شاه را در برابر دانشگاه به گلوله بستند
چند روزی بیشتر به پایان دوره پانزدهم مجلس شورای ملی ایران نمانده که بحث بر سر «لایحه الحاقی» آغاز می شود. به ترتیب با سخنرانی نمایندگان موافق و مخالف لایحه.
اقلیت مجلس پانزدهم که تصویب این لایحه را ناگزیر و محتوم می بیند، از حربه «وقت کشی» بهره می گیرد. مخالفت با لایحه یاد شده را باید چندان به درازا کشید که عمر مجلس پانزدهم به سر آید. از همین رو، مخالفت نماینده کرمان، دکتر مظفربقایی از طولانی ترین مخالفت های نمایندگان مجلس شورای ملی ایران در تاریخ آن است.
از سوی دیگر و در نمونه تاریخی دیگری حسین مکی به سخنرانی اش در مخالفت با قرارداد الحاقی چندان ادامه می دهد که عمر مجلس پانزدهم به پایان می رسد و ادامه بحث بر سر این قرارداد ناگزیر به دور بعدی مجلس واگذار می شود.
مخالفان بریتانیا در ایران می گویند: «سیاستمداران کهنه کار انگلیس که احتمال می دادند قرارداد الحاقی در مجلس پانزدهم به تصویب نرسد، برای روی کار آمدن دیکتاتوری نظامی در ایران دسیسه کردند و توطئه چیدند.» به گفته این عده: «انگلیسی ها به عموزاده های آمریکایی شان ظنین شده بودند که می خواهند در صنایع پرسود نفت ایران سهیم شوند.»
از همین رو، به این نتیجه رسیدند که اگر شخصیتی نظامی چکمه پوش و آهنین مشت زمام دولت ایران را در دست گیرد، آن چه را «غائله نفت» می خواندند، پایان خواهد داد. برای رسانیدن چنین چهره و شخصیتی به قدرت، زمینه سازی لازم بود. در سرزمین هزار و یکشب، قصه دیگری بافته می شد.
شهرزاد: «... و اما ای ملک جوانبخت، بر نطع شطرنج سیاست و دولتمداری، شاه را باید کیش و مات کرد تا سریر تاجوری و کلاهداری خالی بماند.... اورنگ که خالی ماند، هر بیدقی را می توان به وزارت رساند... پس مهره ها را چنان چیدند که شه مات آسان گردد. در سرزمین هزار و یک افسان، افسانه دیگری جان گرفت.»
شاه را در برابر دانشگاه به گلوله می بندند
عرصه آراسته شد تا شاه را از میان بردارند و صحنه دیگری از نمایش طلای سیاه را در ایران بیارایند. مخالفان بریتانیا و آمریکا، و هواداران نظریه توطئه این چنین می گفتند و امروز نیز می گویند.
از آغاز بحث بر سر قرارداد نفتی ۱۹۳۳ ایران و بریتانیا، و قرارداد الحاقی، یک هفته ای بیش نمی گذشت که روز پانزدهم بهمن ماه ۱۳۲۷ خبر سوء قصد به جان محمدرضاشاه پهلوی در سراسر ایران پژواک یافت. بازی نفت به خون و کشتار نیز رسیده بود. عامل این سوءقصد را در دم کشتند، به گفته ای ، برای آن که رازها را با خود به گور ببرد.
محمدرضاشاه پهلوی از آنچه در این روز گذشت، سال ها بعد این گونه یاد کرد:
«یکی از وقایع عجیب و تلخ دوران سلطنتم در بهمن سال ۱۳۲۷ هنگامی که در جشن سالیانه دانشگاه شرکت می کردم، روی داد. در آن روز لباس نظامی بر تن داشتم، و هنگامی که از اتومبیل پیاده شدم، و در شرف ورود به دانشکده حقوق و محل انعقاد جشن بودم، ناگهان صدای شلیک گلوله رسید و تیرهایی به جانب من شلیک شد.
با این که به ظاهر عجیب جلوه می کند سه گلوله به کلاه نظامی من اصابت کرد و آسیبی به سر من وارد نیامد! ولی گلوله چهارم از سمت راست گونه، وارد و از لب بالایی و زیر بینی من خارج گردید....»
و ادامه داد: «شخصی که به من سوء قصد کرده و به عنوان عکاس به آن محل راه یافته بود، دو متر بیشتر با من فاصله نداشت و لوله تپانچه خود را به سینه من قراول رفته بود. من و او هر دو، روبروی هم قرار گرفته بودیم و کسی نزدیک ما نبود که بین ما حائل باشد و از این رو می دانستم که هیچ مانعی برای این که تیرش به هدف برسد، در پیش نداشت.»
محمدرضاشاه ، سپس، با این یادآوری که چه گونه با حرکت مارپیچ از تیررس ضارب می گریزد به کشته شدن مرموز این مهاجم اشاره می کند:
«آخرین گلوله در تپانچه او گیر کرد و خارج نشد، و من متوجه شدم که دیگر خطری متوجه من نیست و زنده ام.... ضارب با غیظ بسیار، اسلحه را بر زمین زد و خواست فرار کند ولی از طرف افسران و اطرافیان من محاصره شد و متاسفانه به قتل رسید. و محرکین اصلی او درست معلوم نشدند.... بعداً معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته، و در عین حال نشانه هایی ازتماس او با حزب منحله توده به دست آمد. نکته جالب توجه آن که معشوقه او دختر باغبان سفارت انگلستان در تهران بود.»
سوء قصد مرگبار... دست داشتن متعصبین دینی در آن .... تماس سوء قصد کننده با حزب توده..... معشوقه سوءقصد کننده: دختر باغبان سفارت بریتانیا... هالیوود، برای ساختن فیلمی پرفروش، معجونی بهتر از این نمی تواند بیابد.
در گرماگرم گفت وگو بر سر نفت، به جان شاه سوء قصد می شود، اما محمد ساعد مراغه ای نخست وزیر را ساعت ها بعد از ماجرا با خبر می کنند. آن چنان که خود او گفته است:
«پانزده بهمن در محوطه دانشگاه به جان اعلیحضرت سوء قصد شد. من نخست وزیر در آن روز به علت ذات الریه در منزل بستری بودم. حتی خبر سوء قصد را در آغاز به من ندادند و چند ساعت بعد از آن من از جریان واقعه آگاه شدم. همان شب مرحوم رزم آرا (رییس ستاد ارتش) به خانه من آمد و گفت: سوء قصد کننده از عمال آیت الله کاشانی بوده است و یکی از طرفداران آیت الله کاشانی به او به عنوان مخبر عکاس کارت داده بود. و ضارب با کارت خبرنگاری روزنامه «پرچم اسلام» وارد دانشگاه شده و به کار خائنانه خود اقدام کرده است...»
در پی این سوءقصد رازآمیز، سردار سپهسالار، حاجی علی رزم آرا، سر بر می آورد و در صحنه سیاست در ایراان زیر پرتو نورافکن ها جای می گیرد. به گفته منتقدان این سپهبد ریزنقش اما پر کار و چست و چالاک، هرچند او رییس ستاد ارتش است اما از چند و چون سوء قصد به جان پادشاه از پیش آگاه، و حتی درگیر آن بوده است.... همین منتقدان با قاطعیت، اما بی هیچ سند و مدرکی، یادآور می شدند که سردار سپهسالار خواب خوش صدارت عظمی می بیند.
از سوی دیگر، بسیاری از ناظران در آن زمان تردید نداشتند که سپهبد حاجی علی رزم آرا، رییس ستاد ارتش آماده شده است یا به روایتی آمریکا و بریتانیا او را آماده کرده اند تا زمام قدرت در ایران را یکسره در دست گیرد.
چه با و چه بی یاری آمریکا، زمینه برای نخست وزیری و قدرقدرتی سپهبد حاجی علی رزم آرا هموار می شود. اما همزمان نیروهای ملی گرا نیز برای رویارویی با استبدادی نوخاسته یارگیری می کنند.
پانزدهمین دور مجلس شورا به سر آمده است. اما دو نماینده شاخص مخالف دولت، دکتر مظفر بقایی کرمانی و حسین مکی- پیشاپیش - گرم یارگیری برای مسابقه در دور نهایی شده اند.
تیم اقلیت یک ستاره می خواهد. چه ستاره ای تابناکتر از محمد مصدق،
سیاستمدار کهنه کار که چندی است اعلام بازنشستگی کرده و خانه نشین شده است؟
دکتر مصدق درفش ملی گرایان ایرانی را بر دوش می گیرد
دکتر بقایی و حسین مکی که در تمامی دوران مبارزه شان با قرارداد الحاقی در مجلس پانزدهم از راهنمایی های دکتر مصدق بهره گرفته اند، از او می خواهند که بازنشستگی اش را نادیده انگارد و به صف مدافعان حقوق ایرانیان بازگردد. به رغم خستگی، فرسودگی و بیماری، دکتر مصدق می پذیرد. انتخابات دور شانزدهم مجلس شورای ملی در پیش است.
اما«آیا بریتانیا، متهم به غارتگری نفت ایران، به چهره ملی گرایی مانند او اجازه خواهد داد که بار دیگر در آسمان مجلس شورای ملی بدرخشد؟»
مخالفان لندن در تهران می پرسند.
«نمی گذاریم، به هر قیمتی که باشد نمی گذاریم محمد مصدق به مجلس راه یابد.»
هواداران سیاست بریتانیا در ایران تاکید می کردند.
انتخابات در ایران ، از دیرباز و جز در مواردی بسیار معدود، انتخاباتی همواره از پیش تعیین شده بوده است؛ بسیاری از تحلیلگران نوشته اند. آیا انتخابات دوره شانزدهم جزو همین موارد معدود خواهد بود؟ هیچ کس نمی دانست. آیا به دکتر مصدق اجازه خواهند داد به مجلس راه یابد؟ هیچ کس نمی دانست.
در همین گیرو دار است که محمدرضا شاه جوان و خواهر همزادش، شاهدخت اشرف پهلوی، از فرصت بهره می گیرند تا به جمع بازیگران اصلی صحنه سیاست و سیاستگذاری ایران بپیوندند. از همین رو چهره های شاخص نسل جدیدی از سیاستمداران جوان و بلند پرواز به دربار پهلوی جذب شدند. و زمینه برای کنار گذاشتن سیاستمداران معروف به «استخواندار» آماده گشت.
در میان این چهره های نوخاسته، عبدالحسین هژیر، بیش از همه بلند پرواز بود. بسیاری، البته باز بی هیچ سند و مدرکی، او را سرسپرده چشم و گوش بسته سیاست خارجی ها، به ویژه بریتانیا و آمریکا می دانستند.
ستاره عبدالحسین هژیر در حالی بر می آمد که از نزدیکیش با شاهدخت اشرف پهلوی قصه های بسیار بر سر زبان ها بود. او بر دربار محمد رضاشاه چندان نفوذ داشت که در پی مدت کوتاهی نخست وزیری، زمام وزارت همین دربار را در دست گرفت. توده ای های کمونیست، کلاً چپگرایان و دیگر مخالفان سرسخت بریتانیا و آمریکا معتقد بودند که عبدالحسین هژیر در مقام پرنفوذ وزارت دربار، و با «دستورات وِیژه» آمریکا و بریتانیا، کوشش گسترده ای را آغاز کرده است تا در انتخابات دور شانزدهم مجلس شورای ملی، تنها کسانی کامیاب شوند که از به اصطلاح «ارباب بزرگ» حرف شنوایی داشته باشند، تا پرونده نفت را آن چنان که خواست واشینگتن و لندن بود، ببندند.
به گفته بیشتر ناظران در آن زمان در نقطه مقابل هژیر اما احتمالاً با نقشه و برنامه ای مشابه، سپهبد حاجی علی رزم آرا ایستاده بود. سپاهی مردی که می کوشید خود را به نام فرمانده نیروی رهایی بخش آذربایجان از چنگال امپراطوری نوپای شوروی و مزدورانش در ایران، به اوج قدرت رساند.
در حالی که با خروج ارتش سرخ از ایران، فرقه دموکرات که با پشت گرمی مسکو ساز جدایی می زد، خود به خود آب شده و به زمین فرو رفته بود. آذربایجان بدون مقاومت چندانی به دامان ایران بازگشته بود.
و سرانجام چهره اصلی مقابل این دو دکتر محمد مصدق بود که به خواهش سران اقلیت مجلس پانزدهم، دکتر مظفر بقائی کرمانی و حسین مکی از کنج بازنشستگی بیرون آمد تا به مجلس شانزدهم راه یابد و پرونده نفت را به سود ایران و ایرانیان ببندد. دکتر مصدق در این راه از پشتیبانی قاطع روحانی بلندپایه و با نفوذ آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی برخوردار بود.
هژیر کشته شد
درگرماگرم انتخابات شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی ناگهان این خبر در سراسر ایران پژواک یافت که هژیر، وزیر مقتدر دربار محمدرضاشاه را به گلوله بسته و کشته اند.
خبر درست بود. حسین امامی- یکی از اعضاء گروه تندروی «فداییان اسلام» - روز سیزدهم آبان ماه ۱۳۲۸، همزمان با «عاشورای حسینی» در مراسمی که به همین مناسبت در مسجد «سپهسالار» تهران بر پا شده بود، هژیر را با گلوله تپانچه کشت.
حسین امامی بی درنگ مسئولیت قتل عبدالحسین هژیر را بر گردن گرفت اما یادآور شد که چون هژیر را خائن تشخیص داده، او را کشته است و در قتل وی کس یا کسانی دیگر دست نداشته اند.
این اعتراف اما جلوی بازداشت شدن دکتر مصدق و شماری از یاران و همراهان او و نیز سید مصطفی پسر آیه الله کاشانی را به اتهام دخیل بودن در قتل عبدالحسین هژیر وزیر دربار، نگرفت.
بیشتر این بازداشت شدگان از کسانی بودند که در اعتراض به روند انتخابات مجلس شانزدهم و تقلب در آن، همراه دکتر مصدق در دربار متحصن شده بودند.
دکتر مصدق را به ملک شخصی اش – احمد آباد - نزدیک تهران تبعید کردند و دیگر مظنون ها، بیش از یک ماه در زندان ماندند.
تبعید دکتر مصدق، بر خلاف خواست دشمنان و بدخواهانش، از جمله استعمارگران، دامنه محبوبیت او را در ایران گسترده تر ساخت.
به دنبال کشته شدن عبدالحسین هژیر، وزیر دربار، ایران در کولاک دریای انتخابات مجلس شورای ملی دستخوش ناآرامی های گسترده می شود. اما هیچ کدام ازاین دگرگونی ها، محمدرضاشاه جوان را از نخستین سفرش به ایالات متحده آمریکا بازنمی دارد.
محمدرضا شاه راهی واشینگتن شد
محمدرضاشاه، درست سیزده روز پس از سوء قصد مرگبار به جان وزیر دربار پر اقتدارش- به دعوت رسمی هری اس ترومن رییس جمهوری وقت آمریکا- رهسپار شهر واشینگتن دی سی، پایتخت آمریکا می شود.
محمدرضاشاه در این سفر آرزومند آن است که از جایگاه مقام فرمایشی و بی تاثیر در سرنوشت ایران، و بازیچه دست سیاستمداران کهنه کار به اصطلاح استخواندار کناره بگیرد، و به پادشاهی فعال و سرنوشت ساز در عرصه سیاسی ایران بدل گردد.
پادشاه جوان که در یکی از مدارس با اعتبار جهان غرب، مدرسه «لو رُزِه» سویس، درس خوانده و خود را جهان بین و آشنا با زندگی و سیاست مدرن می داند، حضور سیاستمداران کهنه کار و به اعتقاد او«عقب مانده از گردش روزگار» را از بلاهای بزرگ ایران می داند. شاه جوان روز به روز امیدوارتر می گردد.
در آمریکا بر سر راهش قالیچه قرمز می گسترند و آغوش ها را به رویش می گشایند. شاه انگار از قلب یکی دیگر از قصه های هزار و یکشب سر بر می آورد.
شهرزاد: «... و اما ای ملک جوانبخت...سلطان مشرق زمین غنوده بر قالیچه پرنده، راه ینگی دنیا در اقصی نقطه مغرب زمین را در پیش گرفت. جریده ها در ترقی خواهی او قلمفرسایی ها کردند... شهریار ایران با قامت خدنگ در مجمع عمومی سازمان نوپای دول متحد، فرصتی یافت تا خود را بنمایاند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.