۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

گفت و گویی با بتی

بتی‌بانو را بيش‌تراز طريق ويديوهای شوی رنگارنگ شناختم. آن روزها، روزهایی بود كه ما ساكنان ايران به هيچ تلويزيونی جز شبكه‌های داخل كشور دسترسی نداشتيم و از شبكه‌های داخل كشورهم غم می‌باريد و بس، نه فيلم‌هايش فيلم بود و نه سريال‌هايش سريال. موسيقی هم كه صدالبته بی‌موسيقي. مردم در آن روزها برای لحظه‌های سرگرمی و تفريح، به ويديوهایی پناه برده بودند كه مخفيانه از اين‌جا و آن‌جا كرايه می‌كردند، از فيلم‌های سينمایی ايرانی و غيرايرانی و البته از نوع قديمی گرفته تا شوهای رنگارنگ و ويديوهای مايكل جكسون.

بتی‌بانو را بيش‌تر ازهمين ويديوهای رنگارنگ شناختم. با ديدن تصويرش و شنيدن صدای‌اش حس خوبی می‌گرفتم و صدای‌اش را بسيار دوست داشتم.
پس از آن ويديوهای قديمی، ديگر خبری از او نداشتم تا اين‌كه سال‌ها گذشت و در يكی از نوروزهای چند سال پيش، اتفاق خجسته‌ای روی داد. بتی‌بانو را ناگهان در شبكه‌ی تپش ديدم. حيرت كردم كه چه بی‌خبر به صحنه‌ی هنر بازگشت. اما خوش‌حال شدم. وقتی با شهرام شب‌پره و ديگر همكاران قديمی‌اش می‌خواند، احساس خيلی خوبی داشتم. صدای‌اش همان صدای آشنای قديمی بود و چهره‌ی زيبايش هم‌چنان مهربان به‌نظر می‌رسيد.
پس از مدتی آلبوم« لبخند قديمی» را منتشر كرد. اين آلبوم را بسيار دوست می‌داشتم. از جنس صدای‌اش كه شبيه صدای هيچ‌كس نيست، به‌واقع لذت می‌برم و جالب اين‌كه تا به اكنون هم كسی به دنيای ترانه پا نگذاشته كه صدای‌اش شبيه صدای بتی‌بانو باشد، او يگانه است و فروتن و مهربان و بسيار هنرمند... يك‌بار در سال 1387 مطلبی درباره‌ی ايشان و بازگشت دوباره‌اش به دنيای موسيقی، در مجله‌ی اپيزود نوشتم، شماره‌ی بيست‌ودو اپيزود بود. آن‌زمان نمی‌دانستم كه روزی بتی‌بانو مطلب مرا خواهد خواند و ايشان نيز نمی‌دانست كه من در موردشان مطلب نوشته‌ام. 
هفته‌ی گذشته وقتی به ايشان پيشنهاد يك گفت‌وگوی اينترنتی را دادم، با مهربانی و تواضع پذيرفت و مرا حيرت‌زده كرد! چرا كه بی‌هيچ تعارفی ما چنين هنرمندان متواضعی خيلی كم داريم. شايد روزی چند داستان بسيار جالب و خواندنی را در اين زمينه برای‌تان تعريف كنم، اما اين‌جا جای‌اش نيست. اين‌جا گفت‌وگوی بی‌پيرايه و صميمانه‌ی مرا با بتی‌بانو می‌خوانيد، هنرمند خوش‌صدا و مهربان و بسيار دوست‌داشتنی.
 - خانم بتی عزيز! با شادباش نوروز 1390  و با آرزوی سالی خوش‌رنگ با منظره‌هایی خوشايند برای شما، نخستين پرسش را مطرح می‌كنم: می‌دانم كه با ترانه‌ی زيبای« عزيزم» مشهور شديد، اما به‌عنوان يك ترانه‌خوان حرفه‌ای، كارتان را دقيقن از چه سالی شروع كرديد؟
 - اواخر سال 1350.

 - آيا با رغبت و تشويق خانواده به موسيقی روی آورديد يا اين‌كه فقط به خواست و اصرار خودتان بود؟
 - هيچ‌كدام. من دبيرستان را در هفده ساله‌گی در رشته‌ی ادبيات به اتمام رساندم و در هجده ساله‌‌گی در سازمان جغرافيایی به‌عنوان نقشه‌كش استخدام شدم و به اصرار فراوان يكی از همكاران‌ام كه با آقای ضيا در دفتر هنری همكاری داشت به آن‌جا رفتم و ناگهان خودم را درحين ضبط ترانه‌ی« عزيزم» ديدم. همان‌جا با آقای« دبيری» آشنا شدم و زود ازدواج كرديم و بچه‌دار شديم و... . من هيچ علاقه‌ای به خواننده شدن نداشتم و واقعن تو رودربايستی به آن دفتر رفتم.

 -  صدای بسيار زيبای شما را شخص ديگری كشف كرد يا نه خودتان می‌دانستيد كه صدایی مناسب برای آوازخوانی داريد؟
 - اول اين‌كه شما لطف داريد، ممنون‌ام. اما اين‌كه، من احساس می‌كردم صدام خوبه، ولی نه اين‌كه برم و خواننده بشم، اصلن. در همان دفتر هنری، «ضيا» و « سعيد دبيری» و يك كمپانی آواز صدای‌ام را پسنديدند و آهنگ« عزيزم» را باشتاب برای اجرا به من سپردند.

 - به جز آقای سعيد دبيری، با كدام يك از ترانه‌سراها هم‌كاری داشتيد و هم‌چنين با كدام آهنگ‌سازان؟
به‌جز سعيد دبيری با ترانه‌سرايانی چون روان‌شاد احمد شاملو، آقای اردلان سرفراز و منصور تهرانی همكاری كردم و آهنگ‌سازان هم با آقای شماعی‌زاده، پرويز مقصدی، سياوش قميشی، جهانبخش پازوكی، فريد زلاند و فريدون خشنود همكاری داشتيم و در اوايل كارم هم  با روان‌شاد آقای قراملكی همكاری كرديم.
 
 -  شما در بين ترانه‌هایی كه پيش از انقلاب اجرا كرديد، دو ترانه‌ی تُركی داريد كه بسيار زيبا اجرا كرده‌ايد با لهجه‌ای طبيعی  و روان، آن‌چنان كه شنيدن اين اجراهای زيبا مرا وامی‌دارد كه از شما بپرسم آيا اصليت شما تُرك است؟ يا نه زبان تُركی را بعدها ياد گرفتيد؟
 - بله، اصليت من آذربايجانی‌ست. من در تهران متولد شده‌ام و خانواده‌ام اهل زنجان هستند و من هم نُه سال در آن شهر زنده‌گی كرده‌ام.

 -  بسيار خوب. شما در شوهای مختلف تلويزيونی پيش از انقلاب حضور داشتيد، آيا در آن زمان مثلن در شوی رنگارنگ، بين خواننده‌گانی كه در اين شو حضور داشتند، تبعيضی صورت می‌گرفت؟
 - من اصلن اين‌گونه فكر نمی‌كنم، چون شخصن چيزی نديده‌ام كه گواه اين مسئله باشد.

 -  پيش از انقلاب در كاباره هم برنامه اجرا می‌كرديد؟
 - بله، اما نه برای مدت زيادی، چون مشغول بچه‌داری نيز بودم.
  
 -  شما در همه‌ی سال‌هایی كه در صحنه‌ی موسيقی غيبت داشتيد، آيا در ايران بوديد؟
 - من شش سال پس از انقلاب به‌همراه يك گروه موزيك كه همسر يكی از آن‌ها كليمی بودند، برای اجرای برنامه و كنسرت‌هایی به اسراييل دعوت شديم. روان‌شاد« عبدی يمينی» نيز همراه ما بود، اما در تركيه به او ويزا ندادند و او ناچار به ايران برگشت. من آن‌زمان از همسرم« سعيد دبيری» جدا شده بودم و پسرم همراه‌ام بود. اوايل ما چند ماهی آن‌جا مانديم و به‌ناچار پسرم به مدرسه‌ی اسراييلی رفت. من چند بار برای ويزای امريكا تلاش كردم، اما به‌دليل مسلمان بودن‌ام و توريست بودن‌ام به من ويزا ندادند. تا اين‌كه چهار سالی گذشت.
پس از آن پسرم درحين بازی فوتبال دچار آسيب گردن شد و عمل جراحی سختی را پشت‌سر گذاشت و من اين‌بار به‌خاطر اين‌كه پزشكان معالج او در دسترس بودند، سه سال ديگر هم آن‌جا ماندم و پس از حدود هفت سال ديدم روحيه‌ی پسرم آسيب‌پذير شده و تمايلی به ادامه‌ی تحصيل و غيره ندارد، ناچار به ايران برگشتم چون فكر كردم اگر با آن شرايط به امريكا بروم، او تنهاتر شده و بيش‌تر منزوی خواهد شد. اما در ايران به اتهام جاسوسی دستگير شدم و پس از سال‌ها آزار و بدبختی به مدت چهارده سال نيز ممنوع‌الخروج شدم.

 -  متاسف‌ شدم خانم بتی! حتمن دوران بسيار دشواری را پشت سر گذاشته‌ايد... نمی‌خواهم بپرسم كه به چه دلايلی از ايران مهاجرت كرديد، فقط با يك كلمه‌ی (بله) يا (خير) لطفن پاسخ بدهيد كه حضور مجدد در صحنه‌ی ترانه‌خوانی و آغاز دوباره‌ی فعاليت هنری، دليل اصلی مهاجرت‌تان بود؟
 - خير.
 
 -  شما ترانه‌هاي عاشقانه‌ای خوانده‌ايد كه« سعيد دبيری» آن‌ها را نوشته بودند، براي‌تان دشوار نبود يك حس عاشقانه‌ي مردانه را شما كه يك خانم هستيد به مخاطب منتقل كنيد؟ به نظر شما اصولن اين انتقال حس  طبيعي است؟ و آيا طبيعي جلوه دادن آن، به ميزان هنر و استعداد ترانه‌خوان ربط دارد؟
 - من اين حس عاشقانه‌ی مردانه‌ای كه شما از آن صحبت می‌كنيد را در ترانه‌هايم احساس نكرده‌ام. دقيقن نمی‌دانم، اما لابد آقايان ترانه‌سرا برای سرودن شعر برای خانم‌ها اين موضوع را مدنظر دارند. اما در ترانه‌های قديمی‌تر از نسل ما، زياد شنيده‌ام كه شعر مردانه‌ای با صدای خانم خواننده پخش شده. دوران خانم مرضيه روان‌شاد، و روان‌شادان خانم پوران و خانم دلكش و غيره اين‌گونه بوده... مثل همين ترانه‌ی«امشب شب مهتابه»، كه بيش‌تر خانم‌ها اجرا كرده‌اند.
اما در مورد يكی از ترانه‌های آقای«اردلان سرفراز» كه من اجرا كرده‌ام به‌نام« حريم»، داستان فردی‌ست كه جسم ناپاكی داره، به‌نظر من اين می‌تونه يك احساس مشترك باشه، چون هم زن و هم مرد می‌تونه جسم ناپاكی داشته باشه. چند خطی از اين شعر اين‌گونه ميگه:
می‌تونست پرنده‌ی زخمی دستات
تو هوای دست من نفس بگيره
تن آلوده‌شو به زمين ببخشه
روح پاك‌شو دوباره پس بگيره
می‌تونست موج سفركرده به خشكی
تن نده به آب آلوده‌ی ساحل
و شاه‌بيت شعر:
 اگه عاشق بودی حتمن می‌تونستی
حرمت حريم عشقو حتمن می‌دونستی
و يا ترانه‌ی« عاشقا مسافرن، يه روز ميان، يه روز ميرن» از سعيد دبيری، می‌تونه يك حس مشترك باشه، يعنی جنسيت اين‌جا مطرح نيست، زن و مرد هر دو می‌توانند چنين احساسی را داشته باشند.

- سپاس خانم بتی! پاسخ بسيار خوبی داديد و مورد مهمی را مطرح كرديد، منظورم همان« حس مشترك» هست... حالا شما دوست داريد ترانه‌هایی از اجراهای قديمی‌تان را بازخوانی كنيد؟
 - بله، خيلی دوست دارم، اميدوارم به‌زودی اين كار را انجام بدهم.

 - اگر ترانه‌اي را كه شما اجرا كرده بوديد، آهنگ‌ساز و ترانه‌سرا تصميم بگيرند آن را براي اجراي مجدد به ترانه‌خوان ديگري بسپارند، آيا شما ناراحت می‌شويد؟ ... منظورم از ناراحت شدن، اعتراض كردن نيست، در دل‌تان ناراحت می‌شويد؟
 - بله، چون احساس می‌كنم كه حتمن من آن‌را خوب اجرا نكرده‌ام.

 - می‌دانيم كه نقد ترانه به معنای به تماشا گذاشتن زيبايی‌ها و كاستی‌هاي يك ترانه از نظر شخص منتقد است. اگر يكی از اجراهاي شما نقد شود، حالت واقعی و قلبی‌تان در برخورد با اين نقد چيست؟ از نكات مثبت‌اش خوش‌حال و از نكات منفی‌اش ناراحت می‌شويد؟ يا اصولن با نكات مثبت و منفی چه‌گونه برخورد می‌كنيد؟
 - به‌طور مسلم اگر نقدی عادلانه باشه و نه مغرضانه، همان‌طور كه گفتيد از نكات مثبت آن خوش‌حال و از نكات منفی ناراحت ميشم، ولی سعی می‌كنم ازش درس بگيرم.
 - ممنون‌ام از صداقت‌تان در پاسخ دادن به چنين سوالی، صداقت اين‌روزها حكم كيميا را دارد...  با بازگشت دوباره به صحنه‌ی موسيقی ودر برخورد با مشكلات عديده‌ای كه بر سر راه انتشار آلبوم وجود دارد، آيا از بازگشت خود راضی هستيد يا پشيمان شده‌ايد؟
 - بحث درباره‌ی كاپی آلبوم‌ها، بحثی تكراری‌ست، چون همه می‌دانيم كه چه تيشه‌ای به ريشه زده است. اما من نه راضی هستم و نه پشيمان. فقط دوری مادرم كه بيماره و پسر و نوه‌ام كه در ايران هستند براي‌ام مشكله. اما هميشه نور اميدی در قلب‌ام موج می‌زنه و منو سرپا نگه داشته.
 
 -  آلبوم تازه در دست تهيه داريد؟
 - متاسفانه هنوز شرايط فراهم نشده.

 -  چرا هجوم ترانه‌خوان‌هاي برون‌مرز و بيش‌تر لس‌انجلس كه پايتخت موسيقي خارج كشور است،  به سمت ترانه‌سرايان ساكن ايران به‌ويژه در چند سال اخير بيش‌تر شده است؟ به‌نظر شما كارهاي ارايه‌شده ازجانب ترانه‌سرايان داخل كشور آيا زيباتر است؟ شيك‌تر است؟ بااحساس‌تر است؟ ارزان‌تر است؟ يا دلايل ديگري دارد؟
 - موقعی كه من در ايران بودم اكثريت خواننده‌ها شبيه‌خوانی می‌كردند، يعنی تقليد از صداهای خواننده‌گان قديمی. ولی ناگهان در پنج شش سال اخير، سبك‌ها عوض شد و كارهایی باهويت و بدون تقليد صدا و بااحساسی ارايه شد و در كنارشان ترانه‌ها و آهنگ‌های زيبا. اما در جواب شما بايد بگويم هم بااحساس بودن كارها و هم ارزان‌تر بودن آن‌ها، دلايل واقعی هستند.
 
 -  دوست داريد در كنسرت‌ها برنامه اجرا كنيد؟ كنسرتی در راه داريد؟
 - بله، خيلی دوست دارم. اما يكی از بزرگ‌ترين مشكلات من نداشتن يك مدير برنامه‌ی خوب هست، چون من خودم نمی‌تونم در مورد كار خودم صحبت كنم و اصولن بلد نيستم و برای اين كارها ساخته نشده‌ام. در ايران پيش از انقلاب، همسرم« سعيد دبيری» اين كارها را انجام می‌داد. ولی اين‌جا به‌خصوص در تورنتو، من كسی را نمی‌شناسم. اگر هم دو سه نفری باشند حرف‌شان با عمل‌شان يكی نيست.
البته اين مسئله‌ی مدير برنامه نداشتن، شامل حال من يك نفر شايد نباشه، اما من واقعن از بيزنس چيزی نمی‌دونم. البته اوايل پس از انتشار آلبوم«لبخند قديمی» بعضی‌ها از امريكا برای تور كنسرت با من صحبت كردند و من بی‌گدار به آب زده و پذيرفته بودم، اما به‌خاطر مسايل خانواده‌گی مثل مادرم كه پای‌اش را جراحی كردند و به‌كلی فلج شد و مسايل ديگه، من هم حداقل يك‌وسال و نيم ازنظر روحی حال‌ام بد بود و دچار افسرده‌گی شديد شده بودم و به‌قدری آن‌ها را به تعويق انداختم كه تا به امروز از تورنتو خارج نشده‌ام، اما هنوز به بهبود اوضاع اميدوارم.

 - وقتی در ايران هستيم يك‌جور مشكل داريم، زمانی هم كه در خارج از ايران هستيم به‌نحوی ديگر در مقابل مشكلات قرار می‌گيريم، گويا مشكلات دست‌بردار نيستند... شما خانم بتی! مشهور بودن را دوست می‌داريد؟ آيا هرگز با خود گفته‌ايد كه اي‌كاش مشهور نبودم؟
 - اكثر مواقع احساس خوبی به آدم ميده،  توجه و محبت و احترام دوستداران‌ات خيلی خوبه. و مواقعی هم هست كه واقعن  دردسره، چون مردم نمی‌دونند كه درون‌ات چه خبره و هيمشه فقط ظاهرت  زير ذره‌بينه، چی بپوشی؟ چه ماشينی سوار بشی؟ و اصولن خودت نيستی. شايد اندازه‌ی جنبه‌ی مثبت و منفی‌اش يك‌سان باشه.
 
 -  چرا در رسانه‌ها و به‌ويژه رسانه‌هاي تصويري كمتر حضور داريد؟
 - با رسانه‌ها در ارتباط نيستم چون در تورنتو زنده‌گی می‌كنم. اگر در لس‌انجلس بودم به‌هرحال حضورم محسوس بود و خواه ناخواه در رسانه‌های تصويری و غيره ظاهر می‌شدم ولی اصولن آدم جنجالی هم نيستم.

 - صفحه‌ی فيس‌بوك‌تان را خودتان اداره می‌كنيد؟
 - دختر خواهرم ماه آگست گذشته برای تولدم گفت كه برام صفحه‌ی فيس‌بوك درست كرده و مدت‌ها خودش اداره می‌كرد، اخيرن خودم تاحدودی آن‌را اداره می‌كنم.

 -  شما هنرمند مردمی را چه‌گونه تعريف می‌كنيد؟
 - شايد من صلاحيت نداشته باشم كه به اين سوال جواب بدم، اما به‌نظر من بايد صادق و با مردم مهربان باشه و از بالا به مردم نگاه نكنه و اگر می‌تونه برای مردم‌اش مفيد باشه.

 - از نظر شما هنرمند چه تاثيري بر روي هواداران‌اش دارد؟
 - هنرمند يك الگوست و تاثيرات مثبت و منفی يك هنرمند می‌تونه مستقيمن روی طرفداران‌اش تاثير داشته باشه.

 -  پيامی براي هواداران‌تان و مخاطبان اپيزود داريد؟
 - نوروز را به همه‌تون تبريك ميگم و اميدوارم سال خيلی خوبی داشته باشيد. همه‌تونو دوست دارم و اميدوارم به‌زودی بتونم آهنگ‌های خوبی اجرا كنم كه همه‌ی شما عزيزان راضی باشيد.
از شما آنسه‌ی عزيز و مهربان‌ام و تمامی همكاران‌تان در مجله‌ی اپيزود بی‌نهايت سپاس‌گزارم و اميدوارم همواره موفق و سربلند باشيد. سالی خوش و طلایی برای شما و هم‌وطنان‌ام آرزو می‌كنم.
 - از اين‌كه لطف كرديد و دعوت مرا برای اين گفت‌وگو پذيرفتيد از شما سپاس‌گزارم. سالی بسيار پُربار و خوب و خوشی داشته باشيد.
سايت رسمی خانم بتی
صفحه‌ی فيس‌بوك خانم بتی

آنسه اميری - مجله‌ی اپیزود، شماره‌ی صدودو
بيست‌وهشتم اسفند‌ماه 1389 خورشیدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.