۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

خشونت دلپذیر در سینمای میشائیل هانکه

خشونت دلپذیر در سینمای میشائیل هانکه


سمانه خلیلی
سمانه خلیلی‌ـ چندین سال است که میشاییل هانکه به عنوان یکی از مهم‌ترین سینماگران مؤلف اروپایی در جهان مطرح شده است. او که کارگردانی اتریشی‌ست، ابتدا کار خود را با تلویزیون شروع کرد و ۲۰ سالی برای تلویزیون فیلم ساخت. از زمانی هم که با فیلم «قاره هفتم» (۱۹۸۹) وارد عرصه سینما شد، نقد تلویزیون و رسانه‌های دیداری، یکی از مضامین برجسته‌ی فیلم‌هایش شد. تا به امروز از هانکه شاهد ۹ فیلم بوده‌ایم که همه‌ی آن‌ها بدون استثناء در جشنواره‌های جهانی یا نامزد یا برنده‌ی دریافت جایزه‌ای شده‌اند. او چندین بار نامزد نخل طلای کن شد تا اینکه آخرین فیلم‌اش «روبان سفید» نخل طلای کن ۲۰۰۹ را از آن خود کرد.
سه‌گانه انجماد

در قلمرو مطالعات فیلم‌شناسی، سه فیلم اول هانکه «قاره هفتم »(۱۹۸۹)، «ویدئو بنی»(۱۹۹۲)، «۷۱ قطعه از گاهشماری یک شانس»(۱۹۹۴) به خاطر لحن سرد و فاصله‌داری که کارگردان با رخداد‌ها و شخصیت‌های فیلمش دارد به سه‌گانه‌ی انجماد Vergletscherung der gefühle معروف است. «قاره هفتم» داستان خانواده‌ی طبقه متوسطی‌ست که پس از نابود کردن تمام لوازم زندگی‌شان و پاره کردن تمام اسکناس‌ها، مقابل تلویزیون روشن خودکشی می‌کنند، بدون اینکه ظاهراً دلیلی برای خودکشی وجود داشته باشد. نه بیماری، نه بیکاری و نه بی‌پولی و نه درگیری خانوادگی. ظاهراً هر چیزی سر جای خودش است و زندگی آنها هم رو به پیشرفت است. اما در لایه‌ی زیرین، همه چیز در چرخه روزمرگی از معنا تهی شده است. حتی دعا خواندن هم امری‌ست مثل مسواک زدن و گره زدن بندهای کفش. نظم بروکراتیک اداری به روابط انسانی هم کشیده شده است. آنا – زن داستان- هر چند گاه به پدر و مادر شوهرش نامه‌ای می‌نویسند و وضعیت شغلی‌اش و اوضاع خانواده‌اش را شرح می‌دهد. درست مثل این است که گزارش کاری می‌نویسد؛ گزارشی که شوهر وقت نوشتن آن را ندارد. در این دور باطل تکرار است که رفتار‌ها و کنش‌های آدم‌ها هم فاقد معنا می‌شود.


در «ویدنو بنی»، بنی پسربچه‌ی ۱۳-۱۴ ساله‌ای که اتاقش پر از نوارهای ویدئویی، تلویزیون و دوربین فیلم‌برداری‌ست، دختر هم‌سن و سالش را می‌کشد و از جسد او فیلم می‌گیرد. هانکه از دل این روزمرگی، توحش و بدویتی را بیرون می‌کشد و در برابر دیدگان ما می‌گذارد که به برکت وجود تلویزیون به دیدن و شنیدنش عادت کرده‌ایم. صحنه‌هایی که هانکه در برابر ما می‌گذارد، روحمان را می‌آزارد؛ چهره‌ی معصوم پسرک و خونسردی کشنده‌اش در صحنه‌ی طولانی پاک کردن آثار خون‌آلود جنایتش و همکاری پدر و مادر برای پاک کردن آثار جنایات، تماشاگر را بهت‌زده می‌کند.

خشونت دلپذیر


به هانکه خرده می‌گیرند که تماشاگرش را با این صحنه‌ها تا می‌تواند آزار می‌دهد. اما هانکه در پاسخ به این خرده‌ها در گفت‌وگو با هفته‌نامه‌ی اشپیگل می‌گوید: «نویسنده و تهیه کننده‌ای که فیلم را همچون کالایی می‌بیند، دنبال آن است که خشونت را به بالا‌ترین قیمت بفروشد، پس یا در آن اغراق می‌کند یا به آن مایه‌ی طنز می‌دهد. آن‌ها خیال و واقعیت را در هم می‌آمیزند و کاری می‌کنند که بیننده به هیجان در آید مثل تونل وحشت. جایی که می‌توان هم ترسید و هم خندید.»


او در ادامه‌ی همین گفت‌وگو به چگونگی به تصویر درآوردن خشونت اشاره می‌کند و می‌گوید:«مسأله این نیست که ما نباید خشونت را نشان دهیم، چون جهان ما پر از خشونت است، بلکه حرف از این است که چگونه این قساوت و بی‌رحمی را به تصویر بکشیم. من چگونه می‌توانم این را با‌‌‌ همان چهره‌ی دهشتناکی که در واقعیت دارد، برای شما تصوبر کنم.»


در «۷۱ قطعه از گاهشماری یک شانس»، ما ۷۱ قطعه از روند زندگی چند شخصیت را دنبال می‌کنیم که همگی در ساعتی خاص به بانکی می‌روند که جوانی ۱۹ساله به آن حمله می‌کند و همه را به رگبار می‌بندد. در این تیراندازی سه نفر کشته و تعدادی مجروح می‌شوند. پسر هم چند لحظه بعد خودش را می‌کشد.


در این فیلم انتقاد هانکه به رسانه‌ی تلویزیون نسبت به دو فیلم قبلی‌اش برجسته‌تر است. در لابه لای صحنه‌های فیلم، نماهای نسبتاً طولانی از گزارش‌های خبری تلویزیون گنجانده شده است. در همه‌ی صحنه‌ها تلویزیون حضور دارد و آدم‌ها در حال نشستن، بلند شدن، خوابیدن و غذا خوردن به صفحه‌ی تلویزیون خیره شده‌اند و گیرنده‌ی منفعل اطلاعات و گزارش‌هایی هستند که تلویزیون به آن‌ها می‌دهد. تلویزیون نه تنها پرکننده‌ی شکاف میان این آدم‌های جداافتاده از هم است که هدایت‌کننده و شکل‌دهنده‌ی افکارشان هم هست.

قاتلان سفیدپوش


فیلم بعدی هانکه به نام «بازی‌های مسخره» یکی از بحث‌انگیز‌ترین فیلم‌های تاریخ سینماست. خانواده‌ای (آنا و جورج و فرزندشان، ‌‌‌ همان زوج هانکه که در اکثر فیلم‌هایش حضور دارد) برای گذراندن تعطیلات به ویلای کنار رودخانه‌شان می‌روند که سر و کله‌ی دو پسر با دستکش‌ها و لباس سفید که رفتار عجیبی هم دارند، پیدا می‌شود. آن‌ها با شوخی و بازی کل خانواده را یکی پس از دیگری شکنجه می‌کنند و بعد می‌کشند. به نظر تعدادی از منتقدان «بازی‌های مسخره» یکی از فیلم‌های خشن تاریخ سینماست.


اما در تمام فیلم تنها صحنه‌ی خون‌آلودی که می‌بینیم، صحنه‌ی خون پاشیده شده‌ی پسر بر دیوار و صفحه‌ی تلویزیون است. خبری از تن برهنه، دست و پای بریده، سر شکسته و دهان پرخون نیست. خود او اشاره می‌کند که «این اصل اخلاقی من است که لحظه‌ی وقوع جنایت را نشان ندهم.» پس هانکه با ما چه می‌کند که فیلم‌های اکشن جهان هالیوود با کشت و کشتارهای بسیارشان از عهده‌ی آن برنمی‌آیند؟

هانکه در گفت‌وگویی که در سال ۹۷ با نشریه artechock film درباره‌ی «بازی‌های مسخره» انجام داده، گفت: «فیلم به عنوان کالا کاری به درد و رنج قربانی ندارد، بلکه به لذت جانی از عملش می‌پردازد، گویی که خشونت امری شهوانی ست. اما برای من درد قربانی هراسناک است. من نمی‌گذارم تماشاگر با شکنجه‌گر هم‌ذات‌پنداری کند. این هم‌ذات‌پنداری، خوفناکی خشونت را درهم می‌شکند.» در «اینک آخرین زمان» «انگار ما هم از هلیکوپتر بر سر ویتنامی‌ها تیراندازی می‌کنیم و هیجان هم پیدا می‌کنیم بدون آنکه عذاب وجدانی داشته باشیم یا احساس مسئولیت کنیم.»

رنج مشترک


پس ما همپای خانواده شکنجه وتحقیر می‌شویم، بی‌آنکه راه فراری داشته باشیم. هنگام تماشای فیلم، خودمان را با این امید تسکین می‌دهیم که در این فیلم هم مانند سایر فیلم‌هایی ظاهراً از این دست، لحظه‌ای فرامی‌رسد که خانواده خود را نجات می‌دهد یا پلیس از جایی پیدا می‌شود و این جانیان را به‌سزای اعمالشان می‌رساند. از آنجا که هانکه به خلق و خوی ما وارد است، در یکی از صحنه‌های پایانی فیلم به آنا فرصت می‌دهد که اسلحه را بردارد و تام را بکشد. اما هانکه نمی‌گذارد ما با خشمی تسکین‌یافته به پایانی کلیشه‌ای برسیم؛ پل با ریموت تلویزیون زمان را به عقب برمی‌گرداند و این فرصت را از آنا می‌گیرد. ما هم امیدمان را از دست می‌دهیم. در چندین صحنه پل رو به دوربین می‌کند و با نیشخند به ما می‌گوید شما هم طرف این‌ها هستید. هانکه سعی می‌کند با این «فاصله‌گذاری برشتی»، جایگاه جدیدی برای تماشاگر- ما- در متن تعریف کند.


نسخه‌ی آمریکایی «بازی‌های مسخره» در سال ۲۰۰۷ با‌‌‌ همان دکوپاژ‌ها و شخصیت‌ها توسط خود هانکه دوباره ساخته شد. در این نسخه نوآمی واتس (آنا) و تیم راس (جورج) بازی کرده‌اند. نسخه‌ی آلمانی سال ۱۹۹۷ آن انعکاسی را که هانکه می‌خواست فیلمش در آمریکا داشته باشد، نیافت. به همین دلیل هم زمانی که از او خواسته شد تا فیلمی در آمریکا بسازد، اول از همه رفت سراغ همین فیلم و خواست با یک تیم آمریکایی «بازی‌های مسخره» را دوباره بسازد. اما این‌بار هم انتظار هانکه برآورده نشد. چون چند منتقد مهم آمریکایی گفته بودند که این فیلم، فیلمی خشن است و انتقاد آن‌ها به فیلم بر روی میزان تماشاگران اثر گذاشته بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.