۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

نقدی دلنشین بر جدایی نادر از سیمین ساخته ی اصغر فرهادی

کار خیلی سختی است که تیپ بسازی و کار در وجهی نمادین پیش برود اما در عین حال روایت داستانی و لایه ی سطحی اثر را هم به خوبی حفظ کنی و شخصیت ها تک بعدی از کار درنیایند. اساتیدی مثل «داریوش مهرجویی» و «زنده یاد علی حاتمی» قبلا این کار را کرده بودند و حالا مرد بزرگ این روزهای سینمای ایران جا پای آنها گذاشته است. در این مطلب سعی می کنیم چند جنبه از دغدغه های «اصغر فرهادی» را در «جدایی نادر از سیمین» (چه در لایه ی «ملودرام» و چه در لایه ی «نمادین») بررسی کنیم:
در اولین نگاه، مخاطب با همان مساله ی همیشگی عدم قضاوت روبروست. اما اینبار مخاطب همچون همیشه بیرون گود نمی ایستد تا کنش های شخصیت ها را دیده و به دنیای نسبی خاکستری، ایمان بیاورد. بلکه او در قالب شخصیت «ترمه» و به عنوان نماینده ی نسل آینده در انتها مجبور به قضاوت و انتخاب است. نه اینجا مثل «رقص در غبار» می توان حق را به پیرمرد و «نظر» به طور همزمان داد. و نه مثل «چهارشنبه سوری» می شود با تنهایی همه ی انسان های خاکستری و اسیر «جبر» گریست. نه مثل «شهر زیبا» حدیث آدم های بدبختی را داریم که در مقابل هم ایستاده اند اما می خواهیم همه با معجزه ای نجات پیدا کنند. نه مانند «درباره الی» همه ی ماجراها با مرگ بیگانه («الی») پایان می پذیرد تا آدم ها دوباره به سراغ شادی های کوچکشان برگردند. داستان «فرهادی» اینبار تو را از بی طرفی به انتخاب می کشاند. اینجا وارد بازی شده ای که باید همراه گریه های «ترمه» تصمیم خودت را بگیری. در حالی که می دانی هر دو راه و هر دو شخص به یک اندازه بالاجبار و محق هستند. که آرزو می کردی «بازی بود که هرگز جدی نمی شد». «فرهادی» ایده ی اصلی «عدم قضاوت» را تا به حال در همه ی فیلم هایش (و حتی فیلم «پریسا بخت آور» و «مسعود کیمیایی») وارد کرده و سربلند بیرون آمده است. باید دید که او تا کجا می تواند از تکرار بگریزد.
همان نقشی را که «آپارتمان» در «اجاره نشین ها» و «مادر» در فیلم «مادر» دارد اینبار «پدر» به عهده گرفته است. با همان ویژگی های رو به زوال و نابودی... تا چندی قبل نادر و سیمین در یک زندگی روشنفکری متعلق به طبقه ی متوسط (که حتی خانه ای از خود ندارند اما مثلا «پیانو» دارند) با هم از این پدر مراقبت می کردند. اما همانگونه که در منولوگ ابتدایی «سیمین» می شنویم بعد اتفاقات یک سال و نیم اخیر او می خواهد «پدر» (وطن) را رها کند و دخترش را در جای دیگری بزرگ کند. او همانجور که در فیلم می بینیم «فرار» را بر جنگیدن ترجیح می دهد. در ابتدا ممکن است او را کاملا «منفعل» فرض کنیم اما بعدها که می بینیم «ماندن»، افراد را ناچار می کند که به «آرمان»هایشان خیانت کنند ناخودآگاه به او نیز حق می دهیم. او تمام تلاش خود را کرده و حس می کند به خاطر «ترمه» باید رفت. «نادر» انسانی ایده آل گراست که می خواهد بماند و نسل بعد را اصلاح کند و جامعه را نجات دهد. او گمان می کند اگر «پدر» حرف های او را نمی فهمد (اگر مردم حرف های روشنفکر را نمی فهمند) او که می فهمد! و این احساس وظیفه است که او را به ماندن و جنگیدن متقاعد می کند حتی اگر حرف هایش مورد تایید جامعه نباشد (یادتان بیفتد به صحنه ی اصرار نادر در به کار گیری مترادف فارسی در حالی که معلم و نظام آموزشی آن را غلط می شمارند) اما شرایط، کم کم او را به عدول از آرمان هایش مجبور می کند. او پدر را هم از دست می دهد و تنها چیزی که برایش باقی مانده است «نسل آینده» است. نادر حاضر است «ترمه» را از دست بدهد اما نمی خواهد ایمان «ترمه» به آرمان هایی که با آن بزرگش کرده سست شود. اگر کوتاه نمی آید و می جنگد دیگر به خاطر «پدر» نیست به خاطر نسلی است که نمی خواهد باورش شکسته شود.
اما «راضیه» نماد «مذهب» است. مذهبی که حتی شرایط و اجبار هم او را وادار به دروغ و عقب نشینی نمی کند (برعکس «نادر») چون راضیه هدفی را دنبال نمی کند که به خاطرش اصول را زیر پا بگذارد. برای او راه و مقصد یکی است. شخصیت مشابه او «حجت» همسرش است که نماد توده ی پایین جامعه است. او نیز به مذهب اعتقاد دارد اما مثل نادر در شرایط حساس و در راه رسیدن به هدف حاضر است آن را زیر پا بگذارد. در واقع «نادر» و «حجت» دو روی یک سکه هستند که دیالوگ های مستقیم این دو در دادگاه نشانگر همین موضوع است. از سویی دیگر زنان این دو هم با ایده آل گرایی و دروغ نگفتن به هر قیمت (یادمان بیفتد به صحنه ای که «سیمین» به معلم مدرسه می گوید حتی به ضرر شوهرش هم شده راست بگوید) دو قطب دیگر داستان را می سازند. شاید این پافشاری بر روی حقیقت ظاهرا زیبا و آرمانی به نظر بیاید اما یادمان باشد که علت اصلی نابودی پدر در واقع همین دو زن هستند. پدر بعد از رفتن سیمین دچار بی اختیاری ادرار می شود و بعد از بسته شدن توسط راضیه دیگر حرف نمی زند. و یادمان بیفتد به صحنه ی اول فیلم و برداشتن پول داخل کشو توسط سیمین که بی آنکه بخواهد یا تقصیری داشته باشد آغاز سلسله حوادثی است که به فاجعه ختم خواهد شد.
اما دو کودک، نماد نسل آینده هستند که در صحنه ی ماقبل پایانی در کنار هم مشغول بازی هستند. مطمئنا آنها نیز مانند خانواده هایشان روزی در مقابل هم خواهند ایستاد. خانواده ی سیمین، ماهواره، کراوات، نوار شجریان، معانی بعضی کلمات پرسش شده توسط «ترمه» و... همه و همه کلیدهایی هستند که ما را به سمت این ارتباط های نمادین هدایت می کند. فرهادی از ریزترین جزئیات برای کلید دادن استفاده می کند. مثلا وقتی «ترمه»، علت دروغگویی پدر را سوال می کند همان موقع «نادر» دارد مساله ی ریاضی در مورد «میزان سود» را مطرح می کند! حتی رنگ لباس ها در ابتدا و انتهای فیلم هم از این ماجرا مستثناء نیستند. در انتها می توان به شخصیت «معلم» اشاره کرد که نمایانگر قشر فرهنگی و بالاتر اجتماع است. اما او نیز پیاپی دچار اشتباه می شود. در ابتدا به صورت احساسی از «روشنفکر» دفاع می کند و حق را کاملا به او می دهد. بعد با دریافت پاره ای اطلاعات مثل سوال «نادر» در مورد شماره ی پزشک (که به راحتی می توانست «ترمه» به او این قضیه را گفته باشد) و رعب و وحشتی که «حجت» ایجاد می کند حرف هایش را پس می گیرد و در طرف دیگر ماجرا می ایستد. شاید در اینجاست که باید حق را به «سیمین»ها و رفتن داد.
داستان کشش عاطفی و داستانی بالایی حتی در لایه های سطحی دارد. با گنجاندن آدم های دوست داشتنی و با اخلاقیات متفاوت برای همذات پنداری و همچنین ایجاد گره های مناسب و گره گشایی های کاذب حتی مخاطب عام هم با علاقه داستان را تا پایان دنبال می کند. مسائلی مثل بارداری، طلاق، خروج از کشور، فقر و... هر کدام به تنهایی می تواند سوژه ی یک فیلم عامه پسند باشد. اما «اصغر فرهادی» اینهمه را در یک فیلم هنری جمع کرده است تا با وجود عدم استفاده از موسیقی (تنها استفاده از موسیقی محیط پیرامون)، پایان باز، عدم قضاوت و... باز هم سینماها را از جمعیت لبریز کند. ظاهرا باید ایمان آورد به این پدیده ی سینمای ایران که قصد فیلم متوسط ساختن را ندارد. و حتی می تواند سکوی پرتابی برای کسانی همچون «شهاب حسینی» باشد که به طرز عجیبی در فیلم های «فرهادی» برخلاف همیشه خوب بازی می کنند! باید منتظر فیلم بعدی «اصغر فرهادی» ماند تا ببینیم او هم مثل ما و «ترمه» در دادگاه زندگی اش چه تصمیمی می گیرد. می ماند و می جنگد یا به دنبال سینمایی که بتواند به آرمان هایش وفادار باشد به آن سوی مرزها خواهد رفت...
 
سید مهدی موسوی
نکته: این متن اختصاصا برای «خبرگزاری سایوک» نوشته شده و در صورت استفاده از آن در وبلاگ یا سایت خود حتما منبع را ذکر کنید.
 

۱ نظر:

  1. سلام
    از مطلب شما بسیار لذت بردم, نکته سنجیهای جالبی کرده بودید,
    به نظر من علاوه بر پیامهای عمیقی که تحلیل کردید, در همان لایه های سطحی نیز فیلم درسهای اجتماعی و روانشناسی جالبی داشت که قابل تامل بود
    شاد باشید
    آیا مجاز هستم با اشاره به منبع مطلب و دادن آدرس مطلب را برای گروه ایمیلی که دارم بفرستم؟

    پاسخحذف

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.