۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

اندر حکایت جدال یغما گلرویی و روزبه بمانی


 
در شماره‌ی پنجاه و هفتم ماه‌نامه‌ی نسیم مطلبی از آقای روزبه بمانی منتشر شده بود با عنوان «آقای گلرویی صدای شما را هم شنیدیم» که در نگاه اول آدم را یاد عبارت «صدای انقلاب شما را شنیدم» در سخنرانی آخر شاه، قبل از فرار از ایران می‌انداخت و در آن ایشان، خرده گرفته بودند به مطلبی که من در دو شماره قبل همان نشریه درباره‌ی ترانه‌هایشان در آلبوم «دنیای این روزای من» نوشته بودم و جوابیه‌ای صادر فرموده بودند که با خواندنش مطمئن‌ شدم چیزی بابت آن آلبوم نگرفته‌اند چون جای آوردن دلیل و منطق و احیانن مدرک، پیکان اتهام را سمت من برگردانده بودند و این روزهای ممنوع‌الکاری فرصتی دوباره به دستم داد برای بازگو کردن نکاتی که پنداری دوستِ خودشیفته‌ی من، نیاز به یاد آوردنشان دارد.

اول این‌که دوست خبرچينمان اشتباه به عرض ایشان رسانده و مصاحبه‌ی خواننده‌ی آلبوم را من به‌چشم خود دیده‌ام که در آن فرمودند: «من این آلبوم را از بچه‌های ایران هدیه گرفتم» و هدیه – اگر با فرهنگ دهخدا هم معنایش کنیم - چیزی‌ست که هدیه‌گیرنده بابت آن پولی به هدیه‌دهنده نمی‌دهد. اگر این اشتباه از طرف خواننده بوده می‌تواند آن را در یادداشتی تصحیح و خیال ما را راحت کند که آقای بمانی در واگذاری ترانه‌ غیرحرفه‌ای رفتار نکرده و به ترانه‌هایش و آبروی ترانه‌سرایی چوب حراج نزده. گرچه ‌به‌دلیل پیشینه‌ی همکاری رایگانی که با خانم هلن داشته‌اند، مجبورند از ایشان هم بخواهند بیانیه‌ای صادر بفرمایند و همین روش را درباره‌ی خواننده‌ی دیگری که این روزها در حال همکاری با اویند و قرار است آلبوم ایشان هم از نوع مفت تولید شود، هم پیاده کنند و از این به بعد استشهاد‌نامه‌ای را به هر آلبومی از کارهایش منتشر می‌شود سنجاق کنند تا ما جماعت دیرباور، باورمان شود که این همکاری‌ها به‌خاطر ترانه‌های شاهکارشان انجام شده‌اند، نه مفت بودن ترانه‌هایی که ترانه‌سرایان نسل‌های گذشته در آن سبک هنرنمایی‌ها کرده‌اند. چیزی که ایشان با قیافه گرفتن سعی در پنهان کردنش دارند چون باورشان شده در ترانه‌ی عاشقانه لحن و سبک و نگاه نو دارند و ندارند. به شهادت ترانه‌های متاخرشان ندارند. ایشان تحت‌تاثیر ترانه‌سرایان و شاعران دیگرند و تاثیر گرفتن چیز بدی نیست. مخصوصن برای ترانه‌نویسی که چند سال بیشتر از شروع کارش نمی‌گذرد. تاثیر اگر به اثری دیگرگون با اثر تاثیرگذار بی‌انجامد خوب هم هست. نمونه‌اش ترانه‌ی «تصورکن» من که با الهام از ترانه‌ی جان‌لنون نوشته شده اما فقط در حد ترکیب تصورکن و موضوع ترانه که از جهانی آرمانی صحبت می‌کند باقی مانده. در ترانه‌‌های سال‌های نخستِ من هم تاثیر گرفتنم از تمام شاعران پیش از خود مشخص است و آن کارها را آزمون و خطا به‌حساب می‌آورم و نقدِ تاثیرپذیری (نه سرقت ادبی) را به آن‌ها وارد می‌دانم اما آقای بمانی خود را قطب ترانه و بی‌تاثیرپذیری می‌دانند که ‌چنین نیست و با این‌که شپش‌جویی آثار دیگران را خوش ندارم اما برای آن که به رسم آپاراتچی‌ها، کمی از باد استاد کم کنم، چند نمونه‌ را از ترانه‌های آلبوم می‌آورم.»
آن‌چه خواندید بخشی از پاسخ‌نامه‌ی آقای«یغما گلرویی» به هم‌کارش«روزبه بمانی» است که بر روی اینترنت دیدم. این پاسخ‌نامه طولانی‌ست و من قصد پرداختن کامل به آن را ندارم. نه می‌خواهم از یغما گلرویی حمایت کنم و نه از روزبه بمانی. نه می‌خواهم به یغما گلرویی حمله کنم و نه به روزبه بمانی. درواقع هدف اصلی، این دو ترانه‌سرای ایران‌نشین نیست که از این قبیل داستان‌ها و بدتر از این هم بسیار داریم.
آن‌چه مرا به نوشتن واداشته، مسیر فرهنگی سرزمین‌مان است که در آن هنرمند و غیرهنرمند، همه یک‌سان رفتار می‌کنند. تو گویی که هنرمند الگوی جامعه نیست، بلکه یک شهروند عادی‌ست که انجام هر کاری از او انتظار می‌رود. جدال غیرهنرمندانه‌ی«یغما گلرویی» و«روزبه بمانی» نیز نشات‌گرفته از همین فرهنگ است. فرهنگی که در سی‌وپنج سال پیش هم پیروان زیادی داشته است. فرهنگی که رفتار اجتماعی هنرمندش و ترانه‌سرا و شاعرش با کارمند و کارگر معمولی هیچ تفاوتی ندارد.
نظیر این‌گونه دعواهای جامعه‌ی هنری را در سال‌های پیشین هم داشته‌ایم. درواقع خواندن پاسخ‌نامه‌ی یغما گلرویی مرا به یاد بحث و جدل‌ها و پشت‌چشم نازک کردن‌های«شهیار قنبری» و«ایرج جنتی‌عطایی» انداخت که هنوز هم قاطعانه بر موضع خود ایستاده‌اند. تنها تفاوتی که بین این دو ترانه‌سرای نسل جدید یعنی گلرویی و بمانی با شهیار قنبری و ایرج جنتی‌عطایی وجود دارد این است که در نسل گذشته، شهیار قنبری به‌طور صریح حرف می‌زد و ایرج جنتی‌عطایی سکوت می‌کرد و حرف‌های خود را با شکل و شمایلی دیگر عنوان می‌کرد. اما در نسل تازه، کمی مدرن‌تر عمل می‌کنند یعنی این‌که دو ترانه‌سرا به شیوه‌ی شهیار قنبری از سکوت صرف‌نظر کرده و هرچه دل‌شان خواست می‌گویند. حتمن این تفاوت ترانه‌سرایی در این دو نسل است.
متهم کردن دیگری به این‌که تو از من سرقت کردی و از این و از آن دزدیدی، یا این‌که تو خوب نمی‌نویسی و من خیلی خوب می‌نویسم، پدیده‌ی تازه‌ای نیست. درواقع ترانه‌سراهای جدید هم از قدیمی‌ها و از فرهنگ جاری هنری این را آموخته‌اند. این فرهنگ ایجاب می‌کند نسل تازه‌ی ترانه‌سرایی به جای این‌که به شیوه‌ی ترانه‌سرایی پیش‌کسوتان‌شان و آموختن اصول و قواعد ترانه‌سرایی و حرفه‌ای شدن بپردازند، بیش‌تر به سمت و سوی جنگ و جدل‌ها تمایل دارند. با این روش، نخست نام‌شان شنیده می‌شود و بعد آثارشان دیده می‌شود. درحالی‌که راه درست این است که اول اثر دیده شود و بعد نام شنیده شود.
آقای گلرویی گرامی در ادامه‌ی پاسخ‌نامه‌اش، مواردی را یادآوری کرده که برطبق آن«روزبه بمانی» از ایشان و دیگران سرقت ادبی کرده است. من در این زمینه حرفی ندارم چون نمی‌دانم خودِ آقای گلرویی هم موارد یادشده را به‌قول خودش از چه کسی الهام گرفته است!! ... اما این را می‌دانم که آقای گلرویی عنوان پاسخ‌نامه‌اش را از«شهیار قنبری» وام گرفته!! ... شهیار قنبری چند سال پیش در نامه‌ای با عنوان«به یادت می‌آورم» خطاب به ایرج جنتی عطایی نوشته بود که: «شما هم قهرمان شیرجه شوید در این حوض خالی...» ... و آقای گلرویی هم عنوان پاسخ‌نامه‌شان را گذاشته‌اند:«بفرمایید قهرمان شیرجه شوید آقای بمانی»!!
 در سال‌های گذشته برنامه‌های تلویزیونی شهیار قنبری را زیاد دیده‌ام که ایشان بی‌وقفه از سرقت‌های یغما گلرویی از واژه‌ها و ترانه‌ها و سبک و روش خودش می‌گفت. کاری ندارم که قنبری تا چه حد درست می‌گفت یا نمی‌گفت. آن‌چه مهم است این‌که امروز هم یغما گلرویی از سرقت‌های روزبه بمانی می‌گوید و حتا عنوان پاسخ‌نامه‌اش را نیز از شهیار قنبری می‌گیرد!! ... به این دلیل است که می‌گویم اینان از پیش‌کسوتان‌شان به‌جای اصول ترانه‌سرایی، این‌گونه مسایل را آموخته‌اند.
 سپس آقای گلرویی به غلط‌های ترانه‌های روزبه بمانی پرداخته و مثلن گفته است:
«هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می‌کنه» که غلط است چون غالبن آدمی از فکر چیزی با چیزی صحبت نمی‌کند بلکه از ترس چیزی ممکن است با خودش، یا کوه صحبت کند، یا مثلن آواز بخواند.
من مانده‌ام که این دیگر چه‌گونه غلط گیری است؟ یعنی حتمن باید ترسید و از ترس با کسی یا چیزی صحبت کرد؟ اگر انسان به موردی فکر کند، نمی‌تواند در مورد آن‌چه در ذهن‌اش می‌گذرد و فکر می‌کند با کسی صحبت کند؟ قبلن به این نوع ایرادها می‌گفتند ایراد بنی‌اسراییلی. الان نمی‌دانم نام تازه‌ای بر آن گذاشته‌اند یا نه!!!... به‌جز این غلط‌گیری‌های دیگرشان هم چندان محکم و درست نیست.
مورد دیگر این‌که، یکی دوست دارد ترانه‌اش را بفروشد و یکی دوست دارد هدیه بدهد، اشکال هدیه دادن چیست؟ اگر ضعفی در ترانه‌های هدیه‌شده وجود دارد، تقصیر ترانه‌سرا نیست، او توان‌اش در همین حد است حتا اگر ادعای‌‌اش سقف آسمان را بشکافد. مقصر اصلی، خواننده‌ای است که ترانه‌های ضعیف را به دلیل هدیه‌بودن می‌پذیرد و اجرا می‌کند. نمی‌دانم چرا در این پاسخ‌نامه از مقصران اصلی سخنی به میان نیامده؟ شاید به این دلیل که کدورتی ایجاد نشود و بعدها شاید مقصران اصلی از آقای گلرویی هم ترانه بخوانند، البته با صرف هزینه!!
خلاصه این‌که بساط غم‌انگیز و دردناکی داریم. بعد ادعا می‌کنیم که چرا موسیقی‌مان پیشرفت نمی‌کند، چرا ترانه‌های گذشته دیگر تکرار نمی‌شود؟ خُب پاسخ مشخص است، تا زمانی‌که هنرمند به حاشیه می‌رود و وقت‌اش را صرف مچ‌گیری می‌کند و دیکته تصحیح می‌کند و«من بهترم یا تو؟» به‌راه می‌اندازد، معلوم است که به جایی نخواهیم رسید.
گرفتن ایراد و اشکال کار خوبی‌ست، انتقاد کار سازنده‌ای‌ست، اما به‌شرط آن‌که از راه درست‌اش انجام شود، قصد و غرض خاصی در آن نباشد، ایرادگیری به شکل حرفه‌ای و دل‌سوزانه انجام پذیرد، این‌گونه است که پیشرفت حاصل می‌شود، نه این‌که خود از واژه‌های دیگران استفاده کنی و سپس به دیگری ایراد بگیری که چرا از من می‌دزدی؟ خود به سبک شهیار قنبری پاسخ بدهی و دیگری را به کاپی‌برداری متهم کنی:
«من را از قماش خود نبینید! آقای بمانی! من مثل شما عقده‌ی اجرا ندارم و خلوت‌گزینی این روزها خودخواسته است. سری به سایتم بزنید تا ببینید همچنان مشغول نوشتنم اما اجرا برایم بی‌اهمیت شده. حالم به‌هم می‌خورد از تماشای  ترانه‌نویسانی که برای ارتباط با خواننده‌گان پرپر می‌زنند. به عمد فاصله‌ام را حفظ کرده‌ام از این چرخه‌ی تهوع‌آور که ترانه را درحد یک کالای رایگان نزول داده. این باتلاق لجن‌بسته با تمام جبروتش ارزانی شما! بفرمایید قهرمان شیرجه شوید! من بلد نیستم مثل شما باشم! نمی‌توانم اسمم را به‌خواست دیگران عوض کنم. یک روز بهزادبمانی باشم، یک روز روزبه‌زاده و یک روزامیرشجره. نمی‌توانم یک شبه خواب‌نما شوم و با خوانندگان تماس بگیرم و بگویم ترانه‌های اجتماعی مرا از آلبوم‌هاشان بیرون بیاورند. نمی‌توانم از کسی خط بگیرم که چه بکنم و چه نکنم. من با دوستان شما دوست نیستم. اصلن دوستان این شکلی ندارم. رکود را به جان می‌خرم وقتی ماندن در صحنه به خودفروشی پهلو بزند. هرگز رایگان نبوده‌ام و برای حرف‌هایم سند دارم و کپی قراردادهای شرکت کلتکس بابت استفاده از ترانه‌هایم در دو آلبوم «نقاب» و «بی‌سرزمین‌تر از باد» را همراه همین یادداشت به دفتر مجله می‌فرستم.»
و سرانجام یک نظر دوستانه و منصفانه دارم: آقای گلرویی! در دنیای ترانه‌سرایی، شما نیز چون آقای بمانی جایگاه والایی ندارید. هر دو نفرتان هنوز خیلی مانده تا بلکه بتوانید جایگاهی برای خود پیدا کنید. به ضرب و زور ادعا که نمی‌توان صاحب جایگاه شد، باید کار کرد و کار کرد، باید زحمت کشید و سال‌ها نوشت و نوشت و در این بین به حاشیه‌ها چشم ندوخت. خودشیفته هم نبود، از اشتباهات دیگران درس گرفت، باید باهوش بود و ذکاوت به‌خرج داد که اگر به جز این باشد، نه ترانه‌های هدیه‌ای ترانه است و نه ترانه‌های فروخته شده.
 آقای گلرویی! باور کنید که چاپ کردن کتاب در این سرزمین، نشان از برتر بودن نیست، وقتی در این سرزمین مادرمُرده هیچ ضابطه‌ی منطقی برای چاپ کتاب وجود ندارد، چه فرقی می‌کند که کسی کتاب چاپ کند و دیگری نکند؟ همین الان هم اگر کسی پول داشته باشد بلانسبت شما می‌تواند یک مُشت اراجیف را به چاپ برساند و صاحب کتاب شود.
و پایان این‌که، همه‌ی کسانی که در ایران ساکن‌اند و به خواننده‌گان برون‌مرز ترانه می‌فروشند یا هدیه می‌دهند، همه یک حالت دارند. این‌طور نیست که یکی وابسته است و دیگری نیست. اگر داستان وابسته‌گی صحت داشته باشد، همه‌شان به‌نحوی وابسته‌اند و اگر صحت نداشته باشد هیچ‌کدام وابسته نیستند. با پیش کشیدن این‌گونه سخنان، نمی‌توان به جایگاه دل‌خواه رسید. فقط باید خوب دید و خوب کار کرد، باید نوشت و از تجربیات ترانه‌‌سرایی پیش‌کسوتان سود بُرد و به حاشیه سرک نکشید.
 
آنسه امیری - مجله‌ی اپیزود، شماره‌ی صدوسه
سیزدهم فروردین‌ماه 1390 خورشیدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.