۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

جدال عشق و عقل روی صحنه • گپی با پرواز همای

جدال عشق و عقل روی صحنه • گپی با پرواز همای

 
پرواز همای
پرواز همای

پرواز همای به همراه گروه مستان و ارکستر سمفونیک لولندز سرگرم برگزاری تور خود در اروپا برای ارائه "اوپرت عشق و عقل و آدمی" است. گپی با او درباره کم و کیف این اثر تازه، دشواری‌های اجرای آن و ترکیب موسیقی کلاسیک و سنتی.

 
دویچه ‏وله: قبل از این‏که برویم سر اصل مطلب و برویم سراغ مصاحبه، خواستم توضیح کوتاهی بدهم که ما اصلاً کجا داریم این مصاحبه را انجام می‏دهیم. ما با آقای پرواز همای در ماشین نشسته‏ایم، جلوی ایستگاه مرکزی شهر کلن،  جلوی کلیسای Dom در شهر کلن که شاید خیلی‏ها بشناسند. ابتدا می‏خواستم بپرسم که اصلاً چطور شد که این‏ مصاحبه‏، این‏جا توی ماشین انجام گرفت؟

پرواز همای: قرار بود ما شب کنسرت "عشق و عقل و آدمی" در دوسلدورف، بعد از برنامه با هم صحبت کنیم، ولی آن‏قدر سرمان شلوغ بود و آن‏قدر خسته بودیم که اصلاً نشد با هم‏دیگر حرف بزنیم و ترتیبی دادیم که هم‏دیگر را در شهر کلن ببینیم و با هم گفت‏وگو کنیم.
مصاحبه‏ ی ماشینی هم فکر می‏کنم تا کنون نداشته‏اید.
نه؛ اولین بار است در زندگی‏ام که مصاحبه‏ی ماشینی انجام می‏دهم.

به سراغ کار اصلی‏تان که خواندن است برویم و سراغ اُپرت "عشق و عقل و آدمی". لطفاً کمی در مورد این کنسرت توضیح بدهید.
"عشق و عقل و آدمی" یک اُپرت ایرانی است که با سبک تعزیه‏ی ایرانی، ولی مدرن و با داستانی متفاوت و عاشقانه اجرا شده است. این کار را به پیشنهاد استاد علی‏رضا مجلل که از پیشکسوتان و نام‏داران بازیگری و تئاتر ایران هستند، روی صحنه بردیم.  داستان، ادبیات و سروده‏های آن را من نوشته‏ام، آهنگ‏سازی و تنظیم آن برای ارکستر سمفونیک را نیز من انجام داده‏ام و با بچه‏های گروه مستان و ارکستر سمفونیک مشترک بلژیک و هلند، به رهبری آقای والتر پروست، در دوسلدورف بر روی صحنه بردیم. سه اجرای دیگر هم در بروکسل، لندن و هامبورگ خواهیم داشت.
ممکن است در مورد محتوای این اپرت کمی بیشتر توضیح بدهید؟
محتوای این اپرت، جنگ بین عقل و عشق در درون انسان، از روزی که به دنیا می‏آید تا روزی که می‏میرد است. انسان از روزی که به دنیا می‏آید، با عشق زاده می‏شود و لحظه به لحظه که رشد می‏کند، عشق در وجودش رنگ‏های گوناگونی پیدا می‏کند. در دوران کودکی حس مادرانه و علاقه‏ای که به مادر دارد، یک رنگ از عشق است. وقتی بزرگ‏تر می‏شود، بازی با عروسک‏ها و بازی‏ها‏ی‏اش احساس دیگری از عشق است. وقتی به نوجوانی می‏رسد، پریدن از جوی‏ها، باز باران و این‏گونه بازی‏های‏اش رنگ دیگری از عشق است که در وجود او است. اما به مرز جوانی که می‏رسد، عشق رنگ دیگری پیدا می‏کند و پای عشق دیگری به میان می‏آید و انسان درگیر و در بند آن عشق می‏شود.
از آن‏جاست که پای عقل هم به وسط می‏آید و یک رنگ مصلحت‏اندیشانه به‏وجود می‏آورد و انسان را از رسیدن به راه عشق دور می‏کند و به راه دیگری هدایت می‏کند تا مصلحت‏اندیش باشد. اما انسان ناخودآگاه کشش و گرایش‏اش به سمت عشق است و همین‏طوری عشق و عقل در وجود انسان رشد می‏کنند، انسان ناخودآگاه به سمت عشق می‏رود و عشق برای رسیدن، برای انسان شرط می‏گذارد و آن هم گذشتن از جان است. عقل انسان را منع می‏کند که به سمت مادیات، آینده و به سمت مصلحت برود. اما عقل هم خودبه‏خود در پیری با انسان رشد می‏کند و وقتی انسان به پیری می‏رسد، عقل گاهی برمی‏گردد و می‏گوید: ای‏کاش من هم عاشق بودم. یعنی در گذشته، عاقلانه و مصلحت‏اندیشانه مسیر را طی نمی‏کردم.

پوستر اپرت عشق و عقل و آدمی 

پوستر اپرت عشق و عقل و آدمی

 در پایان انسان ناگزیر شرط عشق را می‏پذیرد و حاضر می‏شود از جان خودش بگذرد و از جان خودش واقعاً می‏گذرد و در لحظه‏ی آخری که می‏خواهد نابود شود، عشق می‏آید و دست انسان را می‏گیرد و بالا می‏آورد و می‏گوید: تو لایق عشقی. کسی که برای رسیدن به آرمان‏ها و آرزوهایش حاضر باشد از وجودش، جانش و همه چیزش بگذرد، آن لحظه است که لایق و مستحق عشق است. در پایان، انسان از همه‏ی صافی‏ها گذشته و در هیبت پیامبری درمی‏آید که به مردم نوید عشق می‏دهد و می‏گوید:
من پیام آورده‏ام مردم،
پیام آورده‏ام ای مردمان عاشق شوید!
من نه زرتشت‏ام، نه موسی
من نه فرعون‏ام، نه عیسی
من نه در غارم، نه در مسجد
نه معبد، نی کلیسا
از شمایم، مردمان عاشق شوید!
من نه از سوی خدایم،
من نه زآن اهل ریایم،
من ازین عالم جدایم، از شمایم،
مردمان عاشق شوید!
کی و چگونه این ایده شکل گرفت که شما چنین کاری بکنید و چقدر طول کشید؟
ایده‏ی اولیه‏ی آن حدود پنج سال پیش که می‏خواستم کنسرتی در تالار وحدت در تهران اجرا کنم، به صورت چند بیت به سراغ من آمد. یکی از دوستانم هم شعری آماده کرده به نام "جدال عقل و عشق". این اسم مرا واداشت فکر کنم که چنین داستانی را از اول بگویم و بنویسم. بعدها آن را پرورش دادم و در طول یک سال گذشته روی شعر و ادبیات‏اش کار کردم و خیلی روی آن وقت گذاشتم. از پنج شش ماه گذشته، تنظیم آن برای ارکستر سمفونیک را شروع کردم و کار را برای اجرای ۲۹ آوریل در دوسلدورف آماده کردم. کار هنوز خیلی ناپخته و مانند یک نوزاد است. به خاطر همین، هرچند اولین اجرایمان خیلی خوب بود و خیلی راضی بودم، اما به ترتیب این اجراها بهتر خواهند شد.

در کنار شما روی صحنه، آقای سلی و خانم دریا دادور نیز حضور داشتند. چطور شد که این‏دو را برای کارتان انتخاب کردید؟
وقتی شخصیت عقل را می‏نوشتم، بهترین گزینه برای این‏که جایگاه عقل را بتواند به‏خوبی نشان بدهد و آن شخصیتی را که من می‏خواستم، نمایش بدهد، با تجربه‏ای که از قبل با آقای سلی داشتم، آقای سلی بود. چون در کار "موسی و شبان" هم با ایشان همکاری کرده بودم و خیلی خوب درخشیده بود. وقتی هم جمله به جمله این شعرها را می‏نوشتم، تنها کسی که به ذهنم می‏آمد، سلی بود. در مورد شخصیت عشق هم با بازی و صدایی که از دریا دادور سراغ داشتم، وقتی شخصیت عشق را می‏خواستم بنویسم، تنها کسی که به ذهن‏ام می‏آمد، دریا دادور بود و برای صدای ایشان این برنامه را نوشتم. وقتی از او خواستم که این برنامه را با هم اجرا کنیم، ایشان هم با کمال میل پذیرفت، سلی هم همین‏طور و ما اکیپ خوبی درست کردیم که بتوانیم این کار را با هم اجرا کنیم.
با چه مشکلاتی برخورد کردید، وقتی این کار شکل گرفت و تمرین‏ها شروع شد؟
برای بردن چنین کاری روی صحنه، می‏تواند هزاران مشکل وجود داشته باشد. اولین مشکل این‏که من در ایران هستم، سلی در تورنتو و خانم دادور در پاریس و گاهی وقت‏ها در ونکوور و تورنتو. این دوری ما، برای تمرین یک مسئله است. ارکستر سمفونیک هم در بلژیک بود. داستان نوشتن، آماده کردن و وقت‏ گذاشتن برای این قضیه یک داستان است، اما برای انجام این‏ کار، مشکلات بسیار بزرگ‏تری در برابر ما هست و آن این‏که آوردن چنین کاری بر روی صحنه، خیلی هزینه دارد. ما اگر در یک کشور امریکایی یا اروپایی - به عنوان یک گروه امریکایی یا اروپایی − این برنامه را روی صحنه می‏بردیم، وقتی می‏دیدند چنین ایده‏ای داریم و می‏خواهیم کار کنیم، شاید به مدت سه ماه سالنی در اختیار ما می‏گذاشتند که تمرین کنیم. کارگردان و همین‏طور طراح صحنه در اختیار ما می‏گذاشتند، امکانات صحنه و ارکستر سمفونیک را هم به ما می‏دادند، رهبر هم بود، ما وقت کافی هم برای تمرین می‏داشتیم، هزینه‏هایش را هم خودشان می‏دادند. ما فقط می‏رفتیم روی سن اجرا می‏کردیم. همه‏ی این امکانات هست که یک هنرمند با آرامش خاطر و بدون دغدغه روی صحنه برود و برنامه‏ای به این بزرگی را اجرا کند. ولی برای اجرای کار ما، یک سالن بزرگ و معروف را با منت زیادی به ما می‏دهند، ارکستر را به سختی می‏توانیم اجاره کنیم و پولش را بدهیم، برای تبلیغات هم مشکل داریم و تازه برای پر کردن سالن هم خیلی باید زحمت بکشیم. افزون بر این ما بدون این‏که تمرین زیادی داشته باشیم، با دو تمرین با ارکستر، یکی در روز برنامه و دیگری روز قبل از برنامه در کشور بلژیک، مجبور بودیم با ابتدایی‏ترین شکل، این کار را روی صحنه ببریم و در واقع خود اجرای روی صحنه برای ما تمرین تازه‏ای باشد. یعنی کاری که ما روی صحنه اجرا کردیم، اگرچه مردم راضی بودند و خوب بود، اما برای ما حالت تمرین داشت.
گروه مستان 

گروه مستان

معمولا کارهای کمدی را اُپرت می‏نامند. چرا شما اسم این کار را اُپرت گذاشتید؟
اپرت نه اپرا است و نه اجرای صحنه‏ی معمولی. ما هنوز نتوانستیم برای آن اسمی انتخاب کنیم که مناسب باشد. شاید من بتوانم نام آن را "نوایش" بگذارم. یعنی چیزی بین نمایش و موسیقی. خیلی هم به سبک ایرانی است. ایده‏ی خود من این است که ترکیب سه هنر ادبیات، موسیقی و تئاتر در کنار هم، می‏تواند اپرا یا اپرت باشد. نمونه‏ای از یک اپرای معمولی را ما در تاریخ خودمان در ایران، از دوران صفویه به بعد داشته‏ایم. تعزیه همان ترکیب ادبیات، نمایش و موسیقی بوده است. یعنی وقتی شیعه آمد، اسلام خیلی پا گرفت و موسیقی حرام بود، چون می‏خواستند موسیقی از بین نروند و برای‏ آن‏که آن را از دست ندهند، موسیقی را در دل تعزیه وارد کردند که موسیقی زندگی کند. ناخودآگاه موسیقی شکل غم و روایت‏های تعزیه‏ مانند خیلی مذهبی به خود گرفت، اما امروزه، ما آن سبک تعزیه را به شکل امروزی درآورده‏ایم و این خیلی خوب است.
به بازیگری اشاره کردید. کار شما در واقع خوانندگی است. تا چه حد برای شما، کار بازیگری روی سن، سخت و یا آسان بود؟
برای من سخت نبود. چون من هم از سن ۱۰-۱۲ سالگی، در مسابقات دانش‏آموزی با گروه‏های تئاتر کار می‏کردم، هم دوره‏ی آکادمی تئاتری گذرانده‏ام و استادها‏ی زیادی در زمینه‏ی تئاتر داشتم. روی صحنه‏ هم بوده‏ام، هم کار کارگردانی کرده‏ام  و هم بازی کرده‏ام. پیش از این‏که در دانشکده‏ی موسیقی درس بخوانم، در دانشکده‏ی تئاتر درس می‏خواندم که انصراف دادم و وارد موسیقی شدم. بنابراین روی صحنه بودن، از لحاظ بازیگری برایم کار دشواری نبود. اما بدنم آن‏قدر آماده نبود. شاید مقداری سخت بود که بدنم را بتوانم برسانم، اما هنوز هم دارم تمرین می‏کنم که بتوانم حرکات بدنم را آماده کنم.
کار اصلی شما موسیقی سنتی است. ترکیب موسیقی سنتی و کلاسیک تا چه حد سخت و یا آسان بود؟
کار سختی نیست. خیلی از موزیسین‏ها این کار را انجام داده‏اند. بستگی دارد، آن ایده‏ای که می‏آید را کسی بلد باشد برای ارکستر سمفونیک بنویسد یا نه. من اولین بار بود که برای ارکستر سمفونیک می‏نوشتم. اما خُب خیلی راضی هستم. به نظرم خیلی خوب نوشته شده بود. کار آن‏چنان سختی نیست، خیلی‏ها در موسیقی ما و موسیقی‏های دیگر دنیا این کار را کرده‏اند، فقط بستگی دارد که کسی ایده‏ای در این زمینه داشته باشد یا نه.
ریتم اکثر آهنگ‏هایی که من آن شب در کنسرت شنیدم، هفت هشتم بود که ریتم لنگ است. برای نوازنده‏های خارجی سخت نبود؟
خیلی سخت بود. حتی در شب کنسرت هم پیدا بود که یک ذره مشکل داشتند. آکسان‏ها و تاکیدهای حتی شش هشتم‏ها، چهار چهارم‏ها و ریتم‏های عادی‏ای که ما ایرانی‏ها می‏نویسیم، با آکسان‏ها و تاکیدهایی که خارجی‏ها می‏نوازند خیلی فرق می‏کند؛ دیگر وای به حال ریتم لنگ هفت هشتم.
شخصیت عقل را با ریتم دوچهارم نشان می‏دادم، شخصیت عشق را با ریتم شش‏هشتم و شخصیت آدم را با ریتم هفت‏هشتم نشان می‏دادم. به خاطر همین، ریتم‏ها مرتب عوض می‏شد و ریتم‏ها در هفت‏هشتم، شش‏هشتم و دوچهارم خیلی زیاد بود. به‏ویژه هفت‏هشتم را ارکستر به سختی اجرا می‏کرد. تمرین‏مان هم کم بود. به‏خاطر این‏که آن‏ها درک کنند که ما چه می‏خواهیم، وقت بیشتری نیاز بود، ولی زمان به ما این جازه را نمی‏داد.
گروه "مستان" کی دوباره، با کار گروهی خودتان روی صحنه می‏آید؟
در لابه‏لای همین برنامه‏هایی که داریم توری در اروپا داریم که از ۱۴ برنامه‏ای که داریم، چهار برنامه‏ی آن با ارکستر سمفونیک است، ۱۰تای دیگر آن‏ با خود ارکستر "مستان" است که در گوتنبرگ، اشتوتگارت، کپنهاگ، کلن، پاریس و رتردام، برنامه‏هایی با عنوان "بانوی ایرانی" اجرا می‏کنیم.
ممکن است در مورد "بانوی ایرانی" توضیح بدهید؟
"بانوی ایرانی" آن بخش از برنامه‏ی ماست که به گروه مستان مربوط می‏شود و با همان سبک قدیمی‏ای که همیشه داشته‏ایم، اجرا می‏کنیم. پیام "بانوی ایرانی" به آن‏چه در هزار سال گذشته بر بانوی ایرانی گذشته برمی‏گردد. یعنی زن در ایران چه جایگاهی دارد، چه جایگاهی داشته و چه روندی را طی کرده است. این‏بار سوژه را روی این داستان گذاشته‏ایم که در مورد جایگاه بانوی ایرانی حرف بزنیم.
شما هنوز در ایران ممنوعیت برای کنسرت دارید. چه امیدی هست که در آینده بتوانید در ایران کنسرت برگزار کنید؟
من خیلی تلاش کردم که بتوانم در ایران برنامه اجرا کنم و هنوز هم امیدوار هستم. سعی کردم شرایطی را که آن‏ها اجازه بدهند من در ایران کنسرت بگذارم فراهم کنم. یکی از شرایط‏شان این است که من  مصاحبه‏های تصویری با شبکه‏هایی مانند صدای امریکا، بی‏بی‏سی و حتی رادیو فردا نداشته باشم. من سعی کردم کم‏تر مصاحبه کنم، کم‏تر تصویرم پخش بشود که بتوانم شرایط اجرای کنسرت در ایران را به خاطر مردم ایران که ما را دوست دارند، به‏‏وجود بیاورم.
بامداد اسماعیلی
تحریریه: مهیندخت مصباح

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.