صادق هدایت، برآمده خرد ایرانی
صادق هدایت و اثرهای او از چالشبرانگیزترین شخصیتها و متنهای فرهنگی، ادبی و هنری ایران است. هم شخصیت و هم اثرهای آفرینشی و پژوهشی هدایت مخاطب را به سمت و سویی ویژه هدایت میکنند. به بیان دیگر، صادق هدایت یکی از معدود نویسندگان انگشتشمار معاصر ایرانی است که با تکیه به فرهنگ و تاریخ ایران، به ویژه خرد ایرانی، خاستگاه ایرانی بودن خود را برجسته میکند و آگاهانه میکوشد فاصله یا مرز آن را با فرهنگ انیرانی، به ویژه عرب و اسلام مشخص گرداند.
گفته و نوشتهاند که نویسندگان بر جسته و ماندگار هر دوره پیامبران راستین عصر خویش هستند. چرا که نه تنها در اثرهای خود فراز و فرودهای زندگی پیشینیان و اکنونیان را مینمایانند، که تصویرهای روشن و آشکاری از آینده پیش روی مخاطبان خود قرار میدهند.از این رو اگر شعرهای نیما یوشیج و داستانها و رمان بوف کور صادق هدایت را، به دلیل پیچیدگیهای ناگزیر هنری نادیده بگیریم، روایتهای داستانی مرقد آقا و حاجی آقا، این دو اثر ساده نیما و هدایت، به صراحت و بدون هر گونه ابهامی تصویر شفافی از نکبت سنت و دانش حکومتهای دینی پیش روی خواننده میگذارند.
در واقع، صادق هدایت، به دلیل دلبستگی بسیارش به تاریخ و فرهنگ ایران و شناختش از کنه و بن اسلام، به غیر از اثرهای پژوهشی، به طور عمده دو گونه اثر مینویسد و منتشر میکند. اثرهایی که مخاطب آنها آشکارا "نخبگان" جامعهاند، مثل "بوف کور"، داستانهای "سه قطره خون" و ... و اثرهایی که مخاطبان بیشتر یا عامی را در برمیگیرد: مثل حاجی آقا یا نوشتههای پراکنده.
هدایت در نوشتههای دسته دوم، درست بر خلاف دسته نخست، هیچ گونه دغدغه ادبی و هنری ندارد. همه تلاش او در این است که از سویی مصیبتهای جامعه خود، مانند خرافهپرستی، نیرنگ، دورویی، چاپلوسی و فساد را نمایش بدهد و عاملان آن از نظر او - آخوندها، اسلام و دولتهای وفادار به آنها- را بشناساند و از سوی دیگر خرد، فرهنگ و تمدن اسلامی را که در درون اثرهای اندکی وجود دارند و در زیر صدها اثر اسلامی پنهان ماندهاند.
بنابراین، صادق هدایت، نه تنها از استثناهای زمان خود است، که هنوز هم از استثناهای تاریخ معاصر ایران است. هیچ نویسندهای چون او آگاهانه به فرهنگ و خرد کهن ایرانی عشق نورزیده است، هیچ داستاننویسی چون او در شناخت خرد و فرهنگ دودمان خود تلاش نکرده است و هیچ آفرینشگری چون او توأمان خرد گذشته را در پیوند با حال در اثرهایش متجلی نکرده است.
در هستیشناسی متنهای صادق هدایت آن چه بیش از همه نمود مییابد، بازگشت به فرهنگ گذشته و احیای خرد ایرانی در جامعه معاصر است. جدا از متنهایی که در آنها هدایت به صراحت جان و خرد فرهنگ ایرانی و هستیشناسیِ ادبیات فارسی را میکاود، چون "زند و هومن یسن"، "گزارش گمانشکن"، "کارنامهی اردشیر بابکان"، "آمدن شاه بهرام ورجاوند"، "گجسته ابالیش"، "شهرستانهای ایرانشهر"، "جاماسبنامه" و ... در بنمایه بسیاری از داستانهایش، به ویژه بوف کور، جان و خرد فرهنگ ایرانی نشسته است.
همه تلاش او در آفرینش بهترین داستانهایش حیات بخشیدن به نمادها، تمثیلها، استعارهها و نشانههای گمشده یا فراموش شده در فرهنگ کهن و ادبیات ایرانی است. محور تلاش هدایت حول آن چه میچرخد که در بعد از تجاوز عربها و نابخردیِ ایرانیهای مسلمان به مرور زمان عرصه تعالی و تکامل خود را از دست میدهد.
به بیان دیگر، صادق هدایت فرزند بیواسطه شهابالدین سهروردی است. بوف کور آفرینش دوباره و مدرن داستانهای سهروردی، چون غربت غربی است. در متنهای این هر دو نویسنده ایرانیِ دلبسته به جان و خرد فرهنگ و آیینهای کهن ایران، آفرینش شهودی و عقلی چنان نقش مهمی دارد که به سختی میتوان رابطه مستقیم واژهها، جملهها و تصویرهای عینی ذهنی شده آنها را بدون اشراف به فرهنگ فارسی دریافت و مابهازاهای همه زمانی و همه مکانی آنها را به راحتی کاوید.
در واقع اگر بتوان کلید فهم و درک داستانهای هدایت را، به ویژه شناسایی نقش شخصیتهای اثیری، لکاته، دایه، عمه، خواهر، پیرمردها (قوزی، خنزری، عمو، پدر، ناخدا، قصاب)، دختر، راوی، سایه یا حتا عنصرهای مکانی و زمانی چون قلمدان، درخت سرو، جوی آب، گل نیلوفر، مهر گیاه، گلدن قدیمی، دریچه و ... را در بوف کور، نهفته در داستانهای سهروردی یافت و ژرفای بوف کور را با پشتوانه متنهای سهروردی بهتر شناخت، کلید درک داستانهای سهروردی در متنهای پیش از تجاوز عربها و در غنای متنهای بازمانده از مانی حیّا، بوعلی سینا چون زندهی بیدار (حی بن یقظان) و سلامان و ابسال، متنهای عینالقضات همدانی، بایزید بسطامی، منصور حلاج، ابوالحسن خرقانی، ابوالقاسم فردوسی، نظامی گنجوی، عمر خیام و خرد سیال زکریا رازی است که از روزگاران گذشته باقی مانده است.
"چه تفاوتی میان "غربت غربی" یا دیگر داستانهای سهروردی با داستانهای فرانتس کافکا وجود دارد که همه هدایت را متأثر از کافکا میدانند و نه تداومگر استاد خویش، شهابالدین سهروردی؟"
آیا کارنامه صادق هدایت به خاطر نمیآورد که او متنهای مزدیسنایی، اوستایی، داستان سفر زرتشت به ایرانویچ را در کتابهای "زرتشتنامهی بهرامبن پژود"، "زند و هومن"، "گزیدههای زادسپرم" و ... خوانده باشد؟
"دختری به او نمودار میشود زیبا، درخشان، با بازوان سپید، نیرومند، خوشرو، بلندبالا، با پستانهای برآمده، نیکوتن، آزاده، شریفنژاد، به نظر پانزده ساله، کالبدش به زیباییِ همهی آفریدگان زیبا .... آنگاه روان مرد پاکروان که به شگفتی فرو رفته است به او خطاب کرده میپرسد: ای دختر جوان تو کیستی، ای خوشاندامترین دخترهایی که من دیدهام. او پاسخ میدهد: من دَئِنای تو، پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک تو هستم.... محبوب بودم، تو من را محبوبتر ساختی؛ بلندپایه بودم، تو من را بلندپایهتر ساختی."1
آیا نمیتوان "لکاته" را همان دئنا انگاشت که به دلیل از دست دادن خویهای انسانی یا نداشتن پندار و گفتار و کردار نیک به صورت زن "پتیارهای" درمیآید که به هنگام گذر انسان نانیکوخرد از روی پل چینوَد، حضور مییابد و او را به دوزخ میبرد؟
"[دئنا به صورت] زن پتیاره زشتی درآمده اعمال ناصواب او را از هیکل منفور و ناموزون خویش در چشم مجسم میسازد."2
او گرفتاری، مصیبت و خستگیِ انسان را در جدا شدن از خصلتهای ناانسانی - نافرشتهای - ناعقلی - نافکریِ خود میداند و معتقد است انسان در اکنون خود درگیر با این "سایه" و گرفتار در این "قصر" میماند تا زمانی که بتواند خود با تفکر و شهود، راههای رسیدن به "من فرشتهای" یا "من خدایی"اش یا "من آگاه"ش را بازیابد.
آیا این همان فریاد راوی خسته و واماندهی بوف کور نیست؟ آیا قصر کافکا همان جهان پر افلاک، طبقه طبقه، تو در تو با دهها چهره ناشناخته و صدها پرسش بیپاسخ نیست که من راوی یا انسانهای داستانهای سهروردی در آن جست و جوگرند؟
چه تفاوتی میان "غربت غربی" یا دیگر داستانهای سهروردی با داستانهای فرانتس کافکا وجود دارد که همه هدایت را متأثر از کافکا میدانند و نه تداومگر استاد خویش، شهابالدین سهروردی؟ کدام داستان دیگری در فرهنگ و ادبیات ایران مگر "عقل سرخ" از همان ساختار دو گانهای برخوردار است که "بوف کور"؟ در "عقل سرخ" تمام عنصرها قرینه و مکمل یکدیگرند و همه وابسته به کلی که از آن آفریده یا منشعب شدهاند. عدد دو همان قدر در ساختار "بوف کور" به عنوان یک رمان نقش دارد که در ساختار "عقل سرخ" به عنوان یک داستان کوتاه و در ساختار فرهنگ ایرانی و بنیاد خرد ایرانی (اهورامزدا و اهریمن، سپندمینو و انگرهمینو، نور و تاریکی.)
شخصیتهای این رمان معاصر را در برابر شخصیتهای این داستان قدیمی بگذارید. آیا باز و شخص سرخرو، رستم و اسفندیار و دهها شخصیت عینی و صوری دیگر در "عقل سرخ" همانندهای کهن3 (یا کهنالگوهای) شخصیتهای "بوف کور" نیستند؟ تا چه زمانی میتوان چهرههای تابناک، مستقل و آزاده فرهنگ و ادبیات فارسی را نادیده گرفت و جان و خرد ایرانی آنها را در سایه چهرههای تکخو، وابسته و دینپروری همچون محمد جلالالدین مولوی، فریدالدین عطار یا دیگران پنهان کرد که به رغم تواناییهایشان و غنای بسیار نظمهایشان، مبلغان دین بیگانه و عرفان منفعل "فنافی اللهی" اسلامیاند و نه حتا مانوی؟4
شهابالدین سهروردی و صادق هدایت به همان اندازه آزاده، بیرون از دایره تنگ سیاست و قدرت بودند و رویگردان از حلقه پادشاهان و فقیهان که نیایشان زکریا رازی یا "پیشکسوت"شان، ابوالقاسم فردوسی.
در بهترین داستانهای صادق هدایت، به ویژه در بوف کور، آن عین گمشده یا پنهان در فرهنگ گذشته فارسی، به موازات عین فرسوده و آشکار زمان اکنونی، توأمان چنان ذهنی میشوند که حیات ممتد و جاودانه مییابند. در صورتی که این اتفاق در متنهای همعصران او یا بسیاری از نویسندگان و شاعران معاصر نمیافتد.
در متنهای بیشتر شاعران و نویسندگان معاصر، حتا عین اکنونی نیز در همان شکل نخستین خود باقی میماند. از همین رو اغلب متنهای معاصر بیش از آن که یک اثر آفرینشی ماندگار باشند، گزارشی محدود و بسته یا تأویلناپذیر از زمان و مکان دوران خودند و نظر نویسندهای چون هدایت و شاعری چون نیما را پاسخ نمیدهند و آنها را از هر نظر به سوی یأس و ناامیدی سوق میدهند.
"درست در زمانی که شاعران و نویسندگانی چون نیما یوشیج، صادق هدایت و پیروان صدیق آنها، ادبیات را تجلی هستیشناسی زمانه خود میکنند، شاعران و نویسندگانی خودباخته سیاست "بلوک شرق" و نه تفکر مارکسیستی، فرهنگ و ادبیات را به سویی سوق میدهند که هیچ ریشه و سابقهای در فرهگ مادر یا خودی ندارد"
هنوز چند دهه از تلاشهای نخستین نگذشته و آن چنان ذهن و زبان نیما و هدایت و پیروان آنها در جامعه نهادینه نشده است که کسانی به ظاهر در مخالفت با دیکتاتوری محمد رضا پهلوی و در دفاع از آزادی، سنگ بنای تفکری را میگذارند که همه هستی فرهنگ و ادبیات فارسی و سربلندی ایران را مخدوش و متزلزل میکنند.
درست در زمانی که شاعران و نویسندگانی چون نیما یوشیج، صادق هدایت و پیروان صدیق آنها، ادبیات را تجلی هستیشناسی زمانه خود میکنند و میکوشند با گذر کردن از دهها سد آشکار و پنهان، فرهنگ ملی، به ویژه ادبیات فارسی را به خردی بیارایند مستقل از بیگانگان، از سویی شاعران و نویسندگانی خودباخته سیاست "بلوک شرق" و نه تفکر مارکسیستی، فرهنگ و ادبیات را هم از نظر شکل و هم از نظر محتوا، به سویی سوق میدهند که هیچ ریشه و سابقهای در فرهگ مادر یا خودی ندارد؛ و از سوی دیگر نیز گروهی نویسنده و پژوهشگر، خودباخته سیاست غرب و گمگشته سنت و اسلام، از فرهنگ ملی و ادبیات فارسی به بهانه مقابله با غرب و بازگشت به خویشتن، "ملغمهای" بیریشه و بیاساس به وجود میآورند به نام فرهنگ شرق، و همه عنصرها و نمادهای عقبافتادگی اسلامی را به نام عنصرهای تاریخی ایران و شرق تجویز میکنند و گسترش میدهند.
به بیان دیگر، از آن جا که کوشندگان سیاسی، فعالان اجتماعی یا به اصطلاح روشنفکران، شاعران و بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران ایرانی، هنوز به درستی اندیشه نیما و هدایت را درنیافتهاند و هستیشناسی ادبیات مدرن و مفهوم جامعه مردمآگاه "ملکه ذهنی" آنها نگشته است، فرهنگ و ادبیات از رشد کیفی خود بازمیماند و جامعه ناخواسته به سویی رانده میشود که سرانجامش فاجعه عقبافتادگی است. از نیمه دهه چهل خورشیدی، درست از هنگامی که جامعه ایران از هر نظر، آماده رشد و دریافتهای معنایی تجدد و مدرنیته است، کوشندگان و روشنفکران، گاه دانسته و گاه نادانسته، سردمدار نهضتی فرهنگی- سیاسی به نام "غربزدگی" یا "شرقپذیری" میشوند.
اینان، به ویژه که بسیاری از اهل جامعه فرهنگی و سیاسی ایران با اندیشیدن، تفکر کردن، پرسش کردن و به چالش گرفتن هر گونه موقعیتی یا هر گونه دادهای، بیگانه ماندهاند و به معنای واقعی همه "تکخویانی"اند پذیرنده نظر و عقیدهای و با همان هم بدون چالشی جدی امور فرهنگی و اجتماعی خود را میگذرانند، دنبالهروی این "فرمایش" میگردند و نه تنها نیستند یا بسیار کم هستند کسانی که با اعتراض و نوشتن جستارها و کتابهایی با این تفکر عقبافتاده "اسلامپذیری" در زیر پوشش "شرقپذیری" مقابله کنند، که بر خلاف آن، بسیارند کسانی که در حقانیت و هدایت این منش و تفکر خاموش میمانند و اجازه میدهند فاجعه اتفاق بیفتد.
عاملان فاجعهای که به دنبال خود هویت پنهانی بعد از انقلاب ۱۳۵۷ را میآورند، هویتی که خود را به ویژه در آغاز دهه شصت خورشیدی نشان میدهد، بیش از آنکه آخوندها باشند، انفعال محمد رضا پهلوی در برابر سیاست و خواستهای آمریکا بود و کسانی که فرهنگ مبارزه با "غربزدگی" و شرقپذیری را به پشتوانه دیکتاتوری شاه و کارگزارانش تبلیغ میکردند.
در این دهه بود که از سویی دکتر علی شریعتی با کتابهایی مانند "بازگشت به خویشتن"، از سویی جلال آلاحمد با کتابهایی مانند "غربزدگی"، از سویی احمد فردید با سالها مِن مِن کردنهای نامفهوم و بیمارگونه اندیشه هایدگرانه، از سویی احسان نراقی با کتابهایی مانند "غربت غرب"، از سویی داریوش شایگان با کتابهایی مانند "آسیا در برابر غرب" و ...، زمینههای تسلط اسلام را فراهم کردند و در مقابله با خرد روشن ایرانگرایی به انکار پویایی اثر کسانی چون صادق هدایت، ذبیح بهروز و ... برآمدند.
اینان به یاری سازمانها و حزبهای سیاسی، با عنوانهای گوناگون، از سویی منکر تفکر امیدوارانه یا نورگرا و زندگیبخش صادق هدایت شدند که نویددهنده خوشزیستی و رندی خیامانه و حافظانه است و در درون اثرهای او نهفته، و از سوی دیگر مبلّغ و جارچی وجههای ناامیدانه یا تاریکانه لایه بیرون اثرهای او.
"در خرد و فرهنگ ایرانی، در فرهنگ کهن ایران که با تلاش کسانی چون روزبه دادویه، عبداله رودکی، ابوالقاسم فردوسی، نظامی گنجوی، شهابالدین سهروردی و ... پویا میماند و به نسلهای بعد میرسد و با کوشش کسانی چون ابراهیم پورداود، صادق هدایت، ذبیح بهروز و ... نسل معاصر از آن آگاه میگردد، نشانی از سوگواری و انفعال نیست."
در خرد و فرهنگ ایرانی، در فرهنگ کهن ایران که با تلاش کسانی چون روزبه دادویه، عبداله رودکی، ابوالقاسم فردوسی، نظامی گنجوی، شهابالدین سهروردی و ... پویا میماند و به نسلهای بعد میرسد و با کوشش کسانی چون ابراهیم پورداود، صادق هدایت، ذبیح بهروز و ... نسل معاصر از آن آگاه میگردد، نشانی از سوگواری و انفعال نیست. در این خرد، همان طور که در فصلهای نخستین جلد نخست کتاب "جست و جوی خرد ایرانی" سندهای آن را ارایه دادهام، نه تنها نشانی از ستایش خدایی آسمانی یا پرستاری از عنصری نازمینی و دور از طبیعت وجود ندارد، که درست بر خلاف آن، همه ساختار فرهنگ آریایی ایرانی برآمده عنصرهای مأنوس با واقعیتهای طبیعت و زندگی انسان است و پرستاری (و نه ستایش) از آنها، به خاطر فراهم شدن و تداوم یافتن شادزیستی است.
به بیان دیگر، اگر بازگشت به خویشتن خویش با حفظ دستآوردهای جهان معاصر مهم و پذیرفتنی باشد، همانا بازگشت ایرانی، ایستادگی در برابر هر آن چه هست که توهمزاست، دور از طبیعت و واقعیتهای سازنده زندگی است، ازلی و ابدی و مقدس خوانده نمیشود و انسان را از اندیشیدن، تردید، پرسش و انتخاب آزادانه باز نمیدارد.
سخن آخر این که هنوز هم پس از گذشت ۶۰ سال از مرگ صادق هدایت، خوانش اثرهای او، یکی از مهمترین راههای رسیدن به استقلال و آزادی، رهایی از تار و پود پوسیده و خرافی فرهنگ عقبافتاده دینی است و آگاهی یافتن از هویت راستین ایرانی و گریز از هیاهوهای هیچ.
استاوانگر، هشتم آوریل ۲۰۱۱
پینوشت:
1- رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، تقی پورنامداریان، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
2- همان.
3- در فصل "خوانش داستانها"ی کتاب "هستیشناسی داستانهای سهروردی"، همهی این شخصیتها شناسایی میشوند.
4- برای آگاهی بیشتر رجوع شود به کتابهای همین نویسنده "وارثان حکمت خسروانی: مانی، سهروردی"، "هستیشناسی داستانهای سهروردی" و "جست و جوی خرد ایرانی".
5- در باره این سیاست آمریکایی در دوران محمد رضا پهلوی در کتاب "حدیث تشنه و آب، روایت کاملی از سایهروشنهای کانون نویسندگان، کارگزاران فرهنگی، سیاسی و امنیتی و ..."، انتشارات باران، چاپ 2003، استکهلم ، شرح مفصلی دادهام.
منبع:بی بی سی فارسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.