نگرشی بر شعر امروز
فروغ فرخزاد
مهرماه 1339
..به نظر من اکنون دیگر زمان پیش آوردن مباحثی از این قبیل (شعر نو یا کهنه )سپری شده است و شرکت کردن در این گفتکو ها علتی جز بیکاری و عدم درک مفهوم واقعی کلمهُ شعر نمی تواند داشته باشد>اگر قصد
از این گفتگو ها روشن کردن تودهُ مردم است که باید عرض کنم برای تودهُ مردمی که به قول خانم...«در عین بیسوادی متوجه کم و زیاد بودن هجاهای مصرعی می شوند و آنرا به عنوان شعر از شما قبول نمی کنند»
فرق نمی کند که در مقابلشان شعر بگذارید یا هجا. بعلاوه تودهُ مردمی که هنوزبا ابتدائی ترین مسائل زندگی،
یعنی مسئلهُ سیر کردن شکم ،دست بگریبانند چگونه می توانند که در اینگونه موارد توجه و علاقهُ خاصی از خود نشان دهند؟ واگر منظورایجاد یک نوع حقانیت برای یگی از ایندو، و رد کردن دیگری است؛ که باید گقت شعر به مفهوم واقعی خود نیازی به سخنران و مدافع ندارد. آنچه که شعر است علی رغم تمام مخالقت ها و موافقت ها تولد خود را می قبولاند وبه رشد مسحور کننده اش ادامه می دهد و بی اعتنا به اینگونه مباحث«چراغ موشی بهتر است یا چراغ برق» و اینگونه دلائل « تمام لالائی ها بر پایهُ اوزان عروضی ساخته شده و کلیهُ دایه خانم ها هم این حقیقت را تصد یق می کنند » واینگونه سنتهای بی معنی« چون پدر و پدر بزرگ و بطور کلی تمام اجداد من سپور بوده اند بنابراین من هم باید سپوربشوم» راه خور را طی می کند.
اکنون دیگر زمان آن رسیده است که به مطالعه و دقت درشعری که امروز تحت عنوان« شعر نو» مطرح است، و درواقع تنها شکل اصیل و صادق در زمان ما می باشد بپردازیم و توانائی ها و شایستگی هایش را پرورش دهیم و بر ضعفهایش انگشت بگذاریم و کوشش کنیم تا هدف و اندیشه ومسیرسالمی برای آن بیا فرینیم .
تنها در هم شکستن و یا کنار گذاشتن اوزان عروضی کافی نیست، آنچه که در مرحلهُ اول در یک اثر هنری به چشم می خورد محتوی و مضمون آن است. درد بزرگ شعر امروز ما- به جز یکی دو مورد – تهی بودن آن از هرگونه صمیمیت و حقیقت و هر گونه اند یشه وآرزوی زیبا است. شعر امروز بینش و ادراکات زمان خود را ندارد.
اشتباه بزرگ شعرای ما در این است که تصور می کنند با جور کردن مقداری ایماژ و تعبیر تازه و گنجانیدن آ نها در یک قالب غیرمعمو لی می توانند تصویری از این زندگی عصبی وبیمار که در کوچه ها و خیابانها جریان دارد به دست ما بدهند.
نکتهُ مهمی که در شعر امروز موجب نگرانی است کوشش آن در راه بیان مفاهیم دور از ذهن و گریختن از سادگی و سلا مت است .به کودکی می ماند که برای جلب توجه و ترحم اطرافیانش به بریدن و یا سوزاندن انگشت خود اقدام می کند.
شعرا به بیان درد خود نمی پردازند، بلکه به بزک کردن و شاخ و برگ دادن حقارتها و ضعف های خود مشعولند و این به سبب آن است که در حقیقت درد بزرگی ندارند و یا درد بزرگ را احساس نمی کنند.
شعرامروز از دریچهُ تنگ. و محقری که بر آن عنکبوتهای خود خواهی، تنبلی و بیشتر اوقات بی سوادی و کوته فکری تاربسته اند دنیای بیرون رامی نگرد و وقت خود را به سند موافقت از این و آن گرفتن می گذراند.
گوئی به موجودیت خود ایمان ندارد وتنها به تاَکید وتاَیید دیگران است که می تواند برپا بایستد و او را جرقه ای نیست.
احساساتی که شعرا امروز وظیفهُ بیان کردن آنها را به عهده گرفته است احساساتی پوک و غالباً غیر انسانی و تقلبی اند. شاعر تنها آ موخته است که از درد سخن بگوید، گویی آنچه که از درد تهی باشد شعرنیست. در های و هوی اجتماعی که بلند گوهای رادیو و پرده های سینما و تلویزیون و صفحات رنگین روزنامه ها و مجله ها جریان ذوق و احساس او را منحرف و مسموم ساخته اند گویندهُ شعر می خواهد تنها با مکرر استعمال کردن کلمهُ «درد» بیان کنندهُ تمام اظطرابها، آرزوها، حسرتها، و بیماری های چنین اجتماعی باشد. زندگی اکنون پراز خفقان است. اما شعرازهرگونه فریادی تهی است. ملا حظه کاری، رعایت بعضی قواعد
و رسوم، ترس، شرم وشهرت طلبی دیوارهائی هستند که به گرد شاعر امروز کشیده شده اند. او در اندیشهُ طغیان و شورش بر ضد عوامل فساد و انحطاط جامعه اش نیست، زیرا که برای او تنها داشتن عنوان شاعری کافی است و همانطور که گفتم فقط یاد گرفته است که بگوید «آه من درد می کشم»و تصور می کند که رسالت خود را با بیان این جمله به پایان رسانده است.
ما به کنفرانس دادن و چاپ کردن عکس دلخوش هستیم و یا سئوالاتی از این قبیل که «آیا خورش قورمه سبزی را بیشتر دوست دارید یا اسفناج » وجوابهائی ازاینگونه که «که من به مرحوم ملک الشعرا ومرحوم شاعر ملی عقیده دارم » شخصیت شاعرانه خود را در جامعه اثبات شده می پنداریم.
من بر خلاف عده ای از شعرا که باخوش بینی ساده لو حانه ای به جریان شعر امروز می نگرند، و حتی گاهی او قات به مقایسهُ آن با ادبیات کشورهای اروپائی می پردازند. معتقدم که شعر امروز جز یکی دومورد - که قبلاَ هم اشاره کردم – شعری تهی و بی مایه است. اگردر مقام عرضه کردن شعر امروز ایران به یک کشور خارجی برآئید خواه نا خواه با این حقیقت روبرو خواهید شد که تعداد شعرا و اشعاری که می توان بر روی آنها تکیه کرد از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کند.
آنهایی که هم کاری که انجام می دهند در قبرستانی که نامش محیط هنری وادبی ماست رفته رفته زندگی و امید را فراموش می کنند و درزیر فشارجبری که زائیده این آلودگی و فساد است، از عرصه بیرون خواهند رفت. در بیابان ایستادن و فریاد زدن و جوابی نشیدن و به اینکار ادامه دادن قدرت و ایمانی خلل نا پذ یر . مافوق بشری می خواهد.
وقتی کتاب هائی مانند «هوای تازه »، «آخرین شاهنامه» و «زمستان » با توطئه سکوت روبرو می شوند و چرند یاتی از قبیل محصولات کارخانه غزل سازی آقای ابراهیم صهبا و مرحوم صادق سرمد ستایش وتحسین جامعه ای را برمی انگیزد دیگر چه انتطاری می توان داشت. نیمی ازگناه عدم رشد وتکامل شعرامروز برگردن اجتماعی است که هنوز بزرگترین آرزویش شرکت در مسابقه...و شنیدن آواز...و بزرگترین نویسنده اش حسینقلی مستعان است و سمبل حس زیباشناسیش: مهوش.
اجتماعی که در ابتذال ذوقها و اندیشه هایش مانند کرم می لولد هرگز نمی تواند هنرمند بزرگی بپروراند و هنرمندانی که هنوز بر اولین پله انسانیت گام نگذاشته اند و آنقدر حقیرند که چرک زیر ناخن هایشان را به علت هنرمند بودن پاک نمی کنند هرگز نمی توانند اثر بزرگی بیافرینند.
از این مقد مات که بگذریم، شعرامروز فارسی را در چهار چوب ماهیت فعلیش از سه جهت مختلف میتوان مورد بررسی قرار داد: اول- محتوی ومضمون دوم- زبان سوم- وزن.
بطور کلی در مسیری که شعر فارسی از پیدایش خود تا کنون پیموده است،سال های اخیر یکی از جالب ترین مراحل حیاتی او از هر سه جهت مختلف بوده است اما حاصل این تحول و جدایی از سنت های گذشته، که شعر نو نامیده می شود، به تنهائی و درمقایسه با اوج و صعودی که شعرمی تواند داشته باشد،چندان
امید بخش نیست.
محتوی شعر امروز، که مهمترین و اصلی ترین جنبهُ آن است، از یک عمق هوشیارانه تهی است. شاعر با کلمات و تصاویر بازی کودکانه ای را آغاز کرده است. او حرفی برای گفتن ندارد و حاصل کارش حامل پیامی نیست. مخلوق او به زن زیبای مرده ای می ماند که اگر پلکهایش را از هم بگشایند، درته مردمک هایش جوشش و درخشش حیات جای خود را به خلاء وسکون بی انتهائی سپرده است، و نگاهش بیان کنندۀ
هیچگونه اندیشه ای نیست.
شعر امروز در گرایش های خودبه سوی مطالب و مسائل اجتماعی کمتر صمیمتی و صادق بوده است.گوئی می پندارد که برای تکمیل اوراق پرونده خود احتیاج به اسنادی از این قبیل هم دارد. تنها در آثار نیما و دو تن دیگر از شعراست که دریافت و احساس عمیقی از وضع کنونی اجتماع وجود دارد. وقتی شاعر منتقد ما به این شعر شاملو:
سال بد
سال باد
سال شک
سال امیدهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدائی کرد
سال درد، سال عزا
خرده می گیرند و آن را «عاری از هر نوع زیبائی و فنی» می خوانند، انسان با بی انصافی بزرگی روبرو می شود.
قصد من طرفداری از شخصیت نیست و اغراض شخصیم را حقیر تر ازآن می دانم که بر پسندها و قضاوتهایم حکومت کنند. من تنها به شعر می اندیشم و به نظر من این چند مصرع کوتاه، درعین سادگی، به شکل دردناکی بیان کنندۀ ماهیت سال های تاریکی هستند که بر ما گذ شته است. شاملو درکلیۀ آثار اجتماعی خود از زاویۀ وسیعی مسائل مختلف رانگریسته است.او خفقان و تاریکی محیطش را در خون وگوشت کلماتش گنجانده است. درد و حسش زیبا و انسانی است وگاهگاه شعرش تا حد یک اثرحماسی اوج می گیرد.
در هرکلمه و هر مصرع شعر شاملو انسان با اندیشه و احساس بیان کنندۀ مفاهیم و آرزوهای پاکی هستند.در عمق شعر او کودکی با دل معصومش دردناک زیبائی و حقیقت است.
تسلیم او از سر بی ایمانی نیست. شکلی از انتطار و سکوت دارد و گوئی در بطن خود اندیشه فتح و فریاد را می پروراند.امید و خوش بینیش از ساده لوحی تهی است و پنهانی به انسان می گوید که «به هیچ چیز نمیتوان اعتماد کرد».
من هرگز با شاملو برخورد نزدیکی نداشته ام .اگر چه گاهگاه در اثر تسلیم شدن به یک خشم آنی در مورد او عقاید خاصی ابراز کرده ام هرگز نتوانسته ام که در تنهائی قلب خود شعر او را نستایم زیرا که در وجودم طنینیی صادقانه دارد و از اندیشه ای بارور و احساس انسانی حکایت می کند. دربارۀ شعر او بسیار می توان گقت و نوشت و در این چندسطر کوتاه مجالی نیست.
د یگر از شعرائی که در زمینهُ مسائل اجتماعی کار کرده اند می توان «اامید»را نام برد.گرچه من با زبان شعری او،به علت عقاید شخصیم در این مورد، نمی توانم موافقت داشته باشم اما اکنون صحبت از زبان نیست، صحبت از آنچیزی است که در پشت کلمات و استخوان بندی شعرموج می زند وحقیقت و هستۀ اصلی شعر است. من گاهگاه شعراو را مانند بغضی درگلویم احساس می کنم. شعر او تأ سف پر شکوهی است و بوی زوال امیدهای سرشار از باور و یقین را می دهد.
شعراو آئینه راستگوی محرومیتها، تلاش ها وآرزوهای نسلی است که دراوشور و اعتمادش ناگهان خود را فریت خورده و تنها یافت.درشعراو تصاویر انسان ها واشیاء هر یک به تنهائی طنین افسون مانندی دارند. قلب شعر او قلبی همگانی است و خاموش ترین ضربه هایش از آرزوئی شریف و نجیب سخن می گوید: او در شعرش خود را مانند عقده ای می گشاید و احساس هایش جهش و نیروی شگفتی دارند.از نیما، شاملو و اخوان که بگذریم آثار اقلب شعرای دیگری که به مسائل اجتماعی توجه کرده اند آثاری متکلفانه و تصنعی است.
همدردی تنها در ظاهر کلمات وجود دارد و نه در عمق و روح مفاهیم. پیدا ست کسی که از گرسنگی سخن می گوید خود بر سفره رنگینی نشسته است و به درد سیری گرفتار است. رابطه و پیوندی که درمیان این گونه شعرها با حقایق دردناک اجتماعی وجود دارد، آنقدر سست و کودکانه است که به محض د گرگون شدن شرایط سیاسی،همچنانکه دیدیم، اثر و آفرینندهُ اثر را به دست فراموشی می سپارد
در جنبه های لیریک یا تغزلی و عاشقانه شعر امروز، احساس های سطحی و رشد نیافته ای به عنوان شعر عرضه شده اند.
شعر امروز کمتر توانسته است به معنی واقعی دوست بدارد.عشق در شعر امروز یا آنقدر اغراق آمیز و پر سوز و گداز است که با خطوط عصبی و عجول زندگی جوردر نمی آید و یا آنچنان ابتدائی وسرشار از درد عزوبت که انسان را بی اختیار به یاد«مرنو» های جفت جویانه گربه های نر برپشت بام آفتابی می اندازد. در شعرامروز هرگز از عشق به عنوان یکی از زیبا ترین و پاکیزه ترین عواطف بشری یاد نشده است. پیوند و آمیختگی دو جسم و زیبائی آن تا حد یک نیاز و احتیاج بدوی تنزل کرده است.
برخورد شاعر امروز با مسئله عشق یک برخورد صد درصد قشری است. عشق در شعر امروز عبارت است از مقداری تمنا، مقداری سوز گداز و سر انجام سخنی چند دربارۀ وصال است که پایان همه چیز است، در حالی که می تواند آغاز همه چیز باشد، عشق روزنه ای به سوی دنیاها واندیشه ها و ا فق های فکری و احساسی تازه ای نگشوده است.
شعر امروز را تنها در جنیه های منفی آن می توان شعری اصیل و موفق دانست، سرگردانی های فکری و روحی، عدم اعتماد و ناباوری مطلق نا امیدی و شک مضامینی هستند که قلب شعر را فتح کرده اند و شاعر در انزوای علاج ناپذیرش، که در همین حال عمومی ترین درد نسل ماست، مالیخولیا هایش را برکاغذ ها تصویر می کند و تنها در این راه است که شعر گا هگاه اوج و درخشش خاصی از خود نشان داده است.
در شعر امروز جای مضامین حماسی خالی است و آثاری که در این زمینه عرضه شده اند- به عنوان مثال می توان از آرش کمانگیر آقای کسرائی نام برد- به لالائی های سست وارفته ای بیشتر شباهت دارند تا به یک اثرحماسی که برای تولد خود از خون و غرور و ایمان شریفی مایه می گیرد.
درعوض محتوای شعر امروز فارسی توانسه است تامیزان زیادی خود را ا زچنگال زوائدی که هرگزنمی توانند شاعرانه باشند، رهانیده و به هسته ومفهوم اصلی شعر نزدیکتر سازد. شعر امروز دیگر وسیله موعظه و پند و اندرز و قضاوت و داوری و داستان سرائی نیست. شعر به آفریدن شعر پرداخته است. اگر چه موفقیتش در این راه بسیار ناچیز است اما دیگر نیروها یش را دربیراهه ها ازدست نمی دهد و مرزهای قلمرو خود را می شنا سد واین خود قدمی موثر و درخور ستایش است. از مضمون و محتوای شعر امروز فارسی که بگذریم. ایراد بزرگ من به نوع زبانی است که در آن بکاربرده می شود.
زبان شعر امروز زبانی دروغگو، تنبل، و ملا حضه کار است و دربیان احساسهائی که وظیفه انتقالشان را به عهده گرفته است به هیچ وجه از امکانات وسیع خود استفاده نمی کند.زبان شعر امروز دو جنبه بیشتر نداد. یا بسیار فاخر و فاضل و متکی به قرار دادهای گذشته است و یا بسیار بی سامان و ولگرد و کوچه باغی. کلماتی که در یک خط عمومی معنای مشابهی دارند، اما هر یک به تنهائی بیان کنندۀ مفهوم مستقل و مجردی هستند، هنگام بکار گرفته شدن در شعرامروز، به نفع زیباترین و خوش آهنگ ترین یگدیگر کنار می روند.
شاعر امروز تنها به زیبائی کلمه توجه دارد نه به مفهوم آن،هرگز به جای کلمه «قشنگ» نمی توان کلمه «زیبا» را ا ستعمال کرد زیرا اگر زیبا و قشنگ هردو دارای یک مفهوم مساوی بودند هرگز در قالب دو کلمه فرو نمی رفتند.
شعر ما به مقداری کلمات تازه احتیاج دارد و باید جسارت گنجانیدن آنها را درخود پیدا کند.تنها تشخیص معنی واقعی کلمه و به کاربردن صحیح آن است که می تواند به زبان شعر امروز ما گرمی و حیات تازه ای ببخشد.
خشن ترین و زشت ترین کلمات، هنگامی که به وجودشان نیازی احساس میشود نباید به علت آنکه هرگز سابقه شعری نداشته اند کنار گذاشته شوند و شاعر امروز متأ سفانه این کار را می کند.
تنها در شعر شاملو است که انسان جسارت، دقت، و بی نظری شاعر را در استفاده از امکانات زبان و استعمال کلمات احساس می کند، زبان شعری او نه یک زبان فاخر است، نه یک زبان ولگرد. او شیوا ، زنده وعریان می نویسد و زبان شعری او از کلمات زندگی امروز انباشته شده است.
تنها فصاحت کافی نیست، شعر امروز باید با زبان جانداری صحبت کند. یک زبان لخت وبی رحم و هماهنگ با آنچه که در لحظات زندگی امروز جاری است.
به یاد می آورم که در یکی از شعرها یم کلمه «گوشت» را آورده بودم واین شعر، به علت استعمال این کلمه، مورد ایراد واعتراض عدۀ زیادی قرار گرفت. ویکی از دوستان به من پیشنهاد کرد که به جای کلمه «گوشت»کلمه «کا لبد» را انتخاب یعنی در عوض «گوشت خوشبو»بنویسم«کالبد خوشبو»زیرا او معتقد بود کلمه «گوشت»به علت یک سابقه ذهنی، انسان را مسـقیماً به یاد گوشتهایی که در دکان قصابی به چنگک آویزان می کنند می اندازد. اما من هنوز هم از تغییر این کلمه پشیمانم زیرا که من می خواستم بگویم «گوشت نه «کالبد» و گوشت کلمه ای است که مفهوم مادی تر و قابل لمس تری دارد و این مفهوم، مفهو م احساس من بود.
سوابقی که اشخاص درذهن خود ازکلمات مختلف دارند چه ارتباطی باکار من می تواند داشته باشد.اگر کلمه «گوشت» برای علاقه مندان شعر فارسی تنها مفهوم گوشت دکان قصاب را دارد به دلیل آن است که آنها نخواسته و یا نتوانسته اند برای آن مفهوم عالی تر و انسانی تری قایل شوندو و ظیفه من نیست که کلمات شعرم را در حد پسند آنها تنطیم کنم،بلکه آنها هستند که باید برای مفهوم کلمات میزان ذوق و ارداک خود را افزایش دهند. این یک مثال کوچک بود. می خواستم بگویم که چگونه در انتخاب کلمات به علل پیش پا افتاده ای تقلب می شود.
زبان شعرامروز «زبان فاخر»، مانند لباسهایی که درپشت شیشه های مغازه های لباسشوئی آویزان می کنند زبان شسته رفته و اطو کشیده ای است. در کمال نزاکت فحش می دهد و در کمال فصاحت به توصیف مناظر طبیعت می پردازد و در کمال بلاغت با معشوقه اش سخن می گوید وفراموش کرده است که این فصاحت و بلاغت و نزاکت خیره کننده تنها به درد استادان دانشگاه، فضلا و سخنرانانی که عطش خود نمایی دارند می خورد نه به درد شاعر و گاهگاه بزرگترین لطمه را به احساسی که در آستانه بیان شدن می جو شد، وارد می سازد. زیرا اگر زبان از زندگی مایه می گیرد مانند زندگی گاهکاه زشتی ها و ناهنجاری هایی هم دارد که به آن جان می بخشد.
بعضی از شعرا در زبان شعری خود به علت اعتقادی که به اصالت و درستی زبان دارند و به زنده کردن کلماتی پرداخته اند که باهمة پاکیزگی وبه اصطلاح رگ وریشه داریشان در زندگی امروز برای بیان مفاهیم
خود قدرت کافی ندارند. من کوشش آنها را کوششی بی حاصل می دانم زیرا که کلمات در زندگی و مرگ خود تابع شرایط و احتیاجات محیط و زمان خود هستند و اگر نیرومند و مفید باشند هرگز نمی میرند و جای خود را به کلمه دیگری نمی سپارند.در این زمینه تنها از م. امید « اخوان» به عنوان شاعری که با اتکا ء
به سنتهای گذشته زبان فارسی توانسته است آثار جاندار و زنده ای بوجور آورد می توان یاد کرد زیرا که زبان او با خصال شعرش همآ هنگی کامل دارد.کلمات معمولی سبک وقتی در شعراو قرارمی گیرند گوئی بلافاصله تغییر ماهیت می دهند و خود را با محیط زندگیشان همرنگ می سازند. من با وجود اینکه زبان او را نمی پسندم اما نمی توانم قدرت او را درایجاد یک نوع اتحاد و برادری درمیان کلمات زندگی امروز و کلمات زندگی گذ شته انکار کنم. زبان شعری او نمونه یک زبان پاک و سنگین و اصیل است که صد درصد مقهور سنگینی و اصالت خود نشده و پیوندش را بازندگی امروز وزبان مردم کوچه وبازار حفظ کرده است.نمونه های معقول و شیوای زبان را می توان دربعضی ازآثارنیما وبیشتر شعرهای شاملو جست. در گروه دوم یعنی کسانی که برای اصالت زبان اهمیتی قائل نشده اند رحمانی نمونه جالب وموفقی است.اوجنبه احساس کلمات رابخوبی دریافته است. زبان او مانند زبانیکه در ترانه های عامیانه به کار برده شده است مستقیماً درقلب انسان می نشیند و بقیه،یعنی بقیه گروه اول و بقیه گروه دوم، همچنان به فریت دادن خود ودیگران مشغولند ودر باد کنک هائی که با کلمات زیبا تزئین شده است مید مند. از میان چند صد هزار کلمه ای که در زبان فارسی وجود دارد تعداد مشخص ومعین معد ودی پیوسته درشعراستعمال شده اند. شاعر امروز نباید خود را اسیر این محدودیت ها سازد وکار تبعیض وملاحظه کاری درزبان شعر امروز به جائی رسیده است که مثلاً «پهن» به علت بد بو بودن و نداشتن هیچ گونه سابقه شعری جای خود را به گل و سنبل می سپارد. زیبائی، درزشت ترین چیزها میتواند جود داشته باشد. شعرا کلمات را ضد عفونی می کنند و زبان شعر امروز به دلیل همین ندانم کاری ها زبانی بیجان و وارفته و نا همآهنگ با زندگی از آب در آمده است. اگر این درد را دوا کنید بسیاری از درد ها به خودی خود دوا خواهند شد.
درمورد وزن من معتقد به دنبال کردن روش نیما هستم.
در خاتمه متذکر شوم که بیشتر ایراداتم در مورد شعر کنونی فارسی، بسیاری از آثار اولی خودم را نیز شامل می شود. در سه کتابی که من تا به حال منتشر کرده ام، شاید بیش ازهفت ویا هشت شعرخوب، درسنجش با مقیاس های امروزیم وجود نداشته باشد، و من خود را دراین زمینه کمتر از دیگران سرزنش نمی کنم.
من شعرم را تازه آغاز کرده ام در حالی که پیش از این آن را جستجو می کردم. و چون مجال نیست بیش از این چیزی نمیگویم.اگر نوشته های من خشم عده ای را برانگیزاند من ازآن بیمی ندارم و مکرر وقت خود را به جوابگوئی تلف نخواهم کرد زیرا که من به آنچه که نوشتم صمیمانه معتفدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.