۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

لس آنجلسی ها و تهرانجلسی ها سید ابراهیم نبوی


لس آنجلسی ها و تهرانجلسی ها
سید ابراهیم نبوی

ویدئوی مهران مدیری در به طنز کشیدن تلویزیون های لس آنجلسی، منتشر شد و در کنار استقبالی که از آن به عمل آمد، موجی از انتقادات را هم ایجاد کرد. به نظر می رسد که نه این شیوه انتقاد کردن از تلویزیون های لس آنجلسی اتفاق تازه ای است، نه انتقاد از تلویزیون و برنامه های آن کار تازه ای در کارهای گروه مهران مدیری باشد. مهران مدیری اولین بار در نقش مقلد مرحوم " منوچهر نوذری" برنامه او را به نام " مسابقه هفته" که یک مسابقه موفق تلویزیونی بود، به طنز کشید و چنان کارش موفق بود که باعث دلخوری شدید منوچهر نوذری شد و حتی برنامه او نیز با وقفه مواجه شد. این در حالی بود که نوذری بارها مورد تائید رهبر کشور قرار گرفته بود و از سوی او نیز جایزه ای دریافت کرده بود. حتی افراد محبوبی مانند شهرام ناظری و علیرضا افتخاری و بسیاری از سیاستمداران و چهره های تلویزیون جمهوری اسلامی نیز توسط گروه طنزسازان تلویزیونی به شوخی گرفته شدند و این اتفاق اصلا رخداد جدیدی نبود. حتی به تمسخر گرفتن تلویزیون های لس آنجلسی توسط گروههای دیگر تلویزیونی ایران نیز برای نخستین بار نبود که اتفاق می افتاد. اما شاید متمرکز شدن روی چند برنامه خاص و بخصوص اینکه این برنامه ها به شیوه ای ساخته شده بود که از بسیاری از خط قرمز های جمهوری اسلامی نیز عبور می کرد، طبعا باعث تمرکز بیشتر توجه روی این برنامه شد. از همه مهم تر اینکه چنین برنامه ای نه به عنوان برنامه ای از سوی صدا و سیمای دولتی ایران، بلکه از سوی گروه برنامه سازانی منتشر شد که به عنوان گروه مهران مدیری شناخته می شوند و انتشار برنامه نیز در اینترنت صورت گرفت.

هجو کردن دیگران و به تمسخر کشیدن آنان، یکی از برنامه های طبیعی همه تلویزیون ها در جهان است، در طول هشت سال دولت جورج بوش، در همه دولت های معتبر اروپایی ساخت برنامه های عروسکی و زنده که به تمسخر رهبران بزرگ جهان می پردازد، شیوه ای معمول و رایج است. این هجو زمانی منطق درست و پذیرش واقعی بیشتری می یابد که ریشه در واقعیت داشته باشد. وقتی رهبری مانند خامنه ای در هر جمله اش یکی دوبار از کلمه " دشمن" استفاده می کند، طبیعی است که انتشار یک ویدئوکلیپ که متکی بر همین واقعیت است، موفق می شود، یا وقتی که احمدی نژاد دروغ می گوید ساخت صدها ویدئوکلیپ در مورد دروغ گفتن وی کاملا جا می افتد و مردم آن را می پذیرند. در مورد برنامه مهران مدیری اتفاقا علت موفقیت این برنامه درست بودن اکثر شوخی ها و عینیت داشتن آنهاست.

وقتی بیست شبکه لس آنجلسی که زبان فارسی را نابود می کنند و دائما آن را ویران می کنند، وجود دارد، وقتی در یک برنامه تلویزیونی مجری تلویزیون کارش فحاشی به مخاطبان و مخالفان است و از شنیع ترین رفتارها در مقابل دوربین استفاده می کند. وقتی شبکه ای فحش های چارواداری را مثل نقل و نبات بر سر مردم می ریزند، اتفاقا کار مدیری هجو نیست، چرا که اغراقی انجام نداده است، فقط بخشی از فحاشی که در این تلویزیون ها رایج است و در داخل کشور با عبور از خط قرمز های فراوان می توان گفت، می گوید. مگر دروغی گفته شده است؟ مگر مصاحبه فلان زن خواننده با فلان مجری تلویزیونی چند سال قبل دقیقا با همین ادا و اطوارها صورت نگرفت؟ مگر بخش وسیعی از مردمی که در ایران و بیرون ایران زندگی می کنند به دلیل همین رفتارهای شنیع، غیر حرفه ای، دروغ گوئی ها و دشمنی همین شبکه های تلویزیونی با مردم ایران و نه با حکومت، از دیدن آن خودداری نمی کنند و بسیاری از آنها ترجیح نمی دهند همان شبکه حال به هم زن ضرغامی را نگاه کنند تا خود را به دست یک مشت عقب مانده بی سواد بسپارند که هنوز نمی خواهند بفهمند چه بخواهند و چه نخواهند، سی سال گذشته است و دیگر ایران به سی سال قبل برنمی گردد.

واقعیت این است که شبکه های لس آنجلسی، تاکید می کنم که منظورم همه شبکه های تلویزیونی مخالفان نیست، بارها و بارها با انتخاب مردمی که داخل ایران زندگی می کنند مخالفت نکرده اند، مگر آنها در مقابل خاتمی بدترین اهانت ها را نکردند، مگر موسوی را دائما مورد هجوم قرار ندادند؟ مگر همین شبکه های لس آنجلسی به زندانیانی که سالها زندان استبداد جمهوری اسلامی را تحمل کردند، افرادی مثل گنجی و سازگارا و حجاریان و سایرین اتهام نمی زنند و نمی زدند که این افراد مهره های جمهوری اسلامی هستند. خدمتی که شبکه های لس آنجلسی در ضربه زدن به جنبش آزادی ایران، به استبداد کردند کمابیش شبیه کاری است که تلویزیون ضرغامی کرده است.

تلویزیون های لس آنجلسی به دلایل مختلفی مورد قبول و پسند مردم ایران، چه آنها که در داخل زندگی می کنند چه آنها که بیرون ایران زندگی می کنند، نیست. مهم ترین دلیل این موضوع ناهمزبانی آنان با مردم ایران است. آنها دائما زبان فارسی را با لودگی و به زشتی سخن می گویند، بخش اعظم گفتار و افکار آنها مخالف صریح عرف و اعتقادات مردم ایران است. اصلا چه کسی حق دارد به اسم دفاع از ایران زشت ترین اندیشه های نژاد پرستانه را علیه یک میلیارد مردم عرب و زشت ترین و رکیک ترین الفاظ را علیه افکار دینی و اعتقادات دینی مردم بکار ببرد. اگر همین گفته های زشت و بی پایه مجریان این شبکه ها به زبان عربی یا انگلیسی یا فرانسه منتشر شود، مسلمانان جهان آنها را نابود می کنند، و این موضوع هیچ ربطی به عقب ماندگی مسلمانان ندارد. اصلا چه کسی حق می دهد یک دیوانه روانی در اتاقش در لندن یا لس آنجلس بنشیند و از صبح تا شب به پیامبران و ائمه ای که مردم به آنها اعتقاد دارند، فحاشی کند. من یک بار برای کار به دفتر دویچه وله رفتم و با مدیر بخش خاورمیانه آن صحبت کردم و پرسیدم خط قرمز شما کجاست؟ و چیست؟ گفت خط قرمز ما عرف اجتماعی است. وقتی حقوق بشر حکم می کند که افراد حق دارند اعتقاد دینی شان را انتخاب کنند، شما چطور می توانید به خودتان حق بدهید و به اعتقادات درست یا غلط یک گروه میلیاردی از مردم توهین کنید. ای کاش توهین کنندگان در این شبکه ها از اندک سوادی برخوردار بودند تا آدم حداقل آن را نشانه آزادی فکر می دانست. شبکه ای که نیم ساعت از وقت خودش را به فلان اقلیت دینی یا فلان روحانی شیعه اجاره می دهد تا هر خرافه ای می خواهند بگویند، چگونه می تواند در بقیه وقت خود به اعتقادات عمومی و اندیشه مردم اهانت کند.

برخی از دوستان من انتقاد می کنند که چرا گروه مدیری به جای انتقاد از حکومت، از مخالفان آن انتقاد می کنند؟ به نظر من این سووالی بیهوده است، چرا که اولا گروه مدیری در طی سالیان مختلف به اشکال مختلف از دولتهای مختلف درون ایران انتقاد کردند، البته جز دولتهای مردمی. و نکته دیگر اینکه اصلا و اساسا گروه مورد انتقاد اصلا مخالف حکومت ایران نیستند. وقتی مجری شبکه لس آنجلسی به ایران سفر می کند و بی مشکل بازمی گردد، ولی آن کسی که از سوی مجریان لس آنجلسی متهم به مزدوری جمهوری اسلامی شده، در فرودگاه دستگیر می شود، دروغی آشکار پیش چشم مان شکل می گیرد. اما رنجی که می بریم یکی دو تا نیست. مشکل بسیار بزرگ عموم ایرانیان این است که تصویر عمومی ملت ایران یا توسط تلویزیون جمهوری اسلامی مخدوش می شود، یا توسط تلویزیون های لس آنجلسی. نه مردمی که در ایران زندگی می کنند آن هستند که صدا و سیمای ضرغامی نشان می دهد، نه مردمی که بیرون ایران زندگی می کنند، چهره ای دارند که در شبکه های لس آنجلسی می بینیم. اولا بخاطر آزادی پخش تلویزیون در ایالات متحده آمریکا بخش اعظم ایرانیان مهاجر که هر کدام به دلیلی در غربت یا گرفتارند یا آن را انتخاب کرده اند، و در جایی غیر از آمریکا و انگلیس زندگی می کنند تصویر تلویزیونی ندارند. از سوی دیگر اصولا بخش اعظم ایرانیانی که یا مشغول تحصیل اند یا مشغول کار، اصولا خودشان هم از تلویزیون های لس آنجلسی استفاده نمی کنند. مهم ترین گروه کسانی هستند که در فرنگ درس می خوانند و امیدوارند پس از پایان تحصیل بتوانند به ایران بازگردند و زندگی شان را ادامه دهند. این گروه از ده کیلومتری اپوزیسیون لس آنجلسی هم عبور نمی کنند.

این جمله را من در اکثر شهرهایی که سخنرانی داشتم از برگزار کنندگان برنامه هایم شنیده ام که گفته اند " این افرادی که امشب اینجا آمدند ما تا به حال ندیده بودیم." واقعیت این است که نسل جدید مهاجران دارد جای نسل قبلی را می گیرد. نسل قبلی در حالی که نه توانسته فرهنگ سی سال قبل ایران را رها کند و نه فرهنگ امروز فرنگ را بگیرد، در حال مضمحل شدن و تمام شدن است. تلویزیون های لس آنجلسی نماینده آن گروهی از ایرانیان بیرون هستند که مطمئن اند که تا آخر عمر در فرنگ زندگی خواهند کرد، جز برای دیدن اقوام یا خوشگذرانی ارزان به ایران نخواهند رفت و اکثر آنها با بهبود شرایط ایران مخالفند، چون فلسفه وجود خود در فرنگ را از دست می دهند. در رویای بسیاری از آنان مردی هست که خواهد آمد و خواهد گفت که همه این 32 سال خواب بود و امروز 23 بهمن 1357 است و دلار هنوز هفت تومان است و قس علیهذا.

بسیاری از آنان که ایران را به زور و اجبار ترک کردند، هنوز آخرین تصویرشان از ایران همان تصویری است که در ذهن دارند. و بسیاری از آنان که در داخل ایران زندگی می کنند، تصویرشان از فرنگ خلاصه می شود از همان چیزی که یا صدا و سیمای دروغین ضرغامی می گوید، یا صدا و سیمای دروغین لس آنجلسی ها. این وسط یک فاصله زبانی نیز وجود دارد. زبان فارسی در سی سال گذشته تغییر کرده است، مثل جمعیت ایران که در سی سال گذشته کاملا تغییر کرده است. بسیاری از سوء تفاهمات در گفتگوی ایرانیان داخل و خارج، ناشی از سوء تفاهمات زبانی و تغییرات زبانی است. وقتی فلان بچه سال 1389 اصفهان می گوید حالشو ببر، آقای لس آنجلسی مدل 57 فکر می کند مادرش مورد سوء قصد قرار گرفته است. و شاید مهم ترین بخش تراژیک داستان، حسادت دو رقیبی باشد که معشوق شان در بغل آن دیگری است، بقول مسعود بهنود بسیاری از ایرانیان داخل کشور آزادی را می خواهند که زیر دست و پای ایرانی های بیرون کشور ریخته است و بسیاری از ایرانیان بیرون کشور، معشوق شان ایران است که در دست مردمی است که در داخل کشور زندگی می کنند. چه کسی دوستی دو رقیب را دیده است؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.