از این نکته بگذریم که: تلویزیونی مثل «من و تو»، با «سیچهل کارمند» و احتمالاً با بودجهای در حدود «یکیدومیلیارد تومان در سال»؛ توانسته «صدا و سیمای جمهوری اسلامی» با «چندین هزار کارمند» و «هزار و صد و بیست میلیارد تومان بودجهی رسمی» عملاً «بایکوت» و «بلااستفاده» کند
بینندهی برنامهی پرطرفدار بفرمائید شام در شبکهی من و تو هستید.
برنامهای که بهنظرم، میتواند یک نمونهی جامعهشناختی بسیار صادق از کلیتِ جامعهی ایرانی و میانگینی از وضعیت اخلاقی و فرهنگی آن (بهویژه طبقهی متوسط شهریاش) باشد. آنقدر که اگر یک جامعهشناس بخواهد به وجه غالب خصوصیات اخلاقی ایرانیان در دههی هشتاد دست یابد؛ لازم نیست توی کوچه و بازار ایران راه بیفتد و خودش را خسته کند و از تک و تا بیندازد. بلکه فقط کافیست بنشیند پای چند قسمت از این برنامه تا بفهمد ایرانی امروز، چه گونهای از ایرانیان است!
میخواهد خوشتان بياید میخواهد خوشتان نیاید؛ در یک جمله بگویم که:به طرز غمانگیزی؛ ملتِ «منحطی»ی شدهایم. آنقدر که اگر برای اینکه بشود قومی را «منحط» خواند فقط کافی باشد که یکیدوتا از خصایص زشت اخلاقی آن ملت را برشمریم؛ باید دربارهی خودمان منصف باشیم و بگوئیم که:ما ایرانیان امروز؛ دربردارندهی مجموعهی کمنظیری از زشتترین خصائل هستیم».
چون در اکثریت شرکتکنندگان این برنامه [که «خودِ ما» هستیم، هرچند با اسامی متفاوت] بهراستی کدام یک از این صفات زشت اخلاقی وجود ندارد:
ترس بزدلانه از شکستِ خود، وحشتِ حقیرانه از پیروزی دیگران، تمایل به عدم موفقیتِ دیگری (که با قبلی فرق دارد)، بخل و حسادت، تنگنظری، زیرپاکشی، دروغگوئی، کتمان حقیقت، ظاهرگرائی، نامهربانی، بدگوئی دربارهی شخص غائب، بهانهگیری و عیبجوئیهای پیشپاافتاده، بدگمانی و بددلی، بدخواهی برای دیگران، عدم همکاری، عدم خویشتنداری، پررنگکردنِ نقاط ضعف دیگری در انظارعمومی بهقصد تحقیر و تخریب شخصیت، عدم اعتماد و بدبینی، شلختگیهای زبانی و بیدانشی فاحش، بیصبری و بیقراری برای کامیابی، ناتوانی در یافتن حوزههای مشترک برای همدلی، توطئه و دسیسه برای تخریب دیگری، پرهیز از اقرار به خوبیها و زیبائيها و توانائیهای دیگران، فقدان اعتمادبه نفس، کوشش برای تخریب اعتمادبهنفس شخص دارنده، ناشیگری و نابلدیِ مطلق در ارتباطگیری اجتماعی با دیگران، عبوس و تلخکام و ابرودرهمکشیده، و بسیار مانند این.
آنهم برای هزار پوند!... یا برای موفقیت در یک مسابقهی آشپزی تلویزیونی»! [ببینید که وقتی پای «میلیاردها تومان» در میان باشد؛ این صفات زشت، تاچه اندازه در یکایک ما، برجسته میشوند!].
درحالیکه «یک ملت زنده و رشید»؛ تا این اندازه از شکست نمیترسد، تا این اندازه از پیروزی دیگران غمگین و سرخورده نمیشود، تا این اندازه بخل نمیورزد، تا این اندازه دروغ نمیگوید، تا این اندازه حقیقت را کتمان نمیکند، تا این اندازه نامهربان و بیاعتماد و بدخواه و بهانهجو و بیصبر و بدگمان نیست، تا این اندازه بیاعتمادبهنفس نیست، تا این اندازه عبوس و غمگین و افسرده نیست، تا این اندازه برای بهشکستکشاندن دیگری خود را به حقارت نمیاندازد، تا این اندازه از برقراری ارتباط دوستانه و سازنده با دیگران، عاجز نیست، تا این اندازه دچار سرخوردگی و توسریخوردگی نیست، تا این اندازه تحقیر شده و متمایل به تحقیرکردن نیست.
● باور کنید که هرگاه این برنامه را میبینم؛ از شرم و خجالت آب میشوم و به حال خودمان افسوس میخورم که تابدین درجه «نازل» شدهایم و «سقوط» کردهایم. چرا که از «آیندهای بهمراتب بدتر از این» خبر میدهد. و نهکه فکر کنید فقط بعضیمان چنین هستیم؛ نه! تقریباً همهی ما، بیش یا کم، به این ابتلائاتِ زشت و مایهی سرافکندگی مبتلائیم [در مورد این برنامهی بهخصوص؛ بیشتر از هروقتی، زمانی شرم کردم و بهعنوان یک ایرانی از خودم خجالت کشیدم که: یکی از شرکتکنندگان (خانم میانسالی)، به دخترکِ بسیار جوانی که بیشتر عمرش را در انگلستان گذرانده بود و بسیار هم دختر شفاف و صاف و سادهای بهنظر میرسید گفت: از همان اول، بهنظرم خیلی «موذی» رسیدی! ...و چنین لحن گستاخانه و بیادبانهای را هم به «صداقت خودش» نسبت داد!... که دخترک هم، در کمال خویشتنداری و بزرگمنشی، و گوئیکه باچنین برخوردی از سوی هموطنانش بسیار مواجه شده باشد؛ فقط لبخند زد].
اما سوال اینجاست که: چرا ایرانیانی که از کودکی در خارج از ایران بزرگ شده اند چنین خصایصی را ندارند.
برنامهای که بهنظرم، میتواند یک نمونهی جامعهشناختی بسیار صادق از کلیتِ جامعهی ایرانی و میانگینی از وضعیت اخلاقی و فرهنگی آن (بهویژه طبقهی متوسط شهریاش) باشد. آنقدر که اگر یک جامعهشناس بخواهد به وجه غالب خصوصیات اخلاقی ایرانیان در دههی هشتاد دست یابد؛ لازم نیست توی کوچه و بازار ایران راه بیفتد و خودش را خسته کند و از تک و تا بیندازد. بلکه فقط کافیست بنشیند پای چند قسمت از این برنامه تا بفهمد ایرانی امروز، چه گونهای از ایرانیان است!
میخواهد خوشتان بياید میخواهد خوشتان نیاید؛ در یک جمله بگویم که:به طرز غمانگیزی؛ ملتِ «منحطی»ی شدهایم. آنقدر که اگر برای اینکه بشود قومی را «منحط» خواند فقط کافی باشد که یکیدوتا از خصایص زشت اخلاقی آن ملت را برشمریم؛ باید دربارهی خودمان منصف باشیم و بگوئیم که:ما ایرانیان امروز؛ دربردارندهی مجموعهی کمنظیری از زشتترین خصائل هستیم».
چون در اکثریت شرکتکنندگان این برنامه [که «خودِ ما» هستیم، هرچند با اسامی متفاوت] بهراستی کدام یک از این صفات زشت اخلاقی وجود ندارد:
ترس بزدلانه از شکستِ خود، وحشتِ حقیرانه از پیروزی دیگران، تمایل به عدم موفقیتِ دیگری (که با قبلی فرق دارد)، بخل و حسادت، تنگنظری، زیرپاکشی، دروغگوئی، کتمان حقیقت، ظاهرگرائی، نامهربانی، بدگوئی دربارهی شخص غائب، بهانهگیری و عیبجوئیهای پیشپاافتاده، بدگمانی و بددلی، بدخواهی برای دیگران، عدم همکاری، عدم خویشتنداری، پررنگکردنِ نقاط ضعف دیگری در انظارعمومی بهقصد تحقیر و تخریب شخصیت، عدم اعتماد و بدبینی، شلختگیهای زبانی و بیدانشی فاحش، بیصبری و بیقراری برای کامیابی، ناتوانی در یافتن حوزههای مشترک برای همدلی، توطئه و دسیسه برای تخریب دیگری، پرهیز از اقرار به خوبیها و زیبائيها و توانائیهای دیگران، فقدان اعتمادبه نفس، کوشش برای تخریب اعتمادبهنفس شخص دارنده، ناشیگری و نابلدیِ مطلق در ارتباطگیری اجتماعی با دیگران، عبوس و تلخکام و ابرودرهمکشیده، و بسیار مانند این.
آنهم برای هزار پوند!... یا برای موفقیت در یک مسابقهی آشپزی تلویزیونی»! [ببینید که وقتی پای «میلیاردها تومان» در میان باشد؛ این صفات زشت، تاچه اندازه در یکایک ما، برجسته میشوند!].
درحالیکه «یک ملت زنده و رشید»؛ تا این اندازه از شکست نمیترسد، تا این اندازه از پیروزی دیگران غمگین و سرخورده نمیشود، تا این اندازه بخل نمیورزد، تا این اندازه دروغ نمیگوید، تا این اندازه حقیقت را کتمان نمیکند، تا این اندازه نامهربان و بیاعتماد و بدخواه و بهانهجو و بیصبر و بدگمان نیست، تا این اندازه بیاعتمادبهنفس نیست، تا این اندازه عبوس و غمگین و افسرده نیست، تا این اندازه برای بهشکستکشاندن دیگری خود را به حقارت نمیاندازد، تا این اندازه از برقراری ارتباط دوستانه و سازنده با دیگران، عاجز نیست، تا این اندازه دچار سرخوردگی و توسریخوردگی نیست، تا این اندازه تحقیر شده و متمایل به تحقیرکردن نیست.
● باور کنید که هرگاه این برنامه را میبینم؛ از شرم و خجالت آب میشوم و به حال خودمان افسوس میخورم که تابدین درجه «نازل» شدهایم و «سقوط» کردهایم. چرا که از «آیندهای بهمراتب بدتر از این» خبر میدهد. و نهکه فکر کنید فقط بعضیمان چنین هستیم؛ نه! تقریباً همهی ما، بیش یا کم، به این ابتلائاتِ زشت و مایهی سرافکندگی مبتلائیم [در مورد این برنامهی بهخصوص؛ بیشتر از هروقتی، زمانی شرم کردم و بهعنوان یک ایرانی از خودم خجالت کشیدم که: یکی از شرکتکنندگان (خانم میانسالی)، به دخترکِ بسیار جوانی که بیشتر عمرش را در انگلستان گذرانده بود و بسیار هم دختر شفاف و صاف و سادهای بهنظر میرسید گفت: از همان اول، بهنظرم خیلی «موذی» رسیدی! ...و چنین لحن گستاخانه و بیادبانهای را هم به «صداقت خودش» نسبت داد!... که دخترک هم، در کمال خویشتنداری و بزرگمنشی، و گوئیکه باچنین برخوردی از سوی هموطنانش بسیار مواجه شده باشد؛ فقط لبخند زد].
اما سوال اینجاست که: چرا ایرانیانی که از کودکی در خارج از ایران بزرگ شده اند چنین خصایصی را ندارند.
وبسایت فرهاد جعفری
جامعه شناس و نویسنده
سلام دوست عزیز من از خوانندگان و علاقه مندان سایت بالاترینم و تا حالا هم نتونستم عضو این سایت بشم اگه لطف کنید و براتون امکان داره برای من دعوت نامه بالاترین ارسال کنید تا منم بتونم عضو این سایت بشم و بتونم خبرهای روز علمی و جالب رو از سایت های ایرانی و خارجی به اشتراک بزارم از شما ممنون میشم که این لطف را در حقه من بکنید اینم ادرس ایمیلم:minoosh.izadi@yahoo.com
پاسخحذف