و زخمهاي من همه از عشق است
نصرت الله مسعودی
آنها همه محصول جامعه یی بودند پرازتناقض. جامعه يي با زیرساختهای که بلحاظ فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی وسیاسی دوران کودکی را می گذراند.مناسبات چنین جامعه یی آنقدرظرفیت منفی داشت که هم سیاست مدار انسانگرایی چون دکترمحمد مصدق راقربانی کند وهم دکترحسین فاطمی در کوران بیماری و تب به جوخه ی تیرباران بسپارد و هم شاعربزرگی چون فروغ فرخزاد را پس رنجهای فراوان در سی دوسالگی به دهان باز گوربسپارد.جامعه يي جولانگاه تركتازي وتاج بخشي شعبان بي مخ ها و اراذل آدمكشي كه به سادگي خوردن يك ليوان آب مي توانند انديشمنداني چون جزني ها را بر تپه هاي اوين تيرباران كنند و كسي چون آيت الله غفاري را با فجيع ترين وضع به قتل برسانند. من دراین نوشته ی کوتاه نه قصد دارم درباره ی روند تکاملی شعرفروغ حرفی بزنم که بسیار درباره ی آن نوشته اند .و نه چون استاد دکتررضا براهنی سه کتاب " اسیر" ، " دیوار"و"عصیان، را هوسهای زنانه بپندارم تا گستردگی هوسهای مردانه را که در این بوم بلا خیز همیشه محمل های مختلف و متلون فرهنگی جهت توجیه مذکرپسند داشته اند مغفول بگذارم.براهنی نویسنده یی است بزرگ و تاریخ مذکرو هوسهای مردانه اما ناجوانمردانه ی اين بر و بوم را بسیاربشترازمن می شناسد. و اما او هم هنگام انتساب چنین عنوانی به سه کتاب پیش ازتولدی دیگر،هنوز از رسوبات تاریخی ِ تاریخ مذکر ِخود در امان نیست . مگر ما کم داریم مردان شاعری که درشعرشان تمنا کرده اند که به گل گوشت خوارو به مادگی نسوان دعوت شوند. مگرما نداشته ایم شعرایی که از تصور خفتن با زن آن هم زیر باران خوش خوش خوشان شان می شده است ؟.ویا نداشته ايم شاعری که برای تفهیم لذت به خداوند،ازحضرتش تقاضا می کرده که به پستان کال چنگ بزند. راستی چراکسی براینان خرده نگرفت؟! برناردشاو گفته ي زيبايي دارد كه گمان مي كنم بيانش مي تواند سستي وبي مايگي برخي من محوري ها ويا گروه گرايي هايي ناعادلانه را به زيبايي نشان دهد . "شاو "مي گويد اگر آدم پلنگي را بكشد كار خود را تفريح وشكار تلقي مي كند اما اگر همين پلنگ باعث مرگ آدم شود ، عنوان حيوان ، وحشي و درنده مي گيرد ( نقل به معني ).... دراین نوشته اصلاً درپی اثبات هیچکدام ازاین دو وجه هم نیستم که آیا برخی ازشعر های فروغ حامل بصیرتی پیشگویانه اند ،ویا فروغ بر اثرغور و تعمق ،به همان صورتی که درمصاحبه با گردندگان مجله ی آرش می گوید : « من پناه بردن به اتاق دربسته ونگاه کردن به درون را درچنین شرایطی قبول ندارم.من می گویم دنیای مجرد آدم باید نتیجه ی گشتن وتماشا کردن وتماس همیشگی با دنیای خارجی باشد.آدم باید نگاه کند تا ببیند وبتواند انتخاب کند. وقتی آدم دنیای خودش را درمیان مردم ودرته زندگی پیدا کرد آن وقت می تواند آن را همیشه همراه خودش داشته باشد ودرداخل آن دنیا با خارج تماس بگیرد.» این بخش از مصاحبه ی فروغ که درسال چهل وسه اتفاق افتاده درتأیید این باوراست که پیش بینی فروغ براثرتحلیل داده هایی است که به قول خودش آنها را می بیند ودرونی می کند وتولید هنری شان گاه چنان اعجاز آمیز می شود که رنگی پیامبرانه می گیرد.... برخی معتقدند که کنش های فروغ نشأت گرفته ازیک نگاه فیمینیستی است. اما همان گونه که محمد مختاری درکتاب فاخر« انسان در شعرمعاصر » صفحه ی 565 می آورد : « او[فروغ] هراندیشه ای رافقط ازخلال یک حالت غنایی انسانی ارائه می دهد.ذهنیت او با کارکرد غنایی اش به اندیشه دست می یابد. او اندیشمند است،نه بیانگر اندیشه ها ی پرداخته شده در یک نظام معین فلسفی،سیاسی اجتماعی.» درتأیید این دریافت محمد مختاری به ویژه در زمینه ی باید بگویم که فروغ در قسمتی از شعر "شعری برای تو" که خطاب به فرزندش کامیار مي سرايد می گوید: " آن داغ ننگ خورده که می خندید /بر طعنه های بیهده من بودم/ گفتم که بانگ هستی خود باشم/ اما دریغ ودرد که زن بودم / " چنین رویکردی نشان می دهد که فروغ فرخزاد با فمنیسم به عنوان یک راهکار منتظم آشنایی ندارد. اگرچه از رويكرد و عصیان خرد ورزانه اش بویژه ازنیمه ی دوم کتاب« تولدی دیگر» می توان دریافت که اوبه نگاه و تعریف تازه یی از زن رسیده است که دیگربا تعريف زن بعنوان ضعیفه ویا موجودی که تنها به کار معاشقه می آید بسیار تفاوت دارد. شعرهای « عروسک کوکی» و « معشوق من » برای اثبات این ادعا شواهدی متقن اند. مي دانيم فیمنیستها دنبال مرکززدايی از اقتدارفرهنگی ِجنس مذکراند . درنگاهی حداقلی می توان گفت آنها پیگیر تساوی طلبی با مردان اند. اما درچهارپاره ی بالا می بینیم که فروغ حتا شرمنده اززن بودن خود،غیرمستقیم حسرت این را داشته که کاش زن نمی بود كه متاسفانه چنين دریافتي خود نوعی اعتراف غیر مستقم به برتری ذاتی جنس مذکراست که از رهگذرباورهای فرهنگی، فروغ هم ازتشعشعات منفی آن دور نمانده است. آنچه من دراین نوشته کوتاه دنبالش هستم البته کنکاش در فیمینست بودن یا فیمینست نبودن فرخزاد هم نیست... گاه می خوانیم كه بعضی از دوستان براین باورند که فروغ را باید بینانگذار شعرگفتاردانست.وبعضی هم به قرن هفتم ارجاع مي دهند و انتساب این عنوان را از منظرپیشگامی ، شایسته ی شیج اجل جناب سعدی شیرازی می دانند.وبعضی یی هم سیدعلی صالحی را مبدع این شیوه ی بیان می دانند.این نوع اظهارنظرهای بی تفحص وتحقیق که سمت وسویی کلی بافانه دارد نه تنها هیچ کمکی به گشودن گره های کور مرتبط با این موضوع نمی کند بلکه خود گره ی کورتری را به گره های قبلی می افزاید . شاید دربرخورد با چنین بسامد بالایی ازکلی گویی وسلیقه نگاری است که برخی به این نتیجه رسیده اند که بگویند : ما منتقد کم داریم.و البته از سویی دیگر برخی هم درتقابل با این نظر، اظهار می دارند که منتقد شایسته زیاد است اما برای نقد و نقادی اثری که قابل اعتناء باشد پیدا نمی شود. صحت وسقم رویکرد دوم را فعلاً رها می کنیم و چون جواب به مساله ي دوم هم كار اين نوشته نيست صرفن به اين اكتفا مي كنيم كه آنچه دراین زمینه ی به گمان من می تواند روشنگرباشد، مطالعه ی منطقی ِ تاریخچه ی این پدیده است.ودرصورت اثبات ادعای آنان که مؤلفه های شعرسعدی را آغازچنین نگره یی می دانند باز لازم است بررسی شود که فرد متأخربه استناد کار هایش کدام شاعراست و برای رشد واعتلای آنچه که موجود بوده است چه عمل خلاقلانه یی انجام داده واکنون جایگاه واقعی ا ش دراین خصوص کجا ست .شاید از رهگذرچنین روشی است که می شود به ارزیابی حق وحقوق واقعی دیگران پرداخت كه نه مدال و نشانی به ناحق، زینت سینه ی کسی شود ونه به ناحق، مدال زحمات کسی را ازسینه اش كنده شود.
مثال تأثیرپذیری حافظ از شعربرخی شعرا که حافظ اشعارشان را با عبوراز منشور ذهن خود با رنگ ویژه ی حافظانه عرضه کرده است می تواند روش مناسبی باشد که مي شود درمواجهه با این گونه مسایل به شکلی کار امد آن را به کار بست تا سره از ناسره بازشناخته شود...چند وقت پیش دریکی ازسایت های معتبرنوشته یی می خواندم درخصوص شعرفروغ، که کار مشترک دوعزیز بود.مقاله با این گزاره شروع می شد که « شعرفروغ رها ازآنچه آرمانش بود پیوسته شعر غریزه باقی ماند.» با خواندن همین جمله با آنچه کلی بافی های غیرتخصصی است مواجه شدم. به امید این که توضیحات مقاله درفهم این گزاره مدد رسان باشد ، نوشته را یکی- دو بار خواندم. و دريافتم كه گفته های متن نه تنها کمکی به روشنگری این گزاره نمی کنند بلکه خود مساله سازند. چند جمله یی درتوضيح همان گزاره کفایت می کند تا روشن شود کلی بافی واستفاده ی نا درست از واژه ها، آن هم درنقد ونقادی می تواند چه مشکلاتی ایجاد کند. سالهاست بسیاری ازمتفکرین علم روانشناسی کمترواژه ی غریزه را برای استفاده درمتون علمی به کار می برند. وبه عوض ازکلماتی چون میل، محرک درونی، انگیزه،کشش،و... استفاده می نمایند. این بدان جهت است که اثبات غریزی بودن بعضی از امیال مثل صیانت نفس مدتهاست بواسطه ي برخي واقعیات، محل تردید است. مثلن اکثر خودکشی ها، معلول مشکلات اجتماعی واقتصادی ای چون جنگ وفقروبیکاری و ومعضلاتي ازاينگونه است.و مسلم است اگرصیانت نفس وابسته به کارکردهای ذاتی مي بود اقدام هولناكي چون خودكشي صورت نمی گرفت.و باز وضعیتی از اين دست دارد موضوعاتی مثل غريزه ي حب الوطن و پارادوكس مهاجرتهای بی بازگشت. بهمین خاطرغریزه را به عنوان پدیده یی ذاتی با سه ویزگی قابل شناسایی می دانند: 1- پیوستگی آن درانواع مختلف حیوانات. 2- کارکردهای ناگزیر اعضاء 3- عمومیت. حال سئوال اینست آیا گفتن شعرهایی چون« کسی که مثل هیچکس نیست» ویا سروده یی مثل: « دلم برای باغچه می سوزد» ازکارکردهای ناگزیروعمومی تمام حیوانات است ؟! اجازه بدهیداین گستره را تقلیل دهیم و محدود ش کنیم به نوع بشر، آن هم نوع ایرانی وفارسی زبانش. آیا همه آنهایی که به فارسی تکلم می کنند به شکل غریزی ناگزیربه تولید شعرهایی این چنین اند؟! موضوع را با عدول ازتعریف علمی - البته با اجازه خودمان!! - منحصر می کنیم به شعرای فارسی زبان تهرانی. آیا همه ی شعرای تهرانی به سبب اجبار فیزیولوژیک با سائقه یی که موجب پدید آمدن چنین اشعاری است دست به گریبان اند؟! چرا منتقد نمی خواهد بداند غریزه کنشی اتوماسیون است که ازنظارتی آگاهانه وکنترل شده بهره ندارد. و چرا باز نمی خواهد بداند که سیرکارهای فروغ اگرغریزی می بود او درست به سبک وسیاق پرندگان از ازل تا ابد یک جور لانه می ساخت .- لطفاً به جای لانه كلمه ي را شعر بگذارید!- راستی چگونه دیده نمی شود که فرخزاد مبتی برآگاهی، درروند ی رو به رشد، درهمه ی ادوار زندگی، درحال دگرگون شدن بوده است اگرچه میزان این دگرگونی گاهی بیش وگاه کم بوده باشد.چنین تغيیری حتا در سه کتاب اولیه ی فروغ هم که گاه توسط برخی از منتقدین با یک چوب حراج می شوند به روشنی دیده می شود. برای نمونه شما می توانید شعر« اسیر» از کتاب « اسیر» را که این گونه شروع می شود :« تورا می خواهم دانم که هرگز/ به کام دل درآغوشت نگیرم / با شعر دیوار ازکتاب «دیوار» که پنج سال پس از اسیر یعنی درسال 1336 منتشرمی شود بلحاظ فرم ومحتوا مقایسه کنید.دیوار چنین شروعی دارد: « درگذشت پرشتاب لحظه های سرد/چشمهای وحشی تو درسکوت خویش / گرد من دیوارمی سازد / می گریزم ازتو در بیراهه های راه / تا ببینم دشتها را در غبار ماه ..» آیا بلحاظ فرم ومحتوا یکسان اند؟
فرخزاد خود در مصاحبه یی با مجله آرش - شماره 13- دراسفند 45 چنین می گوید: « هنریکجور نیاز آگاهانه است به مقابله و ایستادگی دربرابر زوال. همه آنها که کارهنری می کنند آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند ومی فهمند، وهمین طور مرگ را. کارهنری یکجورتلاش است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن خود ونفی مرگ ..»*..این هم چند کلمه بود درباب غریزه وکارهای فروغ. اما مساله یی که برای من بسیار جذابیت دارد و می خواهم به آن اشاره کنم : فروغ درخانه ی شیشه یی زندگی می کرد. فروغ بی پرده پوشی های ریا کارانه خویشتن خویش را نشان می داد . فروغ با صدای بلند می اندیشید. او برعکس بسیاری از دودوزه بازانی که چون به خلوت می روند کارهای خفن شان شيطان را هم شرمنده مي كند، درخلوت وجلوت همانی بود که مي نمود.او نه به خودش ونه به مردم بی شرمانه دروغ نمي گفت. او پس ازشرایط حاکم بر جامعه ی روشنفکری قبل و بعداز کودتا ی سال 32 جو ّزده به چیزی که نبود، براي خوشامد هيچ فرد و دسته و گروهي تظاهرنکرد. . عرض کردم برعكس بسیاری، چون موضع گیری انسانگرايانه ي لااقل قليلي حتمن تصنعی نبود. فروغ چهار- پنج سالی پس ازکودتا اقدام به انتشار« دیوار» می کند واین کتاب با وجود رشدی که نسبت به کار اول فروغ دارد اما درآن نشانی ازمسایل وپیامدهای کودتا دیده نمی شود. این نه بدان جهت است که او نسبت به مسایل انسانی ، اجتماعی وسیاسی بی تفاوت است.بلکه به قول خودش هنوزدرته اجتماع زندگی نکرده ،نگاه نکرده و ندیده است.شواهد نشان می دهد وقتی که چشم باز مي كند و به وضوح ِ نماهاي درشت می بیند به « تولدی دیگر» می رسد و می سراید: « روی خاک استاده ام /با تنم که مثل ساقه ی گیاه / باد و آفتاب وآب را/ می مکد که زندگی کند.../ « مرز پر گهر می سراید »، « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» می سراید. وچون با خوب دیدن وخوب ترتجربه کردن، جانش حالتی شهودی پیدا کرده است، نه خیالبافانه اسطوره سازی می کند،ونه نا دانسته باشعار، سودای تغیيرجهان را در سرمی پروراند. او حالا دیگردرته اجتماع زیسته است وشعورش اقتضاء می کند كه هم مردم عادی را خوب بشناسد تا اسیر پوپولسیم نشود وهم برخی ازشعرای عارف وغیرعارف را بهترازخودشان مي شناسد ومی داند که این شعرا چگونه برای ایجاد وجهه یی کاذب این ادعا را زیر دست وپا انداخته اند که با فروغ رابطه یی به قول امروزی ها منکراتی دارند. او به هیچ فرا روایتی باور ندارد وبه همین جهت است كه گاه چون حافظ که زمانی تلخکامانه در باره ی شیراز می سراید: « آب وهوای فارس عجب سفله پرور است » و گاه امیدورانه وشاد می سراید:« شهری است پرکرشمه و خوبان زشش جهت » فروغ هم گاه، نجات دهنده را خفته در گور می بیند والحمدش را می خواند. وگاه فکر می کند که کسی می آید كسي که مثل هیچکس نیست.
فروغ در رابطه با عینیات است که به شعر می رسد. هرگاه اشیاء وپدیده ها را با عاطفه ، احساس ، تخیل و اندیشه خود ورز می دهد هرچیزی رنگ شعر می گیرد.من ِفروغ چون قالبی نیست نگاهی تکثرگرایانه دارد و از منظرهاي متفاوت مي بيند. درموضعي ازسراستیصال می گوید : « نجات دهنده درگورخفته است.» و درجایی دیگرامیدورانه می پندارد که کسی می آید که : « نان راقسمت می کند / وپپسی را قسمت می کند/ وباغ ملی راقسمت می کند /[....] و این پارادوکس تبلورعدم قطعیتی است که اکنون و درعمل با آن مواجه ایم.آیا« شعرآیه های زمینی» کنکاش هولناکی در روابط ومناسبات وحضورمفلوکبسياري از ما نیست که ازذهن نابغه ی چون فروغ ،فارغ از از غبارهای ناجور روزگار،ما را آن چنان كه بوده ايم می نمایاند. گفتم فروغ همان بود که می نمایاند. بی نقاب، بی دروغ و بی واسطه عشق می ورزید. پس زیباتر آن است که این « فروشدن درعشق » را اززبان کسی بشنویم که بی شک برخی اهل هنربیشترازعوام درحق او تعدی روا داشتند و او را نه چون يك انسان ِعاشق كه چون كالايي مصرفي به حساب هاي جعلي خود گذاشتند. آنچه فروغ را شكوهمند مي كند خوديت بدون دروغ و پرازيت اوست : « من عریانم،عریانم / مثل سکوت میان کلامهای محبت عریانم / و زخمهای من همه از عشق است / ازعشق ،عشق، عشق / من این جزیره ی سرگردان را/ ازانقلاب اقیانوس / و انفجار کوه عبورداده ام / وتکه تکه شدن رازآن وجود متحدی بود / که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد.»
مثال تأثیرپذیری حافظ از شعربرخی شعرا که حافظ اشعارشان را با عبوراز منشور ذهن خود با رنگ ویژه ی حافظانه عرضه کرده است می تواند روش مناسبی باشد که مي شود درمواجهه با این گونه مسایل به شکلی کار امد آن را به کار بست تا سره از ناسره بازشناخته شود...چند وقت پیش دریکی ازسایت های معتبرنوشته یی می خواندم درخصوص شعرفروغ، که کار مشترک دوعزیز بود.مقاله با این گزاره شروع می شد که « شعرفروغ رها ازآنچه آرمانش بود پیوسته شعر غریزه باقی ماند.» با خواندن همین جمله با آنچه کلی بافی های غیرتخصصی است مواجه شدم. به امید این که توضیحات مقاله درفهم این گزاره مدد رسان باشد ، نوشته را یکی- دو بار خواندم. و دريافتم كه گفته های متن نه تنها کمکی به روشنگری این گزاره نمی کنند بلکه خود مساله سازند. چند جمله یی درتوضيح همان گزاره کفایت می کند تا روشن شود کلی بافی واستفاده ی نا درست از واژه ها، آن هم درنقد ونقادی می تواند چه مشکلاتی ایجاد کند. سالهاست بسیاری ازمتفکرین علم روانشناسی کمترواژه ی غریزه را برای استفاده درمتون علمی به کار می برند. وبه عوض ازکلماتی چون میل، محرک درونی، انگیزه،کشش،و... استفاده می نمایند. این بدان جهت است که اثبات غریزی بودن بعضی از امیال مثل صیانت نفس مدتهاست بواسطه ي برخي واقعیات، محل تردید است. مثلن اکثر خودکشی ها، معلول مشکلات اجتماعی واقتصادی ای چون جنگ وفقروبیکاری و ومعضلاتي ازاينگونه است.و مسلم است اگرصیانت نفس وابسته به کارکردهای ذاتی مي بود اقدام هولناكي چون خودكشي صورت نمی گرفت.و باز وضعیتی از اين دست دارد موضوعاتی مثل غريزه ي حب الوطن و پارادوكس مهاجرتهای بی بازگشت. بهمین خاطرغریزه را به عنوان پدیده یی ذاتی با سه ویزگی قابل شناسایی می دانند: 1- پیوستگی آن درانواع مختلف حیوانات. 2- کارکردهای ناگزیر اعضاء 3- عمومیت. حال سئوال اینست آیا گفتن شعرهایی چون« کسی که مثل هیچکس نیست» ویا سروده یی مثل: « دلم برای باغچه می سوزد» ازکارکردهای ناگزیروعمومی تمام حیوانات است ؟! اجازه بدهیداین گستره را تقلیل دهیم و محدود ش کنیم به نوع بشر، آن هم نوع ایرانی وفارسی زبانش. آیا همه آنهایی که به فارسی تکلم می کنند به شکل غریزی ناگزیربه تولید شعرهایی این چنین اند؟! موضوع را با عدول ازتعریف علمی - البته با اجازه خودمان!! - منحصر می کنیم به شعرای فارسی زبان تهرانی. آیا همه ی شعرای تهرانی به سبب اجبار فیزیولوژیک با سائقه یی که موجب پدید آمدن چنین اشعاری است دست به گریبان اند؟! چرا منتقد نمی خواهد بداند غریزه کنشی اتوماسیون است که ازنظارتی آگاهانه وکنترل شده بهره ندارد. و چرا باز نمی خواهد بداند که سیرکارهای فروغ اگرغریزی می بود او درست به سبک وسیاق پرندگان از ازل تا ابد یک جور لانه می ساخت .- لطفاً به جای لانه كلمه ي را شعر بگذارید!- راستی چگونه دیده نمی شود که فرخزاد مبتی برآگاهی، درروند ی رو به رشد، درهمه ی ادوار زندگی، درحال دگرگون شدن بوده است اگرچه میزان این دگرگونی گاهی بیش وگاه کم بوده باشد.چنین تغيیری حتا در سه کتاب اولیه ی فروغ هم که گاه توسط برخی از منتقدین با یک چوب حراج می شوند به روشنی دیده می شود. برای نمونه شما می توانید شعر« اسیر» از کتاب « اسیر» را که این گونه شروع می شود :« تورا می خواهم دانم که هرگز/ به کام دل درآغوشت نگیرم / با شعر دیوار ازکتاب «دیوار» که پنج سال پس از اسیر یعنی درسال 1336 منتشرمی شود بلحاظ فرم ومحتوا مقایسه کنید.دیوار چنین شروعی دارد: « درگذشت پرشتاب لحظه های سرد/چشمهای وحشی تو درسکوت خویش / گرد من دیوارمی سازد / می گریزم ازتو در بیراهه های راه / تا ببینم دشتها را در غبار ماه ..» آیا بلحاظ فرم ومحتوا یکسان اند؟
فرخزاد خود در مصاحبه یی با مجله آرش - شماره 13- دراسفند 45 چنین می گوید: « هنریکجور نیاز آگاهانه است به مقابله و ایستادگی دربرابر زوال. همه آنها که کارهنری می کنند آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند ومی فهمند، وهمین طور مرگ را. کارهنری یکجورتلاش است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن خود ونفی مرگ ..»*..این هم چند کلمه بود درباب غریزه وکارهای فروغ. اما مساله یی که برای من بسیار جذابیت دارد و می خواهم به آن اشاره کنم : فروغ درخانه ی شیشه یی زندگی می کرد. فروغ بی پرده پوشی های ریا کارانه خویشتن خویش را نشان می داد . فروغ با صدای بلند می اندیشید. او برعکس بسیاری از دودوزه بازانی که چون به خلوت می روند کارهای خفن شان شيطان را هم شرمنده مي كند، درخلوت وجلوت همانی بود که مي نمود.او نه به خودش ونه به مردم بی شرمانه دروغ نمي گفت. او پس ازشرایط حاکم بر جامعه ی روشنفکری قبل و بعداز کودتا ی سال 32 جو ّزده به چیزی که نبود، براي خوشامد هيچ فرد و دسته و گروهي تظاهرنکرد. . عرض کردم برعكس بسیاری، چون موضع گیری انسانگرايانه ي لااقل قليلي حتمن تصنعی نبود. فروغ چهار- پنج سالی پس ازکودتا اقدام به انتشار« دیوار» می کند واین کتاب با وجود رشدی که نسبت به کار اول فروغ دارد اما درآن نشانی ازمسایل وپیامدهای کودتا دیده نمی شود. این نه بدان جهت است که او نسبت به مسایل انسانی ، اجتماعی وسیاسی بی تفاوت است.بلکه به قول خودش هنوزدرته اجتماع زندگی نکرده ،نگاه نکرده و ندیده است.شواهد نشان می دهد وقتی که چشم باز مي كند و به وضوح ِ نماهاي درشت می بیند به « تولدی دیگر» می رسد و می سراید: « روی خاک استاده ام /با تنم که مثل ساقه ی گیاه / باد و آفتاب وآب را/ می مکد که زندگی کند.../ « مرز پر گهر می سراید »، « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» می سراید. وچون با خوب دیدن وخوب ترتجربه کردن، جانش حالتی شهودی پیدا کرده است، نه خیالبافانه اسطوره سازی می کند،ونه نا دانسته باشعار، سودای تغیيرجهان را در سرمی پروراند. او حالا دیگردرته اجتماع زیسته است وشعورش اقتضاء می کند كه هم مردم عادی را خوب بشناسد تا اسیر پوپولسیم نشود وهم برخی ازشعرای عارف وغیرعارف را بهترازخودشان مي شناسد ومی داند که این شعرا چگونه برای ایجاد وجهه یی کاذب این ادعا را زیر دست وپا انداخته اند که با فروغ رابطه یی به قول امروزی ها منکراتی دارند. او به هیچ فرا روایتی باور ندارد وبه همین جهت است كه گاه چون حافظ که زمانی تلخکامانه در باره ی شیراز می سراید: « آب وهوای فارس عجب سفله پرور است » و گاه امیدورانه وشاد می سراید:« شهری است پرکرشمه و خوبان زشش جهت » فروغ هم گاه، نجات دهنده را خفته در گور می بیند والحمدش را می خواند. وگاه فکر می کند که کسی می آید كسي که مثل هیچکس نیست.
فروغ در رابطه با عینیات است که به شعر می رسد. هرگاه اشیاء وپدیده ها را با عاطفه ، احساس ، تخیل و اندیشه خود ورز می دهد هرچیزی رنگ شعر می گیرد.من ِفروغ چون قالبی نیست نگاهی تکثرگرایانه دارد و از منظرهاي متفاوت مي بيند. درموضعي ازسراستیصال می گوید : « نجات دهنده درگورخفته است.» و درجایی دیگرامیدورانه می پندارد که کسی می آید که : « نان راقسمت می کند / وپپسی را قسمت می کند/ وباغ ملی راقسمت می کند /[....] و این پارادوکس تبلورعدم قطعیتی است که اکنون و درعمل با آن مواجه ایم.آیا« شعرآیه های زمینی» کنکاش هولناکی در روابط ومناسبات وحضورمفلوکبسياري از ما نیست که ازذهن نابغه ی چون فروغ ،فارغ از از غبارهای ناجور روزگار،ما را آن چنان كه بوده ايم می نمایاند. گفتم فروغ همان بود که می نمایاند. بی نقاب، بی دروغ و بی واسطه عشق می ورزید. پس زیباتر آن است که این « فروشدن درعشق » را اززبان کسی بشنویم که بی شک برخی اهل هنربیشترازعوام درحق او تعدی روا داشتند و او را نه چون يك انسان ِعاشق كه چون كالايي مصرفي به حساب هاي جعلي خود گذاشتند. آنچه فروغ را شكوهمند مي كند خوديت بدون دروغ و پرازيت اوست : « من عریانم،عریانم / مثل سکوت میان کلامهای محبت عریانم / و زخمهای من همه از عشق است / ازعشق ،عشق، عشق / من این جزیره ی سرگردان را/ ازانقلاب اقیانوس / و انفجار کوه عبورداده ام / وتکه تکه شدن رازآن وجود متحدی بود / که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد.»
*به نقل از کتاب :صور واسباب درشعر امروزایران
نوشته ی استاد اسماعیل نوری علاء
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.