۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

از فروغ همیشه فروزنده می گویم

از فروغ همیشه فروزنده می گویم





محمود صفریان


"....حیاط خانه ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتند
و از میان پنجره های پریده رنگ ِ
خانه ماهی ها
شب ها، صدای سرفه می آید
حیاط خانه ما تنهاست ..."

بی تردید فروغ شهاب درخشانی بود در آسمان تاریک شاعران زن سر زمین ما،
خوش درخشید، و آنگاه که می رفت تا هر چه بیشتر اوج بگیرد ، چون گلی معطر و خوشرنگ از شاخه ی بالنده زندگی چیده شد و شعر پارسی را به سوگ نشاند.
فروغ در زمستان زاده شد " دیماه " و در زمستان نیز با مرگی بسیار زود رس ما را تنها گذاشت " بهمن ماه " اما حاصل این دو زمستان گرمای لذت بخش سروده هایش است که  بر جای مانده است.
فروغ زود ازدواج کرد " در شانزده سالگی "، زود بچه دارشد " در هیجده سالگی " و زود رفت " در سی و دو سالگی " اما ماندنی ترین سروده های ناب را بر پیشانی ادبیات ما مُهر زد.

فروع دفتر " اسیر " را در هیجده سالگی منتشر کرد، که در خود دارد سروده های اولیه او را.
و به گمان من حتا با نام  این کتاب فریاد در قفس بودن را به گوش همه می رساند و می گوید که ما زنان شاعر " اسیر " تابو ها و محیط خفقان آور مرد سالار هستیم.
" تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تو ئی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم "
 
به دنبال فریاد اسارت است که از " دیوار"  می گوید، ومی گوید و پرده می درد و چوب تکفیر تاریک اندیشان را تحمل می کند و عاقبت کارش به " عصیان " کشیده می شود
از لذت گناه می گوید و از جای مهر تزویر بر پیشان سالوسان....و به هزارتهمت  تن می دهد و از پای نمی نشیند.... و پرچمی را به اهتزاز در می آورد برای رهائی و خلاصی از تابو هائی که دست و پای بخصوص زنان شاعر را در پوست گردو نشانده است.
فروغ پس از آشنائی با مرد دلخواهش متحول می شود، و تولدی دیگر می یابد، از یاس فاصله می گیرد و شکوه عشق را تجربه می کند.

" نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره  آب می شود
چگونه
سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
..... "
این سروه زیبا را که ازتاثیر شکوه  عشق می گوید، زنده یاد " جهان " با صدای گرم و دلنشینش   خواند است
دفتر کم شعر ِ " ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد " پس از مرگ او منتشر شد.
اگر فروغ پس از یافتن عشق دلخواهش تولدی دیگر می یابد و سروده های دلنشینی هم  از آن بیاد گار می گذارد، که شعر " آفتاب می شود " نمونه ای از آن است، چه می شود که آن فصل گرم
به چنان سردی می گراید که می خواهد همه به آن ایمان بیاورند.
کاش می ماند و این دفتر را کامل،  و خودش  منتشرش می کرد. شاید که با گفتگو هائی از این راز پرده برداری می شد. هرچه هست در این کتاب فروغ، دیگری را شاهدیم:

" و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
 زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت....."
ساعتی که تصادف کرد

سروده های فروغ، راحت در دهان می چرخد،  راحت بر ذهن و ضمیر می نشیند و خواننده
تکلیفش با آنها روشن است و همراه با سراینده عمق تک تک واژه ها را در می یابد، هضم می کند و لذت می برد.

ماندگار شدن کار ساده ای نیست ولی فروغ فرخزاد ماندگار شد و نامش همراه با  شعرهایش در تاریخ ادبیات کشورمان جائی والا یافت

ولی افسوس که این پدیده استثنائی بسیار زود از میانمان رفت و در گورستان ظهیرالدوله در کنار سایر بزرگان شعر پارسی جای گرفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.