرخیام را به زبان فرانسه برایش پیدا کنم و ببرم. و بعدها دیدم خارجی ها چقدر علاقه دارند به فرهنگ ما. و فکر کردم وقتی یک آدم فرانسوی از من عمرخیام می خواد من خودم چرا نرم دنبالش.

تا آن موقع ایرانی نمی خوندی؟

ـ چرا ولی‌ نه روی صحنه. اتفاقی که افتاد این بود که ما برای امتحان هایی که می دادیم باید به پنج زبان اصلی می خوندیم که زبان های آلمانی، انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی و لاتین بود ولی غیر از این پنج زبان باید به یک زبان خارجی دیگر هم کاری ارائه بدی حالا این زبان میتونه عبری باشه، روسی باشه، اسپانیش باشه و یا هر زبانی ولی ملودی فارسی متاسفانه آنقدر نوشته نشده بود و من دیدم این آهنگ ها را در ایران اجرا کرده اند و چرا ما در کنسرواتوار آن را اجرا نکنیم. شروع کردم کار روی ملودی های فولکلور ایرانی و اولین بار آهنگ خروسخوان زنده یاد عاشورپور رو اجرا کردم فقط با یک کنترباس که یک نوازنده سوئیسی منو همراهی کرد و واقعا مورد استقبال قرار گرفت و قرار شد که من باز هم از این کارها بکنم و آنقدر منو تشویق کردند که حتی وقتی دو سه سال بعد پاریس آمدم به تولوز دعوت شدم که کارهای خودم رو در یکی از بهترین سالن های آنجا اجرا کنم و این در سال 2005 بود که فقط فارسی خوندم.

در تابستان سال 2002 چندین شب متوالی با همراهی ارکستر سمفونیک ارمنستان به رهبری لوریس چکناواریان در اپرای ملی رستم و سهراب نقش تهمینه را اجرا کردی. در زمستان همان سال در تالار وحدت (رودکی) چند شب در جشنواره ملل آواز خواندی. چگونه در ایران که صدای زن ممنوع است آواز خواندی؟

ـ (با خنده) من تو ایران پارتی ام کلفته. راستش قبل از اون چندین بار از جاهای مختلف از من دعوت شده بود که در ایران برای خانم ها کنسرت بگذارم. من با این کار مخالفتی ندارم. وقتی وضعیت طوری ست که زنان نمی توانند در جمع بخوانند، اگر داری کار هنری میکنی مجبور هستی با شرایط ایران خودت را وفق بدهی و زنان را از موسیقی محروم نکنی. من شاید یکی دو سال دیگر اگه برم ایران برای زنان کنسرت بگذارم. ارکستر من مرد و زن قاطی است و من ارکستر زنانه ندارم ولی به نظر من صدا مثل طبیعت است و متعلق به همه و صبر می کنم ببینم کی می تونم برای همه آواز بخونم.

به هر حال من در آن سال دعوت شدم برای کنسرت و خیلی هم آسون نبود. به هر حال من مطمئن نبودم که بتونم برنامه اجرا کنم. اینجا که بودم میگفتند نمیگذارن در ایران بخونی. ایران که بودم می گفتن نمیگذارن برنامه اجرا شود. و من خودم هم تا لحظه ی آخر نمیدونستم بالاخره میتونم بخونم یا نه.

آقای چکناواریان چه طور با شما آشنا شده بودند؟

ـ ایشان در ایران مادرم رو دیده بودند و صدای منو شنیده بودند. با من تماس گرفتند و به من گفتند یک تهمینه احتیاج داریم که اپرا بخواند. برای من نت ها را فرستادند که شما سه روز وقت دارید. بعد من رفتم وین، پیانیست خودشان را در اختیار من گذاشتند و بعد از یک ساعت تمرین گوش دادند و فوری زنگ زدند ایران و گفتند من تهمینه را پیدا کردم (با خنده) بعد از قرن ها...

پس هیچ مانعی در راه کنسرت شما پیدا نشد؟

ـ نه. شب اول که نه. ولی شب دوم با دو ساعت تاخیر حدود ساعت ده شروع شد. یک عده می گفتند به خاطر اینکه من میخواستم تک خوانی کنم و عده ی دیگری می گفتند آن پایین نمایشگاه فرش بوده و اشکالی از لحاظ ایمنی به وجود آمده بود، ولی به هر حال اجرا شد.

 با استقبال زیادی هم روبرو شدید، اینطور نیست؟

ـ بله. تابستان 2002چهار شب متوالی برنامه داشتم که در سالن دو هزار نفری میلاد برگزار شد و هر چهار شب پر بود. و در زمستان هم در تالار رودکی که فقط دو "آوه ماریا" خواندم که در واقع جشنواره موسیقی ملل بود.

در این مدت که در ایران بودی، جوانها را در رابطه با موسیقی چگونه دیدی؟

ـ خیلی تشنه. در مقابل همه چیز. من فکر می کنم تمام این ممنوعیت ها باعث شکوفایی یک سری چیزهای بی نظیر در ایران شده.  چه از لحاظ اطلاعات و چه ا ز لحاظ هنری. من خواهرم را می دیدم که پنج سال کوچکتر از من است و می دیدم چقدر کنجکاوتر از منه، چقدر دنبال همه چیز رفته، با اینترنت چقدر آشنایی داره، چند زبان باهم یاد میگیره،... من که خیلی به آینده ی ایران امیدوارم. جوانها خیلی کنجکاوتر هستند و عمیق تر دنبال مسائل می روند.

البته این معنی اش این نیست که محدودیت و ممنوعیت چیز خوبی ست.

ـ نه. اصلا همچین چیزی نیست. حتی باعث خیلی دلشکستگی ها و سرخوردگی ها شده. من به چشم خودم ندیدم ولی شنیدم که یک سری جوانها به سمت اعتیاد کشیده شده اند، البته من هر وقت که به ایران رفتم یک سری جوان شاد دیدم و این طور هم نبود که یک قشر خاص را فقط دیده باشم. ایمیل هایی که برام میرسه پر است از عشق و علاقه و کنجکاوی نسبت به همه چیز که داره اتفاق می افته.

ممنوعیت را دلیل بهتر شدن فرهنگ یک جامعه نمیدونم. ممنوعیت را دلیل قدر دانستن چیزهایی که ندارند میدونم. درست مثل وقتی که شما عاشق می شید اگر عشقتون رو راحت به دست نیارید بیشتر قدرش رو میدونید، برای همین هم جوانهای ما الان با عطش بیشتری می خوان موسیقی یاد بگیرن، نقاشی کنند. زمان ما اینطور نبود ولی من الان گوشه و کنار کشور می بینم که کسی داره نقاشی کار میکنه یا سازی می زنه. به هر حال من فکر میکنم داره پیشرفت میکنه. انسان در هر صورت پیشرفت میکنه، یعنی عصاره وجود داره پیشرفت میکنه. دنیا، طبیعت همه چی داره پیشرفت میکنه، شما حتی اگر بخواهید هیچ کاری هم نکنید باز دنیا داره پیش میره. دنیا نمیتونه فرضا فردی مثل جرج بوش را بیشتر از همین هشت سال تحمل بکنه. دنیا به سمت خوبی میره. به خاطر ارتباطات و امکان ارتباطی ما. یکی بودن همه ی ما ها. فرهنگ ها دارن هم دیگه رو ملاقات میکنن. شما توی موسیقی میتونید این رو حس کنید. مثلا یک موسیقیدان آفریقایی میاد یک موسیقیدان ایرانی را همراهی میکنه چون گوشمان آشنایی پیدا کرده و فرهنگ شرق و غرب خیلی دارن به هم نزدیک میشن و این چیز مثبتی ست.

بیشتر ترانه هات بازخوانی ترانه های دیگران و فولکلور است. آیا از کارهای خودت هم آلبومی داری؟

ـ بیشتر ترانه های من بازخوانی نیست. من در کنسرت تیرگان سه یا چهار آهنگ خودم رو اجرا کردم. زهره و منوچهر از ایرج میرزا، کوچه از فریدون مشیری، نازپرستو از اخوان ثالث، تاب بنفشه از حافظ کارهای خودم بودند. آهنگ و تنظیم از خودم بود. ترانه‌های فلکلور هم همه به سبک خودم هست و از کسی‌ کپی نمیکنم.

روی شعر کلاسیک بیشتر کار می کنی یا شعر معاصر؟

ـ در شعر کلاسیک، از حافظ  کار کرده ام. رابطه ی من با حافظ طوری ست که کتابش بالای سرم هست و هر شب یک غزل از آن می خوانم و می خوابم. روی شعری از مانی کار کردم و رباعیات خیام را برای بم با یکی دو آهنگ فرانسوی تلفیق کرده بودم و به صورت دعا خوندم. سعدی را آنطور که باید کشف نکرده ام. متاسفانه هنوز ترانه ای روی اشعار مولانا کار نکرده ام.

ولی اشعار معاصر را بیشتر می خونم. الان دارم روی یکی دو شعر فرخزاد کار میکنم.

برای کارهای مستقل ات سی دی منتشر نکرده ای؟

ـ الان برای همین در تورنتو هستم. باید چند روز اینجا باشم تا کارهای نهایی آن را انجام دهم. این اولین سی دی من است که بخشی از اجرای زنده ی جشنواره ی تیرگان است.

گفته شده که با تلفیق ترانه ها و سبک های ایرانی با سبک های غربی سبک مخصوص خودت را به وجود آورده ای. آیا این سبک را فقط باید شنید یا تعریفی هم می توان از آن به دست داد؟

ـ من همیشه این را اینطور نگاه کردم؛ فکر میکنم کسی که کار هنری میکنه و خلق میکنه جبرا نباید اسمی روی کارش بگذاره. این کار نویسنده ها و مورخان و منتقدان است. من با تمام وجود و حسم دارم میرم جلو، مسلما کار من تلفیقی ست و این تنها کار من نیست همه دارن این کار را میکنند . نمیتونم اسم خاصی‌ روی کارم بگذارم و مثلا بگم من دارم کار پست مدرن و ... انجام میدم. کاری که من انجام میدم ویژگی هاش میتونه این باشه که به راحتی در یک آهنگ از دو گوشه ی تاریخی حرف زده میشه، مثلا من تنظیمی دارم از کار انوشیروان روحانی که با کاری از بدیع زاده تلفیق کردم اینها خودشان از دو نسل مختلف هستند و بعد به سبک خودم میخونم یعنی اپرایی و دیگر اینکه مثلا در کار ایرج میرزا من موسیقی رنسانس را با موسیقی اصیل ایرانی و اپرای رمانتیک تلفیق کردم. در واقع من هیچ مرزی را در کارم قرار نمیدم وبا اینکه آکادمیک کار می‌کنم و کاملا بر کارم تسلط دارم، اما کاملا با حس جلو میرم.

در جایی گفته ای که از صدایت به عنوان ساز استفاده میکنی. ممکن است توضیح بدهی.

ـ بله من از صدام به عنوان ساز استفاده میکنم. صدا در فرانسه اصلا به عنوان ساز نام برده میشه. به شما میگن ساز شما چیه؟ شما میگید صدا. یعنی اینجوری نیست که بگی خواننده ای و نت نمیدونی. بله صدای من ساز من است و طبیعی ترین ساز صداست. یادمه که یک قطعه درست کرده بودم در ایران که اتفاقا توی استودیو با رامین بهنا که یک موزیسین خوب ما در ایران است ضبط میکردم. من با صدام انگار کمانچه میزدم روی آهنگ "بیشید جار بزنید عالم بدونه یار بردنه بموم". در اونجا من خیلی آروم مثل  پیرمردی که داره توی صحرا قدم میزنه میخواستم صدای کمانچه را دربیارم و میخواستم فضای خشکی رو نشون بدم و بعد انگار به آبادی میرسیم و ساز و آواز هست.

 افراد گروهت ثابت هستند یا متغیر؟

ـ افراد گروه من ثابت هستند. از سال 2006 وقتی که بیشتر سبک جاز و ایرانی و اروپایی میخونم با جیسی دزموند (پیانو) و سوزان مک کارتی (فلوت) کار میکنم. و وقتی که کلاسیک می خونم با ودیم شر (پیانو) و دیمیتری آرتمنکو(ویلن) که هر دو روس هستند، کار میکنم.

در کنسرت در پیش رو در تورنتو با جیسی دزموند، سوزان مک کارتی و توما استروویکی که پرکاشن می زنه همکاری داریم. اینها از بهترین ها هستند. من همیشه می گم که موزیسین های من باید خدا باشند چون هم باید جاز و بلوز بدونن هم موسیقی شرقی، هم باید بتونن اپرا و کلاسیک بزنن و...

این دومین کنسرت تو در تورنتوست بعد از کنسرت در جشنواره ی تیرگان. اولین کنسرتت را چگونه دیدی؟ جمعیت که خوب همراهی ات میکرد، اینطور نیست؟

ـ به شما یک چیزی بگم واقعا شاید صد بار از آن موقع من ترانه ای را که جمعیت به پرسش هام جواب میداد گوش کردم و کلی لذت بردم و خندیدم.

مگه این اولین بار بود که این کار را میکردی؟

ـ نه قبلا این شوخی را کرده بودم و اتفاقا تو پاریس فقط میگفتم خانمها بخونن، آقایون بخونن. ولی نمیدونم توی تورنتو چرا روی صحنه هی میرفتم جلوتر و هی می گفتم  تا رسید به جت پرایوت و اتفاقا یکی برام ایمیل زد و نوشته بود خانم دادور دوست شما جت پرایوت دارن؟

پس خاطره ی خوبی از تورنتو داری؟

ـ بله. مردم شما با آغوش خیلی بازی از من استقبال کردند و واقعا خاطره ی خوبی دارم. ضمن اینکه برنامه ی من خیلی خوب برگزار شد. خیلی همه همکاری کردند از لحاظ صدا، امکانات و راحت بودن. خیلی عالی بود و خوشحال بودم که بلیت های کنسرتم فورا به فروش رفت. و شاید از آن موقع من پانصد، ششصد ایمیل از تورنتو گرفتم از آنها که نتوانسته بودند به کنسرت بیایند و گله داشتند و بعضی از آنها اشک منو درمیاره. حتی ما تور گرفته بودیم بریم هزارجزیره رو ببینیم اونجا هر کی منو میدید میگفت وای باورمون نمیشه ما دو ساعت پشت در کنسرت شما بودیم نتونستیم بیاییم تو حالا شما با ما تو اتوبوس هستید، باید برای ما بخونید. منم گفتم نه نمیشه ولی قول میدم زود براتون کنسرت بگذارم. همانجا تو اتوبوس تصمیم گرفتم دوباره کنسرت بگذارم در حالی که من هر جا کنسرت میدم سعی میکنم تا دو سال بعد کنسرت نگذارم که تازگی داشته باشه. البته این کنسرتم با قبل فرق می‌کنه چون یک برنامه ی مخصوص نوروزه و البته چند کار قبلم رو هم میخونم حالا امیدوارم به گوش همه برسه چون به هر حال اینجا شهر بزرگیه و طول می کشه تا همه خبردار بشن.

در کشورهای زیادی از جمله کانادا، فرانسه، آلمان، ایران، سوئد، انگستان و آمریکا کنسرت داشته ای ولی در سایتت دیدم که روزنامه آذربایجان هم با تو مصاحبه کرده بود، چطور آنجا مشهور شده ای؟

ـ فکر میکنم فقط من رو توی اینترنت دیده بودند چون من آذری هم می خونم. از روزنامه ی "ترند" تماس گرفتند و مصاحبه کردند. البته مصاحبه به ترکی چاپ شد ولی من فارسی جواب دادم. اتفاقا خیلی هم طرفدار در باکو پیدا کردم و کلی ایمیل برام میزنند و منتظرند من بروم آنجا. من خیلی ترانه های آذری خوانده ام؛ اپرای کوراغلو، رشید بهبوداف، آرشین مالالان...

در تورنتو هم ترک ها زیاد هستند و فکر کنم اگر ترکی هم بخوانی استقبال میکنند.

ـ در تورنتو از کارهای رشید بهبوداف به فارسی میخونم با تنظیم خودم ولی از طرف من به آذری های تورنتو بگویید بعد از مصاحبه با شما اگه ایمیل زیاد دریافت کنم، ترکی‌ هم میخونم!

هنرمندان ایرانی بسیاری در فرانسه داریم از جمله شاهرخ مشکین قلم، سعید شنبه زاده، مرجان ساتراپی، صدرالدین زاهد، و ... آیا با آنها تماس داری؟

ـ همگی‌ را  خوب‌ میشناسم و بعضی وقتها میرم کارهاشون رو می بینم. چند سال پیش یکی دو کار مثل ترانهٔ رقص من را برای تئاتر زهره و منوچهر شاهرخ مشکین قلم نوشته بودم که که شاهرخ روی صحنه با آن لب میزد و میرقصید. دیگران هم هستند آقای بهادری، آقای عباس معیری از مینیاتوریست های خوب و نویسنده های خوبی هم داریم. پاریس برای خلق کردن شهر بسیار‌ مناسبی ست. حتی نیویورک و تورنتو به خاطر تلفیق فرهنگ ها آدم رو خیلی وسوسه میکنه برای خلق کردن.

من پرسش هام تمام شد. ولی اگر چیزی دوست داری بگی که من فراموش کردم، بگو.

ـ حرف که نه، یکی دو تا خواهش دارم. یک کمی بیشتر باهم باشیم. لذت ببریم از اینکه همسایه مون ایرانیه. همدیگه رو اگر جایی می بینیم رومون رو برنگردونیم و همدیگه رو دوست داشته باشیم. اینقدر چند دسته نشیم. چرا باید اینجوری باشه. مثلا وقتی‌ یه جایی‌ منو دعوت میکنن، به من میگن: اگر شما با ایشون برید ما نمیتونیم باهاتون همکاری کنیم. اگر با فلان مجله مصاحبه کنید ما ترجیح میدیم که بهترین مصاحبه تون با ما باشه. این حالت تفرقه انداختن و جدایی درست نیست. من فکر میکنم کشور ما اگر اونجور که باید جلو نمیره که لیاقتش رو داره، شاید به خاطر اینه که ما ایرانی ها هر کدوممون خودمون رو بیشتر قبول داریم و کار گروهی، احترام گذاشتن به همدیگه  و تشویق کردن رو آنطور که باید بلد نیستیم. بیشتر دوست داریم حرف خودمون رو به کرسی بنشونیم. شنونده های خوبی نیستیم. من فکر میکنم ایرانی ها اینقدر قلب مهربونی دارن، اینقدر دست و دلباز هستند و مردم بافرهنگی هستن که میتونن متحد بشن. مثلا توی شهری مثل پاریس چرا باید گردهمایی های کمی از ایرانیها باشه، در حالی که چینی ها با اتحادشون یک منطقه رو ازآن خودشون کردن و برای همدیگه دنبال خونه و کار میگردن ولی ایرانیها چنین اتحادی ندارند. خواهش دیگرم برای جوانهاست که میخوام تو زندگیشون هدف داشته باشن و هیچ چیزی باعث نشه که هدفشون رو فراموش کنن با همه سختی هایی که داره مطمئنم اگر کاری رو بکنن که از ته دل دوست دارن پشیمون نمیشن. سومین حرفم اینه که بیایین کنسرتم ببینمتون.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.