۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

سرنگ خالی شعری از یغما گلرویی


 زیر پل یه مرد لاغر ، رو زمین خیس نشسته
 کنار یه تل آتیش ، با چشای نیمه بسته

 اون کیه ؟ کسی که هرگز زندگی رو نشناخته
 همه ی ستاره هاش رو به شبای کهنه باخته

 اون کیه ؟ یه مرد خسته ، مرد غمگین تکیده
کسی زیر پل این شهر گریه ی اون رو ندیده

 با فروش هر یه بسته تو خودش شکسته صد بار
 مثل اون شعر قدیمی ، هر دریچه ش شده دیوار

نقطه چین روی رگ هاش ، جانشین حرف مرگه
نقطه های زندگی نیست ، جای سوزن سرنگه

کی میدونه ؟ کی می دونه ؟ رمقی براش نمونده
 شعله ی حادثه اونم مث مشتریش سوزونده

خیره شدن به شعله های چشمای مات نیمه باز
یه مشتری پول نداره ، میگه :« من رو یه بار بساز ! »

انگاری گریه می کنه مرد سیاه آس و پاس
 هق هقش رو نمی شنویم گریه ی مرده بی صداس

 مرد لاغر پیش آتیش خوابای کهنه می بینه
 سارا دختر سه ساله ش توی خواب پیشش می شینه

 می گه : « بابا تو کجایی ؟ تنها موندیم توی خونه
هی می گم بابا کجا رفت ؟ اما هیشکی نمی دونه

مادرم آرزوهاش رو می ریزه رو دار قالی
 بی تو قالی رنگ نداره ، بابا جون ! جای تو خالی ! »

مرد لاغر یه کمربند می پیچه به دور بازوش
آمپول هوا تو دستش ، می شکنه طلسم جادوش

نقطه چین روی رگ هاش ،‌دیگه هم معنی مرگه
خط و خال زندگی نیست ، جای آخرین سرنگه

مشتری جیباش رو گشته ،‌ همه بسته هاش رو برده
مرد لاغر زیر اون پل با سرنگ خالی مرده ...
یغما گلرویی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.