ایرج پزشکزاد
نویسنده و سردبیر نشریه قیام ایران، ارگان نهضت مقاومت ملی
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم
این بیت حافظ، بر سنگ مزار شاپور بختیار در گورستان مونپارناس پاریس حک شده است. شعر بر سنگ مزار برای ما ایرانی ها امری عادی است و در گورستان ها بسیار دیده ایم، اما کمتر اتفاق می افتد که شعر با احوال صاحب مزار ربطی داشته باشد؛ غالبا شرح درد و غصه بازماندگان از فقدان عزیز از دست رفته است.
در حالی که که بیت تراشیده بر سنگ مزار بختیار با شیوه زندگی اش و با اشتیاقش به حافظ ارتباطی نزدیک دارد تا آنجا که تصور می کنم که اگر طراحان ترور که روز ۱۷ مرداد ۱۳۷۰ جانش را گرفتند، برایش فرصتی می گذاشتند و مهلتی می دادند که برای سنگ مزار خود شعری انتخاب کند، از حافظ انتخاب می کرد و یکی از ابیاتی را که برمی گزید، احتمالا همین بیت بود که حکایتی از گوشه های زندگی پرنشیب و فرازش داشت.
نزدیکانش مکرر شنیده بودند که هروقت دوست یا خویش دلسوزی، نگران امنیت او، به مدارا با مخالفانش دعوت می کرد، جوابش جز این نبود که: روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق ...
به همین سبب بود که وقتی پس از مرگ او، از سوی بازماندگانش در باره شعری بر سنگ مزار مورد شور قرار گرفتم، به این بیت نظر دادم.
من بختیار را در ایران شخصا نمی شناختم و از اشتیاق او به حافظ چیزی نمی دانستم. اولین بار او را بر صفحه تلویزیون به هنگام انتصابش به نخست وزیری دیدم که در پایان پیامش بیتی از یک قصیده رعدی آذرخشی خواند:
من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفانموجم نه آن موجی که از دریا گریزد
از اولین برخوردها در فرانسه، آنچه بیش از هر چیز در وجود شاپور بختیار توجهم را جلب کرد، علاقه او به شعر فارسی بود. علاقه دولتمردان ما به شعر امری عادی است. شعر یکی از پایه های اساسی فرهنگ ایرانی است و شاید موثرترین وسیله نفوذ در دل های مردم ما باشد.
از دوران محمود غزنوی که می گویند چهار صد شاعر در دربارش بوده اند تا دوران نزدیک به ما، پادشاهان و وزیران و رجال شاعر و شعردوست که از شعر فراوان بهره می گرفتند، بسیار داشته ایم.
شعر با زندگی روزمره ما، از بالاترین تا پایین ترین سطوح جامعه آمیخته است. هانری ماسه، ایران شناس فرانسوی، ملت ایران را "شاعرترین ملت جهان" لقب داده بود و یان ریپکا، شرق شناس چک، می گفت:"پرنده شعر سراسر جهان را در جست و جوی آشیانه زیر بال گذاشت و عاقبت در ایران لانه کرد."
با وجود این، چون از آغاز دهه چهل دیگر دولتمردان آشنا با شعر فارسی، جز دو سه مورد استثنایی ندیده بودم، ابراز علاقه بختیار به شعر فارسی، در حالی که او را غرقه در فرهنگ فرانسوی تصور می کردم، برایم بسیار تازگی داشت.
با شاعران فارسی گو، از قدما تا متاخرین، از رودکی تا ملک الشعرای بهار کم و بیش آشنا بود. مقداری از قصائد ملک را از بر می خواند. با نوپردازان، جز نادرپور و مشیری که شعرشان را دوست داشت، آشنا نبود.
اما در میان شاعران قدیم و جدید، حافظ در دل او مقام و منزلتی جداگانه داشت.
دلبستگی او به حافظ که به حد شیفتگی می رسید، طوری او را به خود مشغول کرده بود متاسفانه از کنار سعدی آسان گذشته بود و از او کم می دانست.
در مجالس غیرسیاسی شبانه اش، به محض اینکه کسی از حاضران را به شعر و ادب راغب می یافت، صحبت را به حافظ می کشاند و جایی برای صحبتی دیگر باقی نمی گذاشت.
متاسف بود که چرا دکتر محمد امین ریاحی، عضو ادیب و شعرشناس دولتش نخواسته در تبعید به او بپیوندد تا با هم از نو از حافظ بگویند.
می گفتند که دیوارهای خانه تهرانش پوشیده از کاشی های مزین به اشعار حافظ بوده است.
انسانم آرزوست...
حافظ در میان ایرانیان و همه فارسی زبانان عاشقان بی شمار دارد، اما هر کسی به سببی و به نوعی او را دوست دارد و به اندازه ظرفیت خود و عطش خود از چشمه فیاض هنر او بهره مند می شود.
من کنجکاو بودم که بدانم کدام کلام یا اندیشه حافظ چنین رشته محبتی بر گردن بختیار، این مرد بسیار سیاسی، افکنده است و خیلی زود دانستم.
گذشته از کلام سحرآمیز شاعر، بخصوص با فکر و جهان بینی حافظ آمیزشی و پیوندی داشت. به حافظ به چشم یک شاعر آزادیخواه مبارز نگاه می کرد که به خاطر تامین سعادت بشر، در راه آزادی او از اسارت تعبد، تعصب، خرافات ودیگر محصولات جهل مبارزه کرده است. بخصوص انسانیت این انسان بزرگ که جز به سعادت انسان نمی اندیشد، نقش مقصود از کارگاه هستی را دوست داشتن می داند و معتقد است که آن کس که دلش به عشق زنده شد، زندگی جاودانه می یابد، در وجود او اثری عمیق گذاشته بود.
شاپور بختیار در بیوگرافی خود نوشته است:" بارها این پرسش با من در میان نهاده شده که اصول اندیشه ها و اعتقادات سیاسی من چیست. موضوع اندیشه بنیادی سیاسی من در یک کلمه انسان است و هدف من نیکبختی اوست."
در مروری بر وقایع زندگی اش در می یابیم که این تنها یک ادعا نبوده است. شواهدی از اعتقاد او به انسان و کوشش در راه نیکبختی انسان در مراحل مختلف حیاتش در دست داریم. مبارزه همیشگی اش در راه دموکراسی از همین اندیشه سرچشم گرفته بود.
به این اعتقاد رسیده بود که شرط اولیه سعادت انسان، زندگی در سایه دموکراسی است و راه ترقی و تعالی جوامع بشری از گذرگاه دموکراسی می گذرد.
به حکم همین اعتقاد، پنجاه و چند سال پیش، در برابر هجوم آزادی کش نازیسم ایستاده بود، در حالی که به عنوان یک دانشجوی خارجی در فرانسه، اجباری و تکلیفی نداشته که خود را به خطر بیندازد، داوطلبانه در صفوف ارتش فرانسه با قوای متجاوز آلمان هیتلری وارد پیکار شده بود.
نمی دانیم بختیار دقیقا از چه زمان با حافظ آشنا شده بود، اما به حکم قرائن این قدر می دانیم که او از دیرباز به دنبال "آدمی" حافظ بوده است. آدمی ایده ال حافظ که تصویر دقیق خود شاعر است، خود حافظ فرزانه است که از تعصب سخت به دور است و با آنچنان ملایمت و ملاطفتی از ادیان و پیغمبران مختلف یاد می کند که می توان در انتسابش به یکی از مذاهب تردید کرد.
مسلمان و مسیحی و یهودی، عیسی و مریم و موسی همه به چشمش محترمند. زرتشت را حرمت می دارد و از زرتشتی، به خلاف دیگر شاعران، با لفظ موهن "گبر" یاد نمی کند. کام دل را در نشاندن درخت دوستی و برکندن نهال دشمنی می جوید، از اهل سالوس گریزان و از زهد ریایی در تاب است، خطر می کند و از راز و واعظانی که جلوه در محراب و منبر می کنند و در خلوت کار دیگر، پرده برمی دارد.
بلندنظر شاهباز سدره نشینی است که هرچند گردآلود فقر است، شرم دارد که به آب چشمه خورشید، دامن تر کند. اهل وفای به عهد است و از صحبت پیمان شکنان پرهیز می کند. روز نخست که دم از رندی و عشق زد تا پایان جز به آن راه نمی رود.
ضمنا زندگی و سهی قدان سیه چشم ماه سیما را همراه با "باده گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک" دوست دارد.
به گمان من، بختیار تا سرحد امکان و اقتدار خود کوشیده بود به منزلت صعب الوصول این "آدمی" حافظ، نایاب در عالم خاکی، نزدیک شود و در این راه مراحلی را هم پیموده بود:"اهل تعصب نبود، تساهل مذهبی کاملی داشت، در دوستی ثابت قدم و وفادار بود، زیر بار منت دونان نمی رفت، اهل ریا و تزویر نبود، زندگی و زیبایی های آن را از دل و جان می خواست و عاقبت، حیات گرانمایه را بر سر پایداری در سپردن راهی که از روز نخست در پیش گرفته بود، گذاشت.
در ششمین سالگرد خاموشی بختیار، خود را به ادای این شهادت عینی مکلف دیدم تا آن گاه که پس از فرو نشستن آتش احساسات موافق و مخالف، بخواهند سرگذشت را بنویسند، این خط برجسته چهره او از قلم نیفتد.
*این نوشتار، پیش از این در مردادماه سال ۱۳۷۶ در نشریه کیهان چاپ لندن منتشر شده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.