نظراتی درباره شعر
فروغ فرخزاد
راجع به راهی که در شعر انتخاب کردهام و اصولاً نظرم راجع به شعر: به نظر من شعر شعلهای از احساس است و تنها چیزی است که مرا در هر حال که باشم، میتواند به یک دنیای رؤیایی زیبا ببرد، یک شعر وقتی زیباست که شاعر تمام هیجانات و التهابات روح و جسم خود را در آن منعکس کرده باشد. من عقیده دارم که هر احساسی را بدون هیچ قید و شرطی باید بیان کرد. اصولاً برای هنر نمیشود حدی قائل شد و اگر جز این باشد، هنر روح اصلی خود را از دست میدهد. روی همین طرز فکر شعر میگویم.
۱۳۳۲
اصلاً به نظر من مضمون است که قالب را به وجود میآورد. یعنی فرمِ قالب را به قالب تحمیل میکند. مضمون به خاطر قالب به وجود نمیآید، قالب است که به خاطر مضمون به وجود میآید. اصلاً من به قالب زیاد اهمیت نمیدهم. من معتقد ام که شعر عبارت است از یک حرف یا حس، البته نه حس سطحی، یک حس تجربه شده و عمیق.
اصل موضوع نوع برداشت و جهانبینی شاعر است. نیما که تقریباً شاعرترین شاعر امروز است میگوید:
تا نه داغی بیند
کس به دوران نه چراغی بیند
یا:
باید از چیزی کاست
تا به چیزی افزود
مسأله همین است. یعنی اگر بخواهی شاعر باشی، خودت را قربانی شعر کن. از خیلی حرفها و حسابها بگذر. خیلی خوشبختیهای ساده و راضی کننده را کنار بگذار. دور خودت دیواری بساز و در داخل محیط این دیوار از نو شروع کن به دنیا آمدن و شکل گرفتن و فکر کردن و کشف کردن معانی مختلف و مفاهیم مختلف.
من همین کار را میکنم؛ اما تلخ است، خیلی تلخ است و استقامت و ظرفیت میخواهد.
۱۳۳۸
اکنون دیگر زمان آن رسیده است که به مطالعه و دقت در شعری که امروز تحت عنوان "شعر نو" مطرح است، و در واقع تنها شکل اصیل و صادق در زمان ما میباشد، بپردازیم و تواناییها و شایستگیهایش را پرورش دهیم و بر ضعفهایش انگشت بگذاریم و کوشش کنیم تا هدف و اندیشه و مسیر سالمی برای آن بیافرینیم.
تنها در هم شکستن یا کنار گذاشتن اوزان عروضی کافی نیست، آنچه در مرحلهی اول در یک اثر هنری به چشم میخورد، محتوا و مضمون آن است. درد بزرگ شعر امروز ما- به جز یکی دو مورد- تهی بودن آن از هرگونه صمیمیت و حقیقت و هرگونه اندیشه و آرزوی زیبا است. شعر امروز بینش و ادراک خاص زمان خود را ندارد.
اشتباه بزرگ شعرای ما در این است که تصور میکنند با جور کردن مقداری ایماژ و تعبیر تازه و گنجانیدن آنها در یک قالب غیرمعمولی میتوانند تصویری از یک زندگی عصبی و بیمار که در کوچهها و خیابانها جریان دارد، به دست ما بدهند.
شعر امروز از زبان آوردن نام اشیا و اماکنی که از صبح تا شب با آنها سروکار دارد میترسد و هنوز برای بیان خود به کلماتی متوسل میشود که چندصد سال سنت شعری به دنبال دارند.
نکتهی مهمی که در شعر موجب نگرانی است کوشش آن در راه بیان مفاهیم دور از ذهن و گریختن از سادگی و سلامت است. به کودکی میماند که برای جلب توجه و ترحم اطرافیانش، به بریدن و یا سوزاندن انگشت خود اقدام میکند.
شعرا به بیان درد خود نمیپردازند بلکه به بزک کردن و شاخوبرگ دادن حقارتها و ضعفهای خود مشغول اند و این به سبب آن است که در حقیقت درد بزرگی ندارند و یا درد بزرگ را احساس نمیکنند. شعر امروز از دریچهی تنگ و محقری که بر آن عنکبوتهای خودخواهی، تنبلی، و بیشتر اوقات بیسوادی و کوتهفکری تار بستهاند، دنیای بیرون را مینگرد. وقت خود را به سند موافقت از اینوآن گرفتن میگذراند، گویی به موجودیت خود ایمان ندارد و تنها با تأیید دیگران است که میتواند بر پا بایستد و در او جرقهای نیست.
احساساتی که شعر امروز وظیفهی بیان کردن آنها را به عهده گرفته است، احساساتی پوک و غالباً غیرانسانی و تقلبی اند. شاعر تنها آموخته است که از درد سخن بگوید، گویی آنچه از درد تهی باشد شعر نیست. در هایوهوی اجتماعی است که بلندگوهای رادیو و پردههای سینما و تلویزیون و صفحات روزنامهها و مجلهها جریان ذوق و احساس او را منحرف و مسموم ساختهاند. گویندهی شعر میخواهد تنها با مکرر استعمال کردن کلمهی "درد" بیان کنندهی تمام اضطرابها، آرزوها، حسرتها و بیماریهای چنین اجتماعی باشد. زندگی اکنون پر از خفقان است. اما شعر از هرگونه فریادی تهی است. ملاحظهکاری، رعایت بعضی قواعد و رسوم، ترس، شرم و شهرت طلبی دیوارهایی هستند که به گرد شاعر امروز کشیده شدهاند. او در اندیشهی طغیان و شورش بر ضد عوامل فساد و انحطاط جامعهاش نیست، زیرا که برای او تنها داشتن عنوان شاعری کافی است. همانطور که گفتم، فقط یاد گرفته است بگوید "آه، من درد میکشم" و تصور کند که رسالت خود را با بیان این جمله به پایان رسانیده است.
محتوای شعر امروز که مهمترین و اصلیترین جنبهی آن است، از یک عمق هوشیارانه تهی است. شاعر با کلمات و تصاویر بازی کودکانهای را آغاز کرده است. او حرفی برای گفتن ندارد و حاصل کارش حامل پیامی نیست. مخلوق او به زن زیبای مردهای میماند که اگر پلکهایش را از هم بگشایند، در ته مردمکهایش جوشش و درخشش حیات جای خود را به خلاء و سکون بیانتهایی سپرده است، و نگاهش بیان کنندهی هیچگونه اندیشهای نیست.
شعر امروز، در گرایشهای خود به سوی مطالب و مسائل اجتماعی، کمتر صمیمی و صادق بوده است. گویی میپندارد که برای تکمیل اوراق پروندهی خود احتیاج به اسنادی از این قبیل هم دارد. تنها در آثار نیما و دو تن دیگر از شعراست که دریافت و احساس عمیقی از وضع کنونی وجود دارد.
۱۳۳۹
شعر ما به مقداری کلمات تازه احتیاج دارد و باید جسارت گنجانیدن آنها را در خود پیدا کند. تنها تشخیص معنی واقعی کلمه و به کار بردن صحیح آن است که میتواند به زبان شعر امروز ما گرمی و حیات تازهای ببخشد.
خشنترین و زشتترین کلمات، هنگامی که به وجودشان نیازی احساس میشود، نباید به علت آن که هرگز سابقهی شعری نداشتهاند، کنار گذاشته شوند؛ و شاعر امروز متأسفانه این کار را میکند.
تنها در شعر شاملو است که انسان جسارت، دقت و بینظری شاعر را در استفاده از امکانات زبان و استعمال کلمات احساس میکند. زبان شاعری او نه یک زبان فاخر است نه یک زبان ولگرد. او شیوا، زنده و عریان مینویسد و زبان شعری او از کلمات امروز انباشته شده است.
تنها فصاحت کافی نیست. شعر امروز باید با زبان جانداری صحبت کند. یک زبان لخت و بیرحم و هماهنگ با آنچه در لحظات زندگی امروز جاری است.
۱۳۳۹
در مورد وزن من معتقد به دنبال کردن روش نیما هستم.
۱۳۳۹
... ای کاش میتوانستم مثل حافظ شعر بگویم و مثل او حساسیتی داشته باشم که ایجاد کنندهی رابطه با تمام لحظههای صمیمانهی تمام زندگیهای تمام مردم آینده باشد.
۱۳۴۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.