۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

مرز باریک بین واقعیت و خیال : درباره شاتر آیلند، فیلم درخشان اسکورسیزی که اسکار هم نادیده‌اش گرفت

مرز باریک بین واقعیت و خیال : درباره شاتر آیلند، فیلم درخشان اسکورسیزی که اسکار هم نادیده‌اش گرفت

آریان گلصورت

چند نکته درباره جزیره شاتر، فیلم درخشان مارتین اسکورسیزی که در فصل جوایز بسیار مهجور واقع شد. فیلمی که می توانست بالاخره دی‌کاپریو را به اسکار برساند. اتفاقی که البته با نامزد نشدن دی‌کاپریو منتفی شد.
مرز باریک بین واقعیت و خیال
1- جزیره شاتر کاملا در چارچوب ژانر دلهره ساخته شده و بسیاری از مولفه‌های آن را هم رعایت میکند ، با این وجود تجربه‌ای بدیع و یگانه در این ژانر به حساب میاید . در سالهای اخیر کمتر فیلمی بوده که این چنین به ژانر دلهره وفادار و با این حال باز هم برای تماشاگر تازگی داشته باشد . فیلم‌های نسبتا موفق این ژانر در سالهای اخیر معمولا موفقیتشان را مدیون ساختارشکنی های کم و زیادشان هستند که آن‌ها را نسبت به فیلم‌های قدیمی تر متمایز میکند . اما کمتر فیلمی بوده که با وجود رعایت اکثر ریزه‌ کاری‌های ژانر دلهره باز بتواند تجربه ای جدید برای تماشاگر رقم بزند و به ورطه تکرار نیافتد . جزیره شاتر چنین فیلمی است ، با ادای دین به بسیاری از فیلم‌های دلهره آور تاریخ سینما ولی همچنان اورژینال و درگیر کننده و این تنها بخش کوچکی از ارزش کار مارتین اسکورسیزی را در این فیلم نشان میدهد . اسکورسیزی ثابت کرد حتی اگر از سینمای آشنای خود فاصله بگیرد و به سراغ ژانر‌ی دیگر برود ، اتفاقا آن قدر توانا و استاد است که فیلمش از بسیاری از فیلم‌های پیشکسوتان آن ژانر هم تاثیر‌گذار‌تر و منسجم تر از آب در بیاید.
2-ساختار فیلم بی نهایت حساب شده و دقیق است . تمام اجزا با مهارت در کنار هم چیده شده‌اند. فیلم را از هر دید و زاویه‌ای که میخواهید بررسی کنید . در ساختار و البته فیلمنامه دقیقش نقصی پیدا نمی‌کنید . این ویژگی اتفاقا در دیدن بار دوم (و چندم) فیلم بیشتر به چشم میاید . اینکه دیگر تماشاگر از غافلگیری پایانی اطلاع دارد و حالا برای بار دوم در جستجوی سرنخ‌هایی است که پایان فیلم را توجیه کنند و منطقی جلوه دهند . این اتفاق خواهد افتاد و فیلم از این آزمون سر بلند بیرون خواهد آمد . جزئیات بی نظیر فیلم از عکس العمل های چاد (مارک روفالو) و نگاه‌های رد و بدل شده اش با دکتر کاولی ( بن کینگزلی) تا دیدگاه تدی دنیلز (لئوناردو دی کاپریو) در مورد تیمارستان و بیمارانش این بار معانی دیگری را برای تماشاگر عیان میکنند. از طرفی فیلم یکی از نمونه های مثالی «فرم و محتوا در خدمت هم» است . همین انسجام در کنار رفت و آمد‌های دائم فیلم میان کابوس و واقعیت، منجر به این می‌شود که تماشاگر به راحتی تسلیم شود و خود را به جریان فیلم بسپارد و در دنیای سراسر سیال آن غرق شود .
3-جزیره شاتر بلد است چطور توی دل ما را خالی کند . این از آن فیلم‌هایی نیست که مثلا بخواهد با صدا درآوردن ما را بترساند . به مرور به ما نزدیک میشود و در آخر ضربه اش را وارد می‌کند . اینکه مخاطب را به نحوی از لحاظ روانی درگیر کنی که دیگر راه فرار نداشته باشد کار دشواری است . نمونه اش را پیش از این در درخشش (استنلی کوبریک) هم دیده بودیم . اتفاقا از این دست فیلم‌های ژانر دلهره هستند که تاریخ انقضا ندارند. سال‌ها بعد از ساخته شدنشان باز هم قادر‌اند تماشاگر را تحت تاثیر قرار دهند. جزیره شاتر برای ترساندن به سراغ عوامل بیرونی نمیرود. این ذهن انسان است که گاهی میتواند هیولاهایی را خلق کند که از هر موجود خارجی‌ای ترسناک تر باشند. رهایی از این هیولای ذهن اتفاقا خیلی دشوار تر است .
4-ما به عنوان تماشاگر برای اسکورسیزی همان نقشی را داریم که تدی دنیلز برای روانپزشک‌های تیمارستان . همان طور که دکتر‌ها در طول فیلم به مرور پالتو و کلاه تدی را از تنش درمیاورند و لباس‌های سفید تیمارستان را برای هر چه بیشتر شبیه شدنش به بیماران، تنش می‌کنند ما هم بیشتر درگیر کابوس‌ها و ساختار مات کننده فیلم می‌شویم . انگاراسکورسیزی ما را در طول فیلم در گوشه رینگ نگاه داشته و مدام دارد ضربه میزند و ما هم توان فرار را نداریم ( یا اصلا دوست نداریم فرار کنیم)، آنقدر ضربه می‌خوریم و گیج می‌زنیم و مرز بین واقعیت و خیال و یا خیر و شر را قاطی می‌کنیم که با ضربه سهمگین انتهای فیلم ناک اوت میشویم .
5-جزیره شاتر در پیچیدگی و عدم قطعیت نمونه متعالی رفتگان اثر قبلی اسکورسیزی است . همانطور که در رفتگان هر چی بیشتر جلو می‌رفتیم خودی و غیر خودی را کمتر درک میکردیم، تا جایی که دیگر بین‌شان تفاوتی نمی‌توانستیم قائل شویم، این جا هم هر چه که از زمان فیلم می‌گذرد مرز بین واقعیت و خیال ، دیوانگی و سلامتی باریک تر میشود . عدم قطعیت به نحوی بر روی فیلم سایه میاندازد که آدم به کوچک‌ترین مسائل هم شک می‌کند . مثلا سیگارها ! واقعا این سیگار‌ها برای تدی توهم ایجاد می‌کردند ؟ اگر بله ، پس چرا خود چاد/ دکتر شیان هم از آن‌ها استفاده می‌کرد ؟ قرص‌ها چطور ؟ آیا قرص‌هایی که توسط دکتر کاولی به تدی داده می‌شد صرفا جنبه درمانی داشت ؟ یا اینکه قصد داشت توهمش را بیشتر کند ؟ این ماجرا سر دراز دارد . گرداب عدم قطعیت و شک و دو دلی هر چه که از فیلم بیشتر می‌گذرد عمیق تر می‌شود . تدی دارد از خودش فرار میکند ؟ از خود واقعی اش ؟ یا اینکه بر عکس دارد خودش را حفظ می‌کند ؟ خود واقعی تدی کدام است ؟ در جمله تبلیغاتی فیلم آمده « کسی گم شده است » چه کسی گم شده ؟ تدی ؟ راچل ؟ یا ما که در هزارتوی جزیره شاتر حیران و سرگردان مانده ایم ؟
6-در جزیره شاتر همه دارند نقش بازی می‌کنند . تدی در لحظاتی برای کسی که گمان می‌کند راچل است نقش همسر را بازی می‌کند، در حالی که دقیقا در همان لحظه زن دارد برای تدی نقش راچل را بازی می‌کند . از همان ابتدا که فیلم شروع میشود همه ،از نگهبان‌ها بگیرید تا آن کاپیتان کشتی که جزیره را نشان تدی و چاد می‌دهد دارند نقش بازی می‌کنند . همه نقابی بر صورت دارند به جز بیماران . فقط بیماران‌اند که دقیقا همانی هستند که نشان می‌دهند ، و البته تدی که دقیقا باور دارد که همانی هست که می‌گوید و اعتقاد دارد . این چنین می‌شود که تدی نقش یک قهرمان را برای باقی بیماران بازی می‌کند ، انگار رهایی او رهایی همه آن‌هاست. به یاد بیارید زنی را که کلمه «فرار کن » را برای تدی نوشت . تدی باید فرار کند ، از جزیره شاتر یا از دنیای ساختگی دکتر کاولی فرقی نمیکند ، هر دوی یکی است ، هر دویش رستگاری به دنبال دارد . تدی باید در میان تمام آن واقعیت‌های پوشالی که دکتر کاولی و همکارانش ترسیم کردند ( به علاوه کابوس های خودش ) زنده بماند . خودش را حفظ کند و تن به بازی آن ها ندهد . تدی از آن کسی که دیگران اعتقاد دارند هست، متنفر است . در ابتدای فیلم او بیماران را زندانی میداند و نه بیمار . رستگاری تدی در حفظ خود و آرمان‌هایش است . او یک بار در جنگ بازیچه دست مافوق‌هایش شد و در قتل ده‌ها نفر شریک شد . اینبار اما این خود اوست که تصمیم می‌گیرد چه باشد .
7-لئوناردو دی کاپریو یک از بهترین بازی‌های عمرش را در این فیلم به نمایش گذاشته است. انگار بازی در نقش هاوارد هیوز وسواسی و بعد از آن بیلی کانتیگانی که برای به دست آوردن هویت از دست رفته اش به آب آتش میزد یک جورایی تمرینی بود برایش تا نقش پیچیده تدی دنیلز را اجرا کند . دی کاپریو حالا دیگر استاد بازی در نقش‌هایی شده که دچار بحران هویت‌اند و اجرای فراموش نشدنی اش در این فیلم خیلی به موفقیت و درست درآمدن آن کمک کرده است . انگار اسکورسیزی تمام این مدت داشت لئوناردو را تمرین میداد تا برساندش به جایی که چنین شخصیت پیچیده و مشکلی را درست از آب دربیاورد . مارک روفالو و بن کینگزلی هم بسیار درخشان ظاهر شده اند . روفالو کار سختی را برای اجرای شخصیت چاد / دکتر شیان بر عهده داشته است . ذره ای لغزش در اجرای این نقش می‌توانست به فیلم ضربه بزند . او باید مرز باریک دو شخصیت‌اش را رعایت می‌کرد، به طوری که حتی وقتی که در قالب چاد فرو رفته باز هم مولفه‌هایی از شخصیت دکتر شیان را در خود حفظ کند . بن کینگزلی هم که یک شخصیت خاکستری و مرموز تمام عیار است . نحوه بازی شک برانگیزش خیلی به همان موضوع عدم قطعیتی که پیش از این اشاره کردم کمک کرده است.
8-تدی بالاخره در پایان پیروز (رستگار) میشود. او بر خلاف قهرمان‌های فیلم‌های گذشته اسکورسیزی دشمن‌اش آنقدر ها هم آشکار نبود ، قضیه برای تدی پیچیده تر از این حرف‌ها بود . نه مثل تراویس بیکل (راننده تاکسی) که دشمنان‌اش را مردمان فاسد شهر می‌دانست و نه مثل جیک لاموتا (گاو خشمگین) که باید بیش از هر چیز با خوی وحشی و متزلزل درون خودش می‌جنگید . نبرد تدی برای رستگاری هم از درون بود و هم از بیرون . اما بالاخره از پسش برآمد و پای حرفی که زد ایستاد و برای رسیدن به آرمان‌هایش جنگید و تسلیم نشد ، دنیای مردانه اسکورسیزی در این فیلم به این شکل خودش را نشان داد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.