هوشنگ نهاوندی
رئیس پیشین دانشگاههای پهلوی و تهران
هوشنگ نهاوندی، رئیس پیشین دانشگاه های پهلوی و تهران و از معاشران شاه در آخرین روزهای اقامتش در ایران، در کتابی که به تازگی به نام "خمینی در فرانسه" منتشر کرده، فصلی را به چگونگی و دلایل انتخاب شاپور بختیار به نخست وزیری اختصاص داده و در آن نکاتی را مطرح کرده است که پیش از این، به آنها کمتر پرداخته شده بود. وی امکان نگارش متنی تازه در این باره را نداشت، اما به ما اجازه داد تا این فصل از کتاب او را نقل کنیم. آنچه در پی می خوانید، فصل "آخرین تلاشها و آخرین دسیسهها" برگرفته از همین کتاب است:
ظاهراً شهبانو فرح مسبب اصلی انتصاب شاپور بختیار به ریاست دولت بود. ایشان سه ماه قبل از آنکه شاپور بختیار به کاخ نیاوران احضار شود، در خفا با وی ملاقات کرد.
ملاقات در ویلای محمدعلی قطبی، دایی شهبانو که مقاطعه کاری ثروتمند بود، صورت گرفت. این ویلا در دروّس - محله ای در شمال پایتخت ایران- قرار دارد.
شاپور بختیار شش ساعت در این محل ماند. سه ساعت با شهبانو که به طور کاملاً محرمانه و ناشناس به آنجا آمده بود به گفتگو نشست و تقریباً سه ساعت دیگر با خاله خود لوئیز صمصام بختیاری، که هنوز همسر محمد علی قطبی بود.
ترتیب این ملاقات را لوئیز قطبی داده بود که جزو نزدیک ترین کسان و مشاوران شهبانو محسوب میشد و گویا وسیله و رابط اصلی آن رضا قطبی پسر دایی و "تقریباً برادر" شهبانو و پسر خاله شاپور بختیار بود. در نتیجه میتوان پنداشت که این ارتباط نزدیک خانوادگی در ترتیب ملاقات موثر بوده.
سالها بعد، تاریخ انجام این ملاقات بسیار بحث انگیز شد. شهبانو در خاطرات خود نوشته که نخستین دیدارش با شاپور بختیار پس از انتساب وی به نخست وزیری، یعنی در اواخر نیمه دوم دسامبر ۱۹۷۸ انجام گرفته. لوئیز صمصام بختیاری- قطبی، تاریخ وقوع آن را در "یک روز سرد پاییز" قرار داده. گفته بختیار، که مورد تأیید محمدعلی قطبی و همسر سابقش میباشد، قابل قبول به نظر میرسد.
احتمالاً علت این اختلاف نظرها آن است که شهبانو نمیخواست و نمیخواهد قبول کند که در آن زمان با یکی از تندروترین رهبران حرکت بر ضد حکومت و در نتیجه همسرش دیدار و مذاکره داشته. مگر نه آنکه دقیقاً در همان اوان شاپور بختیار طی مصاحبهای ارتش ایران را "یک نیروی اشغالگر که کورکورانه به سوی مردم تیراندازی میکند و به کشتار بی گناهان میپردازد" خوانده بود؟
شهبانو و شاپور بختیار، اقلاً یک ملاقات دیگر نیز داشتند. شهبانو یک مجلّد از اشعار پُل الوار، شاعر معاصر معروف فرانسوی را به بختیار که مردی شعردوست و شعرشناس بود، هدیه کرد.
شاپور بختیار "دشمنی و کینه خود را نسبت به خانواده پهلوی هرگز پنهان نمیکرد". نفرتی که از شاه داشت بر هیچکس پوشیده نبود. اما در ستایش شهبانو داد سخن داده و آراءاش را "خیلی نزدیک" به عقاید خود دانسته.
دیدار شاه یا شهبانو با این و آن، در شرایط کاملاً محرمانه، امری عادی بود. گارد شاهنشاهی مباشرت این کار را بر عهده میگرفت. در مورد ملاقاتهای سیاسی داخلی یا بین المللی هرگز این جنبه سرّی، بر سر زبانها نیفتاد. مجادلاتی که در سالهای اخیر پیرامون ملاقاتهای شاپور بختیار یا شهبانو بروز کرده ناشی از آن بود و هست که مشارالیها حتی منکر انجام آنها قبل از انتصاب بختیار به نخست وزیری شده. اگر چنین انکاری نشده بود، بحثی هم پیش نمیآمد.
به نوشته کنت برتران دوکاستل باژاک، یکی از زندگینامه نویسان معتبر محمدرضا شاه، "شهبانو به بختیار اظهار داشته بود که نظریاتش خیلی به عقاید او نزدیک است. او بخصوص مایل بود که شاه هر چه زودتر ایران را ترک کند. چرا که بهتر از هر کس از وضع مزاجی وخیم شوهرش اطلاع داشت. او میخواست که یک انتقال آرام قدرت از همسرش به ولیعهد که هنوز در سنین رسیدن به تاج و تخت نبود، ترتیب دهد. شاپور بختیار نیز همین را میخواست اما به دلایلی دیگر. او نیز خواهان آن بود که شاه هر چه زودتر از ایران برود. او میدانست که آمریکاییها نیز در این زمینه اصرار دارند."
سالها بود که شاپور بختیار میکوشید با سفارت آمریکا در تهران حسن رابطه برقرار کند. هنگامی که جریان انتصابش به ریاست دولت آغاز شد، بختیار کوشید که تا حد امکان شاه را نسبت به خود آسوده خاطر سازد، تا مبادا با این انتصاب روی موافق نشان ندهد. قباد ظفر، که یکی از مهندسان سرشناس و موّجه تهران و در ضمن از برجستگان ایل بختیاری و نزدیک به دربار بود، نامهای به شاه نوشت و در آن به درخواست شاپور بختیار، وفاداری او را به مقام سلطنت و به رعایت قانون اساسی شخصاً تضمین کرد. در طی نیمه دوم دسامبر ۱۹۷۸، شاه دو بار شاپور بختیار را به حضور پذیرفت. بار اول، سپهبد مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت او را شبانگاه شخصاً با وسیله نقلیه اختصاصی خود به کاخ برد.
همچنین بختیار، در روز ۱۸ دسامبر ۱۹۷۹، قبل از آنکه رسماً به ریاست دولت برگزیده شود، در یک ناهار خصوصی برنامه "دولت آینده" خود را به سفیر کبیر بریتانیا در تهران توضیح داد. در روز ۳۱ دسامبر ۱۹۷۸، درست یک سال بعد از مسافرت معروف کارتر به ایران، شاه رسماً او را مأمور تشکیل دولت جدید کرد. از آن پس در تمام مذاکرات خصوصیاش شاه از بختیار به عنوان "آخرین نخست وزیر شاهنشاهی ایران" سخن میگفت و اطرافیان شهبانو وی را به فرانسه "Le Cousin" (پسرخاله) میخواندند.
بختیار، هنگامی که به روی صحنه آمد، شصتوپنج ساله بود. پدرش سردار فاتح بختیاری در آغاز اعتلای رضاشاه که او را برای پاکسازی ایران از هرج و مرجطلبان و سرکشان میکوشید تا وحدت و تمامیت کشور را تأمین کند، به جرم شورش مسلحانه، بازداشت و محاکمه و به رأی دادگاه نظامی تیرباران شده بود، به احتمال قوی سرچشمه نفرت و کینه شاپور بختیار به شاه و خانواده پهلوی همین بود.
با این احوال سران ایل بختیاری که اکثر آنان با رضاشاه کنار آمده بودند، شاپور جوان را رها نکردند، وی را برای انجام تحصیلات متوسطه به بیروت و از آنجا به فرانسه فرستادند. در پاریس در رشته حقوق به تحصیل پرداخت و گویا نخستین بختیاری بود که موفق به اخذ درجه دکتری در این رشته شد. در همان شهر با یک دختر خانم فرانسوی ازدواج کرد و ظاهراً خدمت نظام وظیفه را نیز در فرانسه انجام داد. همیشه افتخار میکرد که در جنگ داخلی اسپانیا در صف طرفداران جمهوریت و مخالفان ژنرال فرانکو شرکت داشتهاست.
شاپور بختیار، بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم به ایران بازگشت و به خدمت در وزارت کار، که به ابتکار احمد قوام ایجاد شده بود، آغاز کرد. به هنگام نهضت ملی شدن نفت مدیر کل کار استان خوزستان بود. تنی چند از یاران نزدیک دکتر مصدق به ملاحظه اسناد محرمانه شرکت نفت ایران و انگلیس (معروف به شرکت منحله نفت که صاحب امتیاز بهرهبرداری از منابع نفت ایران و خلع ید شده بود) وی را متهم کردند که از آن شرکت مقرری دریافت میدارد. با این وصف ماههای آخر زمامداری مصدق به معاونت وزارت کار منصوب شد.
بعد از ماجرای ۲۸ مرداد و پایان کار مصدق، بختیار در شمار رهبران سرشناس و مهم جبهه ملی و هوادارن رهبر ملیگرای آن نبود. با این حال دو بار بازداشت شد. سپس به عضویت هیأت مدیره چند شرکت مهم وابسته به بخش دولتی یا بنیاد پهلوی درآمد که قطعاً با موافقت مستقیم یا ضمنی شاه بوده. همچنین میتوان پنداشت که نسبت خانوادگی نزدیکش با ملکه ثریا، سپهبد تیمور بختیار و سرانجام با لوئیز و محمدعلی قطبی و در نتیجه شهبانو فرح، همسر سوم محمدرضا شاه، در کسب این مقامات غیر سیاسی مؤثر بوده است.
مسلماً شاپور بختیار جاهطلبیهای سیاسی داشت و این حق مسلّم او بود. شاید در سطوح بالا حکومت و دربار توقع داشتند که وی علناً به شاه "اظهار وفاداری" کند. چنانکه بسیاری کردند و یا چون بعضی از یاران مصدق در صف همکاران یکی از رهبران پر نفوذ سیاسی درآید تا بتواند به مقامات مهم سیاسی برسد. بختیار این کار را نکرد و اگر این کار بر اثر وفاداری به مصدق بود، سبب افتخار اوست که راه خود را تغییر نداد.
واقعیت این است که هنگامی که به ریاست دولت منصوب شد، کمتر کسی او را میشناخت.
هنگامی که به نخستوزیری منصوب شد، شاه اعضای هیأت رئیسه دو مجلس شورای ملی و سنا را به کاخ فرا خواند تا علت این انتخاب را توضیح دهد و به آنان توضیح دهد و به آنان توصیه کند که به دولت جدید رأی اعتماد بدهند. جلسهای در یکی از تالارهای کاخ صاحبقرانیه در نزدیکی دفتر شاه تشکیل شد. طی مذاکرات غالب حاضران به استحضار شاه رساندند که اصولاً شاپور بختیار را نمیشناسند و حتی اسم او را هم نشنیدهاند.
باید دانست که علل واقعی انتصاب شاپور بختیار به این سمت چه بوده.
- شاه که سخت سر در گم، بیمار و به خصوص از لحاظ روانی ضعیف شده بود، در جستجوی شخصیت یا لااقل شخصی بود که با خروج وی از ایران در شرایطی قابل قبول و محترمانه، موافقت کند.
جو سیاسی زمان بر آن بود که از رجال حکومت، چه لشکری، چه کشوری، ولو قادر به حل مشکلات باشند، دعوت نشود. به دکتر صدیقی و مظفر بقایی که در این شمار نبودند، تکلیف شد که ریاست دولت را بپذیرند. هر دو قبول کردند به شرطی که شاه از کشور نرود و دور از تهران در جایی در داخل ایران اقامت گزیند تا یکپارچگی و انسجام ارتش حفظ شود که بتوان به مدد آن اوضاع سر و صورتی داد. تاریخ حق را به آنان داد. اما دیگر او اراده مبارزه و دفاع از تاج و تخت و وطنش را نداشت. میخواست با رعایت حداقل احترامات از ایران خارج شود. این خواست ایالات متحده و بریتانیای کبیر بود. بختیار تنها کسی بود که به قبول این سفر بی بازگشت شاه تن در دادو از آن به عنوان برگ برندهای در برابر مخالفان افراطی استفاده کرد.
برای شاه دیگر تفاوتی میان این و آن وجود نداشت. به "آخرین نخستوزیر شاهنشاهی ایران" اعتنایی نداشت. "میبایست" و میخواست برود.
- شهبانو فرح تنها کسی بود که وخامت حال شاه و بیماری مهلک او را میدانست. هدفش این بود که تاج و تخت را برای پسرش حفظ کند. وی در مصاحبهای گفت "من برای پسرم میجنگم. امیدوارم که او صفات و قدرت لازم را برای انجام وظایفش داشته باشد."
روی کار آمدن شاپور بختیار، مستلزم خروج شاه از ایران و استقرار یک شورای سلطنت در چهارچوب قانون اساس بود که "ملکه مادر ولیعهد" ریاست آن را بر عهده داشت. بدین ترتیب، شهبانو چند سالی عملاً مقام نایبالسلطنه را پیدا میکرد. تنی چند از دوستان و اطرافیانش که همواره به علل خصوصی یا عقیدتی از شاه نفرت داشتند و سرانجام جرئت ابراز این موضع خود را یافته بودند، میخواستند بدین ترتیب هم از او انتقام بگیرند، یا تلافی کنند وهم میدانی برای تاخت و تاز سیاسی به دست آوردند. "Le Cousin" برای آنان عامل خوبی به نظر میرسید. آنها میخواستند یک "سلطنت سوسیال دمکرات" به وجود آورند. مگر نه آن بود که بختیار نیز اعلام میکرد که "میخواهد یک جامعه واقعاً سوسیال دمکرات" بنیان نهد؟
- دولتهای غربی، در رأس آنها واشنگتن، لندن و پاریس، به دلایل مختلف و گاه متضاد که بارها تجزیه و تحلیل شده، میخواستند "شاه برود". امروزه که دسترسی به بعضی مدارک محرمانه دول غربی میسر شده میدانیم که لااقل آمریکا و انگلیس از چند سال قبل از این تاریخ در تدارک برکناری شاه بودند.
دولتهای غربی تصور میکردند که بختیار کسی است که میتواند بدون اشکال عمده انتقال قدرت را به حکومت مهدی بازرگان- که او را یک اسلامگرای معتدل میپنداشتند- جامه عمل بپوشاند و ترتیب استقرار آیتالله خمینی را به عنوان رهبر مذهبی در ایران بدهد.
از دید آنها، بختیار میبایست نقشی مشابه ژنرال مین در سایگون را ایفا کند که در ۱۹۷۵ به اصطلاح خودشان "کلید خانه" را به کمونیستها تحویل داد. غربیها توقع داشتند که بختیار شاه را روانه کند و کشور را به بازرگان-مرد مطلوبشان- و خمینی رهبر مذهبی که تصور نمیکردند جاهطلبی سیاسی داشته باشد، تحویل دهد.
- خود بختیار در این نمایش پیچیده و پر معمّا، سرانجام این امکان را میدید که شخصیتی بشود- به صحنه بیاید- نقشی ایفا کند، شهرتی بیابد، احتمالاً موفق شود به آرمانهای سیاسی خود تحقق بخشد. او به اروسترات شبیه بود. در جستجوی نام و شهرت و نقشی که خود را به حق یا ناحق شایسته آن میدانست.
***
در روز ششم ژانویه ۱۹۷۹، نخستوزیر جدید پیامی خطاب به ملت ایران فرستاد، نثر و انشا و ساختار این پیام شباهت بسیار به پیام شوم "صدای انقلاب شما را شنیدم" داشت.
وی وزیران خود را در محیطی متشنج به شاه معرفی کرد.
یکی از نخستین تصمیمات نخستوزیر جدید این بود که تصاویر رسمی شاه از دفاتر سفارتخانههای ایران در خارج برداشته شود. بختیار دولت خود و برنامه آن را در روز دهم ژانویه ۱۹۷۹ به مجلسین معرفی کرد.
قسمت اعظم سخنانش در مجلس شورای ملی به انتقاد از شاه و حکومت وی، که نخستوزیر آن بود، اختصاص داشت. در حقیقت سخنان و برنامه آیتالله خمینی را با اندک تغییری تکرار میکرد. به این امید که مردم نسخه بدل را به اصل ترجیح دهند، که ندادند. محیط مجلس به هنگام معرفی وزیران و ارائه برنامه دولت بختیار سخت متشنج بود. گذشتهاش و اتهاماتی که به وی در همکاری با شرکت نفت ایران و انگلیس وارد شده بود، مطرح شد. نخستوزیر جدید پاسخی نداد.
بختیار در ملاقاتی که با هیأت رئیسه دو مجلس اظهار داشت که عن قریب یک لایحه قانونی تقدیم خواهد کرد که همه نخستوزیران و وزیران دولتهای بیستوپنج سال اخیر (بعد از بیستوهشتم مرداد و برکناری مصدق) تحت تعقیب قرار گرفته و در مقابل دادگاههای "اسنثنایی" محاکمه و محکوم شوند. افزود که مجازات آنها سنگین و حتی محکومیت به اعدام خواهد بود. کاری که بعداً انقلابیون انجام دادند.
***
محمدرضا پهلوی قبل از ترک وطن تغییراتی در فرماندهی ارتش داد. ارتشبد قرهباغی رئیس کل ژاندارمری و وزیر کشور کابینه شریف امامی به ریاست ستاد کل منصوب شد که در ماههای اخیر سپهبد هوشنگ حاتم کفالت آن را داشت. سپهبد عبدالعلی بدرهای، فرمانده لشکر گارد، به فرماندهی کل نیروی زمینی برگزیده شد. سرلشکر علی نشاط فرمانده گارد جاویدان که واحدی از لشکر گارد بود، جانشین بدرهای شد.
قرهباغی در آخرین هفتههای رژیم سلطنتی، تقشی بازی کرد که به درستی روشن نیست. پس از انقلاب مدت زمانی در ایران ماند و سپس از کشور خارج شد. شهرت یافت که به سوریه رفته. سرانجام به پاریس آمد و سالها بعد در همین شهر درگذشت.
سپهبد بدرهای با تهورّی عجیب کوشید که در آخرین روز، ارتش را بر ضد خمینی بشوراند. در مقر فرماندهیاش از پشت وی را به رگبار مسلسل بستند و در دم جان سپرد. سرلشکر علی نشاط و سپهبد هوشنگ حاتم نیز در روزهای بعد از پیروزی انقلاب به دستور آیتالله خمینی به قتل رسیدند.
سپهبد بدرهای، سپهبد حاتم و سرلشکر نشاط، هر سه، افسرانی خوشنام و کاردان بودند.
اندکی قبل از روی کار آمدن قرهباغی، سپهبد حاتم که هنوز کفالت ستاد کل ارتش را داشت به کاخ نیاوران تلفن کرد و اجازه خواست که با شاه صحبت کند. شاه فرمانده کل قوا بود و رئیس ستاد جزو کسانی که مجاز به مذاکره تلفنی مستقیم با او بودند. شهبانو به وی پاسخ داد.سپهبد حاتم وضع کشور و نابسامانی پایتخت را برایش توضیح داد، که نیازی به آن نبود، و افزود که هنوز امکان نجات مملکت وجود دارد و میتوان با اجرای طرح خاش، البته پس از تطبیق آن با وضع روز، به هرج و مرج پایان داد و حکومت و حرمت قانون را دوباره برقرار کرد. در نتیجه اجازه خواست که ارتش وارد عمل شود. شهبانو پاسخ داد "پیام شما را به عرض خواهم رساند" چند دقیقه بعد، شهبانو حاتم را پای تلفن خواست و گفت "اعلیحضرت اجازه نفرمودند."
سپهبد حاتم نیز مانند اردشیر زاهدی میخواست در محدوده قانون عمل کند.
***
هنگامی که این بحثهای بی ثمر در تهران جریان داشت، روحالله خمینی و اطرافیانش در فرانسه، در وحشت مداخله ارتش برای استقرار نظم و حکومت قانون در ایران به سر میبردند.
در ملاقاتی با فرستادگان ژیسکاردستن رئیسجمهوری فرانسه، که غالباً نقش واسطه میان خمینی و کارتر را بازی میکرد، آیتالله از آنها خواست (یا ابراهیم یزدی به نام آیتالله چنین تقاضایی کرد) که از رئیسجمهوری آمریکا بخواهد به هر قیمت که شده از "کودتای ارتش" جلوگیری کند.
جیمی کارتر در پاسخی که از طریق ژیسکاردستن برای خمینی فرستاد، اظهار داشت که شاه عن قریب ایران را ترک خواهد کرد. در چنین شرایطی اصلح آن است که یک آرامش نسبی در ایران حفظ شود تا بتوان اوضاع را تحت کنترل نگاه داشت. مداخله ارتش خطری است که وجود دارد. اگر اوضاع نابسامانترشود، خطر مداخله ارتش افزایش خواهد یافت. در محدوده وضع فعلی آیا بهتر نیست که با توجه به تحول پیشبینی شده (خروج شاه) اندک آرامشی به وجود آید؟
به منظور یک ارزیابی مجدد از اوضاع، رئیسجمهوری فرانسه مشاور مخصوص و مورد مورد اعتماد خود میشل پونیاتوسکی را برای سومین بار با هواپیمای مخصوص به تهران فرستاد.
پونیاتوسکی در گزارش به ژیسکاردستن نوشت "شاه در نهایت وقار بود و به اوضاع با روشنبینی مینگریست. اما غمگین، خسته و دیگر نسبت به اوضاع بیتفاوت به نظرم آمد." این گزارش که اخیراً از طریق منابع آمریکایی فاش شده، به تاریخ ۲۶-۲۸ دسامبر ۱۹۷۸، یعنی چهل وهشت ساعت قبل از رسمیت انتصاب شاپور بختیاربه نخستوزیری تدوین و به رئیسجمهوری فرانسه تسلیم شد.
گویا درهمین ملاقات بود که میشل پونیاتوسکی به شاه رسماً اطلاع داد که "مسأله ایران" به نحو قطعی در کنفرانس گوادلوپ حل خواهد شد.
***
"خطر مداخله ارتش"، با موافقت شاه یا بدون موافقت او، در این روزها بزرگترین نگرانی گروه نوفللوشاتو و دولت کارتر بود. طی "ملاقاتهای سرّی متعدد" خود، ابراهیم یزدی "سخنگو و نماینده آیتالله" و والتر زیمرمان وزیر مختار و مستشار سیاسی سفارت آمریکا در پاریس، به بحث در این موضوع پرداختند.
در نهایت امر، همه منتظر "تصمیم نهایی" بودند که قرار بود در کنفرانس گوادلوپ اتخاذ شود. محمدرضا پهلوی که ظاهراً دیگردر مورد آینده خودش توهّم و امیدی نداشت، نگرانی خود را از مداخله شورویها در امور ایران به میشل پونیاتوسکی اظهار داشت و خواستار شد که کنفرانس گودالوپ پیامی به مسکو بفرستد و شورویها را رسماً از مداخله در امور ایران برحذر دارد.
کنفرانس گودالوپ که ژیسکاردستن "سه همتای بزرگ غربی" خود را، چنان که نوشته، به آن دعوت کرده بود، در روز ۵ ژانویه ۱۹۷۹ آغاز شد. "سرنوشت ایران" در طی آن قطعیت یافت. به روایتی، رئیس جمهور فرانسه در طی مذاکرات بیش از دیگران به شاه اظهار مخالفت و ضدیت کرد: "اگر او بر سر کار بماند، جوی خون در ایران جاری خواهد شد. کمونیستها هر روز قدرت بیشتری به دست خواهند آورد. افسران آمریکایی مجبور به مداخله خواهند شد. شورویها به این بهانه در ایران دخالت خواهند کرد. باید واشنگتن اندیشه تغییر (شاه) را در ایران بپذیرد."
خود ژیسکاردستن بیان دیگری دارد: "فعلا باید از شاه حمایت کرد، حتی اگر تنها و ضعیف است. لااقل اوضاع را با روشنی میبیند و ارتش یعنی تنها قدرت کشور را که بتواند با روحانیون روبه رو شود، در اختیاردارد."
ژیسکاردستن نوشته که جیمی کارتر نخستین کسی بود که گفت "شاه باید برود، ملت ایران او را نمیخواهد ولی ما (یعنی آمریکاییها) هیچ دلیلی برای نگرانی از این تغییر نداریم."
روایات و مدارک رسمی که از آن پس انتشار یافته، نوشته ژیسکاردستن را تأیید نمیکند.
موضع قطعی آمریکاییها هنوز چندان روشن نبود. میشل پونیاتوسکی بعداً اظهار داشت که آنها "پنج موضع و عقیده مختلف در باره اوضاع آن روز ایران داشتند."
ظاهراً برژینسکی نسبت به سیاست رسمی کاخ سفید و تقویتی که از اسلامگرایی افراطی و روی کار آوردن خمینی میشد، سخت بیمناک بود.
تقریباً همه مشاوران کاخ سفید، وزارت امور خارجه و بسیاری از سیاستمداران آمریکا و نیز انجمنهای کم و بیش رسمی تفکر و مشاوره در سیاست آن کشور، هوادار خمینی و حرکتش و تقویت از آن برای تغییر نظام سیاسی ایران بودند. در نهایت امر، پیروزی با این دسته شد.
بر اساس بررسیهایی که مایک اوانس انجام داده، روایتها و شهادتهایی که گردآورده و مدارکی که در کتابش نقل کرده، دولت کارتر معادل یک صدوپنجاه میلیون دلار به تأمین هزینههای "عملیات خمینی" اختصاص داد.
کتاب مایک اوانس پس از انتشار در آمریکا انعکاس وسیع یافت. در مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی مورد بحث و گفتگوهای فراوان شد، اما مقامات آمریکایی تا کنون مفاد آن را تکذیب نکردهاند.
در تهران- طبق اسناد محرمانه سفارت کبرای آمریکا- رویه و رفتار دیپلماتهای آن کشور رسماً و علناً در جهت همکاری و پشتیبانی از انقلاب اسلامی و آیتالله خمینی بود. تا آنجا که نمایندگان سفارت در جلساتی که برای ترتیب تشریفات ورود خمینی به تهران تشکیل میشد، شرکت میکردند.
کنفرانس گودالوپ با اتخاذ "تصمیم قطعی" چهار دولت بزرگ غربی درباره ایران به پایان رسید. به ژنرال آمریکایی رابرت هویزر معاون فرمانده کل نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی مأموریت داده شد که به ایران برود، در خروج شاه از ایران تسریع کند، از مداخله ارتش در بحران جلوگیری نماید و موجبات ورود آیتالله روحالله خمینی را به ایران فراهم آورد.
کنت آلکساندر دومارانش که به مدت دوازده سال رئیس سازمان اطلاعات فرانسه و مشاور امنیتی بینالمللی چند تن از سران کشورهای "جهان آزاد" بود، در خاطرات خود مینویسد:"دولت کارتر در اجرای سیاست احمقانه خود دایر به تغییر رژیم سیاسی ایران ژنرال هویزر را به ایران فرستاد. وی به دیدار همه مراجع ارتشی رفت و به آنان تفهیم کرد که قوای مسلح ایران –بهترین و مجهزترین و تواناترین ارتشهای منطقه، که قسمت اعظم ساز و برگ خود را از آمریکا دریافت میداشتند- اگر بخواهند عکسالعملی (در برابر انقلاب خمینی) از خود نشان دهند حتی یک واحد از قطعات منفصله مورد نیاز خود را دریافت نخواهد داشت. بدین ترتیب آمریکاییها خمینی را بر مسند قدرت نشاندند و انقلاب را به پیروزی رساندند."
ژنرال هویزر نه تنها به عنوان نماینده رئیسجمهوری ایالات متحده آمریکا بلکه در مقام "فرستاده مجموع قدرتهای جهان غرب" به ایران رفت و رونوشت تصمیمات کنفرانس گوادلوپ را به همه کسانی که به ملاقاتشان میشتافت، ارائه داد.
مأموریتی که به ژنرال هویزر تفویض شده بود به عکسالعمل شدیدی از جانب ژنرال آلکساندرهگ فرمانده کل نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی منتهی شد. دولت آمریکا حتی به خود زحمت آن را نداده بود که فرمانده و رئیس مستقیم هویزر را در جریان این مأموریت قرار دهد. هگ از مقام خود استعفا داد. میدانیم که چندی بعد به سمت وزیر امورخارجه پرزیدنت رنالد ریگان منصوب شد. اندکی بعد، جرج بوش معاون بعدی رئیسجمهور و سپس رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا، شدیداً از مسئولیت آمریکاییها در توفیق انقلاب اسلامی انتقاد و ضمن نکوهش دولت کارتر اظهار داشت که مأموریتی که به ژنرال هویزر به منظور "فلج کردن ارتش ایران" تفویض شد، یک خطای بزرگ بود.
ایران برای ژنرال هویزر کشور ناشناسی نبود. شاه او را خوب میشناخت و در هر یک از مأموریتهایش به ایران او را به حضور میپذیرفت.
این بار حتی مسافرت هویزر را به اطلاع شاه نیز نرساندند. او افسر نیروی هوایی آمریکا بود و مطابق معمول نزد همکاران ایرانی خود (نیروی هوایی) در پایگاه دوشانتپه مستقر شد.
شاه با تعجب از این ماجرا آگاهی یافت. اردشیر زاهدی به وی توصیه کرد که دستور دهد ژنرال آمریکایی را به سبب ورود غیر مجاز به خاک ایران جلب و رسماً از کشور اخراج کنند. محمدرضا پهلوی با این پیشنهاد موافقت نکرد.
سرانجام، هویزر به اتفاق سفیر کبیر ایالات متحده در ایران نزد شاه رفت. "موضوع اصلی مورد علاقه آنها این بود که بدانند من در چه روز و چه ساعتی ایران را ترک خواهم کرد."
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سپهبد ربیعی فرمانده کل نیروی هوایی ایران که در حقیقت میزبان ژنرال هویزر بود در دادگاه انقلاب اسلامی میگفت: "ژنرال هویزر شاه را مثل یک موش مرده از ایران بیرون انداخت."
"فرمانروای واقعی ایران در طول این مدت کوتاه ژنرال هویزر بود که مأموریت داشت ترتیب ورود خمینی را به ایران بدهد."
هویزر حتی به خود این زحمت را نداد که سری به نخستوزیر قانونی کشور، یعنی شاپور بختیار بزند. او را به حساب نمیآورد. شاپور بختیار بعداً نوشت که حتی اسم او را هم نشنیده بود. دلیلی وجود ندارد که نوشتهاش را باور نکنیم.
در روز ۱۱ ژانویه ۱۹۷۹ سایرس وانس وزیر امور خارجه آمریکا در واشنگتن اعلام داشت که شاه به زودی از ایران خارج خواهد شد، اما تاریخ حرکتش به ملاحظات امنیتی محرمانه خواهد ماند. در حقیقت، همه در تهران منتظر بودند که تشریفات قانونی استقرار شاپور بختیار به ریاست دولت انجام شود تا دیگر مانعی در راه خروج شاه وجود نداشته باشد و به اصطلاح خلائی در حکومت به وجود نیاید.
این کار در روز ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ انجام شد. در این روز به شهادت یک راوی قابل اعتماد، سفیر ایالات متحده" هر پانزده دقیقه به پانزده دقیقه، به کاخ تلفن میزد که بداند آیا شاه رفته است یا نه."
واشنگتن عجله داشت که مرحله اول از دستورالعملی که به ژنرال هویزر داده شده بود، جامه عمل بپوشاند.
***
در ۱۶ ژانویه شاپور بختیار از مجلس سنا رأی اعتماد گرفت. مجلس شورای ملی قبلاً به او رأی اعتماد داده بود.
شاه میخواست همه چیز با نظم و ترتیب انجام شود و تصوّر میکرد که دیگر میتواند از ایران خارج شود. او، چنان که بارها گفته و نوشته شده، میدانست که این سفر بازگشتی نخواهد داشت، اما نمیدانست و حتی شاید نمیتوانست تصور کند که چه رنجها و اهانتهایی در انتظار اوست و چه کینه و نفرتی نسبت به او در بعضی از محافل و مراجع سیاسی وجود دارد.
او، برای بار آخر در ساعت ده بامداد به دفتر کار خود رفت. برای آخرین بار چند نامه و مدرک رسمی را امضا کرد. آخرین کسی که به دیدارش رفت دکتر محمد باهری، استاد دانشگاه و وزیر پیشین دادگستری بود که رفته بود التماس کند که وطنش، هموطنانش و ارتش را رها نکند و از ایران نرود. به باهری گفت که هنوز این مسافرت قطعی نیست. میخواست خاطرش را آسوده کند و چون میدانست که او با گروهی در تلاش است که تظاهراتی برای جلوگیری از این مسافرت به راه بیندارد، به این ترتیب میخواست رفع مزاحمت کرده باشد.
بعد از پایان شرفیابی دکتر باهری، شاه، ایستاده، یک استکان چای خورد و دفتری را که سالها از آن بر کشورش سلطنت و حکومت کرده، که طی آن اشتباهات بسیار نیز مرتکب شده بود، و در صحنه بینالمللی درخشیده بود، برای همیشه ترک کرد.
او در این لحظه بزرگترین و بدخیمترین اشتباهات زندگی سیاسی خود را مرتکب شد:
وطنش، هموطنانش، ارتش توانا و برازندهای را که مایه سربلندی و غرور خودش و همه ایرانیان و هنوز به وی وفادار و در انتظار فرمانش بود، رها کرد.
شهبانو، به نوبه خود کاخ نیاوران، اقامتگاهشان را ترک کرد. در باغ محوطه کاخ صدها تن کارمندان دربار، مأمورین گارد شاهنشاهی، خدمتکاران دو قصر محل کار و اقامت شاه و شهبانو، که در آخرین دقیقه از ماجرا خبر یافته بودند، جمع شده انتظار میکشیدند. شاه و شهبانو با بسیاری از آنها دست دادند. شاه به بسیاری گفت، ناراحت نباشید برمیگردیم. تقریباً همه میگریستند. شاه و شهبانو به محل پرواز هلیکوپتر که در کنار کاخ بود رفتند. قطعاً به ملاحظات امنیتی هر یک از آنها به هلیکوپتری سوار شدند. شاه در داخل هلیکوپتر در سکوتی کامل و غمگین فرو رفته بود. فقط دکتر امیراصلان افشار و یک افسر محافظ در کنارش بودند. به خارج، به پایتخت کشورش نگاه میکرد. به چه میاندیشید؟
فرودگاه مهرآباد چند دقیقه قبل از ورود شاه و شهبانو بسته شده و همه پروازها متوقف شده بودند. هلیکوپترها در آنجا فرود آمدند.
تاریخ و ساعت حرکت افشا نشده و محرمانه بود. بیشتر از تظاهرات کسانی که مخالف حرکت شاه از ایران بودند احتیاط میشد. حتی بیم آن میرفت که آنها محوطه فرودگاه را اشغال کنند و مانع پرواز هواپیما شوند. شاه شنیده بود که چنین فکری در بعضی از محافل مطرح و بررسی شده.
گروه نسبتاً محدودی به بدرقه آمده بودند. نه سفیری بود، نه وزیری. دکتر جواد سعید، رئیس مجلس شورای ملی، که اندکی بعد به دستور مقامات رژیم اسلامی به قتل رسید، آنجا بود. دکتر محمد سجادی، رئیس سنا، که حتی در زمان رضا شاه نیز مقام وزارت داشت، حاضر نبود. شاید همین غیبت از دلایلی بود که انقلابیون بعداً کاری به کارش نداشتند.
قرار بود نخستوزیربیاید. اما هنوز در آنجا نبود. میبایست منتظرش بمانند. رفتار نخستوزیر مباین آداب بود. شاه اعتنایی نکرد و به روی خود نیاورد. عجله داشت که این آخرین صحنه سلطنتش زودتر به پایان برسد.
بالاخره شاپور بختیار نیز با هلیکوپتری به فرودگاه رسید. شاه وی را در سالن اختصاصی ساختمان تشریفاتی فرودگاه بینالمللی مهرآباد به حضور پذیرفت. از نخستوزیرخواست که "ترتیب کامل حفظ امنیت شخصیتهای رژیم شاهنشاهی را بدهد و اگر لازم شد وسایل حرکت آنان را به خارج فراهم کند." چرا خودش قبلاً این کار را نکرده بود؟
محمدرضا شاه اظهار داشت که بختیار صراحتاً چنین تعهدی کرد. نخستوزیر نیز در خاطراتش به این توقع شاه اشاره کرده و افزوده که چنین وعدهای به شاه نداده بود. به نوشته شاپور بختیار، شهبانو که در مذاکرات حضور داشت برای خاتمه دادن به گفتگو گفت "بختیار فداکاری میکند. به او اعتماد داشته باشید."
شاه و شهبانو با بدرقهکنندگان خداحافظی کردند. بسیاری از آنها میگریستند و هنوز از شاه میخواستند که وطنش را ترک نکند. سپهبد بدرهای، به رسم ایلیاتی در برابر شاه زانو زد و با گریه گفت:" اعلیحضرتا ولمون نکنید!" شاه او را با دو دست بلند کرد و با چشمانی پر از اشک – که تصویر آن در همه مطبوعات جهانی انتشار یافت- از او ابراز تشکر کرد و امتنان نمود.
این تنها لحظهای بود که شاه تسلط همیشگی خود بر گفتار و رفتارش را از دست داد. تنها باری بود که با چشمان اشکآلود دیده شد.
شاه و شهبانو به داخل هواپیما رفتند. محمدرضا پهلوی بار دیگر نخستوزیر را فراخواند. باز در چند مورد به وی یادآوریهایی کرد و سرانجام گفت:"ایران را به شما می سپارم و شما را به خدا". بختیار برای نخستین بار دست شاه را بوسید.
شاه در پشت فرمان هواپیمای سلطنتی نشست و آن را به پرواز درآورد. مقصد شهر آسوان در مصر بود. سفر بیبازگشت و دربه دری شاه آغاز شد. در راه بازگشت آیتالله روحالله موسوی خمینی به ایران دیگر مانعی وجود نداشت. او از شاه میترسید. دیگر شاه در ایران نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.