منصور کوشان
نویسنده
در تاریخ سیاسی ایران بسیار کم هستند تشکلهای حقوقی که نمیتوان سایه سنگینشان را بر شخصیتهای حقیقی نادیده گرفت.
حزب توده و جبهه ملی، از قدرتمندترین و منسجمترین نهادهای سیاسی و اجتماعی ایران بوده اند که نه تنها هویت خود را بر شخصیتهای بسیاری تحمیل کردهاند، بلکه توانستهاند در دورههای چندگانه خود از آنها چونان مهرههایی در راستای هدفهای خویش بهره ببرند.
به بیان دیگر، همان گونه که جبهه ملی ایران بدون شناخت دکتر محمد مصدق، بیهویت و حتی بیاعتبار است، شخصیت پیش از نخست وزیری شاپور بختیار نیز بدون جبهه ملی بیهویت و بیاعتبار است.
از این رو، اگر چه هنوز هم کسانی میکوشند جبهه ملی را دست کم در نام حفظ کنند، میتوان دکتر محمد مصدق نخست وزیر و دکتر شاپور بختیار نخست وزیر را، آغاز و پایان کارنامه جبهه ملی ایران نامید.
- شاپور بختیار در دوران نخست وزیری خود بر پیروی از محمد مصدق تاکید می کرد
به ویژه که این هر دو، هم شخصیتهای فردی و هم کارآییهای اجتماعی مستقلتر از دیگران داشتهاند و نشان دادهاند که با جسارت و ایستادگی فوقالعادهشان از سویی به هم نزدیک شدهاند و از سوی دیگر از دیگران دور. کنشی که نشانی از استقلال و پرهیز از بدیل دیگران شدن است و محور اصلی این جستار برای شناخت چرایی و چگونگی پذیرش نخست وزیری شاپور بختیار در دی ماه ۱۳۵۷.
به بیان دیگر، اگر نخواهیم بگوییم همه هموندان جبهه ملی بدیل یکدیگر بودهاند، دست کم این داوری در باره چهرههای شناخته شده آن، به ویژه شورای رهبری آن، کم و بیش صادق است.
از این رو، جا دارد که پس از یک نگاه گذرا به این هویت عام جبهه ملی، روی این وجه از شخصیت شاپور بختیار، یعنی جسارت و ایستادگی او تکیه شود. چرا که مصدق اشراف داشت که جسارت و ایستادگیاش، به پشتوانه بینش و شم سیاسی بسیار قویاش، همراه است با پیروزی و نهایت بنیانگذاری یک نهاد معتبر سیاسی به نام جبهه ملی؛ و بختیار میدانست جسارت و ایستادگیاش به پشتوانه بینش روشنفکرانهاش، فرصتی است برای احیای کارنامه جبهه ملی و زندگی سیاسی خود.
شاپور بختیار میدانست که هم در مصاف با محمدرضا شاه پهلوی، هم در مصاف با آیت الله روحالله خمینی و هم در مصاف با انقلاب هدفمند ۱۳۵۷ و هم در مصاف با جبهه ملی و هم در مصاف با "جنون دستهجمعی میلیونها ایرانی"، برنده شکست است.
او میدانست که اگر از این آخرین فرصت یا آخرین تیر ترکشش استفاده نکند، نه تنها بر جبهه ملی به عنوان تنها نهاد بازمانده سیاسی یادگار دکتر محمد مصدق خروارها خاک فراموشی پاشیده میشود، که چند دهه فعالیت سیاسی خود او هم، راهی "زبالهدانی تاریخ" میگردد.
به بیان دیگر، شم روشنفکرانه شاپور بختیار به او میفهماند که تنها شانسِ پیروزی سیاسیاش در شکست محتومی است که در سر راهش وجود دارد؛ پیروزی در شکستی که نشانه همسانپنداری او با شخصیت محوری داستان بلند "پیرمرد و دریا" اثر ارنست همینگوی است؛ شکستی که حاکی از پیروزی و ماندگاری او در تاریخ است و نهایت پوزخندی است در پاسخ به ملتی که در خصلت تودهایاش فاقد مغز است، قادر به اندیشیدن نیست و تنها مشت است و شعار:"کابینه بختیار، توطئه آمریکا ست" و ...
نمیتوان انکار کرد که شاپور بختیار با پذیرش این شکست، تنها شخصیت جبهه ملی بود که فارغ از تمام داد و ستدهای سیاسی، خواست مفهوم و معنایی عملی به جبهه ملی بدهد، آن را از گرداب دینخویی، تکخردی و وابستگی به اسلام و روحانیان باز دارد، انفعال و خمودگی را از شخصیتهای درون آن بزداید و از آن چهرهای برازنده نامش، ملیگرایی و سکولاریسمباوری ارایه بدهد؛ چرا که آنچه در جبهه ملی یا به طور کلی در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران باقی مانده بود، هیچ کدام استوار بر گفتار، پندار و کردار شخصیتهای مستقل حقیقی نبود.
به بیان دیگر اگر هاله قدوسیت، معصومیت، شاهزادگی، خانزادگی، آقازادگی، شهید شدگی، زنداندیدگی، نهایت نسب خانوادگی و فضل پدر و مادر یا شاه و امام و رهبر و مراد و مرشد و قطب کنار گذاشته شود، که از معمولترین وجههای اعتباری برای شخصیتهای ایرانی است، اعتبار شخصیتیِِ هر نامداری، ناگزیر ارتباط مستقیم پیدا میکند با گفتار، پندار و کردار او در دوره زندگیاش. یعنی توانایی ذاتی که در استعداد و قدرت بدنی نمود مییابد، همراه با دانش و تجربه، از سادهترین اهرمهایی میشوند که میتوانند یک شخص را در عرصه فعالیتهایش ممتاز یا برجسته کنند و در قلمرو فعالیتش، و در این بحث، سیاست، به رهبری گروه، سازمان، حزب و نهایت دولتی برسانند.
تا پیش از نوشتن این جستار، بر این باور بودم که دست کم در باره وجه روشنفکری شاپور بختیار در دورههای چهارگانه جبهه ملی و تشکیل نهضت مقاومت ایران در فرانسه میتوان جستاری در خور و خواندنی نوشت.
چرا که نزدیک به ۴۰ سال (۱۳۳۲ تا ۱۳۷۰) فعالیت به ظاهر مستمر یک شخصیت سیاسی، از هر زاویهای که بنگری، میتواند مایههای لازم برای نوشتن یک جستار را در اختیار هر پژوهشگر و نویسندهای بگذارد.
اما هر چه بیشتر کنکاش کردم، بیشتر دریافتم که کارنامه کاری شاپور بختیار، خلاصه میشود به ۳۷ روز پر تلاطم نخست وزیریاش؛ چرا که در پیش و بعد از این دوره، نه پرسشی وجود دارد و نه پاسخی.
آیا میتوان در باره شاپور بختیار یا هر شخصیت دیگر، بدون پرسشهای بنیادی، جستاری نوشت که اگر در آن پاسخ پرسشی نیست، دست کم پرسشی نو باشد؟ آیا اگر قرار باشد با این اگر و دهها اگر دیگر، پژوهشگری به سراغ شخصیتهای جبهه ملی ایران برود و بخواهد "کیش شخصیتی" هر کدام از آنها را تحلیل کند و نمایی مشخص ارایه بدهد، به دستاوردی خواهد رسید؟ آیا شخصیتهای جبهه ملی یا حتی خود این نهاد چند حزبی، چهره شناخته شدهای مستقل از نام، شخصیت و کارنامه دکتر محمد مصدق خواهد داشت؟ آیا به رغم اینکه چهار دهه از فعالیت سیاسی و دو دهه از کشته شدن دکتر شاپور بختیار میگذرد، و او در حساسترین روزهای انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران، بر مسند صدارت نخستوزیری مینشیند و هر روز ناگزیر به بیان دیدگاه و نظر خود در باره ملت و دولت است، مردم ایران، دست کم اهالی جامعه فعال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران میدانند در همه این سالهایی که خودکامگی شاه رشد می کرد، شاپور بختیار که بود؟ چه میکرد؟ چه میگفت؟ چه میاندیشید؟
به راستی هویت مستقل شاپور بختیار چه بود یا چه است؟ چه قدر بیشتر از یک کلیت، شخصیت لیبرال دموکرات، از او میدانیم؟ آیا او به راستی تنها شخصیت سیاسی یا تنها نخست وزیر سکولار ایران بود؟ آیا جبهه ملی با اخراج شاپور بختیار از هموندی در آن چون یک نهاد اسلامی عقیدتی عمل نکرد و آخرین تیر نابودی خود را شلیک نکرد؟
میدانیم که شاپور بختیار نیز همچون بسیاری از شخصیتهای مطرح جبهه ملی خانزاده بود و دکترای حقوق از فرانسه داشت. همچنین میدانیم که او اضافه بر دیگران، تنها شخصیت سیاسی جبهه ملی بود که در یک جنبش دموکراتیک عملی، شرکت کرده بود و همراه هموندان نهضت مقاومت فرانسه علیه فاشیسم مبارزه کرده بود.
همچنین میدانیم چند سالی هم درس فلسفه میخواند، در دوره دولت دکتر محمد مصدق چند صباحی معاون وزارت کار میشود و بعد از کودتای ۲۸ امرداد، و بعد از پیوستن به جبهه ملی، و بعد از چند دوره کوتاه مدت بازداشت و زندانی شدن، در کنار چهرههای دیگر جبهه ملی بدیلی برای سیاست ایران و رهبری ملت ایران میگردد.
نهایت به کارنامه به ظاهر پر فراز و نشیبی میرسیم که تا پیش از نخست وزیری ۳۷ روزه نمیتوان چند جمله ساده بیانگر سیاستی شاخص از آن استخراج کرد؛ کارنامهای که نمیتوان با آن هویت شخصیتی، استقلال فکری، جهانبینی و بینش سیاسی دقیقی را مشخص کرد.
چه کسانی شاپور بختیار را از رهبران سیاسی ایران کرده بودند؟ مردم؟ آیا آنچه در تاریخ ایران و به ویژه در تاریخ جبهه ملی موجود است، دستاورد جامعه ایران است یا تدارک نَسَبی عدهای از خاندانهای شناخته شده به سببی؟
روند سی ساله پیش از انقلاب ۱۳۵۷، نشان میدهد کارنامه شاپور بختیار نیز چون دیگر همراهانش (و چون همه کشورهای مستعمره، نیمه مستعمره و دیکتاتورپرور)، خواسته یا ناخواسته، از جانب کسانی انگشتشمار و نه مردم، و در داد و ستدهایی محدود ساخته شده است؛ نشان میدهد او و دیگران برگزیده ملت یا جمعیتی از مردم نبودهاند، آنان از جانب خود برگزیده شده بودند یا خود را برگزیدانده بودند تا بدون هر گونه ارتباط تنگاتنگی با مردم یا شناخت دقیقی از چگونگی وضعیت آنان، حکمرانی کنند و سیاستهای بدون برنامه خود را پیش ببرند.
از همین رو نیز هرگز تن به یک عضوگیری ساده ندادند، هیچ گونه انتخابات آزاد عمومی در کارنامه خود برای تشکیل حزبها، انتخاب دبیر یا دبیران و نهایت شورای رهبری جبهه ملی بر جای نگذاشتند. حتی در برابر خواست بنیانگذار و اعتبار آن، محمد مصدق ایستادند:"مصدق یک پیام فرستاده بود برای کنگره، پیامش خیلی تند بود. اللهیار صالح شب آن را گوش کرده بود و خیلی التماس کرد تا مصدق پیامش را تغییر داده بود. با این حال باز هم پیامش تند بود. او گفته بود: درهای جبهه ملی را باز کنید."۲
بختیار نیز که خود به همین گونه در جمع محدودی به رهبری سیاسی یک ملت رسیده است، معترض سازمان و حزبی چنین است:"بنده خودم میروم، حالا فکر کنید که شاپور بختیار هم اسمم نیست و توی هیچ حزبی نبودم، هیچ وقت هم نبودم، بنده هم میروم بیست نفر، سی نفر یا چهل نفر را جمع میکنم و یک مرامنامهای مثل همهی مرامنامههای دنیا زیبا به شما میدهم که بنده نیرو دارم و میخواهم به شما ملحق بشوم. آخر این ترکیب هم که نمیشود."۳
چرا به هنگام اوجگیری انقلاب ایران، به ویژه پس از نامه مشترک کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار به محمد رضا شاه پهلوی در خرداد سال ۱۳۵۶، دست کم بخشی از جامعه سیاسی و روشنفکران ایران بر این باور بودند که اینان رهبران واقعی ایران هستند؟ چه دانش و تجربهای، چه اندیشهای، چه جهانبینی روشنی و نهایت کدام توانایی سیاسی و اجرایی را از اینان دیده بودند که امیدوار شده بودند؟
در بیانیه جبهه ملی چهارم، که حاصل تشکل نیروهای عضو جبهه: حزب ملت ایران، حزب ایران و جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران، در روز ۲۳ آبان ۱۳۵۶ است و آقایان کریم سنجابی، داریوش فروهر، رضا شایان، فریدون مشیری و شاپور بختیار شورای مرکزی آن را با ریاست مهندس کاظم حسیبی تشکیل می دهند، چه نکته یا نکتههایی نهفته بود که میتوانست بیانکننده برنامههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، آموزشی، بهداشتی، فرهنگی و .... جبهه یا یکی از حزبهای متشکله آن باشد و هم مردم جامعه را امیدوار گرداند؟ در کدام دوره، جبهه ملی یا کدام یک از دبیران حزبهای درون آن، حزب ملت ایران، حزب ایران، جمعیت سوسیالیستها، نهضت آزادی و ... برنامهای برای اداره و پیشبرد ایران به سوی رشد و تعالی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، بهداشتی، آموزشی، فرهنگی و ... ارایه دادند که ملت ایران امیدوار به نجات کشور به دست سیاستمداران آن باشد؟ این کاهلی یا انفعال هموندان و رهبران جبههی ملی هنگامی اتفاق میافتد که حتی آخوندهای ایران یا وارثان شیخ فضلالله نوری که هیچ گاه به صورت علنی ادعای حکومت و ادارهی کشور را نداشتند، با تشکیل نهاد فداییان اسلام و انتشار منشور و اساسنامهی حکومت ولایت فقیه در هزاران نسخه، نه تنها هدفهای خود را به صورت جزء به جزء اعلام کردهاند، که برنامه دقیق خود برای اداره کشور و نابودی هر گونه حقوق شهروندی را هم ارایه دادهاند.
میبینید مشکل از کجا است؟ سازمانها و حزبها یا حتی شخصیتهای منفور، دست کم منفور در نزد ملیگرایان و روشنفکران، کم و بیش دارای پیشینه سیاسی روشنی هستند، کارنامه آنها، برنامهها و هدفهای آیندهشان مشخص است، دقیق میدانند میخواهند چه بکنند، با کی مخالفند، با کی موافق و در کجا شدت عمل به خرج میدهند و در کجا سازش میکنند. نمونهاش حزب توده و سازمان فداییان اسلام.
اما این سو؟ از این سو، جز "کلیات"، کارنامهای محدود به گریز، بازداشت، زندان و نهایت تجمعی در باغی در کرج، دیگر هیچ متنی گویای برنامههای آینده، چگونگی اداره کشور، وجود ندارد.
از این رو، نوشتن حتی در باره شخصیتی چون شاپور بختیار که به مقام نخست وزیری هم میرسد، "سهل و ممتنع" میشود، چونان که نوشتن در باره هر کدام از شخصیتهای شناخته شده جبهه ملی. چرا که از کودتای ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ تا نیمه دوم سال ۱۳۵۷، نه تنها هیچ حرکت جدی از شخصیتهای سیاسی این نهاد شناخته شده و معتبر انجام نمیگیرد، که حتی کمتر سخن یا متنی سیاسی و به ویژه تحلیلی حتی از نامدارترینهایشان، کسانی چون اللهیار صالح، کریم سنجابی، داریوش فروهر، شاپور بختیار، مهدی بازرگان و دیگرانی شنیده یا خوانده میشود.
اوج انقلاب ۱۳۵۷، به ویژه یکی دو سال بعد از آن، نهایت تا ۱۳۶۰، در واقع تنها زمانی است که چهرههای سیاسی ایران، به ویژه سیاستمداران جبهه ملی، که دست کم سه دهه در جست و جوی فضای باز سیاسی برای بیان خواستهایشان بودند و همیشه منتظر فرصتی برای اجرای سیاستهایشان، میتوانستند هویت واقعی یا کارآییهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خود را بنمایانند.
در آن چند ماه فضای باز سیاسی و در آن چند سال رو به خفقان پایانه دهه پنجاه، که به هر حال هنوز، چونان که همچنان، امکان بیان عقیده ممکن است، چه گفتند، چه نوشتند، چه کردند شخصیتهای جبهه ملی ایران که این چنین بر گرده تاریخ سیاسی چند دهه ایران سنگینی میکنند و تابوی گنگ و نامفهومی از خود را دامن میزنند؟
اگر سانسور آمریکایی (سرکوب مارکسیسم و اشاعه اسلام) محمدرضا شاه پهلوی در سه دهه فرصت بیان عقیده، ابراز وجود و نمایش تواناییها را به شخصیتهای جبهه ملی ایران نمیدهد، به ویژه به کسانی چون اللهیار صالح، که از خوشنامدارترین و با سابقهترین ها است، اگر کریم سنجابی با چند ماه خدمت در مقام وزارت امور خارجه دولت موقت انقلاب یا داریوش فروهر به عنوان وزیر کار عرصه لازم برای ارایه استعداد، دانش، تجربه، نهایت توانایی یا کارآییهایشان را نمییابند، شاپور بختیار در ۳۷ روز دولت خود، در اوج جنبش و ناامنی سیاسی چه میکند؟ چه عملکردهایی از او بازمیماند که امروز میتوان به عنوان شاخص دانش و تجربه او از آن یاد کرد؟
مهدی بازرگان، به عنوان نخست وزیر و ابوالحسن بنیصدر به عنوان وزیر دارایی و بعد رییس جمهوری، با آن همه اطمینان و اعتماد و امکانهایی که در آن زمان در اختیار داشتند، به عنوان اعضای به تمامی معتقد به حکومت اسلامی عضو جبهه ملی، چه میکنند که بتوان آنها را از برآیندهای مثبت عضو جبهه ملی نامید و به پشتوانه آن و نه نهضت ملی شدن نفت و دولت محمد مصدق، اعتبار و منزلتی به آن داد؟
هنگام که پژوهشگری چون من به کنه کارنامه جبهه ملی بدون دکتر محمد مصدق آگاه میشود، در مییابد چرا شاپور بختیار در حساسترین لحظههای تاریخی، در اوج ناباوری های سیاسی، همراه با شک نزدیک به یقینی در شکست، پذیرای نخستوزیری شاه یا حکومتی میشود که میداند به ریسمانی بند است.
آیا شاپور بختیار نمیدانست مدتی است شمارش معکوس فرار شاه، و سقوط سلطنت، که تضمینکننده آن در همه دوران استبداد و دیکتاتوری بیش از خارجیان آخوندها بودند، در ایران آغاز شده است؟ آیا به رغم عقبنشینی بسیاری از رهبران جبهه ملی، به ویژه عدم پذیرش نخست وزیری از جانب سیاستمدار فرهیختهای چون غلامحسین صدیقی که از بعد از مصدق حاضر نشد خرقه جبههی ملی را بپوشد، شاپور بختیار نمیدانست چرا نخست وزیری را میپذیرد؟
من یقین دارم که شاپور بختیار با یقین کامل به شکستی محتوم و تنها برای نجات عمر سیاسی خود و با آگاهی به تمام اموری که در پیرامونش شاهد آن بود، نخست وزیری و تشکیل دولت را پذیرفت.
او نخستوزیری ۳۷ روزه را پذیرفت تا من و همانندان من و نهایت ملت ایران بدانند که او میدانست انسانها به صورت فردی قابل تغییر و دریافتهای درست هستند، اما تودهها فاقد مغز و درایت یا هر گونه تغییر فردیاند. او آخرین نخست وزیر دیکتاتوری شد که به هیچ چیز جز غرور از دست رفته خود نمیاندیشید تا تاریخ بداند شاپور بختیار تنها نخست وزیری بود که به اسلام و به ویژه به روحانیون، حتی از گونه آیت الله خمینی سال ۱۳۵۷ هم اعتقاد نداشت؛ او میخواست ملت بدانند که اگر ناگزیر میشد و فرصت میداشت و سران ارتش، مگر یکی دو استثنا، چنان نمی کردند که کردند، برای رسیدن به یک نظام دموکراتیک، برقراری یک دولت سکولار، در برابر روحانیون و حتی اسلام تا مرتبه جنگ هم میایستاد.
او میخواست مردم بدانند که او جسورترین، دموکراتیکترین، روشنفکرترین و تنها نخستوزیر سکولار ایران بود که مردم او را نفهمیدند، نخواستند و از دست دادند.
پینوشت:
۱- یکرنگی، شاپور بختیار، ترجمه مهشید امیرشاهی، نشر رایانهای، مقدمه شاپور بختیار.
۲- درس تجربه، خاطرات اولین رییس جمهوری ایران، ابوالحسن بنیصدر. صفحهی ۷۶
۳- خاطرات شاپور بختیار، نخست وزیر ایران (۱۳۵۷)، به کوشش حبیب لاجوردی، طرح تاریخ شفاهی ایران، مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد. صفحهی ۷۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.