«قلیچ» و «کریمی»، تنها شماره دههای واقعی فوتبال ایران
بازیکن شمارهی ۱۰، تجسم بازیگردانی آفریننده و همزمان گلزنی خطرناک است و به یاری ویژگیهایی منحصر بهفرد خود در زمین بازی، از دیگر بازیکنان متمایز میشود. این ویژگیها به بازیکن شماره ۱۰ اقتدار و شخصیتی استثنایی میبخشد. صرف حضور چنین بازیکنی در زمین، حال و هوای تیم خودی را دگرگون میکند و بر روند بازی تاثیر میگذارد.
بازیکنانی بودهاند که هرگز پیراهن شمارهی ۱۰ را بر تن نکردهاند، ولی با توجه به ویژگیهای خود و نقشی که در زمین بازی برعهده داشتهاند، به معنای واقعی سخن، یک شماره ۱۰ تمام عیار بودهاند. بیاهمیت است که این بازیکنان در نقش هافبک خلاق میانی در قلب زمین یا به گونهای مستمر میان این موقعیت و جایگاه مهاجمی تمامکننده در نوسان بوده باشند. آنان اساسا در بیشتر لحظات بازی مکان تعریفشدهای ندارند و به دیگر سخن، در حالی که جای ثابتی ندارند، در عین حال همه جا هستند. آنان همزمان روح و قلب تیم خود هستند.
تکنیک فردی خوب، دید باز و همهجانبه، روحیهی جنگندگی برای پیروزی، پاسهای دقیق بلند و گاه مرگبار، گشایش مداوم فضاهای تازه برای بازی، اعتماد بهنفس و صلابت، شاخصهای تعیینکنندهای هستند که بازیکن شماره ۱۰ را میسازند. همهی این ویژگیها را میتوان در قالب مفهوم «شخصیت فرهمند» زمین چمن سبز جای داد. تنها جهت یادآوری، با شماری از پرآوازهترین شماره دههای جهان، این اعجوبهها و نابغههای زمین چمن سبز تجدید خاطره میکنیم: پله، دیاستفانو، ریورا، اوورات، کرویف، نتزر، زیکو، پلاتینی، مارادونا، باجو و زیدان.
شمارهی ۱۰ ایران کیست؟
به مفهوم کلاسیکی که از بازیکن شمارهی ۱۰در فوتبال جهان برداشت میشود، شاید بتوان در سطح فوتبال ملی ایران تنها به نامهای معدودی اشاره کرد. البته کم نبودهاند بازیکنان ایرانی در پستهای گوناگون که با قابلیتهای خود، در زمان خود میتوانستهاند در تیمهای خوب و برجستهی جهان توپ بزنند. ولی این بازیکنان، واجد همهی معیارها و سنجیدارهایی نبودهاند که برای گزینش پدیدههای کاملا استثنایی بازی فوتبال در نظر گرفته میشود.
اگر مجاز باشیم فوتبال ایران را به دو دورهی زمانی پیش و پس از انقلاب تقسیمبندی کنیم، میتوان با هدفی که این نوشته دنبال میکند، در دورهی نخست به چهرههای درخشانی چون علی پروین و علی جباری در اندازهی بازیکنانی اشاره کرد که به یاری ویژگیها و تواناییهای خود، دستکم به جایگاه یک بازیکن شمارهی ۱۰ نزدیک شدهاند. این امر در سالهای پس از انقلاب و بویژه در دههی اخیر که فوتبال ایران گامهایی جدیتر بسوی فوتبال حرفهای برداشت، ژرفش یافت و ما شاهد ظهور پدیدههای خلاقی چون مجید نامجومطلق و کریم باقری بودهایم.
با این همه، همهی این بازیکنان خوب فوتبال ایران، بهرغم استعدادها و تواناییهای فوقالعادهی خود، به این دلیل از دایرهی ملاحظات برای یافتن شماره ۱۰ جادویی فوتبال ایران بیرون میمانند، که یا در مجموع نتوانستهاند همهی آن ویژگیهایی را که برشمردیم، یکجا در خود گردآورند، یا دستکم از «فرهمندی» لازم در زمین بازی برخوردار نبودهاند. در این میان تنها دو استثنا وجود دارد: پرویز قلیچخانی و علی کریمی.
پرویز قلیچخانی و علی کریمی، بیترید بزرگترین و استثناییترین بازیکنان تاریخ فوتبال ایران هستند. آنان که به دو نسل و دو دورهی متفاوت تعلق دارند، با فاصله زیاد نسبت به دیگر بازیکنان فوتبال ملی ما، در صدر جدول بهترینها جای میگیرند. عجیب آنکه این دو بازیکن از منظر تیپولوژی، به دو سنخ کاملا متفاوت تعلق دارند. ولی مجموعهای از تواناییها و کارآییهای استثنایی، آنان را در زمرهی نزدیکترین بازیکنان به مقولهی «شمارهی ۱۰» قرار میدهد. شاید بتوان قلیچخانی را از نظر شیوهی بازی بیشتر به گونتر نتزر یا لوتار ماتئوس آلمانی و علی کریمی را بیشتر به میشل پلاتینی فرانسوی تشبیه کرد که جزو بهترینهای تاریخ فوتبال جهان بودهاند.
پرویز قلیچخانی، شاهماهی اسیر در حوضچهی فوتبال ایران
پرویز قلیچخانی در سالهای آغازین بازی فوتبال خود نیز عمدتا در پست دفاعی به خدمت گرفته میشد، چه آن زمان که در تیم کیان توپ میزد و چه زمانی که بعدها به تاج پیوست. البته قلیچخانی به دلیل ویژگیهای منحصر بفرد خود، عمدتا در نقش یک «لیبرو» یا دفاع آزاد ظاهر میشد و گاه تا محوطهی جریمهی حریف پیش میتاخت و حتا گل میزد. گاهی نیز به او نقش یک «شمارهی ۶» محول میشد، یعنی بازیکنی که در سیستمهای رایج فوتبال اروپا، با دوندگی و پیگیری، موظف است در میانهی میدان در وهلهی نخست نقشی ویرانگر داشته باشد و کار اصلیاش تخریب نقشههای تهاجمی تیم مقابل است.
در فوتبال اروپا نیز در چند دهه، بازیکن «شمارهی ۶» درست نقطهی مقابل بازیکن «شمارهی ۱۰» بود: یکی ویرانگر و دیگری آفرینشگر. چنین نقشی را بازیکنان بزرگ آلمانی به خوبی برعهده گرفته بودند: در رقابتهای جام جهانی ۱۹۶۶ بکنباوئر در مقابل بابی چارلتون ستارهی انگلیس، در جام جهانی ۱۹۷۴ برتی فوگتس در مقابل یوهان کرویف، فوق ستارهی هلندی و بعدها در جام جهانی ۱۹۹۰ لوتار ماتئوس در برابر مارادونا. در هر سه دوره، دوندگی و سماجت ویرانگران، بر نبوغ آفرینشگران چربیده و موتور تیم حریف را از کارانداخته بود.
پرویز قلیچخانی در هر دو نقش خوب و موفق عمل میکرد. ولی دورهی اوج درخشش قلیچخانی زمانی بود که او از اواخر دههی چهل و اوایل دههی پنجاه خورشیدی با تیم پاس و سپس باشگاههای دیگر و طبعا تیم ملی ایران به میدان میرفت.
حضور در سراسر زمین
قلیچخانی در این دوره عمدتا در قلب زمین انجام وظیفه میکرد یا دستکم اختیار و آزادی کامل داشت تا به همه جای زمین سرکشی کند. این استعدادی نهفته در وجود قلیچخانی بود و تنها باید کشف میشد که خوشبختانه در آن سالها کشف شد. در همین دوره بود که پرویز قلیچخانی، بدون آنکه هرگز پیراهن شمارهی ۱۰ را بر تن کند، در نقش یک بازیکن شمارهی ۱۰ تمام عیار ظاهر شد. او همزمان قلب و روح تیم ملی ایران و تکیهگاه آن بود. قلیچخانی بنا بر مصلحت لحظه، گاهی نیز به عنوان بازیکن خط حمله گمارده میشد. در چنین بازیهایی نشان میداد که میتواند شیرازهی خط دفاعی تیم مقابل را درهم ریزد.
«سردار قلیچ» یا «قلیچ کبیر» ـ آنگونه که در آنزمان فوتبالدوستان ایران او را لقب داده بودند ـ بازیکنی عضلانی، با قدرت بدنی بالا و اقتداری طبیعی بود. اندام کوتاه ولی ورزیدهاش تا حدودی یادآور گرد مولر، مهاجم اسطورهای آلمان بود، ولی سطح بالای شعور و توان آفرینندگی او در زمین و شیوهی بازیاش به گونتر نتزر، ستارهی مو بور شورشی و یک «شماره ۱۰» تمام عیار در قلب تیم ملی آلمان میماند. و عجیب آنکه قلیچخانی خود نیز یک «آرمانخواه شورشی» بود.
این ویژگیها با شاخصهایی چون شوتهای سنگین و سرکش از راه دور، قدرت سرزنی حیرتآور، توانایی در دادن پاسهای بلند و دقیق و شخصیت برجستهی فرماندهی درهم میآمیخت و همه را تحت تاثیر قرار میداد. قلیچخانی قادر بود ریتم بازی را به تنهایی تعیین کند. او در فضای نیمه آماتوری فوتبال آن زمان ایران، در زمین بازی همواره رفتاری کاملا حرفهای داشت. با تمام وجود در خدمت تیم بود. از حرکات اضافی و نمایشی اکیدا پرهیز میکرد. با چشمانی باز و دیدی عالی، برای پاس دادن به بازیکن خودی، همواره بهترین گزینه را میجست. این در حالی بود که همزمان هر بازیکن پا به توپ تیم خودی، در زمین بازی در وهلهی نخست «سردار قلیچ» را جستجو میکرد.
پرویز به معنای واقعی، تکیهگاه روحی تیم و تک تک بازیکنان بود. غیرت و روحیهی جنگندگیاش اجازه نمیداد از او بازی بد دیده شود. بیهراس درگیر نبرد تن به تن با بازیکن مقابل میشد و اگر گاهی مغلوب هم میشد، با سماجت و قلدری این نبرد را پیمیگرفت. حتا زمانی که بهرغم حضور او، تیم باشگاهیاش یا تیم ملی خوب کار نمیکرد، بازی پرویز پایینتر از متوسط نبود و او تا آخرین نفس میجنگید. این را همهی فوتبالدوستان میدیدند و تصدیق میکردند.
زمانی که پرویز قلیچخانی در تیم تاج (استقلال بعدی) توپ میزد، حتا متعصبترین هواداران پرسپولیس به خود اجازه نمیدادند دربارهی «قلیچ کبیر» سخنی درشت یا ناشایست بر زبان آورند. قلیچخانی نوع دیگری از بازی فوتبال را در سرزمین ما نمایش میداد که تا آن زمان یکسره ناشناخته بود و شاید تا امروز نیز مشابهاش دیده نشده باشد. گلهای از راه دور او در جام ملتهای آسیا در برابر اسرائیل در سال ۱۳۴۷ و در مسابقات مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۴ در برابر استرالیا، هرگز از خاطر فوتبالدوستان ایران محو نخواهد شد و در تاریخچهی فوتبال میهن ما ثبت است. گرچه شاید نسل جوان امروز، به دلیل «توطئهی سکوت» که بنا بر مصلحتهای سیاسی روز، در ایران پس از انقلاب در مورد قلیچخانی بر رسانهها و محافل ورزشی حاکم بوده، حتا نام این بازیکن بزرگ را نشنیده باشند.
«هافبک ولگرد» میدان
در یکی از بازیهای جام باشگاههای تهران در اوایل دههی ۵۰ خورشیدی، قلیچخانی که در خط میانی تیم پاس توپ میزد و در اوج بود، در یک بازی به تنهایی سه بار دروازهی حریف را فروریخت. «کیهان ورزشی» که در آن ایام معتبرترین نشریهی ورزشی ایران به شمار میرفت، روز بعد در تفسیری که بر این بازی نوشت، به قلیچخانی لقب «هافبک ولگرد» تیم پاس را داد که یکتنه تیم حریف را درهم شکسته است. طبعا واژهی «ولگرد» در زبان ما بار معنایی مثبتی ندارد. ولی آشکار بود که آن مفسر ورزشی به نشانهی ستایش و برای توصیف بازی حیرتانگیز «قلیچ کبیر»، در پی مفهومی میگشته که به تمامی بتواند ویژگیهای خیرهکنندهی یک «شماره ۱۰» واقعی را که در اندازههای بازیکنان جهانی زمانه چون ریورا و نتزر ظاهر شده بود بازگو کند.
قطعا در آن زمان «بازیکن شماره ۱۰» مفهومی جا افتاده نبود. این مفهوم بعدها در توضیح ویژگیهای بازیکنانی به کار رفت که یک سر و گردن از بقیهی بازیکنان در زمین بالاتر بودند. «قلیچ کبیر» در فوتبال ما چنین پدیدهای بود و آن ورزشینویس ژرفنگر و تیزبین، در زمان خود این واقعیت را تشخیص داده بود. شاید به این اعتبار بتوان گفت که «هافبک ولگرد» تبارنامهی فارسی مفهومی است که بعدها شیوهی بازی اعجوبههای زمین چمن سبز را توصیف میکند.
پرویز قلیچخانی سه بار پیاپی با تیم ملی ایران به عنوان قهرمانی فوتبال آسیا دست یافت
هنگامی که ایران در چارچوب دیدارهای مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۴ در دیدار رفت مقابل استرالیا سه بر هیچ بازنده شد، برای بازی برگشت چشم امید همهی ایرانیان به قلیچخانی دوخته شده بود. به گزارش کیهان ورزشی، او به همسرش وعده داده بود که به تنهایی دو گل به استرالیا بزند. «سردار قلیچ» در بازی برگشت به وعده وفا کرد و دو بار دروازهی استرالیا را گشود. ولی این پیروزی برای صعود ایران به جام جهانی کافی نبود. روز بعد کیهان ورزشی نوشت: «ای کاش قلیچخانی به همسرش سه گل وعده داده بود».
قلیچخانی نزدیک به یک دهه، یعنی از زمان گل تاریخی خود در برابر اسرائیل در سال ۱۳۴۷ خورشیدی که نام او را بر سر زبانها انداخت، تا انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷، چون زمردی بر تارک فوتبال ایران میدرخشید. قلیچخانی با چنین ویژگیهایی میتوانست به جایگاهی که در صحنهی فوتبال جهانی شایستهی آن بود دست یابد.
بیشتر تیمهای خارجی ملی یا باشگاهی که به ایران میآمدند، با دیدن بازی قلیچخانی بارها خواستار او شده بودند. ولی آیندهی ورزشی درخشانی که میتوانست با انتقال این بازیکن استثنایی به یک باشگاه اروپایی در انتظارش باشد، قربانی خودپرستی، کوتهفکری و دید نادرست مسئولان وقت شد.
در این گونه موارد رسانهها معمولا به دستور مسئولان ورزشی، ازقول ورزشکاران جملاتی کلیشهای و رمانتیک در رد پیشنهادهای خارجی منعکس میکردند. برای نمونه اینکه فلان بازیکن به دلیل میهندوستی حاضر نیست برای یک تیم خارجی توپ بزند. یا اینکه ترجیح میدهد همچنان پیراهن باشگاه محبوبش را برتن کند و غیره!
بدینسان، قلیچخانی، شاهماهی فوتبال ایران، در حوضچهی فوتبال بومی ما محبوس ماند. فرصتی که از این بازیکن استثنایی فوتبال ایران گرفته شد، سالها بعد در اختیار دیگر نابغهی فوتبال ما علی کریمی قرار گرفت. ولی عوامل دیگری باعث شد که او هم نتواند به جایگاهی در فوتبال جهان دست یابد که شایستگی آن را داشت. ماجرای علی کریمی اما، حکایت دیگری است.
جادوگرانی چون علی کریمی ساخته نمیشوند
زمانی رئیس باشگاه یوونتوس روبرتو باجو فوق ستارهی تیم ملی فوتبال ایتالیا و یکی از برجستهترین شماره دههای جهان را با رافائل، نقاش معروف عصر رنسانس ایتالیا مقایسه کرده و گفته بود: «روبرتو باجو مانند رافائل است. همانگونه که نقاشان دیگر در مقایسه با رافائل رنگرزی بیش نیستند، دیگر بازیکنان فوتبال هم در مقایسه با باجو چنیناند».
نوابغ فوتبال، بازیکنانی هستند که ساخته نمیشوند، بلکه هر چند وقت یک بار زاده میشوند. به دیگر سخن، تواناییهای آنان ذاتی و فطری است و نه اکتسابی. معنی این سخن آن نیست که آموزش و پرورش در باروری این تواناییها نقش ندارند، بلکه این است که این تواناییهای عجیب را نمیتوان فقط با رنج تمرین و مشقت آموزش به دست آورد. تنها باید شرایط مناسب برای کشف و شکوفایی آنها را پدیدآورد تا بهگونهای خیرهکننده جلوهگر شوند. علی کریمی، واجد چنین خصوصیاتی بود.
علی کریمی در جمع بازیکنان استین آذین
در تاریخ فوتبال ایران، هرگز بازیکنی با چنین حرکات غریزی حیرتآور و چنین درک و شعوری از بازی در زمین دیده نشده است. کریمی در دورهی اوج خود، همهی ویژگیهای یک «شماره ۱۰» تمام عیار را در خود گردآورده بود، آن هم در اندازههای واقعا جهانی: دریبلهای سریع و سرسامآور، چرخشهای نبوغآسا برای تغییر مسیر بازی، مهارت در دادن پاسهای دقیق بلند یا عمقی، پویایی دائمی و حضور در همهی نقاط زمین، قدرت تخریب حملهی تیم مقابل، توان شوتزنی با هر دو پا، استعداد گلزنی، دید عالی و همهجانبه و شخصیت رهبری و تنظیمگر بازی. بیهوده نیست که هواداران فوتبال در ایران به او لقب «جادوگر» و «مارادونای آسیا» دادهاند.
در یکی از بازیهای مقدماتی تیم ملی ایران برای صعود به جام جهانی ۲۰۰۶ که بطور مستقیم از یکی از کانالهای ورزشی تلویزیون آلمان پخش میشد، دیرک تیله، گزارشگر پرآوازهی آلمانی که شیفتهی درخشش کریمی شده بود، او را روح و قلب تیم ملی فوتبال ایران توصیف کرد. به گفتهی او، نوع بازی، دویدن و حرکات کریمی یکسره با همهی دیگر بازیکنان تیم ملی ایران و تیم حریف متفاوت است و از راه دور میتوان این تفاوت را دید. کریمی چون گردبادی در زمین می چرخد. هرگاه توپ به او میرسد، تیم ایران گویی روحی تازه میگیرد و به حرکت درمیآید.
به گفتهی آن گزارشگر ژرفبین آلمانی، کریمی برای تیم ملی ایران، مانند اوورات برای تیم ملی آلمان در سال ۱۹۷۰ است. آیا بهتر و دقیقتر از این سخنان گزارشگر آلمانی میتوان یک بازیکن «شمارهی ۱۰» را توصیف کرد؟
محاسبهناپذیرترین چهرهی میدان
شطرنجبازان بزرگ جهان این توانایی را دارند که گاه تا چند حرکت بعدی حریف خود را حدس میزنند. در میان آنان کسانی از همه موفقتر بودهاند که حرکاتشان محاسبهناپذیرتر بوده است. برای نمونه، بابی فیشر آمریکایی و گاری کاسپارف روسی به این دلیل بزرگترین شطرنجبازان تاریخ لقب گرفتهاند که همواره به حرکاتی غیرقابل پیشبینی و غافلگیرکننده دست میزدهاند. نوابغ فوتبال نیز همواره چنین بودهاند. حرکات آنان غیرقابلپیشبینی و محاسبهناپذیر است.
علی کریمی، بهترین فوتبالیست آسیا در سال ۲۰۰۴
سپ هربرگر، مربی پرآوازهی تیم ملی آلمان زمانی در توصیف همین ویژگیهای یوهان کرویف، فوق ستارهی هلندی و یکی از بهترین شماره دههای جهان گفته بود: «هر کس در مقابل کرویف بازی میکند، حتا یک لحظه نیز نباید از او غفلت کند. زیرا همان یک لحظه کافیست تا کرویف ضربهی خود را وارد سازد».
ویژگی یادشده که برخاسته از خودانگیختگی و جوششی درونی است، فقط مختص کرویف نبود. پلاتینی، مارادونا و دیگر نوابغ زمین چمن سبز همگی محاسبهناپذیر بودهاند. به جرئت میتوان گفت که علی کریمی محاسبهناپذیرترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران بوده است. وقتی کریمی پا به توپ میشود، هرگز نمیتوان حرکت بعدی او و فرجام آن را پیشبینی کرد. او از این منظر در تاریخ فوتبال ما بیهمتاست.
فرهنگ محدود فوتبال ما، به هیچ وجه گنجایش بازیکنی در اندازههای کریمی را نداشت. او در نخستین دورهی بازی در ایران، بیشتر درگیر مسائل حاشیهای و از جمله محرومیت از بازی بود تا یافتن فرصت برای بروز استعدادهای استثنایی خود. اگر کریمی با همین استعداد در یک کشور اروپایی زاده شده بود، بیتردید به قلهی افتخارات جهانی میرسید.
هنوز صدای متعجب آن گزارشگر تلویزیون آلمان در گوشها طنینانداز است که در جریان گزارش یکی از بازیهای تیم ملی ایران گفت: همه شگفتزده هستند که چرا بازیکنی در اندازههای علی کریمی هنوز در یکی از باشگاههای اروپا توپ نمیزند؟! آری، کریمی باید به فوتبال اروپا میآمد و به فوتبال اروپا هم آمد. ولی گویی همهی عوامل دست به دست هم دادهاند تا او نتواند به جایگاهی که سزاوار آن بود دست یابد. کریمی در زمان مربیگری فلیکس ماگات به بایرن مونیخ پیوست، مربیای که کار تیمی و دیسیپلین عنصرهای اصلی مکتب او هستند.
فلیکس ماگات، سرمربی مطرح آلمان یکی از هواداران کریمی است
هنگامی که کریمی وارد بوندسلیگا شد، در آغاز فصل همه چیز خوب به نظر میرسید. او در ترکیب ثابت بایرن مونیخ قرار گرفت و در هفتههای نخست چند پاس گل داد و یک گل نیز به ثمر رسانید. گرهارد دلینگ، مجری معروف برنامههای ورزشی در کانال یک تلویزیون آلمان یکبار گفت، بایرن مونیخ مدتها دنبال یک بازیسازی خلاق میگشت و به نظر میرسد سرانجام با علی کریمی آن را یافته است. میشائيل بالاک ستارهی تیم ملی فوتبال آلمان که در آن زمان در کنار کریمی در میانهی میدان بایرن مونیخ توپ میزد نیز در مصاحبهای گفت، کریمی با تکنیک عالی خود میتواند کمک بزرگی برای بایرن مونیخ باشد.
با این همه، کریمی به عنوان بازیکنی آسیایی و بویژه خاورمیانهای، در پرافتخارترین باشگاه آلمان و یکی از بهترین باشگاههای اروپا، از اعتماد لازم برای برعهده گرفتن مسئولیتی کلیدی در تیم برخوردار نشد. تواناییهای فردی بینظیر او در سایهی تاکتیکهای ماگات رنگ باخت. به دیگر سخن، کریمی قربانی سیستم بازی بایرن مونیخ و ملاحظاتی دیگر شد که اساسا از جنس فوتبال نبودند.
روح آزاد و خودانگیخته
کریمی بازیکنی است که باید او را در میانهی زمین آزاد و راحت گذاشت تا تواناییهای خود را بروز دهد.
علی کریمی در دیدار بایرن مونیخ و راپید وین در لیگ قهرمانان باشگاههای اروپا
او باید از «حق ویژه» در زمین بازی برخوردار باشد تا شکوفا گردد. تعریف مسئولیت و تعیین حدود وظایف برای بازیکن «شمارهی ۱۰» یعنی محصور کردن او در قالبهای تنگ و از پیش ساخته شده. این کار با روح آزاد و خودانگیختهی بازیکنانی چون کریمی ناسازگار است. آیا میتوان از پلاتینی، مارادونا و مسی خواست که در زمین وظیفهای محدود و مشخص برعهده گیرند؟ نه! چنین بازیکنانی باید از اختیارات گستردهای برخوردار باشند تا اساسا بتوانند تواناییهای خود را بروز دهند. کریمی در بایرن مونیخ، پیش و بیش از آن که کریمی باشد، مهرهای در خدمت یک کار گروهی بود. و این برای بازیکنانی با ویژگی او یعنی کشتن استعدادشان و مرگ فوتبال زیبا!
البته خود کریمی با قدرشناسی همواره گفته است که بیش از همهی دیگر مربیانش از ماگات آموخته است. این حرف قطعا درست است. ولی این نیز واقعیتی است که کریمی به عنوان یک بازیکن تازهوارد آسیایی، بنا بر بسیاری ملاحظات، نمیتوانست به سرعت به بازیساز اصلی و مغز متفکر تیمی پرستاره چون بایرن مونیخ تبدیل شود، اگر چه او از هر حیث توانایی این کار را داشت. کریمی از دیهگوی برزیلی در بوندسلیگا هیچ چیز کم نداشت و حتا از او یک سروگردن بالاتر بود. ولی موانع برای شکوفایی بازیکنی چون او در بایرن مونیخ بیش از آن بود که تصور میشد.
اگر کریمی به یکی از باشگاههای اسپانیا یا ایتالیا میپیوست که در آن خلاقیتهای فردی بازیکنان بیشتر مجال بروز مییابد، یا حتا به خدمت یکی از باشگاههای آلمانی چون وردر برمن تحت مربیگری توماس شاف درمیآمد، به احتمال زیاد روند تکاملی او در فوتبال اروپا مسیر دیگری میپیمود. آن وقت میشد بر پایهی سیستم بازی این تیمها، شاهد رشد و شکوفایی او بود و کریمی واقعی را در ابعاد جهانی تجربه کرد. متاسفانه مصدومیت بعدی کریمی در مونیخ نیز مزید بر علت شد و راه جهانی شدن او را سد کرد.
علی کریمی در دیدار ایران و امارات متحده عربی در سال ۲۰۱۰کریمی
پس از بازگشت از اروپا، دیگر هرگز نتوانست به دورهی اوج خود دست یابد. اگر چه ستارهی او هنوز افول نکرده و چندی پیش به عنوان «بازیکن شمارهی ۱۰»، بار دیگر به خواست ماگات به تیم شالکه پیوسته، ولی احتمالا تکرار درخشش روزهای اوج برای کریمی آن هم در سن ۳۲ سالگی بسیار دشوار خواهد بود، به ویژه آنکه حال، ماگات نیز دیگر سرمربی شالکه نیست.
آری، نابغههای زمین چمن سبز ساخته نمیشوند، بلکه هر چند وقت یکبار زاده میشوند. از زمان غروب جیانی ریورا باید ۲۵ سال میگذشت تا در تیم ملی فوتبال ایتالیا بازیکنی چون روبرتو باجو ظهور کند. از زمان غروب پلاتینی باید تقریبا ۲۰ سال میگذشت تا در تیم ملی فوتبال فرانسه بازیکنی چون زیدان ظهور کند. از زمان غروب مارادونا باید تقریبا ۲۵ سال میگذشت تا در تیم ملی فوتبال آرژانتین اعجوبهای چون لیونل مسی ظهور کند. در ایران نیز در ابعادی دیگر، وضع به همین منوال بوده است. فوتبال ایران از زمان غروب قلیچخانی تا زمان ظهور علی کریمی، تقریبا نیازمند گذشت ۲۵ سال بود. «شمارهی ۱۰» بعدی فوتبال ایران، کی متولد خواهد شد؟
بهمن مهرداد
تحریریه: شهرام احدی
منبع:بخش فارسی سایت دویچه وله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.