احتمالا آن بالا جایی ایستاده. بدون سوزن و آمپول. بدون قرص و شیمی درمانی. روی چمن سبز. وسط دروازه. با پیراهنی زرد یا سبز. با شورت ورزشی. با موهای کمی بلند. راست قامت
امجدیه، 5 تیر 1348
آرارات یک - نادر یک
آرارات برابر نادر. نبرد بقا برای ماندن در دسته اول. تساوی در نیمه دوم. تساوی در وقت اضافی. سرنوشت تیمی که در دسته اول باقی می ماند با پرتاب سکه روشن می شود. با شیر یا خط. پیراهن سرخ ها در آن نمای دور از شادی به هوا می پرند. ارامنه روی سکوها یکدیگر را در آغوش می کشند. پیراهن سپیدها دست بر سر می گذارند. بی حرکت می شوند. میخکوب...
میان بازیکنان نادر یک بازیکن شاخص تر از سایرین است. سنگربانی جوان. پسرکی به نام ناصر حجازی. با اندام کشیده. واکنش های سریع. با پرتاب های بلند دست. شوت های پرقدرت. پسرک در آستانه معروفیت دارد. در آستانه ستاره شدن. تیمسار مکری رئیس فدراسیون طعنه آمیزانه و بدبینانه در اشاره به او می گوید "حیف از این جوان ها که خیلی زود معروف می شوند. حیف که آنها زود خودشان را گم می کنند و زود هم فراموش می شوند".
ولی رئیس فدراسیون اشتباه می کند. مکری عجولانه قضاوت می کند. باشگاه نادر نابود خواهد شد، محو. ولی نه نام این سنگربان جوان. نه این دروازه بان بلند بالا. نه این پسرک لاغر اندام. نه ناصر حجازی که جایگاه رفیعی در فوتبال ایران خواهد یافت. افسانه ای خواهد شد.
این شکست مقدمه پیروزی های بعدی حجازی است. پسر اهل بسکتبال که چهار سال پیش در دبیرستان و با یاری دبیر ورزش دبیرستان، حسین دستگاه (دبیر ورزش در این دوران هنوز ارج دارد. قربت دارد) در مسابقات فوتبال بخش درخشیده. برابر تیم کارون که غلام وفاخواه، جواد رمزی، منصور ضرابی و حسین بشر دوست را در اختیار داشته بازی کرده. به تیم ملی جوانان برای شرکت در بازیهای آسیایی بانکوک دعوت شده. رایکوف مربی تیم ملی جوانان او را کشف کرده. پا به تیم ملی جوانان گذاشته. برابر زسکا مسکو حیرت انگیز ظاهر شده. محشر و نفس گیر. ولی در چهار بازی در شوروی گل های فراوانی خورده. 12 گل (بله 12 گل). در جام عمران منطقهای در ترکیه برای اولین بار با پیراهن ملی برابر ترکیه به میدان رفته. در نیمه اول 4 گل خورده (بله 4 گل از دقیقه 9 تا 39 با مدافعانی که جلویش بازی می کردند: حسن حبیبی، جعفر کاشانی، مهدی لواسانی و مصطفی عرب ). ولی در نیمه دوم گلی دریافت نکرده. عزیز اصلی در مصاحبهای او را زیر تازیانه گرفته. خود حجازی گفته " احتمالا همه کاسه کوزه ها سر من شکسته خواهند شد. باید اعتراف کنم روی یکی از چهار گل گناهکار بودم. ولی سه گل دیگر با اشتباهات فردی سایر بازیکنان ما زده شدند".
خوشبختانه علی دانایی فرد، یکی از مربیان باشگاه تاج، آن جا بوده. آن جا بوده تا اعداد را نادیده بگیرد. تا به حرف های عزیز اصلی اعتنایی نکند. تا متلک "پسرک جوجه" را نشنود. تا حجازی را به تاج ببرد. تا رایکف او را درون دروازه قرار دهد.
پرده دوم: قهرمان آسیا
امجدیه، 21 فروردین 1349
تاج 2- هاپوئل یک
دیدار نهایی جام باشگاه های آسیا در تهران. تاج برابر هاپوئل. ناصر حجازی درون دروازه. خازوم در دقیه 70 دروازه حجازی جوان را باز می کند. تاج حمله می کند. مهدی حاج محمد جای علی جباری را می گیرد. تکنیکش کارساز می شود. ضربه کرنری می نوازد. کات دار درون چهارچوب. توپ به سوی دروازه می رود. غلام وفاخواه آن جا است. گل تساوی بخش. مسعود معینی گل تاریخ ساز دوم را در وقت اضافی می زند. حجازی جوان خیلی زود قهرمان آسیا می شود. خیلی زود.
پرده سوم: برابر گوردون بنکس
امجدیه، 11 اردیبهشت 1352
منتخب تهران یک - استوک سیتی یک
گوردون بنکس در یک سو و ناصر حجازی در سوی دیگر. بنکس افسانهای در امجدیه. بنکس 34 ساله. بهترین سنگربان جهان. ناصر حجازی درون دروازه ایران. 24 ساله. بهترین سنگربان ایران. اکنون دریافته ایم حجازی درک ما از دروازهبانی را عوض کرده. نگاهمان را تغییر داده. پیش از آن دروازهبان بزرگ را دروازه بانی قلمداد می کردیم که شیرجههای تماشایی برود. معلق بزند. توپ را مشت کند. روی زمین بغلطد. حجازی آنتی تز چنین دروازه بانانی است. اهل نمایش نیست. بندرت شیرجه می رود (شیرجه رفتن هرگز ویژگی حجازی قلمداد نمی شود). توپ را مشت نمی کند. معلق نمی زند. با این وصف سنگرش را حفظ می کند. به او نگاه می کنیم و درمی یابیم توپ ها به صورت غیر منتظره ای در دستهایش می نشینند. ناباورانه به سویش میآید (بله ناباورانه). توپ ها به سوی نقطهای که او ایستاده حرکت می کنند. گویی دستهایش جاذبه دارند. قدرت به سوی خود کشیدن را. قدرت ربایش را. بعدها درمییابیم هنر جاذبه توپ حجازی برتافته از درک والایش از جریان بازی بوده او از موقعیت نسبی جایگیری بازیکنان خودی آگاه است. در عین حال می داند توپ از کجا و چه نقطه ای به سوی دروازه می آید. می داند ارتفاع توپ از سطح زمین چقدر است. فاصله اش تا او و مهاجمان و دروازه. حتی میزان چرخش توپ. مسیرش قوسی است یا منحنی؟ کی فرود خواهد آمد و کجا؟
پرده چهارم: آن اخراج
استادیوم سعدآباد مشهد، 9 آبان 1354
ابومسلم یک - تاج یک
نبرد جنجالی در مشهد. دیدار پر التهاب. پر غوغا. دقیقه چهارم. ضربه کرنر حسن روشن. ضربه سر عباس نوین روزگار. گل. خشونت فراوان پس از گل تاج. بی تفاوتی داور. پرتاب اوت به روی دروازه تاج. توپ در دستان اکبر میثاقیان بازیکن ابومسلم. تشنج و شلوغی جلوی دروازه. خشونت و لگد پرانی. پرتاب اوت. همزمان با ارسال توپ توسط میثاقیان، حجازی و چهار بازیکن دفاع درون دروازه می غلطند. تنه زدن. هل دادن. مچ گرفتن و سرانجام زدن ضربه. ضربه به شقیقه اکبر کارگرجم. توپ درون دروازه. پذیرش گل توسط داور. اعتراض بازیکنان تاج. حجازی بیشتر از همه با مشت و لگد آسیب دیده. او اعتراض می کند. داور به او تذکر می دهد. سپس کارت قرمزش را نشان حجازی می دهد. تاج دروازه بان ذخیره ندارد. بازیکنان تاج ملتمسانه از داود حیدری داور بازی تمنا و خواهش می کند. ولی داور تصمیمش را عوض نخواهد کرد. قرار می شود رضا عادلخانی درون دروازه بایستد. سعید باغوردانی که کاپشن بر تن دارد و نه لباس بازی به سوی داور می رود. به او سیلی می زند. همان سیلی معروف.
کمیته انضباطی فدراسیون سه نفر را محروم می کند: ناصر حجازی. سعید باغوردانی و پرویز مظلومی.
پرده پنجم: در خط حمله
امجدیه، 17 مرداد 1356
شهباز 2- بانک ملی صفر
امروز، روز دیگری است. روزی که ناصر حجازی از محوطه جریمه بیرون می زند. در خط حمله بازی می کند. او به عنوان دروازه بان اصلی شهباز جایش را به ناصر وثوق داده. روی نیمکت نشسته. شهباز در نیمه اول دو گل زده. پانزده دقیقه به پایان بازی مانده که تعویض عجیب انجام می پذیرد. تعویض سرخوشانهای از سوی ایرج سلیمانی، مربی شهباز. او آسوده خیالانه حجازی را جای علی مناجاتی راهی میدان می کند. تعویضی مخاطره آمیز برای او، برای حجازی، برای شهباز و برای تیم ملی در آستانه جام جهانی.
تماشاگران سوت می زنند. همه دست می زنیم. هورا می کشیم. برای حجازی که در گوش راست بازی می کند. برای حجازی که به صورت غیر منتظره ای برابر ایرج امیدوار، مدافع سرسخت بانک ملی، می درخشد. برخلاف پیشداروی ها خوب بازی می کند. نشان می دهد از سرعت یک بازیکن گوش برخوردار است. مهارت تکنیکی قابل قبولی دارد. تیزبینانه به اطرافش می نگرد. زیر لب زمزمه می کنیم چه هنرها دارد این پسر.
پرده ششم: در جام جهانی
استاديوم المپيك كوردوبا، 20 خرداد 1357
ایران صفر - هلند 3
اولین حضور در جام های جهانی. ورق خوردن تاریخ در آرژانتین. همگروه هلند پرآوازه. همگروه فینالیست چهار سال پیش. همگروه اسکاتلند. نبرد با کنی دالگلیش و جو جوردن. همگروه پرو. رو در روی تئوفیلو کوبیلاس. شکست در گام اول برابر هلند. برابر سه گل رنسن برينگ که دو ضربه اش پنالتی است. شکستی نتیجه خودباختگی و نه هنر هلندیها. نتیجه آشفتگی مدافعان میانی و نه اشتباهات ناصر حجازی.
پرده هفتم: خداحافظ مسکو
استاديوم سنگاپور،22 اسفند 1358
ايران 4- سنگاپور صفر
نخستین پیروزی تیم ملی پس از انقلاب. پیروزی در مسابقات مقدماتی فوتبال المپیک مسکو 1980. ته دلمان با این پیروزی نه فقط به مسکو بلکه با اسپانیا 1982 فکر می کنیم. به جام جهانی. ولی شوروی به افغانستان حمله خواهد کرد. آن جا را به تصرف خود درخواهد آورد. شورای انقلاب المپیک را تحریم می کند. جدل و بحث. موافق و مخالف. پافشاری برای سفر به مسکو. پرسش های بی پاسخ. ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور نظر صریحی در این باره نخواهد داد. او کلی گویی خواهد کرد. صادق قطب زاده وزیر امورخارجه ایران خواهد گفت با شرکت ورزشکاران ایرانی در المپیک موافق است. حسین شاه حسینی رئیس سازمان ورزش خواهد گفت تحریم رقابت ها مورد تجدید نظر قرار خواهد گرفت. ناصر فروهی دبیر کل کمیته ملی المپیک خواهد گفت باید به منشور المپیک احترام گذاشت. آیت اله اشراقی خواهد گفت باید در المپیک مسکو شرکت کنیم. نمایندگان مجلس دیدگاه های یکسانی نخواهند داشت. ورزشکاران سرگیجه خواهند گرفت. ناصر حجازی خواهد گفت "با علی اکبر معین فر وزیر نفت صحبت کردم. به ایشان گفتم در مورد عدم شرکت قهرمانان در بازی های مسکو عده ای معدود تصمیم گرفتن و ایشان گفتند: ما سیاست مملکت را می فهمیم. تصمیم ما کاملا حساب شده است". سرانجام حرف آخر. نه گفتن به المپیک مسکو.
ناصر صریح حرف می زند. تلخ می شود. گاهی فریاد می زند و گاهی نق. تلاش می کند با فوتبال ایران مدارا کند. ولی نمی تواند. نه نمی تواند. نه در استقلال. نه در رشت. نه در تبریز و نه در اهواز. بی حوصلگی اش ادامه می یابد. از دهه ای به دهه دیگر. مدتی ایران را ترک می کند. ولی خانه اش این جا است. همین نزدیکی. جایی که همه دوستش دارند. همین جا. باز می گردد. ولی تلخ. کماکان فریاد زن. کماکان نق زن.
پرده نهم : سیاست
تهران، خرداد 1384
باورکردنی نیست، ولی او برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ایران ثبت نام می کند. ادعا می کند می تواند سی میلیون رأی آورد. اعلام می کند در صورت پیروزی در انتخابات احمد نیککار را به عنوان معاون اولش به خدمت می گیرد. ولی شورای نگهبان صلاحیت او را رد می کند. به او می گویند نه. او می پرسد: چه ایرادی دارد ورزشیها هم کار سیاسی انجام دهند؟ چه ایرادی دارد اکنون که در ورزش ما سیاستمداران فعالیت دارند حالا مثلاً ناصر حجازی هم فعالیت سیاسی کند؟
پرده هشتم: فلاش بک
اکباتان، پاییز 1389
دیدار طرفداران رئال مادرید و طرفداران منچستر یونایتد در سالن سرپوشیده اکباتان. او درد می کشد. به زحمت روی صندلی جابجا می شود. ریه آسیب دیده نفسش را بریده. بیماری لعنتی کلافه اش کرده. با این وصف به گذشته باز می گردید. به امجدیه سال های جوانی. انتظار نداری او با اشاره ات به یکی از نبردهای تاج و عقاب که عقابی ها با خشونت به دروازه او حمله می بردند و او را بر زمین می کوفتند، همه جزئیات را بیاد آورد، ولی بیاد می آورد. پروازهای بلند پرویز قلیچ خانی را و زیرکی های ایرج دانایی فرد را به روشنی توصیف می کند. نتیجه صفر صفر را. سر ذوق می آید "ای کاش در برنامه ای می نشستیم و آن بازی ها را تحلیل می کردیم".
ولی برنامه ای در کار نخواهد بود. گفتگویی که قرارش را می گذارید انجام نخواهد شد. می داند مرهمی در کار نیست. می دانی درمانی وجود ندارد. دوره اش می کنند. در آغوشش می کشند. ستایشش می کنند، عکس می گیرند. برق فلاش ها. می گویند دوستش دارند. خیلی زیاد. هر چه ابراز عشق بیشتر می شود، اشک بیشتری در چشم هایش حلقه می زند. چه وداع طولانی و تلخ.
پرده نهم: روی آن تخت لعنتی
بیمارستان کسری، 14 اردیبهشت 1390
آتیلا. همسرش. نوه اش. دوستانش. عزیزانش... جلو می روی. کنار تخت می ایستی. بوسه ای بر دست راستش می زنی. دستی که همیشه از نمای دور به آنها نگاه می کردی. دستی این بار بدون در اختیار داشتن توپ. بدون اشاره ای برای حمله. ولی کماکان گرم. خیلی گرم... دقایق تلخ. ادامه وداع طولانی و تلخ. از آن اتاق بیرون می زنی. از آن بیمارستان. از آن خیابان. از آن میدان. ای کاش در امجدیه بودی. ای کاش ناصر حجازی را دوباره در میدان می دیدی. آن سال ها معمولا یا پیراهن زرد می پوشید یا سبز. افسوس...
...کمی بعد. یکی از آن روزهای نکبتی. یکی از آن شب های لعنتی. همه چیز تمام می شود. تمام. بار سفر می بندد. دل را می کند. می رود. چشم در چشم مرگ می دوزد. برابر آن دروازه بلند می ایستد. آغوش می گشاید. از آن عبور می کند. می رود. صد ها قافله دل غمگین می شوند. هزاران چشم خیس.
موخره
احتمالا آن بالا جایی ایستاده. بدون سوزن و آمپول. بدون قرص و شیمی درمانی. روی چمن سبز. وسط دروازه. با پیراهنی زرد یا سبز. با شورت ورزشی. با موهای کمی بلند. راست قامت. چابک و قبراق. سرزنده و شاداب. ناصر همیشگی. حجازی دوست داشتنی و خونسرد ما. آماده برای مهار ضربه ها. هوشیار برای دفع شوت ها.
نگاهتان می کنیم آقای حجازی. نگاهتان می کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.