دویچه وله: نقش هدایت در ادبیات معاصر ایران را شما چگونه ارزیابی میکنید؟
ماشاالله آجودانی: هدایت تأثیرگذارترین نویسندهی معاصر بود برای نسلهای بعدی. داستاننویسی جدی ایران که در دورهی مثلا پهلوی دوم شکل میگیرد، من فکر میکنم که بیشتر وامدار نحوهی نگاه هدایت است به داستاننویسی؛ آن هم بیشتر در بوفکور و سهقطره خون. یعنی یک فاصلهای میگیرند از جمالزاده به طور آگاهانه و شاخهای از هدایت را ادامه میدهند که میراث به اصطلاح ادبیات مدرن ایران است. مثلا گلشیری یا نویسندگان دیگری را اگر که همزمان با گلشیری داستان مینوشتند، ما مورد نظر قرار دهیم، میبینیم اینها بیشتر با هدایت، هدایت بوف کور و سهقطره خون مأنوساند تا بخشهای دیگر از داستاننویسی ایران و یا بخشهای دیگر از کارهای هدایت. داستاننویسی معاصر ایران به هدایت بسیار دین دارد و در واقع هدایت محوری است که نسلهای بعدی به او رجوع میکنند.
محمدعلی همایون کاتوزیان: هدایت برجستهترین داستاننویس ایرانی در قرن بیستم بود. پیشتاز اینها در ادبیات مدرن یعنی در داستاننویسی مدرن جمالزاده بود و هدایت و یکی دو نفر دیگر این کار داستاننویسی مدرن را ادامه دادند. منتها هدایت تقریبا در همهی آثارش که نوعی متأثر است بخصوص از جمالزاده، کار را پیشتر برد و مجموعا آن داستانهای کوتاهی که به اصطلاح حوزهشان شبیه جمالزاده است، از جمالزاده بهتر است. اما یک چیزی که هدایت را بویژه مشخص میکند، آوردن سبک مدرنیسم در ادبیات فارسی در داستاننویسی است. یکی از پیشتازان داستاننویسی جدید مدرن بود در ایران و علاوه برآن نویسندهی پیشتاز سبک مدرنیسم بود. گذشته از آن البته هدایت یک روشنفکر برجسته بود. یعنی یکی از کمشمار آدمهایی در قرن بیستم در ایران بود که به اصطلاح لفظ فرنگی انتلکتوئل، در موردش سزاوار است.
همین جا من پرسشی دارم. فکر میکنید چرا هدایت را به عنوان یک روشنفکر میشناسیم. آیا این شناختهای گوناگون او آنقدر نقش دارد؟ یعنی هدایت را نگاه کنیم، میبینیم که هدایت ادب کهن ایران را میشناسد، زبان پهلوی بلد است که حتی ترجمه کرده برخی از متون پهلوی را، در عین حال ادب معاصر ایران را میشناسد، ادب معاصر جهان را میشناسد، یکی از معرفان کافکا هست در زمان خودش، هند رفته بوده، با فرهنگ و ادیان هند آشناست. فکر میکنید که این آیا شناختهای گوناگون است که از نظر اندیشه یک چنین ژرفایی به هدایت داده و یا چیزهای دیگری نقش بازی کرده؟
کاتوزیان: به هر حال عوامل خیلی گوناگونی بودهاند. آنچه شما به آن اشاره کردید، بیشتر در حوزهی سواد و تحقیق است تا آنچه من به عنوان انتلکتوئالیته به آن اشاره میکنم. یعنی خوب مسلم است این اطلاعات، این سواد در مجموعهای که ما به آن میگوئیم هدایت. ولی هدایت فقط یک نویسندهی خوب نیست، فقط یک آدم باسواد با فهم و دانشی نیست، بلکه یک جنبهاش جنبهی مدرنیتهاش هست و یک جنبه، جنبهی آزادگیاش.
آجودانی: از یک طرف هدایت بار سنت را بر دوش دارد، فرهنگ گذشتهی ما را، زبان پهلوی یاد میگیرد، حتی به فرهنگ عامیانه توجه میکند، زیر و بمهای این فرهنگ اجتماعی را دربیاورد، با تاریخ ایران میخواهد آشنا باشد، از یک طرف دیگر با ادبیات مدرن جهان آشناست. اینها همه سرنوشت تجددی است که بر ما وارد میشود، موقعیت تاریخی که ما داریم. تردیدی ندارم که اینها بر ذهن و زبان هدایت اثر گذاشت و در خلق شدن بوف کور نقش داشت. بوف کور مثل اینکه با سرنوشت ما گره خورده و من فکر میکنم هرچه میگذرد ما بیشتر میخواهیم به بوف کور مراجعه کنیم. این رجوع ما به بوف کور از زوایای مختلف، راجع زن در بوف کور، راجع به مسائل تکنیکی، زبان شاعرانهی بوف کور، وقتی مثلاً میگوید: "شب پاورچین پاورچین میگذشت" این بیانی که در بوف کور هست. این تعبیر اینکه "در زندگی زخمهایی هست" هنوز با سرنوشت روشنفکری ایران گره خورده. مثل اینکه روایت روشنفکری ایران روایت همین زخمهاست.
شرایط اجتماعی ـ سیاسی ایران در زمان زندگی هدایت و تأثیر آن بر آثار او چگونه بود؟
آجودانی: بهاعتقاد من هدایت مثل جریان روشنفکری ایران نطفهاش با تناقض بسته شده. یعنی اینها از سویی چشم به دنیای مدرن و آینده داشتند و از سویی عمیقاً پا در سنت باستانی داشتند، یا گذشتهی تاریخی مملکت خودشان. و این تناقض تنها یک تناقض تاریخی نیست، تناقض موقعیت فقط نیست، بلکه در دید و نگاه و نحوهی قضاوتشان هم هست.
کاتوزیان: هدایت فرزند انقلاب مشروطه بود. به این معنی که دو سه سال قبل از انقلاب مشروطه بدنیا آمد و هفت هشت ساله بود که مشروطهخواهان پیروز شدند. بعد هم دورهی جنگ جهانی اول و بعد هم آمدن رضاخان و شاه شدن رضاخان و دورهی رضاشاه و غیره همه به اشکال مختلف روی هدایت تأثیر گذاشت. مثلا نوعی آزادیخواهی که در او بود، به همین جهت هم وقتی که بعد از شهریور ۲۰ یعنی آمدن نیروی متفقین به ایران و رفتن رضاشاه از ایران جامعه باز شد، یعنی حکومت استبدادی فروریخت و در جامعه آزادیهایی پیدا شد، به خصوص آزادی اندیشه و قلم و غیره. نکتهای که بر آن تأکید میکنم این است که اگرچه هدایت متوجه مسائل اجتماعی و به معنای وسیعتر سیاسی بود، ولی آدم سیاسی نبود، آدمی نبود که به این حزب بپیوندد و یا با آن سازمان فلان کند، صاحب ایدئولوژی سیاسی باشد.
هیچ اثری در ایران به مانند بوف کور مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است. آیا چندمعنایی و چندلایگی بوف کور را دلیلی بر این توجه و برداشتهای گوناگون میبینید؟
کاتوزیان: به نظر من یکی از دلایل اصلی این تأویلها و تعبیرهای گوناگون از بوف کور، همان خصلت مدرنیستی ـ سورئالیستیاش هست. یعنی اینکه تکنیک آن داستان جوری است که دست خواننده را خیلی زیاد بازمیگذارد برای اینکه هر نوع تعبیر و تأویلی که میخواهد بکند. اگر شما وارد باشید به کارهای هدایت، هدایت را بشناسید، آثارش را بخصوص بشناسید، میتوانید که نزدیکتر بشوید به یک تأویل که بیشتر قابل قبول است. مثلا داستان کوتاه عروسک پشت پرده، که شهرت چندانی ندارد و غالبا کسانی هم درباره بوف کور مینویسند، از آن خبر ندارند. در این داستان شما الگوی داستان بوف کور را میبینید که تقریبا تمام و کمال وجود دارد. اما تفاوتش این است که عروسک پشت پرده به سبک رئالیستی نوشته شده، یعنی که تکنیکش رئالیستی است و خیلی روشنتر میشود دریافت که داستان از چه قرار است تا در قیاس با مثلا بوف کور با تکنیک سورئالیستی. درحالیکه استخوانبندی بوف کور در عروسک پشت پرده هست، به نحوی در سهقطره خون هم و بعضاً، تا یک اندازهای، در زندهبگور دیده میشود و بعضاً در آثار دیگر مثل داستان کوتاه بنبست یا داوود گوژپشت و اینها. به هرحال با آشنایی کامل به آثار پیشین هدایت آدم میتواند به یک روایت نسبتا ملموسی نزدیک شود تا اینکه هر تعبیر و تفسیری که به نظر خواننده یا ناقد میرسد، عرضه شود.
آجودانی: بوف کور به عنوان یک شاهکار بر تارک داستاننویسی ایران میدرخشد و خاصیت شاهکار همین است که خاصیت تفسیرپذیری داشته باشد، خاصیت اینکه آدمها و نسلها بتوانند از زوایای دیگری با او ارتباط برقرار کنند. اگر متن بوف کور را در بین نوشتههای دیگر خود هدایت بخوانیم، ارتباط عمیق اینها را آدم پیدا میکند. اما با همهی این نزدیکیها و ارتباطی که وجود دارد و بعضی وقتها میبینیم کلمات و تصویرها عیناً تکرار میشود، جایگاهی که بوف کور نوشته میشود، آن جایگاه غمانگیز سرنوشت روشنفکری ایران هست در برزخ سنت و تجدد. و همین است که هدایت را در بوف کور زبانی میدهد که هم زبان شعر است ـ باصطلاح زیباییهای ایهام برانگیز شعر فارسی یعنی زبان سنت را با خودش دارد ـ و هم ساختار مدرنی که از داستاننگاری میراث تجدد میآید. یعنی بوف کور میشود محل تلاقی سنت و تجدد ما و بازتاب مصیبتی که روشنفکری این دوران تجدد با خودش دارد. سرنوشت غمانگیزی که از یکسو میخواهد مدرن باشد و از سوی دیگر در عین مدرن بودن، رویای بازگشت به عصر سلحشوری تاریخ و فرهنگ ایران را دارد. این سرنوشت متناقض و دردناک را که در روشنفکران مشروطه میشود دید، در روشنفکران همعصر هدایت هم میشود دید.
فکر میکنید که چرا خیام تا این اندازه روی هدایت تأثیرگذار بود؟
آجودانی: خود هدایت میگوید خیام یک سمپاتی دارد نسبت به فرهنگ ایرانی و علیه فرهنگ سامی. میگوید یک نوستالژی نسبت به گذشته در خیام میبینم و بعد مشرب خیام را هم اگر نگاه کنیم، آن واقعبینی تلخ خیام که زودگذر بودن جهان و بیاعتباری جهان با دید هدایت نسبت به مسائل زندگی نزدیک بوده.
کاتوزیان: خیام تا نیمهی دوم قرن نوزدهم در ادبیات ایران و در تاریخ ایران تقریباً شاعر ناشناسی بود. آنچه سبب آشنایی با او و بعد تقدیر و تحسین زیادی شد این بود که "ادوارد فیتزجرالد" شاعر انگلیسی یک مقدار از رباعیات او را بهصورت آزاد به انگلیسی ترجمه کرد. این ترجمه بر جامعهی آنروز انگلیس و آمریکا و انگلیسیزبانها سخت تأثیر گذاشت. عدهی زیادی اسم پسران و نوههایشان را عمر گذاشتند، نه به خاطر خلیفهی دوم اسلام، بلکه به خاطر خیام. یکی از نخستین کتابهای هدایت که در حدود بیست یا بیستویک سالگی درآورده، عنوانش هست "رباعیات خیام" و این رباعیات خیام یک مقدمهای رویش نوشته و نظر خودش همان تعبیر و تفسیر خودش بر خیام بوده. بعد که وارد تجزیه و تحلیل میشود، در تحلیلش از خیام و رباعیاتش آراء آن زمانش را منعکس میکند. شما اگر این را مقایسه کنید با کتاب دوم هدایت دربارهی خیام که مشهور است، یعنی کتابی که اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۱۳ اولین بار چاپ شده و عنوانش هم "ترانههای خیام" هست، هدایتی دارد حرف میزند که عقاید ۱۳۱۳ را دارد. بنابراین از یک سو همین تعبیرپذیری خیام است. جنبهی دیگرش این است که هدایت درواقع دارد حرف خودش را میزند. آن عقایدی که آن روز داشته، چندین سال بعد اینها را منعکس میکند و از قول خیام میگوید.
شصت سال پیش هدایت دست به خودکشی میزند. اگر بار پیش خود را به رود انداخته و نجات یافته بود، اینبار با برنامهی قبلی خود را برای مرگ آماده میکند. دلیل آنرا چه میبینید؟
آجودانی: مسئلهی مرگ یکی از بنمایهها و درونمایههای نوشتههای هدایت است. این اصلا انسان مدرن است که آنقدر به مسئلهی مرگ فکر میکند. این بخشی از تجدد ماست. این دغدغهی مرگ، این خودکشی را راه رهایی پیدا کردن، اینکه انسان خودش بخواهد سرنوشتش را خودش تعیین کند، خودش مقدر باشد بر سرنوشت خودش و تصمیم بگیرد که مثلا به زندگی پایان دهد، مربوط به همین دوران تجدد است. من فکر میکنم این موقعیتی که هدایت در آن گیر کرده بود و فهمی که او از این موقعیت به دست آورده بود و تناقضی که با خودش در این فهم حمل میکرد با خصوصیات فردی، تجربههای شخصی، سرانجام راه دیگری پیش هدایت نگذاشت جزاینکه خودکشی کند. راوی بوف کور هم یک جوری خودکشی کرد، یک جوری به پایان رسید، به نقطهی مرگ و این سرنوشت مشترکی بود که بین هدایت و راوی بوف کور اتفاق افتاد و شاید بخشی از تجربهی دردناک یک انسان ایرانی بود که در یک موقعیت تاریخی به یک سهم تلخی از زندگی رسید، به یأس و نومیدی دست پیدا کرد که جنبهی فلسفی پیدا کرد.
کاتوزیان: آن هم باز دلایل گوناگون دارد. نوعی زمینهی افسردگی را شما در آثارش، خاص نامهها میتوانید ببینید. سه چهار سال پیش از خودکشیاش، تمام مراکز قدرت با این آدم بداند، از جمله حزب توده که از نظر او مقتدرترین چیز حساب میشود، بخاطر اینکه تمام روشنفکران ایران دستشان هست. همه دارند میکوبندش. و این شوخی نیست. حتی توی نامههایش به شهید نورایی هست که میگوید: من ول کردم، اینها ول نمیکنند. بعد بلند شد به تشویق حسن شهید نورایی آمد به پاریس به این امید که بتواند کاری پیدا کند و بماند. چهارماه مرخصی باحقوق که به او دادند به عنوان معالجه. در این چهارماه به هر سویی که گشت، راهی نبود و نتوانست فرانسه کار پیدا کند و نه جای دیگر. اصلا خود فرانسه اجازهی اقامت تمدید نمیکردند. آمد برود سوئیس، ویزا ندادند. ظاهراً در فکر لندن بود.
در واقع با آن دانش و فرهیختگی نه کار داشت، نه پول داشت، نه اقامت درست و حسابی داشت، نه از سوی روشنفکران پذیرفته شده بود. یک زندگی ایزوله؟!
کاتوزیان: بله، در ایران که بود که هر روز بدتر میشد. شغلش در همین هنرکدهی زیبا مترجمی بود. ولی خوب سه چهار سال اول بعد از رفتن رضاشاه حزب توده یک مرکز به اصطلاح روشنفکری شده بود و موقعی سازمانِ بازی بود، سازمان بستهی کمونیستی ـ استالینیستی نبود. بعداً اینطور شد، وقتی هدایت ازش بُرید. هدایت - تأکید میکنم - عضوش نبود، ولی دوستانش بودند. و رفتآمد با اینها یک دلخوشی برایش بود. بعد از اینکه با حزب توده درافتاد، دیگر هیچ جایی برایش باقی نماند، برعکس آنها هم به جانش افتادند و دیگر کار را تمام کردند.
مصاحبهگر: نوشین شاهرخی
تحریریه: مصطفی ملکان
منبع:بخش فارسی سایت دویچه وله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.