۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

پنجاه گفته مهم «آلفرد هیچکاک»


پنجاه گفته مهم «آلفرد هیچکاک»:‌‌ فیلم خوب فیلمی است که ارزش پول شام، بلیط سینما، ودستمزدی را که به پرستار بچه می‌دهید داشته باشد





1. من یک کارگردان صاحب سبکم. اگر روزی سیندرلا هم بسازم تماشاگران فورا در کالسکه دنبال جسد می‌گردند.

2. تلویزیون حق زیادی به گردن روانشناسی دارد؛ هم از این نظر که اطلاعات خوبی درباره‌ی آن می‌دهد و هم اینکه نیاز به روانشناسان را افزایش می‌دهد.

3. پرندگان احتمالا ترسناک‌ترین فیلمی است که تا به حال ساخته‌ام.

4. یکی از موهبت‌های تلویزیون این است که جنایت را به خانه‌ها بازگردانده است؛ یعنی به همان جایی که تعلق دارد.

5. تماشای جنایت در تلویزیون می‌تواند کینه و عداوت را کاهش دهد. و حتی اگر شما هیچ کینه‌ای در خودتان احساس نمی‌کنید، پیام‌های بازرگانی می‌توانند مقداری به شما قرض دهند.


6. . دیالوگ‌ها، صداهایی هستند مثل باقی سروصداهای فیلم و از زبان کسانی خارج می‌شوند که در حقیقت چشم‌هایشان مشغول روایت داستان است.

7. کنایه والاترین وجه ادبیات است.

8. به تماشاگران لذت بدهید، از همان نوع لذتی که وقتی بعد از یک کابوس بیدار می‌شوند دارند.

9. بلوندها برای نقش قربانی‌ عالیند. آن‌ها مثل برف باکره‌ای می‌مانند که ردپای خونین را به خوبی نشان می‌دهند.

10. مواد اولیه‌ی فیلم مستند را خدا خلق کرده است. در حالیکه در فیلم داستانی این کارگردان است که نقش خالق را ایفا می‌کند. او باید زندگی بیافریند.

11. فیلم خوب فیلمی است که ارزش پول شام، بلیط سینما، ودستمزدی را که به پرستار بچه می‌دهید داشته باشد.

12. همیشه کاری کنید که تماشاگر تا حد ممکن عذاب بکشد.

13. بهترین انتخاب بازیگر را کمپانی دیزنی دارد. اگر از یک بازیگر خوششان نیاید فقط کافی است که پاک کن را بردارند.

14. درام همان زندگی است که قسمت های ملال‌آورش حذف شده.

15. برای من سینما برشی از زندگی نیست، تکه‌ای از یک کیک است.

16. من آدم ترسویی هستم. این لیست چندتا از چیزهایی است که آدرنالین خونم را بالا می‌برند: 1) بچه‌های کوچک 2) پلیس‌ها 3) ارتفاع 4) اینکه فیلم بعدیم به اندازه‌ی آخرین فیلمی که ساخته‌ام خوب نباشد.


17. من تمام سعیم را به کار گرفتم تا از هرنوع سختی و پیچیدگی دور باشم. می خواهم همه‌چیز دوروبر من ساکت و به شفافیت بلور باشند.

18. فیلم خوب فیلمی است که حتی اگر صدایش را هم قطع کنید، تماشاگران کاملا در جریان داستان باقی بمانند.

19. نباید بنشینید و در فیلمنامه‌تان برای وقوع قتل برنامه‌ریزی کنید. جنایت در فیلم‌ها باید ناگهانی و غیرمنتظره باشند، درست مثل زندگی واقعی.

20. سبک من، سرقت ادبی است.

21. زمان فیلم باید متناسب با حجم مثانه تماشاگران باشد

22. وقتی یک بازیگر پیش من می‌آید که درباره‌ی نقشش صحبت کنیم، بهش می‌گویم که «همه‌اش توی فیلمنامه هست» بعد او می‌گوید«اما مثلا انگیزه‌ی من در این نقش چه باید باشد؟» و من جواب می‌دهم که «دستمزدت.»

23. واقعا این چه داستان وحشتناکی است که برای من درآورده‌اند؛ اینکه من از بازیگرها متنفرم و اینها. می‌توانید تصور کنید کسی از از جیمز استیوارت متنفر باشد؟ نمی‌دانم این شایعه از کجا آب می‌خورد. البته ممکن است ریشه‌‌اش در جمله‌‌ی «بازیگرها گاوند» باشند که از من نقل کرده‌اند. دوستان بازیگر من می‌دانند که من هیچ‌وقت نمی‌توانم چنین جمله‌ی بی‌ملاحظانه، بی‌ادبانه و سنگدلانه‌ای را بگویم. چیزی که احتمالا در آن لحظه گفته‌ام این بوده که با بازیگران باید مثل گاو رفتار شود.

24. روانی (1960) برای من یک کمدی بزرگ است. یعنی جز این هم نباید می‌بود.

25. حتی فیلم‌های شکست‌خورده‌ی من عاقبت سود تولید می‌کنند و بعد از چند سال هم به یک اثر کلاسیک تبدیل می‌شوند.

26. (متن کامل سخنرانیش بعد از دریافت جایزه‌ی یادبود "ایروینگ تالبرگ") متشکرم.

27. (بعد از دریافت جایزه یک عمر دستاورد هنری از انیستیتوی فیلم آمریکا AFI) اجازه می‌خواهم تا اینجا نام چهار نفر را ذکر کنم که به من بی‌نهایت شجاعت و محبت عطا کردند و در همه حال همراه و یاورم بودند. اولین نفر از این لیست چهارنفره، یک تدوین‌گر است، دومیشان یک فیلمنامه‌نویس، سومیشان مادر دخترم پاتریشیا، و چهارمیشان یک آشپز حرفه‌ای که در آشپزخانه معجزه می‌کند. و اسم همه‌شان هم هست: آلما رویل. (همسر استاد)

28. (درباره‌ی آنتونیونی و فیلم او، آگراندیسمان (1966)) این جوان ایتالیایی کم‌کم دارد مرا نگران می‌کند!

29. از اینکه بتوانم تماشاگرها را مثل پیانو بنوازم واقعا لذت می‌برم.

30. صحنه‌های قتل ‌را مثل صحنه‌های عاشقانه فیلم‌برداری کنید و صحنه‌های عاشقانه را مثل صحنه‌های قتل.

31. کری گرانت تنها بازیگری است که من واقعا عاشقشم.

32. برای ساختن یک فیلم خوب شما به سه چیز احتیاج دارید: فیلمنامه، فیلمنامه و فیلمنامه.

33. واقعا درک نمی‌کنم که چرا خیلی‌ها آزمایشاتشان را سر صحنه‌ی فیلم‌برداری انجام می‌دهند. به نظر من همه چیز باید از قبل روی کاغذ آورده شود. مثل آهنگسازی که بعد از ساعت‌ها کلنجار و بالا پایین کردن نت‌ها، دست‌آخر موسیقی زیبایی می‌سازد. چیزی که باید به به دانشجوها آموزش بدهیم این نوع قدرت تخیل است. این عنصر مهمی است که معمولا همه نادیده‌اش می‌گیرند.

34. (درباره‌ی شمال از شمال غربی) اسمی که در ابتدا برای فیلم انتخاب کرده‌بودیم «مردی در دماغ لینکلن» بود. خب، نگذاشتند از این اسم استفاده کنیم دیگر. آن‌ها حتی به ما اجازه فیلم‌برداری در کوه‌های راشمور را ندادند چون احتمال آن بود که به این بنای ملی صدمه بزنیم. این قضیه یک مقدار غم‌انگیز است چون من در ذهنم یک نمای عالی را ترتیب داده بودم که در آن، کری گرانت در دماغ لینکلن مخفی می‌شد و ناگهان عطسه‌اش می‌گرفت!

35. تخم‌مرغ‌ها من را به وحشت می‌اندازند.حتی بدتر از وحشت، آن‌ها حالم را به هم می‌زنند. یک حجم کروی سفید بدون هیچ سوراخ و منفذی... تابه‌حال چیزی مشمئز کننده تر از شره‌ی زرده‌ی تخم‌مرغ بعد از شکستنش دیده‌اید؟ خون به خاطر رنگ قرمزش آدم را سرحال می‌آورد. اما زرده‌ی تخم مرغ.... اه! من که تابه‌حال حاضر به مزه‌ کردنش نشده‌ام.

36. درک مقوله‌ی ترس آنقدرها هم سخت نیست. ما همه در کودکی از چیزهایی می‌ترسیدیم. مثلا از اینکه شنل قرمزی کوچولو با گرگ بد گنده روبه‌رو شود. الان هم چیزی عوض نشده. چیزی که امروز ازش می‌ترسیم از همان جنسی است که دیروز ما را می‌ترساند. فقط نوع گرگ را عوض کرده‌اند.

37. ( پیش از اکران عمومی روانی (1960)) شایعه شده که "روانی"، آنقدر ترسناک است که زبان بعضی از تماشاگران را بند خواهد آورد.ببینید، چندتا از همکاران من همسرانشان را برای پیش‌نمایش فیلم فرستاده بودند و خب، این خانم‌ها بعد از تماشای فیلم به شدت شوکه شده بودند؛ اما به شما اطمینان می‌دهم که هنوز با قوت تمام مشغول وراجی بودند.

39. ( در پاسخ به اینکه چرا اینقدر طول کشید تا دولت بریتانیا به استاد لقب شوالیه اعطا کند) فکر می‌کنم دلیلش سربه‌هوا بودنشان است.

40. انتقام شیرین است و چاقتان هم نمی‌کند.

41. بزرگ‌ترین شانسی که من در زندگیم آوردم این است که واقعا آدم ترسویی هستم.راستش از این لحاظ احساس سعادت می‌کنم. این برای من یک موهبت است که همواره مقداری ترس در خودم حس ‌کنم، چون به نظرم یک قهرمان شجاع نمی‌تواند یک فیلم پرتعلیق بسازد.

42. روزی کسی به من گفت که هر دقیقه یک قتل رخ می‌دهد. بنابراین من دیگر وقتتان را نمی‌گیرم. برگردید سرکارتان.

43. تلویزیون مثل تستر می‌ماند؛ شما یک دکمه را فشار می دهید و هرروز چیز یکسانی دریافت می‌کنید.

44. تنها راه خلاصی من از ترس‌هایم این است که درباره‌شان فیلم بسازم.

45. من یک راه‌حل عالی برای گلودردتان سراغ دارم: ببریدش.

46. سابق بر این همه‌ی بدمن‌ها سبیل‌های تابیده داشتند و هروقت سگی می‌دیدند لگدی نثارش می‌کردند. امروزه تماشاگران باهوش‌تر شده‌اند. آن‌ها دیگر دوست ندارند روی صورت آدم بده نور تاکیدی بیندازیم و از بقیه جدایش کنیم. بدمن‌های امروزی باید از میان مردم عادی و با همان ضعف‌ها و شکست‌ها انتخاب شوند.

47. هرچه‌قدر قطب شر داستان قوی‌تر باشد فیلم بهتری خواهیم داشت.

48. آدمکش‌ها در فیلم‌ها همیشه خیلی تروتمیز و شیک نشان داده شده‌اند. کاری که من انجام می‌دهم این است که نشان دهم کشتن یک انسان، می‌تواند چه‌قدر سخت و کثیف باشد.

49. من ضد پلیس‌ها نیستم. فقط ازشان می‌ترسم.

50. (در پاسخ به گلایه‌های مادری که دخترش بعد از تماشای "روانی" دیگر حاضر به دوش گرفتن و رفتن به حمام نیست) اگر اینطوری است من استفاده از خشک‌شویی را به شما پیشنهاد می‌کنم خانم.

51. من مجهز به چیزی هستم که بقیه‌ی مردم به آن می‌گویند: حس طنز شیطانی.


امیر قادری  

کافه سینما 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.