زیر پل یه مرد لاغر ، رو زمین خیس نشسته
کنار یه تل آتیش ، با چشای نیمه بسته
اون کیه ؟ کسی که هرگز زندگی رو نشناخته
همه ی ستاره هاش رو به شبای کهنه باخته
اون کیه ؟ یه مرد خسته ، مرد غمگین تکیده
کسی زیر پل این شهر گریه ی اون رو ندیده
با فروش هر یه بسته تو خودش شکسته صد بار
مثل اون شعر قدیمی ، هر دریچه ش شده دیوار
نقطه چین روی رگ هاش ، جانشین حرف مرگه
نقطه های زندگی نیست ، جای سوزن سرنگه
کی میدونه ؟ کی می دونه ؟ رمقی براش نمونده
شعله ی حادثه اونم مث مشتریش سوزونده
خیره شدن به شعله های چشمای مات نیمه باز
یه مشتری پول نداره ، میگه :« من رو یه بار بساز ! »
انگاری گریه می کنه مرد سیاه آس و پاس
هق هقش رو نمی شنویم گریه ی مرده بی صداس
مرد لاغر پیش آتیش خوابای کهنه می بینه
سارا دختر سه ساله ش توی خواب پیشش می شینه
می گه : « بابا تو کجایی ؟ تنها موندیم توی خونه
هی می گم بابا کجا رفت ؟ اما هیشکی نمی دونه
مادرم آرزوهاش رو می ریزه رو دار قالی
بی تو قالی رنگ نداره ، بابا جون ! جای تو خالی ! »
مرد لاغر یه کمربند می پیچه به دور بازوش
آمپول هوا تو دستش ، می شکنه طلسم جادوش
نقطه چین روی رگ هاش ،دیگه هم معنی مرگه
خط و خال زندگی نیست ، جای آخرین سرنگه
مشتری جیباش رو گشته ، همه بسته هاش رو برده
مرد لاغر زیر اون پل با سرنگ خالی مرده ...
یغما گلرویی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.