طبعاً این ویژگی های شخصیتی در شعر های اخوان منعکس است و من در اینجا چند مورد از آنها ار بر می شمرم :
اخوان د رسرتاسر زندگی شاعریش هرگز « سفارش شعر قبول نکرد». او « شعر سفارشی » نمی گفت . شعر برای او ، وسیله ی رسیدن به آلاف و الوف نبود. اخوان در جوانی راه خود را بر می گزیند و تا آخرین روز زندگی ، بدون کمترین انحرافی، در همان راه گام برمی دارد . در سال 1335 ، یعنی در 28 سالگی، در شعر چاووشی ، سه راه در جلو خود باز می بیند :
سه ره پیداست. / نوشته بر سر هریک به سنگ اندر / حدیثی کش نمی خوانی بر آن دیگر ، / نخستین : راه نوش راحت و شادی ./ به ننگ آغشته اما رو به شهر و باغ و آبادی . / دو دیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام . / اگر سر بر کنی غوغا و گر دکم درکشی آرام . / سه دیگر راه بی برگشت، بی فرجام . /
و اخوان راه سوم را انتخاب می کند :
بیا ره توشه برداریم . / قدم در راه بی برگشت بگذاریم ...
راهی که اخوان انتخاب می کند ، راه تنگدستی ، سختی و خون دل خوردن ، اما سرافراز و سربلند زیستن است . سی و دوسال بعد ، یعنی در سال 1367، در شعر « برده ی پیر شعر » اخوان را همچنان رهرو این راه می بینیم :
با شب خلوت به تنهای خزیدم کنج خانه
خویش را هم مدعی هم خوانده هم داور گرفتم
عمر خود را چون مصیبت نامه ای دیدم اسفبار
خط به خط صد بارش افزون خواندم و از سر گرفتم
ببینیم خودش درباره ی شاعری چه می گوید :
« ... بعکس تصور عامه ی آسانگیر و متوهمان شاعری ، مطلقاً و ابداً نمی شود که نمی شود که نمی شود ، هم زندگی معقول عادی سر به راه داشت ، وزیر و وکیل و مدیر کل و تاجر و کاسب و فلان و بهمان بود و « ضمناً » شاعری و زندگی شعر ی را هم « یدک » کشید . این اصلاً شدنی نیست . چون شاعر نمی تواند و نباید « کار » دیگری جز شعر و « زندگی » دیگری جز زندگی شعری داشته باشد ... باید همه ی عمر، هستی، هوش، همت، خان ومان و خلاصه تمامت بود و نبود وجود را داد ... » 1
اخوان همین گونه که می گوید نیز زیست. گرچه « غم نان » گاه عرصه را بر او تنگ می کرد ، اما در نهایت گله ای نداشت . ا و در « شهیدان هنر » که در سال 1367 سروده، از تنگدستی ، بر می آشوبد، اما به خود نهیب می زند که جز این نباید انتظار داشته باشد :
من گدایی کنم و خم نکنم سر برِ ظلم
یادم این شیوه ز ارباب نظر داده کسی ...
دم فرو بند که شکوا ندهد سود « امید »
کی مجالی به شهیدان هنر داده کسی ؟
اخوان ایران را می پرستید :
وطن پرستی و ایران دوستی اخوان در بسیار از اشعارش متجلی است . این ویژگی اخوان آنچنان زبانزد است که نیازی به توضیح ندارد. در غزلی که در سال 1356 سروده چنین می گوید :
ای وطن آباد مانی ، سربلند، آزاد مانی
گرچه بهر من نداری کلبه ای ، کاشانه ای هم
گرچه بس بیگانه امروزت نماید خویش و خواهان
بیشِ من خویشی ندارد دوستت ، بیگانه ای هم
عمر و جان کردم نثارت، عاشقم دیوانه وارت
عاشقی دیوانه چون من نیستت ، فرزانه ای هم
عشق و ایمانم به ایران، در دو گیتی هم نگنجد
نیست رطلی در انیران سنجد این ، پیمانه ای هم ...
و بالا خره در قصیده ای که خود شاهکاری هنری است ، تجلی عشق او به ایران به اوج می رسد :
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمایه ، دیرینه ایران
ترا، ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زادبوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم ...
جهان تا جهان است، پیروز باشی
برومند و بهروز و پیروز باشی .
اخوان در زیر این قصیده چنین می نویسد :
« این قصیده که اول بار در مجله ی چراغ چاپ شد، بین مردم آزاده ی ایران ، خوشبختانه رواج و رفت و راهی یافت؛ اما برای خودم دردسرهایی ایجاد کرد، که بگذریم باری ... مسأله این است که من می گویم ایران دیروز و امروز را دوست دارم ، حب الوطن دارم، حقشناس مادرم، خاکم، سرزمینم و فرزندان بزرگش هستم، همین، والسلام.» 2
زن در چشم اخوان « ضعیفه» نیست
اخوان صفاتی چون شجاعت، لیاقت، فرزانگی و مانند آنرا منحصر به مردان نمی داند، و به قول خودش نشان مردی را نری نمی داند :
همین تنها نبینی شیرمردان
فراوان دیده ام من شیر زن هم
نشان مردیِ مردم نری نیست
جوانمردی تواند پیرزن هم
و در « نطفه ی یک قهرمان با توست » چنین می گوید :
تو زنی مردانه ای ، از مرد هم بیشی.
جامه ی جنست زن است ، اما
درد و غیرت در تو دارد ریشه ای دیرین.
کم مبین خودرا ، که از بسیار هم بیشی .
گوهر غیرت گرامی دار، ای غمگین.
مرد ، یا سالار زن، باید بدانی این.
کاندرین روزان صد ره تیره تر از شب.
اهل غیرت روزیش درد است .
و در رثای شاعره ای که خود او را « پریشادخت »3 می نامد، چنین می گوید :
... نهان شد جاودان در در ژرفنای خاک و خاموشی
پریشادخت شعر آدمیزادان.
چه بیرحمند صیادان
نهان شد، رفت
از این نفرین شده ی مسکین خراب آباد.
دریغا آن زن مردانه تر از هرچه مردانند ،
[ آن آزاده ، آن آزاد .
مرگ اخوان
مرگ اخوان آنچنان نابهنگام و ناگهانی فرا رسید که همه را بهت زده کرد . اما پس از اینکه خبر مرگ او به گوش ها رسید ، مردم خروشیدند و برای بزرگداشتش تو گویی از زمین جوشیدند. اما گروهی نیز خاموش ماندند. چون اخوان مداح نبود؛ اخوان « بر سلطه بود نه با سلطه » . اما شاید ندانستند که اخوان « روشن تر از خاموشی »4 است. مثل اینکه اخوان مرگ خود را در این رباعی که در سال 1337 گفته پیش بینی کرده یا چنین مرگی را آرزو کرده است :
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی.
نشست و سر به سنگی هِشت و جان داد ؛
غروبی بود و غمگین آفتابی.
یادش جاودانه باد !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.