داستان انقلاب به روایت غلامحسین ساعدی
آخرین داستان منتشرشدهای که از غلامحسین ساعدی به یادگار مانده، داستان ناتمامی است به نام «سنگ روی سنگ» که نخستین بار در اولین شماره نامه کانون نویسندگان ایران منتشر شد.
این داستان بیش از آنکه یک داستان کامل باشد، چرکنویسهای نویسندهای است که با شتاب رویدادهای زندگیاش در تهران انقلابی را در شش فصل نوشته و پیش از آنکه بتواند فصل هفتم و آخرین فصل این داستان را به پایان برساند، ناگزیر شده از ایران فرار کند. با اینحال «سنگ روی سنگ» از نظر سندیت تاریخیاش درباره رویدادهای پس از انقلاب در سالهای دهه شصت، در ادبیات داستانی ما بینظیر است.هرج و مرج در زندگی خانوادگی و در خیابانهای شهر
«سنگ روی سنگ» از داستانهایی است که شخصیتمحور نیستند و کاملاً معلوم است که ساعدی این داستان را با این قصد نوشته که هرج و مرج اجتماعی در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب را نشان دهد. داستان فقط یک قهرمان دارد و آن هم اغتشاشی است که همه جا و همه کسان را دربرگرفته است.
اگر در داستانهایی که ساعدی در سالهای دههی چهل و پنجاه روایت میکند، - در داستانهایی مثل «شبنشینی باشکوه»، «واهمههای بینام و نشان» و «گدا» - فضای گورستان و اضطراب و خمودگی بر همه جا حاکم است، در «سایه به سایه» و «سنگ روی سنگ» این اضطرابها به خشونتی فراگیر تغییر ماهیت میدهند
در این میان رویدادها و شخصیتها در آشفتگی اجتماعی با هم هیچگونه پیوندی ندارند. تنها کاری که در این میان از ساعدی برمیآید این است که نمایشهای خیابانی روی صحنه بیاورد، در دفتر روزنامه کار کند و تلاش کند نظمی برای خودش بهوجود بیاورد.
او در یکی از صحنههای داستان، وقتی که برای عدهای که در دادگستری تحصن کردهاند و خواستار آزادی زندانیان سیاسی هستند نمایشی اجرا میکند، به آنها میگوید: «دوستان عزیز، خیال نکنید که ما میخواهیم سر شما را گرم کنیم. ما آمدهایم که نیروی مقاومت شما بیشتر شود و در ضمن زندگی این روزه را به تماشا بگذاریم.»
این جملات از روحیه ساعدی و تصوری که او از هنرش داشت نشان دارد. ساعدی در این داستان هم که اتفاقاً بسیار پرکشش است، نمیخواهد ما را سرگرم میکند. او قصد دارد زندگی آن روزها را به تماشا بگذارد.
ساعدی اصولاً از نویسندگانی است که برای ادبیات داستانی سندیت و ارزش تاریخی قائل هستند. در همین صحنه، نمایش اجرا میشود و ضمن بازی تئاتر عدهای «لات و لوت» حمله میکنند و شروع میکنند به کتک زدن و خونین و مالین کردن متحصنین.
کمتر صحنهای از این داستان را میتوان یافت که با حمله اوباش و اراذل و کتک زدن روشنفکرها، روزنامهنگارها، و بازاریان مترقی به پایان نرسد. حتی در بیمارستان هم مجروحان و مصدومان ازین حملات در امان نیستند.
وحشت ساعدی از تلههای عاطفی
در داستانهای «گور و گهواره» و همچنین در همین داستان «سنگ روی سنگ» هر سه این تیپهای زنانه را سراغ داریم. در تهران انقلابی که اغتشاش آن را فراگرفته و در دنیایی که «سنگ روی سنگ بند نمیشود» تنها کسی که نقطه اتکا و امیدی برای ساعدی است، زنی است متجدد و فوقالعاده مهربان بهنام نرگس. ساعدی همه جا او را «خاله نرگس» خطاب میکند.
سهیلا، یک دختر هنرمند و عاشقپیشه که شیفته نویسنده است و خواهان معاشرت با او، نمونهای از دختر نجیبی است که ساعدی همواره با احتیاط با او ارتباط میگیرد. شخصیت زنانه دیگر داستان، فوزیه، دختر عمویی ساواکی است که برای نجات پدرش از مجازات، به نویسنده نزدیک میشود و سعی میکند او را با دلبری و طنازیهایش گمراه کند.
ساعدی مینویسد: «چاله چولههای عاطفی سنگ پای روحه. یک مرتبه میآید و همه چیز را جاکن میکند.»
در دنیایی که همه چیز آن را انقلاب جاکن کرده است، تن دادن به یک رابطه عاطفی بهراستی چه خطری میتواند داشته باشد؟
در هر حال، کشش و کوششی که بین این زنها و ساعدی وجود دارد، در حاشیه رویدادها اتفاق میافتد و با اینهمه در میان اغتشاشی که زندگی نویسنده را فراگرفته، تنها تکیهگاه اوست. وجود همین تکیهگاه عاطفی است که داستان را برای خواننده تحملپذیر میکند. خاله نرگسی که در این داستان وجود دارد، به طرز غریبی به دلبر خانم در داستان «سایه به سایه» شباهت دارد.
در میان مجموعه آثار ساعدی، «سنگ روی سنگ» و «سایه به سایه» از نظر جنس زبان و چگونگی پرداخت و وصفهای داستانی و سرعت روایت از یک قلمرو میآیند. به لحاظ درونمایه هم این دو داستان شباهتهایی با هم دارند.
«سایه به سایه» در شهرنو تهران اتفاق میافتد. دو روشنفکر در شهرنو تهران پناه گرفتهاند. با آمدن ساواکیها، شهرنو به هم میریزد و مردم بر ضد ساواکیها به خشونت متوسل میشوند. در «سنگ روی سنگ» پیشگویی نویسنده تحقق پیدا کرده و سرانجام مردم شورش کردهاند. در تهران انقلابزده و آشفتهای که در این داستان با آن آشنا میشویم مثل این است که شهرنو با همه آن معرکهگیرها، حاشیهنشینها، لاتها و عرقخورهایش شهر را فتح کرده و همه آن روابط پلید به همه جا تسری یافته است.
دگرگونی چیستی و کیستی انسانها
سیدی که یک دست دارد و تا دیروز سر گذر گدایی میکرده، عمامه سر میگذارد، خودش را به جای یک آخوند جا میزند، و در کمیته به جمع انقلابیون میپیوندد.
پاسداری که در خیابان، شبها جلو مردم را میگیرد که نکند مست باشند، خودش از مستی روی پا بند نیست. دلالها و کارچاقکنها که تا دیروز در کوچههای شهرنو و در شیرهکشخانهها تلاش میکردند اضطراب خود از هستی را با الکل و شیره و تریاک تسکین دهند، چند ماه بعد از انقلاب صادرات و واردات کشور را گرفتهاند و سرنخ اقتصاد ایران را در دست دارند.
آنها که تا دیروز سر گذر میایستادند، و با معرکهگیری روزگار میگذراندند، یا بلیط بختآزمایی میفروختند، حالا مسلسل به دوش انداختهاند و به بهانه جلوگیری از احتکار، انبارها را غارت میکنند و حتی به حریم زندگی خصوصی مردم هم راه پیدا کردهاند.
در این میان تنها کاری که از ساعدی برمیآید این است که تلاش کند با ترفندهایی مانع از راه یافتن خشونت به حریم خانوادهاش بشود. ولی تلاش او بیفایده است.
خشونت در متن خانواده حضور دارد. هاشم آقا سردسته پاسداران است. نخچیان که در پایان داستان اعدام میشود، یک بازاری بگو بخند و شاداب و عموی سهیلاست. همه بهرغم جایی که در این روابط در هم تنیده و پیچیده دارند از اعضای یک خانوادهاند و با اینحال به هم رحم نمیکنند.
در این میان پلیدترین و فرصتطلبترین شخصیت همین هاشم آقاست که درست مثل ساواکیها رنگ عوض میکند و در آخر هم معلوم میشود که به مال نخچیان چشم داشته و چه بسا برای او پاپوش دوخته که پس از اعدام انقلابی او اموالش را تصاحب کند.
از انزوا تا تبعید
بهدلیل همین خشونت فراگیر رابطه نویسنده با اطرافیانش به تدریج محدود میشود. او همه جا در محاصره قرار دارد؛ با اعدام نخچیان روزنامهاش در خطر توقیف قرار میگیرد؛ اجرای نمایشهای خیابانی تقریباً غیرممکن است؛ برای آزادی زندانیان سیاسی تازه، کار چندانی از او برنمیآید؛ برای کردها در کردستان هم کاری نمیتواند بکند. او حتی نمیتواند به عشق فوزیه یا به محبت سهیلا اعتماد کند.
در میان مجموعه آثار ساعدی، «سنگ روی سنگ» و «سایه به سایه» از نظر جنس زبان و چگونگی پرداخت و وصفهای داستانی و سرعت روایت از یک قلمرو میآیند. به لحاظ درونمایه هم این دو داستان شباهتهایی با هم دارند.
«سنگ روی سنگ» یک داستان ناتمام است و لذا نمیتوان درباره آن به داوری درستی رسید. بسیاری از شخصیتها خوب پرداخته نمیشوند، چفت و بست رویدادها محکم نیست و پایان داستان را همبهراحتی میتوان حدس زد.
با این حال این داستان بهخاطر زبان ساده و صریحی که دارد، از داستانهای بسیار پرکشش غلامحسین ساعدی است. در یک نگاه کلی، اگر در داستانهایی که ساعدی در دهههای چهل و پنجاه روایت میکند، - در داستانهایی مثل «شبنشینی باشکوه»، «واهمههای بینام و نشان» و «گدا» - فضای گورستان و اضطراب و خمودگی بر همه جا حاکم است، در «سایه به سایه» و «سنگ روی سنگ» این اضطرابها به خشونتی فراگیر تغییر ماهیت میدهند.
تبعید نویسندهای که خود را به سانسور عادت نداده، پیامد طبیعی این دگرگونی اجتماعی است. ساعدی در فاصله بین سالهای دههی چهل تا آغاز انقلاب واهمههای ما را به تمامی روایت کرد، اما روایت او از خشونت پس از انقلاب ناتمام ماند.
با این حال میتوانیم بگوییم به اعتبار همین یک داستان ناتمام، ساعدی در زمینه «داستان انقلاب» هم موفق شد نمونهای از این نوع ادبی را بهدست دهد که تا امروز همچنان یگانه مانده است.
منبع: بی بی سی فارسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.