جدال عشق و عقل روی صحنه • گپی با پرواز همای
دویچه وله: قبل از اینکه برویم سر اصل مطلب و برویم سراغ مصاحبه، خواستم توضیح کوتاهی بدهم که ما اصلاً کجا داریم این مصاحبه را انجام میدهیم. ما با آقای پرواز همای در ماشین نشستهایم، جلوی ایستگاه مرکزی شهر کلن، جلوی کلیسای Dom در شهر کلن که شاید خیلیها بشناسند. ابتدا میخواستم بپرسم که اصلاً چطور شد که این مصاحبه، اینجا توی ماشین انجام گرفت؟
پرواز همای: قرار بود ما شب کنسرت "عشق و عقل و آدمی" در دوسلدورف، بعد از برنامه با هم صحبت کنیم، ولی آنقدر سرمان شلوغ بود و آنقدر خسته بودیم که اصلاً نشد با همدیگر حرف بزنیم و ترتیبی دادیم که همدیگر را در شهر کلن ببینیم و با هم گفتوگو کنیم.
مصاحبه ی ماشینی هم فکر میکنم تا کنون نداشتهاید.
نه؛ اولین بار است در زندگیام که مصاحبهی ماشینی انجام میدهم.
به سراغ کار اصلیتان که خواندن است برویم و سراغ اُپرت "عشق و عقل و آدمی". لطفاً کمی در مورد این کنسرت توضیح بدهید.
"عشق و عقل و آدمی" یک اُپرت ایرانی است که با سبک تعزیهی ایرانی، ولی مدرن و با داستانی متفاوت و عاشقانه اجرا شده است. این کار را به پیشنهاد استاد علیرضا مجلل که از پیشکسوتان و نامداران بازیگری و تئاتر ایران هستند، روی صحنه بردیم. داستان، ادبیات و سرودههای آن را من نوشتهام، آهنگسازی و تنظیم آن برای ارکستر سمفونیک را نیز من انجام دادهام و با بچههای گروه مستان و ارکستر سمفونیک مشترک بلژیک و هلند، به رهبری آقای والتر پروست، در دوسلدورف بر روی صحنه بردیم. سه اجرای دیگر هم در بروکسل، لندن و هامبورگ خواهیم داشت.
ممکن است در مورد محتوای این اپرت کمی بیشتر توضیح بدهید؟
محتوای این اپرت، جنگ بین عقل و عشق در درون انسان، از روزی که به دنیا میآید تا روزی که میمیرد است. انسان از روزی که به دنیا میآید، با عشق زاده میشود و لحظه به لحظه که رشد میکند، عشق در وجودش رنگهای گوناگونی پیدا میکند. در دوران کودکی حس مادرانه و علاقهای که به مادر دارد، یک رنگ از عشق است. وقتی بزرگتر میشود، بازی با عروسکها و بازیهایاش احساس دیگری از عشق است. وقتی به نوجوانی میرسد، پریدن از جویها، باز باران و اینگونه بازیهایاش رنگ دیگری از عشق است که در وجود او است. اما به مرز جوانی که میرسد، عشق رنگ دیگری پیدا میکند و پای عشق دیگری به میان میآید و انسان درگیر و در بند آن عشق میشود.
از آنجاست که پای عقل هم به وسط میآید و یک رنگ مصلحتاندیشانه بهوجود میآورد و انسان را از رسیدن به راه عشق دور میکند و به راه دیگری هدایت میکند تا مصلحتاندیش باشد. اما انسان ناخودآگاه کشش و گرایشاش به سمت عشق است و همینطوری عشق و عقل در وجود انسان رشد میکنند، انسان ناخودآگاه به سمت عشق میرود و عشق برای رسیدن، برای انسان شرط میگذارد و آن هم گذشتن از جان است. عقل انسان را منع میکند که به سمت مادیات، آینده و به سمت مصلحت برود. اما عقل هم خودبهخود در پیری با انسان رشد میکند و وقتی انسان به پیری میرسد، عقل گاهی برمیگردد و میگوید: ایکاش من هم عاشق بودم. یعنی در گذشته، عاقلانه و مصلحتاندیشانه مسیر را طی نمیکردم.
پوستر اپرت عشق و عقل و آدمی
در پایان انسان ناگزیر شرط عشق را میپذیرد و حاضر میشود از جان خودش بگذرد و از جان خودش واقعاً میگذرد و در لحظهی آخری که میخواهد نابود شود، عشق میآید و دست انسان را میگیرد و بالا میآورد و میگوید: تو لایق عشقی. کسی که برای رسیدن به آرمانها و آرزوهایش حاضر باشد از وجودش، جانش و همه چیزش بگذرد، آن لحظه است که لایق و مستحق عشق است. در پایان، انسان از همهی صافیها گذشته و در هیبت پیامبری درمیآید که به مردم نوید عشق میدهد و میگوید:
من پیام آوردهام مردم،
پیام آوردهام ای مردمان عاشق شوید!
من نه زرتشتام، نه موسی
من نه فرعونام، نه عیسی
من نه در غارم، نه در مسجد
نه معبد، نی کلیسا
از شمایم، مردمان عاشق شوید!
من نه از سوی خدایم،
من نه زآن اهل ریایم،
من ازین عالم جدایم، از شمایم،
مردمان عاشق شوید!
من پیام آوردهام مردم،
پیام آوردهام ای مردمان عاشق شوید!
من نه زرتشتام، نه موسی
من نه فرعونام، نه عیسی
من نه در غارم، نه در مسجد
نه معبد، نی کلیسا
از شمایم، مردمان عاشق شوید!
من نه از سوی خدایم،
من نه زآن اهل ریایم،
من ازین عالم جدایم، از شمایم،
مردمان عاشق شوید!
کی و چگونه این ایده شکل گرفت که شما چنین کاری بکنید و چقدر طول کشید؟
ایدهی اولیهی آن حدود پنج سال پیش که میخواستم کنسرتی در تالار وحدت در تهران اجرا کنم، به صورت چند بیت به سراغ من آمد. یکی از دوستانم هم شعری آماده کرده به نام "جدال عقل و عشق". این اسم مرا واداشت فکر کنم که چنین داستانی را از اول بگویم و بنویسم. بعدها آن را پرورش دادم و در طول یک سال گذشته روی شعر و ادبیاتاش کار کردم و خیلی روی آن وقت گذاشتم. از پنج شش ماه گذشته، تنظیم آن برای ارکستر سمفونیک را شروع کردم و کار را برای اجرای ۲۹ آوریل در دوسلدورف آماده کردم. کار هنوز خیلی ناپخته و مانند یک نوزاد است. به خاطر همین، هرچند اولین اجرایمان خیلی خوب بود و خیلی راضی بودم، اما به ترتیب این اجراها بهتر خواهند شد.
در کنار شما روی صحنه، آقای سلی و خانم دریا دادور نیز حضور داشتند. چطور شد که ایندو را برای کارتان انتخاب کردید؟
وقتی شخصیت عقل را مینوشتم، بهترین گزینه برای اینکه جایگاه عقل را بتواند بهخوبی نشان بدهد و آن شخصیتی را که من میخواستم، نمایش بدهد، با تجربهای که از قبل با آقای سلی داشتم، آقای سلی بود. چون در کار "موسی و شبان" هم با ایشان همکاری کرده بودم و خیلی خوب درخشیده بود. وقتی هم جمله به جمله این شعرها را مینوشتم، تنها کسی که به ذهنم میآمد، سلی بود. در مورد شخصیت عشق هم با بازی و صدایی که از دریا دادور سراغ داشتم، وقتی شخصیت عشق را میخواستم بنویسم، تنها کسی که به ذهنام میآمد، دریا دادور بود و برای صدای ایشان این برنامه را نوشتم. وقتی از او خواستم که این برنامه را با هم اجرا کنیم، ایشان هم با کمال میل پذیرفت، سلی هم همینطور و ما اکیپ خوبی درست کردیم که بتوانیم این کار را با هم اجرا کنیم.
با چه مشکلاتی برخورد کردید، وقتی این کار شکل گرفت و تمرینها شروع شد؟
برای بردن چنین کاری روی صحنه، میتواند هزاران مشکل وجود داشته باشد. اولین مشکل اینکه من در ایران هستم، سلی در تورنتو و خانم دادور در پاریس و گاهی وقتها در ونکوور و تورنتو. این دوری ما، برای تمرین یک مسئله است. ارکستر سمفونیک هم در بلژیک بود. داستان نوشتن، آماده کردن و وقت گذاشتن برای این قضیه یک داستان است، اما برای انجام این کار، مشکلات بسیار بزرگتری در برابر ما هست و آن اینکه آوردن چنین کاری بر روی صحنه، خیلی هزینه دارد. ما اگر در یک کشور امریکایی یا اروپایی - به عنوان یک گروه امریکایی یا اروپایی − این برنامه را روی صحنه میبردیم، وقتی میدیدند چنین ایدهای داریم و میخواهیم کار کنیم، شاید به مدت سه ماه سالنی در اختیار ما میگذاشتند که تمرین کنیم. کارگردان و همینطور طراح صحنه در اختیار ما میگذاشتند، امکانات صحنه و ارکستر سمفونیک را هم به ما میدادند، رهبر هم بود، ما وقت کافی هم برای تمرین میداشتیم، هزینههایش را هم خودشان میدادند. ما فقط میرفتیم روی سن اجرا میکردیم. همهی این امکانات هست که یک هنرمند با آرامش خاطر و بدون دغدغه روی صحنه برود و برنامهای به این بزرگی را اجرا کند. ولی برای اجرای کار ما، یک سالن بزرگ و معروف را با منت زیادی به ما میدهند، ارکستر را به سختی میتوانیم اجاره کنیم و پولش را بدهیم، برای تبلیغات هم مشکل داریم و تازه برای پر کردن سالن هم خیلی باید زحمت بکشیم. افزون بر این ما بدون اینکه تمرین زیادی داشته باشیم، با دو تمرین با ارکستر، یکی در روز برنامه و دیگری روز قبل از برنامه در کشور بلژیک، مجبور بودیم با ابتداییترین شکل، این کار را روی صحنه ببریم و در واقع خود اجرای روی صحنه برای ما تمرین تازهای باشد. یعنی کاری که ما روی صحنه اجرا کردیم، اگرچه مردم راضی بودند و خوب بود، اما برای ما حالت تمرین داشت.
گروه مستان
معمولا کارهای کمدی را اُپرت مینامند. چرا شما اسم این کار را اُپرت گذاشتید؟
اپرت نه اپرا است و نه اجرای صحنهی معمولی. ما هنوز نتوانستیم برای آن اسمی انتخاب کنیم که مناسب باشد. شاید من بتوانم نام آن را "نوایش" بگذارم. یعنی چیزی بین نمایش و موسیقی. خیلی هم به سبک ایرانی است. ایدهی خود من این است که ترکیب سه هنر ادبیات، موسیقی و تئاتر در کنار هم، میتواند اپرا یا اپرت باشد. نمونهای از یک اپرای معمولی را ما در تاریخ خودمان در ایران، از دوران صفویه به بعد داشتهایم. تعزیه همان ترکیب ادبیات، نمایش و موسیقی بوده است. یعنی وقتی شیعه آمد، اسلام خیلی پا گرفت و موسیقی حرام بود، چون میخواستند موسیقی از بین نروند و برای آنکه آن را از دست ندهند، موسیقی را در دل تعزیه وارد کردند که موسیقی زندگی کند. ناخودآگاه موسیقی شکل غم و روایتهای تعزیه مانند خیلی مذهبی به خود گرفت، اما امروزه، ما آن سبک تعزیه را به شکل امروزی درآوردهایم و این خیلی خوب است.
به بازیگری اشاره کردید. کار شما در واقع خوانندگی است. تا چه حد برای شما، کار بازیگری روی سن، سخت و یا آسان بود؟
برای من سخت نبود. چون من هم از سن ۱۰-۱۲ سالگی، در مسابقات دانشآموزی با گروههای تئاتر کار میکردم، هم دورهی آکادمی تئاتری گذراندهام و استادهای زیادی در زمینهی تئاتر داشتم. روی صحنه هم بودهام، هم کار کارگردانی کردهام و هم بازی کردهام. پیش از اینکه در دانشکدهی موسیقی درس بخوانم، در دانشکدهی تئاتر درس میخواندم که انصراف دادم و وارد موسیقی شدم. بنابراین روی صحنه بودن، از لحاظ بازیگری برایم کار دشواری نبود. اما بدنم آنقدر آماده نبود. شاید مقداری سخت بود که بدنم را بتوانم برسانم، اما هنوز هم دارم تمرین میکنم که بتوانم حرکات بدنم را آماده کنم.
کار اصلی شما موسیقی سنتی است. ترکیب موسیقی سنتی و کلاسیک تا چه حد سخت و یا آسان بود؟
کار سختی نیست. خیلی از موزیسینها این کار را انجام دادهاند. بستگی دارد، آن ایدهای که میآید را کسی بلد باشد برای ارکستر سمفونیک بنویسد یا نه. من اولین بار بود که برای ارکستر سمفونیک مینوشتم. اما خُب خیلی راضی هستم. به نظرم خیلی خوب نوشته شده بود. کار آنچنان سختی نیست، خیلیها در موسیقی ما و موسیقیهای دیگر دنیا این کار را کردهاند، فقط بستگی دارد که کسی ایدهای در این زمینه داشته باشد یا نه.
ریتم اکثر آهنگهایی که من آن شب در کنسرت شنیدم، هفت هشتم بود که ریتم لنگ است. برای نوازندههای خارجی سخت نبود؟
خیلی سخت بود. حتی در شب کنسرت هم پیدا بود که یک ذره مشکل داشتند. آکسانها و تاکیدهای حتی شش هشتمها، چهار چهارمها و ریتمهای عادیای که ما ایرانیها مینویسیم، با آکسانها و تاکیدهایی که خارجیها مینوازند خیلی فرق میکند؛ دیگر وای به حال ریتم لنگ هفت هشتم.
شخصیت عقل را با ریتم دوچهارم نشان میدادم، شخصیت عشق را با ریتم ششهشتم و شخصیت آدم را با ریتم هفتهشتم نشان میدادم. به خاطر همین، ریتمها مرتب عوض میشد و ریتمها در هفتهشتم، ششهشتم و دوچهارم خیلی زیاد بود. بهویژه هفتهشتم را ارکستر به سختی اجرا میکرد. تمرینمان هم کم بود. بهخاطر اینکه آنها درک کنند که ما چه میخواهیم، وقت بیشتری نیاز بود، ولی زمان به ما این جازه را نمیداد.
شخصیت عقل را با ریتم دوچهارم نشان میدادم، شخصیت عشق را با ریتم ششهشتم و شخصیت آدم را با ریتم هفتهشتم نشان میدادم. به خاطر همین، ریتمها مرتب عوض میشد و ریتمها در هفتهشتم، ششهشتم و دوچهارم خیلی زیاد بود. بهویژه هفتهشتم را ارکستر به سختی اجرا میکرد. تمرینمان هم کم بود. بهخاطر اینکه آنها درک کنند که ما چه میخواهیم، وقت بیشتری نیاز بود، ولی زمان به ما این جازه را نمیداد.
گروه "مستان" کی دوباره، با کار گروهی خودتان روی صحنه میآید؟
در لابهلای همین برنامههایی که داریم توری در اروپا داریم که از ۱۴ برنامهای که داریم، چهار برنامهی آن با ارکستر سمفونیک است، ۱۰تای دیگر آن با خود ارکستر "مستان" است که در گوتنبرگ، اشتوتگارت، کپنهاگ، کلن، پاریس و رتردام، برنامههایی با عنوان "بانوی ایرانی" اجرا میکنیم.
ممکن است در مورد "بانوی ایرانی" توضیح بدهید؟
"بانوی ایرانی" آن بخش از برنامهی ماست که به گروه مستان مربوط میشود و با همان سبک قدیمیای که همیشه داشتهایم، اجرا میکنیم. پیام "بانوی ایرانی" به آنچه در هزار سال گذشته بر بانوی ایرانی گذشته برمیگردد. یعنی زن در ایران چه جایگاهی دارد، چه جایگاهی داشته و چه روندی را طی کرده است. اینبار سوژه را روی این داستان گذاشتهایم که در مورد جایگاه بانوی ایرانی حرف بزنیم.
شما هنوز در ایران ممنوعیت برای کنسرت دارید. چه امیدی هست که در آینده بتوانید در ایران کنسرت برگزار کنید؟
من خیلی تلاش کردم که بتوانم در ایران برنامه اجرا کنم و هنوز هم امیدوار هستم. سعی کردم شرایطی را که آنها اجازه بدهند من در ایران کنسرت بگذارم فراهم کنم. یکی از شرایطشان این است که من مصاحبههای تصویری با شبکههایی مانند صدای امریکا، بیبیسی و حتی رادیو فردا نداشته باشم. من سعی کردم کمتر مصاحبه کنم، کمتر تصویرم پخش بشود که بتوانم شرایط اجرای کنسرت در ایران را به خاطر مردم ایران که ما را دوست دارند، بهوجود بیاورم.
بامداد اسماعیلیتحریریه: مهیندخت مصباح
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.