۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

جهان اوباش‌ها و دیوانگان در گفت و گو با یغما گلرویی

گفت‌و‌گوی سارا روشن با یغما گلرویی درباره‌ی مشکلات ترانه‌سرایی در ایران

سارا روشن

سارا روشن - تصور کن، اگر حتی، تصور کردنش سخت است. خیلی از ما این ترانه را با صدای سیاوش قمیشی می‌شناسیم. تکه‌هایی از آن شده تکه کلام روزمره‌ی‌مان. خالق این ترانه‌ی زیبا و دلنشین یغما گلرویی‌ست که با او، زمانی که چند روزی در آمستردام به‌سر می‌برد، گفت‌وگویی داشتم.
یغما گلرویی در سال ۱۳۵۴ در ارومیه به دنیا آمده است. از سال ۱۳۷۵ شروع به نوشتن شعر کرده و در سال ۱۳۷۷ اولین مجموعه شعر او با عنوان «گفتم بمان، نماند» به چاپ رسیده است. از سال ۱۳۷۹ اولین مجموعه ترانه با عنوان «پرنده بی‌پرنده» بیرون آمد که شروع همکاری او با خوانندگان بود.
اولین ترانه‌ای که خیلی از ما از او شنیدیم، ترانه‌ی «ضیافت» از آلبوم «دوستت دارم»، با اجرای ناصر عبداللهی بود. یغما گلرویی با خوانندگان زیادی در ایران و خارج از ایران کار کرده است. ازجمله: ناصر عبداللهی، قاسم افشار، رضا یزدانی، حامی، مانی رهنما، سعید شهروز، سیاوش قمیشی، شماعی‌زاده، فرامرز آصف و خیلی‌های دیگر.


از یغما پرسیدم، شما خوانندگان‌تان را انتخاب می‌کنید یا خوانندگان شما را انتخاب می‌کنند. یغما پاسخ داد:

متأسفانه در ایران در دوره‌ی نسل‌هایی که قبل از ما کار می‌کردند، این‌طور بود که ترانه‌سرا و آهنگساز می‌آمدند و با هم کاری را شروع می‌کردند. یکی شعر می‌گفت و دیگری آهنگ را می‌ساخت. بعد تصمیم می‌گرفتند که کدام خواننده بخواند. یعنی انتخاب می‌کردند. اما در این دوره‌ای که ما شروع کردیم، بعد از آن۲۰ سال سکوتی که در موسیقی پاپ داخل کشور بود، این چرخه اصلاً برعکس شد. یعنی خواننده انتخاب می‌کند. دلیل اینکه در این چند سال کارهای خیلی ضعیفی در ایران تولید شده، البته کارهای خیلی خوبی هم تولید شده، همین است. یعنی ترانه‌سرا، ترانه را می‌نویسد، آهنگساز نیز آهنگ می‌سازد و این‌ها هستند که خلاقیت دارند. خواننده در نهایت مجری کار است. در نهایت هم ترانه به اسم او تمام می‌شود. البته اصلاً مشکلی با این مسئله وجود ندارد، اما خواننده کمترین خلاقیت را دارد. خواننده به قول معروف باید یک صدای خدادادی داشته باشد. حالا اگر استفاده از این کلمه درست باشد. حالا اگر کسی که آهنگساز یا ترانه‌سراست، وارد این چرخه شود و به آن تن دهد، خب معلوم است که کارهای ضعیف تولید می‌شود. من خودم هم کارهای ضعیف داشتم. البته جاهایی جذاب بود و می‌گفتم، خُب حالا این را هم کار کنم. البته من اصلاً وارد برخی حوزه‌ها نشدم. بله، با افتخار می‌گویم که من ترانه‌ی ساده‌ی عاشقانه نوشته‌ام. اما مثلاً ترانه‌ای که در صدا و سیما پخش شود، ترانه‌هایی که رگه‌های مذهبی داشته باشد، اصلاً در کارهای من نیست. یعنی مرز و حدودی برای خودم مشخص کرده‌ام.

فکر می‌کنید فضا باید چه اتفاقی بیفتد تا برگردیم به فضایی که ترانه‌سرا و آهنگساز، خواننده‌ی خودشان را انتخاب کنند؟

اولاً می‌بایست تعدادی تهیه‌کننده‌ی درست پیدا شود که در ایران نیست، در خارج از ایران هم نیست. یعنی شرکت‌هایی که در خارج از ایران به‌عنوان پخش‌کننده‌ی موسیقی می‌شناسیم، غالباً یک شوخی‌ است. یعنی وقتی وارد حریم‌شان بشوی، می‌بینی مثلاً یک خانه‌ است، آن گوشه هم کامپیوتر مثلاً شرکت است. همین‌طور بلایی که اینترنت در کنار همه‌ی این شرکت‌های ضعیف سر موسیقی آورده است. یعنی خواننده‌ها و موزیسین‌های ما در خارج از ایران اگر وارد آن چرخه‌ی کپی رایت شده بودند، شاید این اتفاق هم الان برای موسیقی خارج از ایران نمی‌‌افتاد. اما اصلش تهیه‌کننده‌های حرفه‌ای است. در داخل ایران هم تهیه‌کننده‌ی حرفه‌ای نداریم. خیابان لاله‌زار شده مرکز تهیه‌کننده‌ها که این‌ها مثلاً دهسال پیش آلبوم پخش می‌کردند و امروز همان‌ها شده‌اند تهیه‌کننده. تازه نه تهیه‌کننده‌ای که بیاید پول بدهد و کار بگیرد؛ تهیه‌کننده‌ای که در کار اعمال سلیقه می‌کند. یعنی کسی که تا چند وقت پیش کارتون می‌گرفته و می‌برده دم مغازه‌ها، حالا می‌آید به تو می‌گوید دوتا «ترانس» بزن (این‌ها را هم یاد گرفتند)، یک «شش و هشت» و تنها به پولش فکر می‌کند. من نمی‌گویم حتماً باید ترانه‌سرا و آهنگساز تصمیم بگیرند که چه کسی بخواند. منظورم اصلاً این نیست که همه چیز باید دست ما باشد. اما به نوعی توازونی به‌‌وجود می‌آید. این خواننده‌سالاری که الان در خارج از ایران هم متأسفانه در این چند سال آخر رواج پیدا کرده است، خیلی وحشتناک است. این که خواننده خودش را مؤلف بداند.
ما در جامعه ایران حدود ۲۰ سال در موسیقی سکوت داشتیم. الان ده سالی هست که به شکل‌های مختلف مخصوصاً موزیک پاپ و مخصوصاً داخل ایران پیشرفت‌هایی کرده و کارهایی هم انجام می‌شود و از چند خواننده‌ هم در زمینه‌ی راک و هارد راک و متالیک و سبک‌های دیگر کارهای زیادی بیرون آمده. می‌خواستم نگاه شما را به عنوان یک ترانه‌سرا به این ده سال گذشته و نیز به آینده موسیقی در ایران بدانم.
با این روالی که دارد پیش می‌رود، مردم در ایران از موسیقی مجوزدار دلزده شده‌اند. به نظر من آن بخش از موسیقی ما که دارد به سمت ترقی و پیشرفت می‌رود، موسیقی زیرزمینی ایران است و گروه‌هایی‌ هستند که از ایران خارج شده‌اند و بدون محدودیت کارهای‌شان را ارائه می‌دهند. به نظر من آنها در موسیقی مترقی ما پیشرو هستند.

استعدادهایی و توانایی‌هایی را سراغ دارید که بتوانند به شکلی این ۲۰ سال سکوت را جبران کنند؟


ترانه‌ی پیشرو ایران به نظر من در سایت‌ها، در وبلاگ‌ها و بیشتر در فضایی مجازی تولید و عرضه می‌شود. این کارها به‌نظر من بی‌نظیر است و استعدادهایی در شهرستان‌های مختلف ایران نشان دارند. چند سال پیش داشتم مجموعه‌ای جمع می‌کردم به اسم «ما ترانه‌سراییم» و از شهرستان‌های مختلف برای من ترانه فرستادند. البته آن کتاب مجوز نگرفت. اما برای مدت زیادی با همه‌ی این‌ ترانه‌سرایان شهرستانی در تماس بودم. در بین آثار آ‌نها کارهای درخشان زیادی هست که واقعاً می‌تواند با ترانه‌ی روز جهان برابری کند. این را بی‌اغراق می‌گویم. اما اگر بخواهیم مبنا را بر کارهای مجوزدار را بگذاریم نمی‌گوییم پیشرفت نداشته، داشته، مخصوصاً نسبت به ده سال پیش. اما کارهای حیرت‌انگیزی نمی‌شنویم. این هم برمی‌گردد به آنجایی که می‌خواهد به این‌ها رخصت ارائه دهد.

شما، به‌عنوان یک ترانه‌سرا خودتان را یک هنرمند اجتماعی می‌دانید؟


من دوست نداشتم که وظیفه‌ای به عهده داشته باشم. اما متأسفانه شرایط به سمتی رفته است که مجبوری نسبت به مسائل اجتمای بی‌تفاوت نمانی. یعنی اگر غیر از این باشد، من شخصاً نمی‌توانم به قیافه‌ی خودم در آینه نگاه کنم.

الان شما ممنوع‌ کار شدید. الان چه حسی دارید، نسبت به ترانه‌هایی که کار می‌کنید؟


یک حس دوگانه است. از یک طرف می‌نویسی و باز هم می‌نویسی ولی ترانه‌هایت اجرا نمی‌شود.به‌ هر حال کسی که ترانه می‌نویسد، دوست دارد تراه‌هایش شنیده شود. وگرنه چرا ما کتاب چاپ می‌کنیم، چرا کار را به اجرا می‌رسانیم؟ از طرف دیگر از جایی تو ول می‌کنی این ماجرا را. این که بنشینم فکر کنم چه جوری مجوز بگیرم، مجوز می‌دهند، نمی‌دهند. یکی هم همان خودسانسوری است که تمام عمرت ازش فرار کرده‌ای، ولی به‌ هر حال دچارش هستی. این‌ را کنار می‌گذاری. حس می‌کنم کارهایی که در این دو سال ممنوعیت کاریم نوشته‌ام، و روز به‌روز بیشتر هم می‌شود، صادقانه‌ترند. البته کمی به آدم از نظر مالی و تأمین هزینه‌های زندگی سخت می‌گذرد. یعنی کسی که کارش نوشتن است و نتواند بنویسد، حتی کتاب‌های قبلی‌اش هم اجازه‌ی تجدید چاپ نگیرد، روشن است که به او از نظر مالی فشار می‌آید و سخت است. اصلاً حرفی نیست. ولی بخش لذت‌بخشی هم دارد، و آن هم این است که حسی می‌کنی داری راحت‌تر و بدون قید و بند می‌نویسی.

چرا با اسم مستعار کار نمی‌کنید؟


می‌دانید که ترانه‌‌سراهای زیادی هستند که در ایران ممنوع کارند. خیلی‌ها دارند با نام مستعار کار می‌کنند. من قبول نکردم و با خیلی از خواننده‌ها که خواستند مثلاً اسمم را چیز دیگری بگذارند یا اسمی نگذارند، همکاریم را قطع کردم. چون به نظرم تنها چیزی که هیچ نظامی نمی‌تواند عوضش کند، اسم توست. می‌توانند به کارهایت اجازه‌ی پخش ندهند، اما اسمت را هیچکس نمی‌تواند عوض کند.

از بین ترانه‌هایی که نوشته‌اید خودتان کدامیک را بیشتر از همه دوست دارید و کدام ترانه را که اجرا شده است؟ یعنی کدامیک به یغما گلرویی نزدیک‌تر است؟


از کارهای اجرا ‌شده‌ام، فکر می‌کنم «تصور کن» را بیشتر دوست دارم. خیلی‌های دیگر هم شاید همین نظر را داشته باشند. اما از کارهایی که نوشته‌ام، از میان خیلی از این کارهایی که این اواخر در این مدت چند ماهه نوشته‌ام، یکی «رانندگی در مستی» است که به خودم خیلی نزدیک است و یکی هم «خودکشی در هیمالیا». تعدادی کار هم هست که در سایت هم اصلاً اجرا نشده و اجرا‌شان خیلی سخت است. در کارهای اجرا‌شده فکر می‌کنم «تصور کن» همه چیزش با هم جور شد. اتفاق خوبی هم افتاد، هم در اجرا، هم در آهنگسازی و هم در خواندن.

الان مدتی‌ست که در سفر اروپا هستید. حس‌تان از این دنیایی که الان با آن مواجه می‌شوید چیست؟


یک حس کلی‌ست. وقتی تو نگاه منتقدانه به قدرت داشته باشی، نگاه منتقدانه را به عنوان یک هنرمند وظیفه‌ی خودت بدانی، این نگاه همه جا با توست. یعنی این جهان سومی، که ما در آن زندگی کرده‌ایم، خود به خود تو را این‌طور بار می‌آورد. یعنی همیشه تعهدی را در خودت ببینی، هر جای دنیا هم که بروی، این تعهد با توست. مثلا من به ایتالیا و فرانسه رفتم. می‌بینم همه جا یک نظام حاکم است. یعنی ماجرا یک چیز است. شاملو سال‌ها پیش در یکی از سخنرانی‌هایش جمله‌ای گفت: «جهانی که اداره‌اش به دست اوباش‌ها و دیوانگان افتاده». واقعاً همین است. بله، اروپا مهد آزادی است. حرفی نیست. اینجا به لحاظ آزادی‌های فردی تو می‌توانی راحت باشی. در ظاهر آزادی سیاسی هست. مطبوعات آزاد هم هست. یعنی گذشت دوران آن سیاستمداران مدبر و چیره‌دست. الان جهان دست آدم‌های کوچکی افتاده است. هر وقت من پا به کشوری گذاشتم، با این که دو یا سه هفته ماندن در کشوری برای این دست قضاوت‌ها خیلی کم است، جاهایی بوده که به خودم گفتم: اینجا هم که اینجوری است. می‌دانید، درست است که ما از جامعه‌ی خیلی بسته‌تری آمدیم، این را حاشا نمی‌کنم. اما کل جهان هم آن چیزی نیست که من دنبالش هستم. احساس می‌کنم حتی اینجا در اروپا هم آنچه که می‌خواهم وجود ندارد. می‌دانم که اگر در جامعه‌ی اروپایی بمانم و به مرور در این جامعه حل شوم، دوباره همان کاری را خواهم کرد که در ایران می‌کردم. من به ترانه‌هایم به نوعی تعهد اجتماعی دارم. اینجا هم همان تعهد اجتماعی را خواهم داشت.


منبع:رادیو زمانه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.