ترديد ندارم كه فروغ فرخزاد بزرگترين زن تاريخ ايران است. اما شايد اين حرف تازگي نداشته باشد. ديگران نيز ممكن است همين اعتقاد را داشته باشند. من خود نيز قبلا، شايد در همان حول و حوش مرگ فرخ زاد، ممكن است همين حرف را زده باشم. هنوز هم پس از گذشت بيش از سي سال از مرگ او همين اعتقاد را دارم. برايم دشوار خواهد بود كه خلاصه ي بيش از دويست صفحه مطلب را كه به زبانهاي فارسي، انگليسي و تركي درباره ي او چاپ كرده ام در اين جا بيان كنم. اما اشاره به رئوس مطالب در اين مراسم بزرگداشت كه به همت خواهر ارزشمند او، خانم پوران فرخ زاد، و شاعران و نويسندگان ارزنده كشور برگزار شده، احتمالا بي فايده نباشد. آن رئوس مطالب اينهاست: 1ـ فروغ فرخزاد نخستين زني است كه عليه رأس خانواده قيام كرده و اين قيام را در زندگي شخصي و زندگي شعري، به عنوان مسئله اصلي زندگي و هنر يك زن شاعر متجلي كرده است. اين قيام عليه رأس خانواده قيام عليه تاريخ مذكر ايران است كه همه چيز آن بر محور تسلط مرد شكل ميگيرد. فرخ زاد سنت خانواده ي پدري، سنت خانواده ي شوهر، و سنت خانواده ي معشوق را زير پا ميگذارد. در اولي و دومي مرد مسلط است، در سومي، او معشوق را از چارچوب خانواده زندار و بچه دار برميگزيند. فرخ زاد سيستم خانواده را به هم زده است. ممكن است زنهاي ديگري هم دست به چنين كاري زده باشند، و چه بسا كه در عالم شعر از اين بابت هم فرخ زاد پيروان و حتي مقلداني هم داشته باشد، اما مسئله اين است، بيان چنين مسئله اي در شعر، و هستي خود را درون شعر ديدن، و دو هستي، يعني زندگي، و زندگي شعر را با هم تركيب كردن، و با استمرار تمام دنبال معناي اين دو در قالب شعر بودن را، تا به امروز، در كمال نسبي آن، در شعر فرخ زاد ميبينيم. صميمت شعري اين نيست كه شاعر امروز درباره يكي احساساتي شود، فردا درباره ي آن ديگري. صميمت شعري در اين است كه بين درد و لذت زندگي، و درد و لذت شعر بي واسطگي مطلق وجود داشته باشد. فرخ زاد بي واسطه با خود، و يا بهتر بي فاصله با خود شعر گفته است. بيش از هر شاعر ديگري در زبان فارسي، ريشه ي اصلي اين بي فاصله بودن در آن قيام عليه قرارها و قراردادهاي سنتي است كه دست كم از زمان مشروطيت به بعد، بويژه اكنون و حتما در آينده، طرح اصلي تاريخ ايران و تاريخ همه جوامع مشابه ايران است. 2ـ هر چند زنده ياد پرويز شاپور هنرمندي با ارزش بود و از دوستان مهربان و وفادار همه ي ما، و هر چند مراقبت و تربيت كاميار هنرمند و برومند را مديون پدري چون پرويز هستيم، اما فرخ زاد به حق، مثل هر مادر جدا شده از فرزند و دورمانده از او به سبب قوانين حاكم بر ارتباط جدايي زن از شوهر، از درد اين جدايي ناليده است، و تنبيه عصيان عليه شوهر و قراردادهاي اجتماعي هرگز نميبايست خود را به صورت جدايي از فرزند بيان كرده باشد، حتي نميبايست اصلا تنبيهي در كار بوده باشد. بر اين ارتباط و عدم ارتباط حق انساني حاكم نبوده است. آن دوره ي عصياني فرخ زاد در سرسراهاي تاريخ به صدا درآمده است. آن عصيان كابوس مرداني است كه هنوز "ترازوي عدل" تاريخ مذكر را بر بالا سر زن و بچه نگاه ميدارند. فرخ زاد در آن دوره، شعر مظلوميت زن و بچه را به عنوان عصيان سروده است. ديوارها هستند، اسارت هست و عصيان بر اين ديوار و بر اين اسارت حتمي است، و اين طرح اصلي رهايي است. 3ـ در دهه ي سي، دهه ي وهن تحميل شده بر ايران با كودتاي سيا، دو شاعر اهميت سياسي دارند. به رغم اينكه نيما زنده است، به رغم اينكه اخوان ثالث تعدادي از بهترين شعرهايش را در اين دوره ميگويد، آن دو شاعر، يكي شاملو است، و ديگری فرخ زاد. شاملو خطاب به زن شعر ميگويد، فرخ زاد خطاب به مرد. شاملو براي بيان اين رابطه به نثر ميگويد، فرخ زاد براي بيان اين رابطه در چهارپاره شعر ميگويد، بين آنچه شاملو ميگويد و نحوه گفتن او، فاصله اي نيست. اما فرخ زاد در چهار پاره اي كه قبلا مردان در قالب آن شعر ميگفتند، عصيان خود را عليه مرد، و عشق خود را به مرد، بيان ميكند. اين عصيان و عشق، بي شك قالب را خواهد شكست. اين شكستن محتوم و ضروري است. همانطور كه شاملو پس از آن خودكشي و اظهار ندامت از فريفتگي اش به آلمان، زبان منظوم، حتي زبان و قالب نيمايي را كافي براي عصيان خود نميداند، و به همين دليل به شعري ميگرايد كه امروز شعر سپيد خوانده ميشود، و همانطور كه پيش از او نيما، با تجربه ي "ققنوس" و "غراب" زبان را از جمله ي ساده، به سوي جمله ي مركب و مختلط ميراند و نشان ميدهد كه شعر بايد با جمله ي مختلط به سوي تفكر در زبان رانده شود، فروغ فرخ زاد هم به تدريج به اين نتيجه ميرسد كه بايد چارچوب چهارپاره را بشكند، و به سوي آزادي قالب شعر بيايد. زبان واقعي شعر زن در اين مرحله به وجود ميآيد. براي نگارش چنين زباني جهان بيني شعر نيمايي است، با تاثيراتي از شاملو. ولي براي شكستن قالب، همسايگي شعرهاي بعدي فرخ زاد را بويژه در وزنهاي مركب شكسته با شعر نصرت رحماني و نادر نادرپور نميتوان كتمان كرد. البته داده ها و مفروضات اصلي اين زبان از تجربه خود فرخ زاد با شعر سرچشمه ميگيرد. نه زبان مفخم و "ادبي" شعر عاشقانه شاملو. اين نياز بيان زن را برطرف ميكند، نه وزن شكسته تقريبا قراردادي شده ي نيمايي با پايان بندي هاي نسبتا منظمش، و نه زبان نصرت رحماني و نادرپور، به رغم واقعيت گرايي زبانشناختی نسبي زبان اولي، و بلاغت مبتني بر شيوه ي عراقي و سلاست عمومي زبان "شاعرانه" ي دومي. فرخ زاد تركيب ركن هاي افاعيلي را نرم تر ميكند، يا در وزنهاي ساده كار ميكند و تازه بر آن سادگي اخلال زيباشناختي وزن را ميافزايد، و يا در وزن هاي مركب، چند هجا اين جا و آن جا، و چند تغيير ريشه ي وزني در آن جا و اين جا، ميافزايد و يا كم ميكند و يا به وجود ميآورد، و شعر را با صيقل واقعيت گرايي زبانشناختي سامان ميدهد. به تدريج اين حالت چنان ملكه ي ذهني او ميشود كه شعر در مصراع شكسته تر از نظر وزني، بيشتر حرف ميزند و صميمانه هم حرف ميزند، به جاي آنكه با بلند خوانده شدن موسيقي وزن را به رخ بكشد. با اين تمهيدات است كه فرخ زاد به طور جدي در زبان و قالب دگرگوني به وجود ميآورد. اين دگرگوني شعر زن را به يك واقعيت تاريخ ادبي تبديل ميكند. بر اين شعر گاهي تغزل ساده حاكم است و گاهي بينش فلسفي، ولي روي هم در بهترين كارها تغزل و فلسفه با هم تركيب ميشوند. گاهي طنز اجتماعي و گاه بيان اعتراض اجتماعي در واقعيت گرايي زبانشناختي، اين نوع شعرها را در شمار بهترين شعرهاي فارسي درميآورد. 4ـ شعر فرخ زاد بي شك شعر اعتراضي ست، و از همين ديدگاه بيشتر شعر معني شناختي است. براي اينكه زن در حوزه ي شعر، قصه ي كوتاه و يا رمان دست به كار جدي بزند، و جهان زنانه فردي و يا اجتماعي ـ تاريخي خود را بيان كند، به ناگزير بايد از خود، محيط و درون خود اطلاع بدهد. اين برداشت را ميتوان شعر اعتراضي خواند. چون جهان زن درست كشف و بيان نشده است، دادن اطلاعات از طريق نوشته، و مرتبط كردن خواننده به حريم خصوصي شاعر و يا نويسنده به يك ماموريت و مسئوليت جدي تبديل ميشود. به طور كلي ميتوان گفت كه فرخ زاد تا چيزي براي گفتن نداشت، شعر نميگفت. به نظر ميرسد مايه اصلي اين شعرها زندگي فردي و شخصي و ذهني اوست. با فرخ زاد ما وارد حيطه ي آشنايي با زن ميشويم0 درست در زادگاه زبان زن و اعتراف در زبان و اعتماد زن به زبان شخصي و فردي، و به عنوان يك هستي نزديكتر از معشوق به شاعر. 5ـ موضوع ديگر در شعر فرخ زاد، سامان دادن يك شعر بلند از طريق توسل به حذف بعضي پاره ها، و خالي نگه داشتن جاي آنها، و سامان نهايي دادن به آن از طريق حذف و بيان است. بين پاره هاي مكتوب "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد"، سكوتها از تامل هايي سخن ميگويند كه در خود ذهن انگار، محذوف مانده اند. عمق شعر فرخ زاد از اين حضور محذوفات سرچشمه ميگيرد. با حفظ فاصله، همه فاصله هاي ممكن. بگويم: ما همه از فرخ زاد متاثر شده ايم، از او تاثير پذيرفته ايم، و اين تاثير، سراسر مثبت است.
21 بهمن 97 تورنتو برگرفته از هفته نامه ی شهر وند. کانادا |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.