اهمیت فروغ درچیست؟
منصوره اشرافی
بدیهی ست که شکل گیری تاریخ ادبیات نوشتاری زنان بر اساس شرایطی مانند شرایط مادی، روانشناختی و اعتقادی و غیره بوده واین شرایط و عوامل نقش تعیین کننده و مهمی در روند تشکیل و تکامل این شاخه از ادبیات داشته است. در مورد فروغ فرخزاد و شعر او بسیار، نوشته شده و از زوایای مختلف آثار او مورد نگاه و بررسی قرار گرفته است.
نمی توانیم انتظار داشته باشیم که حرکتها، نوسانات، کنشها و واکنشهای هنرمند چه در زندگی شخصی خود و چه در رابطه با جهان پیرامونش، همواره با هضم و توجیه و تایید جامعه همگام و همراه باشد. از نظر و دیدگاه جامعه که حرکت درست براصل مصلحت اندیشی و عافیت جویی استوار است چه بسیار حرکتهای هنرمندان رد و غیرقابل توجیه و پذیرش و مردود وغیرعقلانی است. اما به گفته" والتر بنیامین" هیچ یک از آثارهنری به نیت مخاطب نوشته و یا عرضه نشده است.
به نظر من برای بررسی شعر فروغ، نگاه به شرایط خاص اجتماعی که او در آن میزیسته و وضعیت زنان درآن اجتماع و موقعیت نوشتاری زنان در تاریخ ادبیات و نیز نگاه به نقش زن در ادبیات و چگونگی تطابق مفاهیم بر وجود زن، الزامی و اجتناب ناپذیر است. فروغ شخصیت خود و حالات مختلف روحیاش را در تمامی آثارش منعکس کرده است و در مورد او – بخصوص- نوشتن زندگی نامه و شرح حال بی معنی جلوه می کند، چرا که ازمیان تمام آثار و نوشتههای او میتوان نقبی به زندگی او زد. نه تنها نقبی به زندگی او بلکه به زندگی تمام زنانی که در هستی خود با مفاهیمی چون عشق، مرگ، زیستن، یاس و امید به طور اجتباب ناپذیری روبرو هستند .
بدون درنظر گرفتن ارتباط زن با این مفاهیم و بدون در نظر گرفتن تعاریفی که از ارتباط کلیشهای زن با این مفاهیم ارایه شده و بدون مقایسه رفتارهای کلیشه ای و از پیش تعیین شده برای زن در این مقولهها ، نمی توان به عصیان سترگ فروغ در تمامی زوایای رودرویی با این مفاهیم پی برد.
اهمیت فروغ در چیست؟ به نظر من اهمیت فروغ دراین است که با زبان مردانه از زن سخن نگفته و در مورد زن از زبان خود او (زن) کمک گرفته است. او مصداق این گفته از" سیمون دوبوار" است که :"هنگامی که خواستم از خودم سخن بگویم متوجه شدم که بایستی به وضعیت زن بپردازم."
فروغ نیز به همین دریافت رسیده بود. او دریافته بود که وقتی به عنوان زن میخواهد از زن سخن بگوید پس به ناچار باید از ستمی که بر او میرود یاد کند. در مقایسه نگاه فروغ و پروین اعتصامی به عنوان دو شاعر زن که هر دو از مقوله ستم سخن گفته اند میتوان چنین تعریفی ارایه داد که، ستمی که پروین از آن سخن گفته است، ستمی به مفهوم عام وکلی و در برگیرنده نوع انسان، چه زن و چه مرد است. ستمی فرا گیرکه شامل حال همه است .
درحالی که فروغ این نگاه به ستم مضاعف را موشکافانه و از درون ستم فراگیرِ موجود بیرون کشیده، ستمی که در وهله اول زیر لایه کلی و عام آن پنهان گشته و چه بسا که گم و به دست فراموشی سپرده شده است. ستمی خاص تر بر نوعی از انواع انسان که مضاعفتر و شدیدتر اعمال شده است .
ستمی که فروغ به آن اشاره و از آن یادمی کند بنا بر اقتضا و موقعیت زن بودنش به دریافت آن رسیده است چرا که در نگاه به ستم نیز، ابتدا طبیعی است که انسان از ستمی که برخویش رفته یاد کند تا قادر شود به ستمی که بر دیگران میرود برسد .
آیا "پروین اعتصامی" از ستمی که بر نوع زن رفته است بی خبر و نا آگاه بوده و یا اینکه در ورطه خود سانسوری آن را به دست فراموشی سپرده است ؟ بدیهی ست که انسان اگر درکی از ستم و ستمکاری داشته باشد به راحتی میتواند انواع آن را تشخیص دهد و پروین چون قادر به درک ماهیت ستم بوده، بنا براین ستم مضاعف بر زن را نیز شناخته است، منتها بنا بر متقضیات و ملاحظات جامعه و سلطه فرهنگ مرد سالارانه از ذکر آن پرهیزکرده و به خود سانسوری روی آورده است.
در روزگاری که زن موجودیتاش درکالا بودن و یا در هیچ بودن خلاصه شده بود. در روزگاری که زن انسان شمرده نشده بود، فروغ به مانند فریادی سالها درگلو مانده بود و فقط دهانی میطلبید تا تبدیل به بانگی رسا شده و موجودیت بودن خود وتفکرش را اعلام کند.
هر نوشته ای راجع به فروغ فرخزاد، درحکم ادای دینی است نسبت به کسی که، فریاد بلند عصیان زن در روزگار خویش بود.
فروغ آغاز کننده بود به هنگامی که زنان به عنوان نیمی از انسانها، مردگان متحرکی را مانند بودند. ارزش فروغ به خاطرآغازگری و راه گشایی او در زمان خاص خودش بود. راه او تولدی دیگر برای شعر، برای زن و برای عصیان و اعتراض نسبت به شرایط موجود بود.
فروغ واقیعتها را درمورد نگاه و نگرش به زن لمس کرد، درک کرد، شناخت و توانست چهارچوب معیارهای زن را در جامعه خویش بشکند. چرا که چهار چوب انسان بودن را دریافته بود و جایگزین کرده بود. او از ویرانگری شروع کرد، چرا که برای از نو ساختن، اول باید ویران کرد سپس ساختن را آغازکرد زیرا که چاره ای غیر از این نبود.
او میگوید" ﻣﻦ ﻓﻜﺮﻣﻰکنم ﻛﻪﻛﺎﺭ ﻫﻨر، ﻳﻚ ﺟﻮﺭ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﺠﺪﺩ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻫﻢ ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖﻛﻪ ﻣﺎﻫﻴﺖ ﻣﺘﻐﻴﺮﻯ ﺩﺍﺭﺩ. ﻳﻚ ﺟﺮﻳﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺷﻜﻞ ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﺎﻥ، ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻨﺮ است ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺭﻭﺣﻴﻪﻯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﻳﻚ ﺟﻮﺭ ﺗﻘﻠﺐ ﺍﺳﺖ."
اگر فروغ از زن بودن خود در شعرش دم می زند و از ویژگیهای زنانه سخن میگوید، باید اول بگوید که من یک زنام تا سپس بگوید: بنا براین یک انسان نیز هستم. چرا که انسان بودن غیر از زن بودن شمرده میشد و معیارهای حاکم بر انسان و انسانیت معیارهایی مردانه بودند.
فروغ میگوید،"شعر، اصلا جزيي از زندگي است و هرگز نمي توان جدا از زندگي و خارج از دايرهی نفوذ تاثراتي باشد كه زندگي واقعي به آدم ميدهد. زندگي معنوی، حتي زندگي مادی را هم ميشود كاملا با ديدی شاعرانه نگاه كرد. اصلا شعر، اگر كه به محيط و شرايطي كه در آن به وجود ميآيد و رشد ميكند بي اعتنا بماند هرگز نميتواند شعر باشد."
فروغ شاعر به معنای دقیق و واقعی کلمه بود. آنهم دردورانی که بیشتر شاعران به زندگی واقعی مردم نزدیک نمی شدند و سعی می کردند بر زشتی ها چشم بسته و در برج عاج خود ساخته شان تنها به زیبایی ها نگاه کنند، و با هنر و شعرشان فاصله خود را از مردم و اجتماع بیشتر و بیشتر می کردند، فروغ با شعرش به زندگی و مفاهیم آن نزدیک و نزدیک تر میشد و بیانش از زندگی و مفاهیم هستی بازتابی از صداقت و صمیمیت و صراحت و واقعیت بود.
او به معنای دقیق کلمه زندگی اش را با آثار خود و آثار خود را با زندگی اش منطبق کرد و این تطابقی بی همتا بود که تبدیل به عنصری برای جاودانگی خود و هنرش شد. هنر او چیزی جدا و مجرد از آنچه که میزیست و میاندیشید نبود، هنر او ادعا و شعارنبود، هنر او زندگیش بود و زندگیش هنرش.
من مصرانه بر این باورم که مایه اصلی شعرهای فروغ رنجهای اوست. زمینه فکری و روحی انسانها لا به لای هنر و به تبع آن ادبیات، در رابطه با تاریخ و اجتماع پدیدارشده و شکل میگیرد و نگاه به انسان همیشه در ادبیات نگاهی پایدار، پایان ناپذیر و بیانتهاست. بنا برگفته کرکیگارد" این پیکری است عمومی و بی معنی، کشف سرنوشتها، آشفتگیها، ترسها، امیدها، اندیشهها، و جوانب نامتناهی انسان مهم است نه تیپ شناسی آن از نظر بیرونی."
شعر فروغ برخلاف دیگر شاعران زن معاصر خود، شعری صریح و برآمده از احساسات و عواطف زنانه است که به روشنی در پشت کلمات آن وجود یک زن دیده میشود، چرا که درشعر فروغ نیازی به پنهان شدن درپس ظاهری مردانه نیست و دریافتهای حسی یک زن است که بر سرتاسر شعر فروغ گسترده شده است.
اغلب شاعران زن در بیان احساسات سعی کرده به نحوی ازمردان تقلید کنند و بهترین نمونه در این مورد پروین اعتصامی است. به عبارت دیگر نگاه زنانه، در بیان احساس، قربانی زبان وتصاویر مردانه شده است و اگر نگاهی زنانه به طور مطلق و خالص وجود داشت تنها از بعد و جنبه مادرانه بوده است.
بنا برگفته "هانا آرنت"، برای کسب حقوق برابر باید ابتدا حق خواستن را به دست آورد. و فروغ در شعرخود در پی به دست آوردن وکسب این حق بود.
این که زنان خود نیز اغلب خویشتن را به عنوان یک ابژه ی جنسی پذیرفته اند، واقعیت تلخی ست، که اما وجود دارد .
میشل فوکو نیز توجه را به نقش زنان در اعمال و حفاظت از قدرت جلب میکند. بر اساس نظر او، جهان مدرن غربی شدیدا تحت کنترل گفتمانهایی است که رفتارهامان را بهنجار میکنند. زیرا ما آنها را درونی کردهایم و برای دست یابی به تمامی اهداف علمی بر خود نظارت میکنیم. نقد فوکویی به نقش ادبیات و سایر متون درچرخش و دوام قدرت اجتماعی توجه دارد.
ویرجینا ولف مینویسد" اگر چه زنان در ادبیاتی که مردان از دیرباز آفریننده آنند صاحب چهرههای درخشان در زمینههای مختلف هستند ولی در زندگی واقعی محبوس، کتک خورده و پایمال شده اند، زن در قلمرو تخیل بسیار اهمیت دارد ولی عملا کاملا بی اهمیت است ."
نگرش به زن در ادبیات تا قبل ازدوران مشروطه نگرشی یک جانبه و یک بعدی بوده که در آن زن و خوبی و بدی زن بر مبنای یک سری کلیشههای از پیش تعیین شده، شناخته میشد. درتمام آثار شاعران از نظامی گرفته تا سعدی و مولوی و جامی و ناصر خسرو و سنایی وهمه و همه یک سری صفات برای زن قرار دادهاند که تمام این صفات در جهت نشان دادن و اثبات کم عقلی، سست رایی، مکر، بی وفایی و غیره بوده و در مقابل آن یک سری صفات در وصف معشوق بر شمردهاند که همه به مانند قبل باز هم کلیشه ای و یکسان بوده و صفات زن خوب را صفاتی چون فرمانبری، پارسایی، صبوری، خانه داری و مراقبت شوهر قلمداد کردهاند.
از دوران مشروطه به بعد به واسطه تحولات عمیق اجتماعی درتمامی زمینه ها، تحولات فکری تازه و نوینی درمورد نوع نگرش به زن درادبیات به وجود آمد و پا گرفت. توجه نشان دادن به مقولات دیگری غیر از وظایف متداول زنان( خانه داری و بچه داری) نزد متفکران و اندیشمندان آن روز جامعه و نیزهنرمندان و روشنفکران بتدریج شکل گرفت و دریافتند که زنان علاوه بر خانه داری و شوهرداری و بچه داری، میتوانند در اجتماع نیز تواناییهای خود را نشان دهند و جهت گیریهای فکری خود را بیان کنند .
اما با وجود شناختن این تواناییها در زنان، باز هم زن به صورت همان معشوق همیشگی و ابدی درعرصه ادبیات باقی ماند. همان معشوقی که از ابتدا چهره او، بدون هیچ گونه تفاوتی دراین نقش ترسیم شده بود.
هانس برتنس مینویسد" بازنمایی زنان در ادبیات، تکرار همان کلیشههای آشنای فرهنگی است. چنین کلیشههایی زنان را به مانند موجودی فریبنده، خطر ناک، سلیطه ای همواره ناراضی، ملیح اما ذاتا بینوا، فرشته ای فداکار و از این قبیل معرفی میکنند ...باید توجه داشت که فقط نویسندگان، زنان را این چنین بازنمایی نمیکردند بلکه فرهنگی که این نویسندگان به آن تعلق داشتند نیز در این امر سهیم بود...اگر به چهار نمونه ارایه داده شده بنگریم درمییابیم که استقلال زنان (فریبنده و سلیطه) معنای ضمنی کاملا منفی دارد، در حالی که بینوایی و چشم پوشی از تمامی امیال و خواسته ها، دلنشین و ستودنی بازنمایی میشود. وابستگی زن به ملاحت و تکریم او منتهی میشود واستقلال او به بیزاری و طرد."
به قول رضا براهنی" در شعرتغزلی ایران، معشوق ناب زن بسیارکم است و توصیفهایی که شاعران ایران از معشوق میکنند، توصیفی است از مردان با خصایص زنان...معشوق ایرانی دراین نوع شعر ، بیشتر دو جنسی است تا تک جنسی، و جنسی که بیشتر هدف عشق شاعرانه و یا شعرعاشقانه قرارمیگیرد مرد است نه زن. در این تغزلها مرد تصویری جامع از زن به دست نداده است و دیگر این که هیچ زنی نه تصویری از خود درشعر مردان دیده و نه توانسته است به شیوه ای سالم، تصویری از مرد در تغزل زنانه خود بدهد.
به همین دلیل تا زمان فروغ، شعر فارسی ازداشتن معشوق مرد، معشوق مردی که از دیدگاه جنسی و عاطفی و جسمانی یک زن دیده و تصویر شده باشد، محروم مانده است. همان قدر که در شعرتغزلی ایران معشوق ناب زن بسیار کم است به طور کلی از معشوق ناب مرد که از دیدگاه یک زن تصویر شده باشد کوچکترین خبری تا زمان فروغ نیست. اگر از دیدگاه فرهنگی و اجتماعی به شعرگذشته فارسی بنگریم، یکی از بزرگترین کمبودهای آن را فقدان زن خواهیم یافت، چرا که همان قدر که برای باقی ماندن نسل های انسانی وجود فاعل و مفعول و عاشق و معشوق سالم لازم است برای پیدا شدن شعر عاشقانه سالم نیز وجود عاشق و معشوق لازم است."
فروغ در شعرخود عشق را به شکل تازه و به صورت واقعی و حقیقی و زمينی آن مطرح کرد و از معشوق خود نه به عنوان یک موجود رویایی و دست نیافتنی بلکه به عنوان یک انسان زمینی و مادی سخن گفت. مطرح شدن وجود زن دراشعار پروین اعتصامی نه در بیان احساسات و مضامین عاشقانه است، بلکه اگر از زن و عشق و محبت سخنی به میان آمده است فقط از زاویه نگاه و عواطف مادرانه بوده است. نگاه پروین اعتصامی به مقوله عشق و دریافت او فقط در عشق الهی و عشق مادرانه منحصرشده است، به همین دلیل هم اینگونه سروده است که: کتاب عشق را جزيک ورق نيست / در آن هم، نکتهای جز نام حق نيست.
شعر فروغ نه شعری سیاست زده و نه درجهت اهداف سیاسی و نه شعری نشات گرفته از ایدئولوژی خاصی و در جهت اهداف آن بود. شعر او شعری رها و جدا از این مقوله ها و در عین حال شعری عمیقا اجتماعی با نگرشی به انسان و زندگی و همه مفاهیم درگیر با آن بود، و همین ویژگی خاص شعر اوست. به قول خودش" كار هنرى تلاشى براى باقى ماندن و يا باقى گذاشتن خود و نفى معنى مرگ است ."
بر گرفته شده از کتاب آماده انتشار " در جستجوی هویت"
منابع
اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی_ هانا آرنت
اتاقی از آن خود _ ویر جینیا ولف
مباني نظر يه هاي ادبي_ هانس برتنس
تاريخ مذکر – رضا براهني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.