۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

ساحل داستانی از آلن رب گریه


ساحل

سه‌ بچه‌ کنار دریا قدم‌ می‌زنند. دستهای‌ یکدیگر را گرفته‌اند، و کنار هم‌، پیش‌ می‌روند. هم‌قد هستند، و شاید هم‌سن‌،حدود دوازده‌، گرچه‌ بچه‌ای‌ که‌ در میان‌ است‌ از دو تای‌ دیگر اندکی‌ کوتاه‌تر می‌نماید.
بجز وجود این‌ سه‌ بچه‌، تمام‌ پلاژ خالی‌ است‌. کرانه‌ وسیعی‌ است‌، با زمینی‌ هموار و یکدست‌، از شن‌ نرم‌، هیچ‌جاصخره‎ی پراکنده‌، یا گودال‌ آب‌ مجزایی‌ به‌ چشم‌ نمی‌خورد، فقط‌ کرانه‌ اندکی‌ سراشیبی‌ دارد، و بین‌ صخره‌های‌ مرتفع‌ که‌عبورناپذیر به‌ نظر می‌رسند، و دریا، آرمیده‌ است‌.
روز بسیار خوبی‌ است‌. خورشید کرانه‎ی شنی‌ زرد رنگ‌ را با نور زننده‌ و عمودی‌ خود متبلور ساخته‌ است‌. کوچکترین‌تکه‌ ابری‌ در آسمان‌ نیست‌. باد هم‌ نیست‌. آب‌ دریا آبی‌ رنگ‌، و آرام‌، و بدون‌ کوچکترین‌ تموجی‌ است‌. آسمان‌ پلاژ تاانتهای‌ افق‌ کاملاً باز است‌.
اما، در فاصله‌های‌ معین‌، موجی‌ ناگهانی‌، و همیشه‌ همان‌ موج‌، از یک‌ نقطه‌ در چند متری‌ دریا، آغاز می‌شود، ناگهان‌بلند می‌شود، پیش‌ می‌آید، و همیشه‌ در میان‌ خط‌ ساحل‌ می‌شکند. احساس‌ نمی‌شود که‌ آب‌ حرکتی‌ یا جزر و مدی‌داشته‌ باشد. برعکس‌، اینطور به‌ نظر می‌آید که‌ موج‌ در یک‌ نقطه‌ برمی‌خیزد. برآمدگی‌ آب‌، اول‌ به‌ صورت‌ یک‌جورفرورفتگی‌ در کرانه‌ آغاز می‌شود بعد موج‌ کوچک‌ می‌شود، پیش‌ می‌آید، صدای‌ خفیف‌ لغزش‌ شنها را بلند می‌کند وسرانجام‌ می‌ترکد و مانند شیر کف‌آلود روی‌ زمین‌ سربالایی‌ می‌خزد، انگاری‌ که‌ بکوشد زمینی‌ را که‌ چند ثانیه‌ پیش‌ ازدست‌ داده‌ بود باز یابد. فقط‌ گهگاه‌ اندکی‌ بالاتر می‌آید، و برای‌ یک‌ لحظه‌ چند دسیمتر شن‌ بیشتری‌ را نمناک‌ می‌کند.
و همه‌ چیز از نو بیحرکت‌ می‌شود، دریا آرام‌ و آبی‌، همسطح‌ کرانه‎ی زردرنگ‌، و ماسه‌های‌ نرم‌ قرار می‌گیرد. آنجا که‌ سه‌بچه‌، کنار هم‌، قدم‌ می‌زنند. آنها بور هستند، تقریباً همرنگ‌ شنها. پوست‌ آنها کمی‌ تیره‌تر و موهایشان‌ کمی‌ روشن‌تراست‌. هر سه‌ یک‌ جور لباس‌ پوشیده‌اند: شلوار کوتاه‌ و پیراهن‌، هر دو از پارچه‌ کهنه‌ آبی‌، رنگ‌ رفته‌. آنها کنار هم‌، دست‌یکدیگر را گرفته‌اند، و در یک‌ خط‌، قدم‌ می‌زنند، بین‌ دریا و صخره‌ها، و تقریباً در خطی‌ همفاصله‌ بین‌ دریا و صخره‌ها،شاید کمی‌ نزدیکتر به‌ آب‌. خورشید در نقطه‌ سمت‌الرأس‌ نیم‌روز است‌، بطوری‌ که‌ سایه‌ای‌ از بچه‌ها به‌ وجودنمی‌آورد.
روبروی‌ آنها زمین‌ بکر است‌، زرد رنگ‌ و نرم‌، از لب‌ آب‌ تا پای‌ صخره‌ها. بچه‌ها، دستهای‌ یکدیگر را گرفته‌اند، و آرام‌،در خط‌ مستقیم‌، با سرعتی‌ یکنواخت‌، به‌ جلو پیش‌ می‌روند. پشت‌ سر آنها، روی‌ شن‌ و ماسه‌ نرم‌ ساحل‌، که‌ اندکی‌مرطوب‌ است‌، سه‌ ردیف‌ جای‌ پاهای‌ برهنه‌ آنها نقش‌ می‌ماند، سه‌ ردیف‌ یکنواخت‌، و هم‌فاصله‌ از هم‌، عمیق‌ و تمیزروی‌ زمین‌ کرانه‌ باقی‌ می‌ماند.
بچه‌ها راست‌ به‌ سوی‌ جلو نگاه‌ می‌کنند. کوچکترین‌ نگاهی‌ به‌ چپ‌ که‌ صخره‌ها قرار داند، یا به‌ راست‌ که‌ دریا قراردارد، و امواج‌ آن‌ پیوسته‌ روی‌ شنها می‌شکند نمی‌اندازند. به‌ عقب‌، به‌ فاصله‌ای‌ که‌ پیموده‌اند اصلاً نگاه‌ نمی‌کنند.راهشان‌ را با گامهای‌ یکنواخت‌ و تند ادامه‌ می‌دهند.
روبروی‌ آنها، یک‌ دسته‌ مرغهای‌ دریایی‌، در کرانه‎ی دریا، درست‌ آنجا که‌ موجها لب‌ ساحل‌ می‌شکنند، در حرکتند.
آنها موازی‌ بچه‌ها، و در همان‌ جهت‌، در طول‌ کرانه‌، حدود صد متر دورتر از بچه‌ها حرکت‌ می‌کنند. اما چون‌ پرندگان‌دریا آهسته‌تر از بچه‌ها حرکت‌ می‌کنند، بچه‌ها به‌ آنها نزدیک‌ می‌شوند. و اگرچه‌ موج‌ دریا دائماً نقش‌ ستاره‌ مانند جای‌پاهای‌ پرندگان‌ را روی‌ ماسه‌های‌ لب‌ دریا می‌شوید، اما نقش‌های‌ عمیق‌ پاهای‌ بچه‌ها مانند خط‌ ادامه‌داری‌ روی‌شنهای‌ اندک‌ نمناک‌ باقی‌ می‌مانند.
عمق‌ این‌ نقش‌ پاها، یکنواخت‌ است‌، حدود دو سانتیمتر. شکل‌ آنها نیز هرگزبه‌ هم‌ نمی‌خورد - نه‌ در اثر سائیده‌ شدن‌ دور طرح‌ نقشها، و نه‌ در اثر فشارگهگاهی‌ زیاد شصت‌ پا یا پاشنه‌ها. نقشها انگار به‌ وسیله‌ یک‌ ماشین‌ طرح‌ریز برکرانه‌ نقش‌ می‌گیرند.
طرح‌ سه‌ خطی‌ آنها به‌ جلو، گویی‌ تا لایتناهی‌، کشیده‌ می‌شود. و به‌ نظر می‌آیدکه‌ باریک‌ می‌شود، آهسته‌ می‌شود، خطها در هم‌ می‌روند، و یکی‌ می‌شوند،یک‌ خط‌ می‌شوند، که‌ ساحل‌ را از درازا به‌ دو نیم‌ تقسیم‌ می‌کند، که‌ در یک‌ انتها انگار به‌ یک‌ دستگاه‌ متحرک‌ سوراخ‌کن‌، منتهی‌ می‌شود - تناوب‌ بالا و پایین‌آمدن‌ شش‌ پای‌ کوچک‌، که‌ گویی‌ زمان‌ را مشخص‌ می‌کنند.
اما هر چه‌ پاها جلوتر می‌روند، به‌ پرندگان‌ نزدیکتر می‌شوند. آنها نه‌ فقط‌ راه‌ رابه‌ تندی‌ می‌پیمایند، بلکه‌ در مقایسه‌ با فاصله‌ای‌ که‌ تاکنون‌ پیموده‌ شده‌فاصله‌های‌ نسبی‌ بین‌ دو گروه‌ نیز با سرعت‌ بیشتری‌ از بین‌ می‌رود. بزودی‌چند قدمی‌ بیشتر بین‌ آنها فاصله‌ نیست‌.
اما به‌ نظر می‌آید که‌ هر وقت‌ نزدیک‌ است‌ که‌ بچه‌ها به‌ پرندگان‌ برسند، آنها پرمی‌زنند، اول‌ یکی‌، بعد دو تا بعد ده‌ تا… دسته‌ پرندگان‌ سفید و خاکستری‌ درهوای‌ ساحل‌ انگار قوسی‌ می‌کشند و بعد در مسافتی‌ جلوتر، دوباره‌ روی‌ماسه‌ها، حدود صد متر جلوتر از بچه‌ها، می‌نشینند و به‌ راه‌ رفتن‌ ادامه‌می‌دهند. باز در همان‌ جهت‌، در همان‌ خط‌ که‌ موج‌ کوچک‌ لب‌ ساحل‌می‌شکند.
بی‌ توجه‌ به‌ نقش‌ پاهایشان‌ که‌ آنچنان‌ ظریفانه‌ روی‌ زمین‌ بکر حک‌ می‌شوند، وبی‌ توجه‌ به‌ صخره‌های‌ سمت‌ چپ‌، یا به‌ موجهای‌ سمت‌ راست‌، یا به‌پرندگانی‌ که‌ جلوشان‌ گاهی‌ پرواز می‌کنند و گاهی‌ راه‌ می‌روند، سه‌ بچه‌ بور،دستهای‌ یکدیگر را گرفته‌اند، کنار هم‌، با گامهای‌ یکنواخت‌، پیش‌ می‌روند.
چهره‌های‌ آفتابخورده‌ آنها، که‌ از موهایشان‌ تیره‌تر است‌، مانند هم‌ است‌.قیافه‌های‌ آنها نیز مانند هم‌ است‌ - جدی‌، فکور، شاید کمی‌ مشتاق‌. اسباب‌صورتشان‌ هم‌ شبیه‌ هم‌ است‌. گر چه‌ معلوم‌ است‌ که‌ دو تای‌ آنها پسرند وسومی‌ دختر است‌. موهای‌ دختر اندکی‌ بلندتر، و کمی‌ بیشتر فرفری‌ است‌، واعضاء بدنش‌ نیز اندکی‌ ظریفتر است‌. اما لباسهای‌ آنها مانند هم‌ است‌: شلوارکوتاه‌، و پیراهن‌، هر دو از پارچه‌ کهنه‌، آبی‌ رنگ‌ رفته‌.
دختر در سمت‌ راست‌ است‌، طرف‌ دریا. در سمت‌ چپ‌ او، پسری‌ که‌ اندکی‌ ازدیگران‌ کوتاهتر است‌ قدم‌ می‌زند. پسر دیگر، که‌ سمت‌ صخره‌هاست‌، همقددختر است‌.
روبروی‌ آنها تا آنجا که‌ چشم‌ کار می‌کند، ماسه‌ زرد رنگ‌ گسترده‌ شده‌ است‌. درسمت‌ چپ‌ آنها، دیواری‌ از صخره‌های‌ قهوه‌ای‌ رنگ‌، تقریباً بطور عمودی‌،سر به‌ آسمان‌ کشیده‌ است‌، ظاهراً بدون‌ راه‌ عبوری‌. در سمت‌ راست‌ آنها،دریای‌ آبی‌ و آرام‌، همسطح‌ زمین‌، تا افق‌ آرمیده‌ و فقط‌ در حاشیه‌ ساحل‌،موجی‌ کوچک‌ و ناگهانی‌ دارد که‌ همیشه‌ در همان‌ خط‌ ساحل‌ می‌شکند و چون‌کف‌ سفید فرار می‌کند.
بعد، ده‌ ثانیه‌ بعد، باز جریان‌ آب‌ ورم‌ کرده‌ می‌آید، و همان‌ فرورفتگی‌ کرانه‌ رافرا می‌گیرد، و صدای‌ خفیف‌ لغزش‌ شنها بگوش‌ می‌رسد.
موج‌ کوچک‌ می‌شکند، شیر کف‌آلود از زمین‌ سراشیبی‌ بالا می‌رود. می‌کوشدتا چند دسیمتر زمینی‌ را که‌ چند ثانیه‌ پیش‌ از دست‌ داده‌ بود باز یابد. هنگام‌سکوتی‌ که‌ به‌ دنبال‌ دارد، صدای‌ زنگهایی‌ که‌ در دوردست‌ به‌ صدا در می‌آینددر هوا آرام‌ می‌پیچد.
پسر کوچکتر که‌ در وسط‌ است‌ می‌گوید «زنگ‌ خورد…»
اما صدای‌ دریا، با مکیدن‌ موجها از روی‌ شنها، صدای‌ خفیف‌ زنگها را در خودمحو می‌کند. و بچه‌ها باید تا پایان‌ دور دیگر موج‌ صبر کنند، تا آخرین‌ صدای‌زنگ‌ را که‌ در مسافت‌ دور معدوم‌ می‌شود بشنوند.
پسر بزرگتر می‌گوید: «زنگ‌ اول‌ بود.»
موج‌ کوچک‌ در سمت‌ راست‌ می‌شکند.
وقتی‌ دریا دوباره‌ آرام‌ است‌، آنها دیگر چیزی‌ نمی‌شنوند. بچه‌ها هنوز با آهنگ‌یکنواخت‌ قدمهای‌ خود پیش‌ می‌روند، هر سه‌ دستهای‌ یکدیگر را گرفته‌اند.روبروی‌ آنها، باز ناگهان‌ بلایی‌ به‌ جان‌ پرندگان‌ که‌ فقط‌ چند متر جلوتر هستند،می‌افتد و آنها بال‌ می‌زنند و پرواز می‌کنند.
همان‌ قوس‌ را بر روی‌ آب‌ ساحل‌ می‌کشند، پرواز می‌کنند، و باز بر روی‌ شنهافرود می‌آیند، و راه‌ می‌روند، هنوز در همان‌ جهت‌، لب‌ آب‌، حدود صد مترجلوتر از بچه‌ها، آنجا که‌ موج‌ کوچک‌ لب‌ ساحل‌ می‌شکند، حرکت‌ می‌کنند.
پسر کوچک‌ می‌گوید:«شاید زنگ‌ اول‌ نبود، یعنی‌ اگر ما آن‌ یکی‌ دیگر رانشنیدیم‌.»
پسری‌ که‌ کنارش‌ است‌ می‌گوید:«به‌ هر حال‌ باید می‌شنیدیم‌.»
اما در سرعت‌ قدمهای‌ آنها تغییری‌ داده‌ نمی‌شود. و آنها پیش‌ می‌روند و نقش‌جای‌ پاهای‌ آنها، پشت‌ سرشان‌، زیر شش‌ تا پای‌ برهنه‌ ادامه‌ می‌یابد.
دختر می‌گوید:«ما هیچوقت‌ آنقدر نزدیک‌ نبودیم‌.»
و بدین‌ ترتیب‌ آنها تا شنیدن‌ صدای‌ زنگ‌ ساکت‌ می‌مانند. که‌ هنوز خفیف‌ ودوردست‌، در یک‌ لحظه‎ی آرامش‌ دریا به‌ گوش‌ می‌رسد. پسر بزرگترمی‌گوید:«زنگ‌ خورد.» دیگران‌ جواب‌ نمی‌دهند.
پرندگانی‌ که‌ بچه‌ها به‌ آنها می‌رسیدند، بال‌ می‌زنند، پرواز می‌کنند، اول‌ یکی‌،بعد دوتا، بعد ده‌ تا…
دسته‌ پرندگان‌ باز روی‌ شنها می‌نشینند، و لب‌ ساحل‌ حدود صد متر جلوتر ازبچه‌ها حرکت‌ می‌کنند.
دریا پیوسته‌ نقشهای‌ ستاره‌ مانند جای‌ پاهای‌ آنها را می‌شوید. از طرف‌ دیگر،بچه‌ها که‌ دست‌ یکدیگر را گرفته‌اند، و کنار هم‌، در سمت‌ نزدیکتر به‌ صخره‌هاراه‌ می‌روند، پشت‌ سرشان‌ جای‌ پاهای‌ عمیقی‌ در شنها به‌ جا می‌گذارند، که‌ سه‌خطی‌ آن‌ به‌ موازات‌ ساحل‌ صخره‌ای‌ و کرانه‌ طولانی‌ به‌ مرور درازتر می‌شود.
در سمت‌ راست‌، در سمت‌ دریای‌ هموار و بیحرکت‌، که‌ همیشه‌ در یک‌جاست‌، موج‌ کوچک‌ می‌شکند.



آلن رب گریه

برگردان: اسماعیل فصیح

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.