فرج سرکوهی
روزنامهنگار
اغلب قریب به اتفاق روشنفکران و سازمان های سیاسی چپ، ملی گرا و لیبرال، که به دوران نخست وزیری شاپور بختیار از برنامه او برای تحقق دموکراسی پارلمانی حمایت نکرده، به سود انقلاب اسلامی به مبارزه با او برخاسته و اکنون از نظریات و مواضع آن روزگار خود چون خطا یا اشتباه نظری و سیاسی یاد و انتفاد می کنند، همزمان این برداشت را نیز مطرح می کنند که بختیار "دیرهنگام" تر از آن به نخست وزیری رسید که تشکیل بلوکی به طرفداری از برنامه های او ، سمت و سوی انقلاب را تغییر داده، از استقرار استبداد جمهوری اسلامی جلوگیری کند.
برداشتی از این دست، که از بستر جبرگرایی تاریخی برخاسته و تاریخ را نه برآیند عوامل و نیروهای انسانی، که چون وجودی فرابشری تصور می کند، مانع از آن است که ریشه های خطاهای نظری و سیاسی آن روزگار با نقد به خودآگاهی برآمده و از خطاها و اشتباهات مشابه کنونی جلوگیری کند.
گره گاه های بزرگ تاریخی چون انقلاب ایران نه زمینه تحقق یک امکان واحد اجتناب ناپذیر، که آبستن امکان های گوناگون هستند و عوامل بسیاری، از جمله خودآگاهی و روان شناسی جمعی و فردی نیروهای درگیر نیز در تحقق این یا آن امکان نقش بسیار ایفا می کنند.
در هر برشی از تاریخ امکانی از میان امکان های گوناگون تحقق می یابد و امکان های دیگر را برای همیشه نفی می کند. نفی امکان های منتفی شده اما به معنای اجتناب ناپذیر بودن امکان تحقق یافته نیست.
بهنگام یا دیرهنگام؟
نخست وزیری سیاستمداری دموکرات با گرایش به سوسیال دموکراسی چون بختیار در نظامی که در آن هنگام همگان در استبدادی بودنش اتفاق نظر داشتند، حاصل انقلاب بود، "بهنگام" و در آستانه فروپاشی سلطنت بر استبداد تحمیل شد و استبداد جز با درهم پاشی ساختار خود، و نه پیش از آن، به این تحول تن نمی داد.
نخست وزیری بخیتار نه "دیرهنگام" که بهنگام بود و اگر لایه هایی از طبقه متوسط، که به مدرنیته و دموکراسی گرایش داشتند، روشنفکران و نیروهای سیاسی چپ، ملی و لیبرال آن روزگار رخداد "بهنگام" را "دیرهنگام" و پس از آن دریافتند که امکان تحقق دموکراسی یا امکان تشکیل بلوک مستقل دموکراسی خواهان از دست رفته بود، مشکل نه به نابهنگامی نخست وزیری بختیار، که به دیرهنگامی درک آنان از یک موقعیت تاریخی برمی گردد.
در آن گره گاه تاریخی، حکومت از اعمال سیاست واحد سرکوب ناتوان شده بود. شاه تا آنجا که برای او ممکن بود در برابر مردم ایستاد و آن گاه که راهی تبعید بود، به ناچار به نخست وزیری بختیار تن داد. نخست وزیری بختیار حاصل انقلاب و فرصتی تاریخی بود که ایران از دست داد.
بلوک دموکراسی خواهی، ممکنی که ناممکن شد
انقلاب دو قطب از جامعه ایرانی، زحمتکشان، حاشیه نشینان شهری و لایه های فقیر و کم درآمد را از سویی و طبقه متوسط شهری را از دیگر سو گره زد.
قطب اول از منظر دینی و فرهنگی با روحانیت شیعه پیوند داشت و همراه با گرایش های چپ به شعارهای پوپولیستی آیت الله خمینی چون "عدل علی" و مبارزه با "آمریکا و مستکبرین" دل بسته بود.
لایه های مهمی از قطب دوم، که به حدی از مدرنیته و دموکراسی تمایل داشتند، نماینده سیاسی مستقلی نداشتند و از جمله به این دلیل که استبداد شاه همه نهادهای سیاسی و اجتماعی، جز روحانیت را سرکوب کرده بود.
بخیتار به امید حمایت قطب دوم، لایه هایی از طبقه متوسط شهری، روشنفكران، گرايش ها و احزاب آزادى خواه غيرمذهبى ملی، لیبرال و چپ، نخست وزیر شد.
بختیار با این چشم انداز "زمان می خرید" که این قطب از دوران نخست وزیری او بهره گیرد و بلوكى مستقل از دموكراسى خواهان غيرمذهبى و مخالفان استبداد شاهنشاهى و دینی تشکیل دهد.
اگر این قطب نخست وزیری بختیار را چون پیروزی خود ارزیابی و از او حمایت می کرد، اگر این قطب در آن مقطع از قطب دیگر جامعه، که به رهبری آیت الله خمینی خواهان استقرار جمهوری اسلامی بود، فاصله می گرفت و با تشکیل ائتلافی سیاسی و ارائه قانون اساسى دموكراتيک در برابر روحانیت و حکومت اسلامی می ایستاد، چه می شد؟
محتوای واحد می تواند در شکل های متفاوت ظاهر شود. آنچه به واقع رخ داد، ماندگاری بختيار را بر کرسی نخست وزیری ناممکن کرد، اما و حتی در این حالت، حضور بلوک سیاسی هواداران دموکراسی و بختیار می توانست بر شکل و محتوای جمهوری اسلامی اثر نهاده و دستکم حذف دستاوردهای انقلاب در عرصه آزادی های سیاسی در کمتر از یک سال و نیم، بدان آسانی نبود که در غیبت این بلوک رخ داد.
جبهه ملی، سوارکاری بر اسب رقیب
جبهه ملی به بختیار پشت کرد و از جمله به این دلیل که اغلب رهبران جبهه ملی، شناخته شده ترین نهاد سیاسی ملیون و لیبرال های ایران، در آن روزگار از شجاعت فکری و سیاسی ایستادن در برابر موج غالب بهره چندانی نداشتند.
نفوذ آنان بر جامعه اندک بود، اما سودای سهیم شدن در قدرت سیاسی را در سر داشتند و گمان می بردند که با بهره گیری از "فرصت" و همراهی با رهبر انقلاب، آینده سیاسی خود را تضمین می کنند و این نکته را از نظر دور داشتند که سوارکاری با اسب رقیب یا دشمن، دیر یا زود، به سقوط سوارکار منجر می شود.
بخیتار از جبهه ملی اخراج شد. کریم سنجابی و داریوش فروهر، از رهبران جبهه ملی، با موج انقلاب و آیت الله خمینی همراه شدند، تا وزارت در دولت بازرگان پیش رفتند و با تبعید و شکست سیاسی و با جان خویش بهای گزینش خود پرداختند.
غلامحسین صدیقی، از دیگر رهبران جبهه ملی خانه نشینی پیشه کرد و با حذف داوطلبانه خود از صحنه به مرگ سیاسی زود هنگام درگذشت.
روشنفکری غیر مذهبی، جای دکتر استوکمان خالی
گرایش غالب روشنفکری ایران از بختیار حمایت نکرد. روشنفکری نه فقط با نقد قدرت، که با نقد خود نیز تعریف می شود. روشنفکری ایران در نقد قدرت پیشینه ای غنی و در نقد خود کارنامه ای کم حجم داشت.
بختیار، نخست وزیری شاهی را پذیرفته بود که اغلب روشنفکران ایران از استبداد او نفرت داشتند. اما این گروه در گره گاهی که استبداد در حال حذف بود، از نفرت خود رها نشده و نتوانستند چشم انداز نو را با نگاهی تازه و مناسب با تحول پرشتاب تحلیل کنند.
نقد، نیازمند فاصله گیری منتقد از موضوع نقد است و گرایش مسلط روشنفکری ایران در آن روزگار به دلایل گوناگون از جمله فقر فرهنگی و فلسفی، فقر تفکر انتقادی، شیفتگی به برخی مفاهیم پوپولیستی و همراهی با موج مسلط مردمی نتوانست از شور و شوق و هیجان انقلاب فاصله گرفته و با دیده عقل نقاد به رویدادها بنگرد.
شخصیتی چون دکتر استوکمان در نمایشنامه دشمن مردم اثر هنریک ایبسن در ادبیات ایران دیده نمی شود.
دکتر استوکمان روشنفکری است که نه فقط در برابر قدرت، که در برابر باورهای نادرست خود، دوستان، خانواده و توده مردم نیز می ایستند و تیر دشمن و طعن دوست، انزوا، تنهایی و طرد سیاسی و اجتماعی را به جان می خرد. اما اغلب روشنفکران ایرانی بدان روزگار همراهی با موج مردم را بر عقل نقاد ترجیح دادند.
چپ، دو رویا در یک بستر
چپ ایران را در آن روزگار دو گرایش حزب توده و هواداران فداییان و دیگر محافل چپ غیرتوده ای شکل می دادند.
مخالفت حزب توده با شاپور بختیار با محتوا و ساختار فکری و سیاسی این حزب همگن و مخالفت چپ غیر توده ای ایران با بختیار، با محتوای نظری و سیاسی و منافع آنان ناهمگن و ناسازگار بود.
حزب توده از اتحاد شوروی سابق پیروی می کرد و استقرار حکومت های ملی، لیبرال یا سوسیال دموکرات در ایران آن روزگار به سود اتحاد شوروی نبود.
به دوران جهان دوقطبی، اتحاد شوروی در همه مناطق توسعه نیافته جهان، از حکومت های پوپولیستی مستبدی حمایت می کرد که با استبداد و اقتصاد دولتی راه را بر توسعه اقتصادی و صنعتی می بستند، اما با "بلوک غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا" مخالف بودند و با بلوک شرق هم پیمان می شدند.
"نظریه راه رشد غیرسرمایه داری" برای توجیه همین سیاست تدوین شده بود و بر این نظریه حکومتی مذهبی به رهبری آیت الله خمینی بر حکومتی مبتنی بر دموکراسی پارلمانی، که بختیار پیشنهاد می کرد، رجحان داشت.
حکومت های ملی، لیبرال یا سوسیال دموکرات رابطه ایران را با آمریکا و غرب قطع نمی کردند و سیاست خارجی را بر منافع ملی، و نه صف بندی علیه "امپریالیسم آمریکا" بنا می کردند.
دشمنی ریشه دار چپ سنتی با چپ نو و چپ سوسیال دموکرات نیز از دلایل مخالفت حزب توده با بختیار بود.
چپ سنتی این دو گرایش را رقیب خود می دانست و از نفوذ سوسیال دموکراسی در میان کارگران و زحمتکشان بیمناک بود.
بخش اصلی و اثرگذار چپ غیر توده ای ایران را بدان روزگار دو گرایش سازمان فدایی، که هنوز رادیکال بود و پیرو خط امام نشده بود، و محافل چپ غیرفدایی، که خود را قیم و نماینده خودخوانده طبقه کارگر ایران می پنداشتند، شکل می دادند.
هر دو گرایش در آن روزگار به دموکراسی نیاز داشتند تا سازمان های خود را گسترش دهند.
دموکراسی در حکومت غیرمذهبی بختیار، حتی گذرا و کوتاه، اصلی ترین نیاز این دو گرایش و به سود آنان بود، اما دموکراسی در نظام ارزشی و ساختار نظری هر دو گرایش، که به دیکتاتوری پرولتاریا باور داشتند، باری منفی داشت و با صفت "دموکراسی بورژوایی" تحقیر می شد.
هر دو گرایش با تکیه بر برداشت های اغلب جزمی خود از آثار نظریه پردازان چپ سنتی، "خرده بورژوازی" را، که به گمان آنان آیت الله خمینی از نمایندگان آن بود، بر "بورژوازی"، که بختیار را بدان منصوب می کردند، ترجیح می دادند.
خرده بورژوازی "متحد" آنان در "مبارزه ضد امپریالیستی" بود و این گرایش ها به توهم حضور در این مبارزه معتاد بودند.
تصور حزب توده و این دو گرایش از سوسیالیسم نیز به همان تصور پوپولیستی توزیع عادلانه در اقتصاد دولتی نزدیک بود که چپ اسلامی هوادار آیت الله خمینی از آن دم می زد.
هر دو گرایش، "توده"، "مردم" یا "خلق" را تقدیس و "همراهی با توده و مردم" را تنها راه ارتباط و اثرگذاری بر آنان تلقی می کردند.
در نگاه این دو گرایش، شعارهای ضد آمریکایی آیت الله خمینی به "مبارزه ضد امپریالیستی" و شعارهای "ضد مستکبران" او به "مبارزه با سرمایه داری بزرگ" ترجمه می شد.
هر دو گرایش در مخالفت با تجلیات اخلاقی و فرهنگی مدرنیته، به سنت گرایان مذهبی نزدیک بودند و این تجلیات را "نمودارهای انحطاط سرمایه داری" می پنداشتند.
میانگین سنی رهبران فکری و سیاسی هر دو گرایش کمتر از سی و پنج سال بود و تجربه سیاسی آنان به جنبش دانشجویی و چریکی و زندان محدود بود.
طبقه متوسط، محروم از هویت مستقل سیاسی
لایه های متمایل به مدرنیته و دموکراسی در طبقه متوسط ایران نیز از بختیار، که بهترین نماینده آنان در آن روزگار بود، حمایت نکرده، علیه او از قطب های دیگر جامعه پیروی کردند.
بخش متمایل به مدرنیته طبقه متوسط شهری ایران، از دهه های چهل و پنجاه تا کنون، نتوانسته است نمایندگی مستقل سیاسی و فکری خود را تولید کند و حضور سیاسی این لایه ها، حتی به رغم رشد کمی در سه دهه اخیر، در قالب حمایت از دیگران، و از جمله جناح های حکومتی، تجلی می یابد.
جامعه شناسی لایه های گوناگون طبقه متوسط شهری ایران هنوز به سامان نرسیده است، اما وابستگی این لایه ها به درآمدهای نفتی را می توان از دلایلی دانست که راه حضور مستقل فکری و سیاسی را بر این لایه ها بسته است.
بختیار، شجاعت فکری یا پدیده ای نادر
در دو راهه استبداد شاهی یا جمهوری اسلامی، شاپور بختیار از همراهی با اکثریت تن زد و راه سومی پیشنهاد کرد. او از شجاعت فکری و سیاسی برخوردار بود که در میان سیاستمداران ایران "پدیده ای نادر" است.
آنان که می بایست و می توانستند از او حمایت نکردند. اما شاپور بختیار، با انتخاب خود در گره گاهی مهم به سرمشقی از شجاعت فكرى و سیاسی، به مظهری از فضيلت تنهایی و انزوا بر بستر ايستادگى در برابر امواج پر قدرت و به نمادی از پیروزی عقل نقاد بر شوق و رويا و ضرورت خردورزى و نقد در قله شور بدل شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.