۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

بختیار؛ فرهنگمرد سیاسی


محمود خوشنام
از نویسندگان نشریات وابسته به نهضت مقاومت ملی ایران
در عرصه‌های گونه‌گون اجتماعی هر جا که مسئله مدیریت مطرح می‌شود غالبا با دو جور انسان روبه رو می‌شویم، انسانی که مدیر است و توانا، ولی پایبند اصول فرهنگی و اخلاقی نیست و انسانی که سخت پاکیزه و پرهیزکار است ولی عرضه و توانایی اداره ندارد. گمان نمی‌کنم بشود گفت که کدام یک بر دیگری برتری دارد.
در این میان البته از دو انسان نوع دیگر نیز می‌توان یاد کرد. اول آن کس که هیچ یک از این ویژِگی‌ها را ندارد و حسابش با کرام‌الکاتبین است و دوم آن کس که هم این را دارد و هم آن را. نمونه‌ای که حکم کیمیا را دارد.

دوره نخست وزیری شاپور بختیار تنها سی و هفت روز طول کشید
در عرصه سیاست ایران، ما همیشه گرفتار آن دو نمونه اول بوده‌ایم. مدیران توانا و خبره ولی غیر صادق آمده‌اند و فساد را در حکومت گسترش داده‌اند. بعد آنان رفته‌اند، مدیران نالایق پرهیزکار آمده‌اند و شیرازه مملکت را از هم گسیخته‌اند.

از مشروطیت به این سو، خیلی اندک می‌توان مدیرانی را پیدا کرد که گفتیم حکم کیمیا را دارند. یعنی لیاقت و کیاست‌شان در آمیخته با سلامت و صداقت است. اینان را هم همان کسانی که دستشان از مدیریت کوتاه شده است، نمی‌گذارند که بمانند و کاری بکنند.
برجسته‌ترین نمونه این مدیران "کیمیایی"، شاپور بختیار بود که در یکی از خطرناک‌ترین بزنگاه‌های تاریخ ایران سر برآورد و از جان خود برای رهایی ایران مایه گذاشت.
سرگذشت بختیار، به ویژه ماجراهایی که در سی و هفت روز نخست وزیری او پیش آمد، عبرت انگیزترین لحظه‌های تاریخی را پدید آورده است. او با درک و درایت درخشانی که داشت، دریافته بود که رها شدن از استبداد سلطنتی بهانه است و هدف اصلی، استبداد مذهبی را جایگزین آن ساختن است؛ یعنی همه دستاوردهای انقلاب مشروطه را کناری نهادن و "نظام مشروعه" را به جایش نشاندن.
نیروهایی که بالقوه می‌توانستند، در مبارزه با "مشروعه خواهان" به کار آیند، بر خلاف حکم آینده‌نگر تاریخ، به جبهه مخالف پیوستند. نظامیان که همیشه عاملین استبداد سلطنتی محسوب می‌شدند، خود را کنار کشیدند و مجذوب نظامی شدند که به خونشان تشنه بود و به زودی این تشنگی را با کشتار آنان بر بام مدرسه علوی بر طرف ساخت! دردآورتر از آن، واکنش "روشنفکران" بود که سر از پا نشناخته به دنبال طلایه دار نظام اسلامی به راه افتادند.
"مدایح بی صله" و مقالات آتشین در ستایش طراح این نظام نوشتند و در واقع "قتل عام" خود را پیشاپیش جشن گرفتند و مردی را که به رهایی ایران از تله‌ای که در آن افتاده بود می‌اندیشید، تنها گذاشتند.
تنها صدایی که در پشتیبانی از بختیار در سکوت مرگبار آن روزها طنین انداخت از آن مهشید امیر شاهی، نویسنده، بود که با قلم خود فریاد می‌زد آیا کسی نیست از بختیار حمایت کند؟ و در پی آن با شهامتی بی‌بدیل می‌گفت:"من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سر بلندی هر چه تمام‌تر بلند می‌کنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده‌ام، ولی این بار می‌ترسم. نه به خاطرخودم، به خاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم..."
ما نمی‌بایستی به امروز می‌رسیدیم تا اصالت هراس خانم امیر شاهی را دریابیم.

در برونمرز

شاپور بختیار پس از خروج از ایران، همچنان مبارز راه آزادی باقی ماند و نهضت مقاومت ملی را بنیاد نهاد.
او همچنان بر این باور بود که مبارزه سیاسی باید با کوشش در زمینه‌های فرهنگی توام باشد.
با تکیه بر این باور، انتشار دو نشریه "قیام ایران" و "نهضت" را بر عهده گرفت. "قیام ایران" را نویسنده طنز پرداز معروف "ایرج پزشکزاد" و" نهضت" را نویسنده قدیمی، "پرویز نقیبی" سرپرستی می‌کردند.
تورقی در شماره‌های این دو نشریه به خوبی اعتقاد بختیار را به ضرورت همزمان بودن فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی آشکار می‌سازد.
این باور البته از عشق دیرین بختیار به فرهنگ و هنر ایران نیز مایه می‌گرفت. بختیار شعر و ادبیات ایران را خوب می‌شناخت و از آن در تدوین نوشته‌ها و سخنرانی‌های خود بهره می‌گرفت.
از نگاه من، او را می‌توان فرهنگمرد سیاسی نامید که نظیرش در تاریخ معاصر ایران از شمار انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند.
چنین مردی روشن است که حضورش، از فاصله دور نیز خطری بالقوه به شمار می‌آید. پس بایستی او را از روی زمین بر می‌داشتند. مقدمات لازم تدارک دیده شد و به رغم ناکام ماندن نخستین اقدام، سرانجام و اگر چه با سال ها فاصله، نقشه قتل او را اجرا کردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.