۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

شاپور بختیار؛ سیاستمداری که بخت‌یار نبود


عباس میلانی
استاد علوم سیاسی در دانشگاه استنفورد آمریکا
مهشید امیرشاهی نویسنده ایرانی، زنی پر شور است که معایب و خیال پردازی های انسان ها از نگاه تیزش دور نمی ماند، او نثری در نوشتن دارد که از شور و حرارت و ضرب آهنگ زندگی سرشار است. سختی ها و مرارت های تبعید باعث شده که وی نسبت به زنان و مردان هموطنش دیدی تلخ داشته باشد.
در هر دو رمان گزنده امیرشاهی که یکی به روزهای منتهی به انقلاب اسلامی و دیگری به زندگی یک مهاجر در پاریس بعد از انقلاب اسلامی می پردازد - که هر یک ترکیبی گزارش گونه از کار خبرنگاری و رمان تاریخی است – محور اخلاقی فرهنگی، سیاسی و احساسی که در داستان گنجانده شده مبتنی بر شخصیت شاپور بختیار است.

شاپور بختیار علاوه بر تحصیل در رشته علوم سیاسی تا مقطع دکترا در دانشگاه سوربن، دو سال نیز در ارتش فرانسه خدمت کرد
وقتی راوی برای اولین بار می شنود که شاپور بختیار پست نخست وزیری را پذیرفته، در ابتدا حسی از امنیت و بعد خرسندی می کند و با خود می‌گوید: "پس بالاخره اوضاع خوب شد. آرزوی آدمهایی مثل من بالاخره به حقیقت پیوست. از فردا، می توانیم زندگی کنیم، تحت حمایت یک دولت محبوب که کنترل را به دست خواهد گرفت، اصلاحات را آغاز خواهد کرد و امنیت را برقرار خواهد ساخت."
برای امیرشاهی این کلمات تنها کلماتی ستایش آمیز که نتیجه آرامش و آسایش غربت و فراهم بودن مجال بازنگری به گذشته باشد نیست. او جزو آن عده معدودی بود که جسارت شنا کردن برخلاف جریان روز انقلاب را داشت و شجاعانه خود را حامی دولت بختیار نامید. امیرشاهی بعدها، در مصاحبه ای بختیار را به عنوان "جلوه و اسوه کمال انسانی و خرد" ستود.
در میان آوارگانی که در سراسر رمان در رفت و آمدند و از هیچ فرصتی چشم پوشی نمی کنند تا اخلاق، ثروت، خرد و سیاست پر از کذبشان را به رخ بکشند، بختیار تنها کسی است که یکپارچه شجاعت است و هوش. فاضل است و با نزاکت، به همان اندازه جهان اندیش است که میهن پرست، با حافظ همان قدر انس دارد که با ویکتور هوگو. در راستگویی اش نقصانی نیست و بی نهایت بلند طبع است و تا سرحد امکان فروتن.
سیاستگری است سوسیال دموکرات در حد اعلای کلمه، سخت پایبند دموکراسی و آزادی سیاسی است همانگونه که دل در گرو عدالت اجتماعی دارد.
تجلیل و تقدیسی که امیرشاهی از شخصیت محبوبش، بختیار می کند نمونه بارز بخشی از واکنش ها بود به مردی که سی و هفت سال در سیاست ایران فعال بود، اما هنگامی نام او وارد تاریخ شد که علی رغم نظر دوستان و هم حزبی هایش تصمیم گرفت تنها برای سی و هفت روز نخست وزیر ایران باشد.

مهشید امیرشاهی سال‌های پس از انقلاب را در تبعید به سر برده است
آیا واقعا آن گونه که طرفداران بختیار مانند خانم امیرشاهی باور دارند او یک سیاستمدار میهن پرست واقعی بود که جانش را و آبرو و اعتبارش را که در طی سی و هفت سال فراهم آورده بود به خطر انداخت، تا کشورش را از سقوط به ورطه جنون و خودکامگی دینی نجات دهد؟ یا آن گونه که منتقدان چپگرایش او را متهم می کنند آمده بود تا سلطنتی پوسیده و رو به فروپاشی را نجات دهد تا از این سبو، عطش سیری ناپذیر خود به قدرت را فرونشاند؟
آیا بختیار سیاستمداری ضعیف بود با اعتیادی شدید به تریاک؟ و یا رهبری قوی با نفرتی ذاتی از هر نوع اعتیاد؟
محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران هنگامی که از بختیار سخن می گوید به اشاره ای و تمجیدی مبهم و کمرنگ بسنده می کند که به تلخی می زند. شاه می نویسد: "با بی میلی و اکراه و به خاطر فشار خارجی، با انتصاب بختیار به سمت نخست وزیری موافقت کردم. همیشه او را فردی دوستدار انگلیس و جاسوس پترولیوم انگلیس می دانستم... اما بالاخره بعد از دیدار با لرد جرج براون وزیر امور خارجه وقت انگلیس تصمیم گرفتم نام بختیار را به عنوان نخست وزیر اعلام کنم."
شهبانو فرح وقتی بیست و پنج سال بعد از ماجرای انتصاب بختیار سخن می گوید هیچ ذکری از نقش انگلیس نمی کند. در عوض، او معتقد است رئیس ساواک، تیمسار ناصر مقدم و تیمسار غلامعلی اویسی که به تندروی معروف بود کسانی بودند که اسم شاپور بختیار را عنوان کردند. پرسش های دائمی درباره شخصیت و میراث بختیار حتی در تبعید هم ادامه یافت؛ سوالاتی که با شایعاتی مبنی بر دریافت کمک مالی از عربستان و صدام توسط بختیار برای حفظ دولت خود در تبعید پیچیده تر می شد.
هنگامی که انگیزه و نقش او در بین ایرانیان مهاجر همچنان موضوع بحث های بی پایان بود، تروریست هایی که ظاهرا توسط جمهوری اسلامی ایران استخدام شده بودند در پی یافتن راهی بودند تا وارد حلقه امنیتی بختیار شوند. هدف آنها کشتن یکی از برجسته ترین شخصیت های دوران سیاست ورزی مدرن در ایران بود.

زندگی


شاپور بختیار در چهارم تیرماه ۱۲۹۳ خورشیدی در ایل بختیاری ها به دنیا آمد. با نیم میلیون جمعیت، بختیاری ها عشایری بودند که به مدت نیم قرن در زمین های خود در جنوب ایران ییلاق و قشلاق می کردند. در نیمه اول قرن بیستم، بختیاری ها یکی از بانفوذترین قبایل ایرانی بودند. بسیاری از اعضای این ایل نقش های کلیدی و مهمی در صحنه سیاسی کشور بازی می کردند.

شاپور بختیار در کنار همسر فرانسوی خود مادلین و چهار فرزندشان: گیو، ویویان، پاتریک و فرانس
تیمور، از خویشان شاپور بختیار، به مدت چهارسالِ حیاتی، رئیس پرقدرت ساواک، پلیس مخفی شاه بود و ثریا، یکی دیگران از خویشاوندان شاپور بختیار، همسر دوم شاه بود.
پدربزرگ مادری بختیار، صمصام السلطنه، یکی از چهره های سیاسی کلیدی زمان خود بود که در کارنامه خود مسئولیت های متعدد وزارت و حتی مسئولیت نخست وزیری داشت.
شاپور بختیار هفت ساله بود که مادرش را از دست داد. دوران مدرسه را در شهرکرد، اصفهان و در نهایت در دبیرستان فرانسوی بیروت گذراند.
در سال های قبل از جنگ جهانی دوم بسیاری از خانواده های متمول ایرانی فرزندان خود را برای تحصیل به بیروت می فرستادند که هم مدارس آمریکایی و فرانسوی درجه یک در همه مقاطع داشت و هم تا حدودی به ایران نزدیک بود.
در آنجا بود که شاپور بختیار برای اولین بار به طور پراکنده و سطحی با سیاست ها و آرا و نظرات سوسیال دموکرات ها آشنا شد. عشق او به فرهنگ و زبان فرانسه نیز از همان زمان شروع شد و تا آخر عمر با او ماند.
بختیار در نظر داشت که بعد از اتمام دبیرستان برای ادامه تحصیل به فرانسه رود، اما فاجعه ای نقشه او را عوض کرد. در ۱۹۳۴ رژیم ایران در تلاش برای سرکوب ایلات، پدر و چهار عضو خانواده بختیار را اعدام کرد. بختیار چاره ای جز بازگشت به ایران نداشت. درحالی که در خواست خانواده اش منجر به حضور دو ساله او در ایران شد، اما قلب و ذهن بختیار در پاریس بود.
بعد از دو سال بختیار به پاریس می رود و فورا در دانشگاه سوربن ثبت نام می کند. وی در ۱۹۳۹با درجه کارشناسی در رشته علوم سیاسی فارغ التحصیل می شود. با شروع جنگ جهانی دوم تحصیلات او دچار اختلال می شود و در تصمیمی غیر معمول به یگان اورلیان در ارتش فرانسه می پیوندد.
بعد از دو سال خدمت در ارتش فرانسه، بختیار به تحصیلات خود ادامه داده و در سال ۱۹۴۵ در رشته علوم سیاسی از دانشگاه سوربن دکترا می گیرد.
اندکی بعد، به ایران بازمی گردد و به کارهای متفرقه می پردازد. در این زمان بختیار همسری فرانسوی به نام مادلین و چهار فرزند به نام‌های گیو، ویویان، پاتریک و فرانس داشت.
بختیار در سال های تبعید که در دهه هفتاد زندگی خود بود مجددا ازدواج کرد.
این بار با یک زن ایرانی به نام شهین که خویشاوندی دوری با بختیار داشت و سال ها از او جوان تر بود. گودرز فرزند بختیار و شهین نتیجه این ازدواج است. این ازدواج برای سال ها در خفا ماند چرا که بختیار و دوستان نگران تبلیغات خطرناک و زاهدمابانه جمهوری اسلامی بودند که ممکن بود از این ازدواج برای ضربه زدن به وی بهره برداری کنند.
وقتی همکاری بین رژیم تهران در ترور بختیار مشخص شد، یکی از دختران بختیار موفق به شکایت و محکومیت جمهوری اسلامی به اتهام قتل پدر خود شد. همسر دوم بختیار، شهین، و پسرش نیز در دادگاه های آمریکا به اتهامی یکسان از جمهوری اسلامی شکایت کردند.
بختیار که بعد از اخذ دکترا از پاریس به ایران بازگشته بود، کم کم به عرصه سیاست کشیده شد. در ۱۹۴۹ وارد حزب ایران می شود حزبی که نماینده ارزش ها و عادات طبقه متوسط جامعه بود. وی به زودی به عنوان رئیس این حزب تازه کار انتخاب می شود. در ۱۹۴۹ به عنوان یکی از اعضا این حزب وارد جبهه ملی می شود و تا سه دهه در عضویت این جبهه باقی می ماند. در سالهای دولت محمد مصدق، بختیار همچنان در حاشیه رهبری نهضت ملی گرایانه بود. بالاترین مقام بختیار در دوران نخست وزیری مصدق معاون وزیر کار بود. بعد از واقعه کودتای ۲۸ مرداد بختیار مدت کوتاهی را در زندان می ماند. او به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی و حامی سرسخت مصدق شناخته می شد.
سال های بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای افرادی همچون بختیار سال های رنج و شکست بود. مصدق در زندان بود و جنبش او در رکود به سر می برد. فضا آکنده از حس رخوت و ناتوانی بود. بختیار به مانند بسیاری از رهبران جبهه ملی تلاش داشت تا دوراندیشی محتاطانه، سکوت تاکتیکی و دشمنی استراتژیک با شاه را همزمان اختیار کند.
بختیار برای گذران زندگی مشغول به کار در بخش خصوصی و یا به عنوان مدیر کارخانه ها و یا مشاور کمپانی های بزرگ شد.

بعد از واقعه کودتای ۲۸ مرداد بختیار مدت کوتاهی را در زندان ماند. او به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی و حامی سرسخت مصدق شناخته می شد
در آن زمان شاه سیاست دوگانه دلجویی و همکاری و در عین حال محدود کننده و بازدارنده را نسبت به جبهه ملی اتخاذ کرده بود. شاه گاهی به سران جبهه ملی بخصوص کسانی همچون بختیار که عضو حزب ایران هم بودند به جرم همدستی با کمونیست ها و مصدق حمله و آنها را متهم به "صرف شامپاین" با جدایی طلبان آذربایجان می کرد.
در همان زمان کسانی از اعضای این جبهه که از در دوستی با شاه در می آمدند پاداشی سخاوتمندانه دریافت می کردند. فریدون مهدوی، یکی از رهبران سازمان جوانان جبهه ملی در سالهای اولیه دهه ۱۹۶۰ یکی از اعضای با قدرت کابینه هویدا در سالهای اولیه دهه ۱۹۷۰ بود.
به گفته خود بختیار، روی کار آمدن دولت کندی در ۱۹۶۱ عامل محرک موثری در زنده کردن مجدد جبهه ملی یا به عبارت دقیق تر ایجاد جبهه ملی دوم و سوم شد. از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۴ به دلیل فشار بیش از حد ایالات متحده آمریکا، شاه مجبور شد تا به یک دولت ائتلافی با جبهه ملی بیندیشد. بحث و جدل های شدیدی له یا علیه ملحق شدن به این ائتلاف در میان اعضای جبهه ملی درگرفت. از یک طرف عده ای که هنوز خاطرات تلخ آگوست ۱۹۵۳ را از یاد نبرده بودند با هرگونه ائتلاف با شاه و رژیم تحت امرش مخالفت می کردند و از سوی دیگر افرادی همچون بختیار معتقد به سیاست استفاده از هر نوع فرصت برای مذاکره و چانه زنی با شاه برای سر کار آوردن دولتی دموکرات تر و ملی تر بودند.
در نهایت، رهبران حامی سیاست عدم آشتی پیروز شدند. آنها نشان دادند که حاضر به هیچ ائتلافی با نخست وزیران شاه؛ از امینی و علم تا منصور و هویدا، نیستند. عجیب آنکه همین رهبران پانزده سال بعد وقتی آیت الله خمینی به آنها پیشنهاد مناصب خُرد را داد موافقت خود را برای ائتلاف اعلام کردند. در ۱۹۷۸، بختیار یکی از معدود صداهای مخالف ائتلاف با روحانیون بود. در هر دو دوره، بختیار مستقیما تعدادی از معتبرترین رهبران جبهه ملی را به بی ثمر بودن، انفعال، تعصب و واپسگرایی متهم کرد.
در بین تمام رهبران جبهه ملی، بختیار به دلیل ترکیب عجیب پرشوری، شجاعت و عملگرایی ماکیاولیستی، انسانی برجسته بود. او انعطاف گرایی تاکتیکی را به ایدئولوژی گرایی سره ترجیح می داد. به همین دلیل بختیار همیشه آماده مذاکره بود نه تنها با شاه و رژیم شاه بلکه برای مذاکره نمایندگان خارجی هم آمادگی داشت. در ۱۹۵۱ او آماده بود تا نظرات سیاسی جبهه ملی را با سفارت خانه های انگلیس و آمریکا در میان بگذارد.
این جلسات احتمالا تا حدودی مسبب اتهام انگلیس دوستی به وی شد، اتهامی که از جانب منتقدان و دشمنان بختیار به وی نسبت داده می شد. به طور مثال مظفر بقایی کرمانی یکی از مهمترین یاران جبهه ملی در ۱۹۵۱ مدعی شد که وقتی فعالان حزبش به خانه معروف سدان که اقامتگاه رئیس کمپانی نفتی انگلیس بود حمله کرده و اسناد او را توقیف کرده بودند مدارکی دال بر خدمات بختیار به انگلیس و همچنین کمک مالی ده هزارتومانی به بختیار یافته اند.
بقایی کرمانی همچنین مدعی است که متن بعضی از سخنرانی های بختیار توسط انگلیسی ها تهیه می شده است. بختیار با رد اتهامات و تقلبی خواندن اسناد مورد ادعا در پاسخ به اتهامات بقایی کرمانی به استهزا می گوید که "این اسناد را تنها بقایی دیده است".
شخصیت آتشین و بسیار مستقل بختیار و همچنین صداقت وی مشکلاتی را نه تنها برای وی بلکه برای یارانش در جبهه ملی نیز به وجود آورد. در اوایل دهه ۱۹۶۰ هنگامی که جبهه ملی سعی در سازماندهی مجدد داشت، رهبری حزب به الهیار صالح، رجل سیاسی باسابقه حزب واگذار شد. اما بختیار علنا و معترضانه از صالح خواست تا با استعفا اجازه دهد خون تازه ای در رگهای رهبری حزب جریان پیدا کند.
وی همچنین در سخنرانی آتشینی در اجتماع پرشوری که توسط جبهه ملی در پیست اسبدوانی جلالیه برگزار شده بود و ده ها هزار نفر در آن شرکت داشتند، نه تنها خواستار پایان بخشیدن به حضور ایران در پیمان سنتو که آمریکا هم در آن حضور داشت شد بلکه می گفت که ایران باید {در برابر اتحاد جماهیر شوروی} اعلام بی طرفی کامل کند.

بختیار با تشکیل مجدد کابینه خود در تبعید به مبارزه خود علیه رژیم ایران ادامه داد. کابینه به طور مرتب جلسه داشتند و بختیار به آنها حقوق پرداخت می کرد.
هنگامی که ترجمه سخنرانی وی به واشنگتن رسید، دولت آمریکا از جبهه ملی بیمناک شد و حمایتش را از حزب کاست.
اما این خصوصیات در سال های آخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد اهمیت کمی داشت. شاه در دوران سیاست تهاجمی خود به سر می برد. رفرم های متعددی انجام داده بود و سعی داشت که مخالفان را بر سرجای خود بنشاند. تعدادی از رادیکال ترین فعالان جبهه ملی امید خود به تغییرات بدون خشونت را از دست دادند و به فعالیت های تروریستی و پارتیزانی مطابق با آن زمان تمایل پیدا کردند. تمام این عوامل باعث عقب نشینی دموکرات ها و افرادی همچون بختیار شد.
اما وقتی جیمی کارتر به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد و بارها و بارها به مسائل حقوق بشری در حکومت شاه اشاره کرد، روح امید به گروه هایی همچون جبهه ملی که تا آن زمان منفعل بودند باز گشت. به گمان این گروهها، شاه موقعیتی متزلزل داشت و به همین دلیل فضا برای بازگشتشان به صحنه سیاست مناسب بود.
در واقع در اوایل سال ۱۹۷۷ هویدا که سمت وزیر دربار را در آن زمان داشت و نگران وقایع پیش رو بود متقاعد شد که آموزگار آمادگی مواجهه با بحران را ندارد. هویدا سران جبهه ملی که بختیار یکی از آنها بود را دعوت کرد. طولی نکشید که بختیار و دو رهبر دیگر جبهه ملی، یعنی کریم سنجابی و داریوش فروهر، با انتشار نامه سرگشاده ای به شاه از او خواستند که به قانون اساسی تمکین، سیستم تک حزبی را منحل و زندانیان سیاسی را آزاد کند.
این سه نفر اعلام کردند که کشور در بحران است و عامل این بحران "نحوه مدیریت شاه و مغایرت آن با قانون اساسی ایران و اعلامیه حقوق بشر" است. بعد از انتشار نامه، بختیار توسط اراذل و اوباش مورد ضرب و شتم قرار گرفت و توسط پلیس بازداشت شد. گرچه بازداشت او دیری نپایید، زیرا جریان بر وفق مراد آنها بود. در واقع یکی از این سه رهبر، کریم سنجابی، مستقیما از زندان به کاخ برده شد تا با شاه دیدار کند.
با وخیم شدن اوضاع و آشکار شدن قدرت گرفتن روز افزون روحانیون، به رهبری آیت الله خمینی، رهبری جبهه ملی به دو گروه تقسیم شد. اکثریت پشت سنجابی ایستادند و به حمایت از آیت الله خمینی برخاستند. تعداد کمی به بختیار و صدیقی ملحق شدند تا نهایت تلاش خود را برای جلوگیری از ظهور حکومت دینی انجام دهند. گرچه بعد از چندی هر دو گروه چالش تشکیل یک دولت ائتلافی را برای جلوگیری از قدرت گرفتن روحانیون پذیرفتند.
بین این دو رهبر البته اختلافی اساسی وجود داشت. صدیقی پذیرش نخست وزیری را مشروط به ماندن شاه کرده بود، اما شرط بختیار این بود که شاه باید برود.
سوال این است که این اختلاف تفاوت در تاکتیک بود یا این دو نفر اهداف استراتژیک متفاوتی داشتند؟ آیا صدیقی بر آن بود که سلطنت را حفظ کند یا آن را به مقامی تشریفاتی تنزل دهد؟ آیا بختیار عزم بر فروپاشی نظام سلطنتی داشت؟ در میان تمامی رهبران جبهه ملی بختیار صدایی رساتر و جسورتر در دفاع از دموکراسی سکولار و همچنین بیشترین تمایل را به انتقاد آشکار از روحانیون داشت. بنابر قولی مشهور او از تق تق نعلین روحانیون صدای فاشیسم را می شنید.
در یکی از شب های اواخر ماه سپتامبر که بختیار اولین کنفرانس مطبوعاتی اش را به عنوان نامزد نخست وزیری برگزار می کرد، شاه پای تلویزیون به همراه سه تن از یاران نزدیکش در حال بازی ورق بود. روزنامه نگاران سوالات تند و تیزی از بختیار می پرسیدند که او با طمانینه خاصی جواب می داد.
شاه که از رفتار بختیار خوشش آمده بود رو به حاضران کرد و گفت: می بینید چطور از پس روزنامه ها برمی آید؟ این همه سال این مردک کجا بود؟ یکی از حاضران در جمع با احتیاط پاسخ داده بود که همه این سال ها بختیار برای او کار می کرده است و حتی اشتغالش در بخش خصوصی هم با مخالفت ساواک مواجه شده بود.
این موضوع اشاره به واقعیت تاریخی مهمی دارد: در طول دهه های شصت و هفتاد میلادی تمامی احزاب سیاسی از جمله جبهه ملی از هر نوع حضور و بروز در صحنه سیاسی محروم شدند. در این میان تنها استثنا روحانیون بودند که از این فرصت نهایت استفاده را برده و شبکه اجتماعی خود را به تک تک محلات گسترش داده بودند.
وقتی سال ۱۹۷۹ فرا رسید تنها شبکه ملی که محافلی همفکر را در گوشه گوشه ایران داشت در مالکیت روحانیون بود. دموکرات های سکولار در عوض پراکنده، فاقد انسجام و روحیه ای از دست داده بودند. به عبارت دیگر بختیار هنگامی که پذیرفت نخست وزیر شود هیچ بختی نداشت و همه چیز بر ضد او بود.
به جز این ساختار اجتماعی ناموزون که همه چیز را به نفع حریفان و دشمنان بختیار تمام می کرد، عوامل دیگری نیز تصمیم بختیار برای پذیرش نخست وزیری را به همان حد که تبدیل به عملی میهن پرستانه می کرد، بدان جامه ای متوهمانه از نوع پهلوانی دن کیشوت می پوشاند.
ارتش به بختیار شدیدا مظنون بود و هنگامی که ارتشبد فریدون جم از پیوستن به کابینه سرباز زد – آن گونه که خود ادعا می کرد به این دلیل بود که شاه فرماندهی ارتش را به او تفویض نکرده بود یا آن گونه که شاه ادعا می کرد به خاطر این بود که جم از شاه خواسته بود ایران را ترک کند– سرنوشت بختیار رقم خورد.
علاوه بر اینها در تاریخ ۵ ژانویه ۱۹۷۹ کارتر بدون اطلاع شاه یا بختیار ژنرال هایزر را به ایران فرستاده بود. وظیفه او این بود که به فرماندهان ارتش اطلاع دهد که در صورت کودتای ارتش به نفع شاه دولت آمریکا از آن حمایت نخواهد کرد.
برداشت بیشتر فرماندهان ارتش این بود که اقدام آمریکا نشانه ای از پایان سلطنت پهلوی و مبین این حقیقت بود که دولت آمریکا با رژیم انقلابی به توافق رسیده است. سفارت آمریکا در ایران هم در اواخر سال ۱۹۷۸ به این نتیجه رسیده بود که چیزی جز "تغییر رژیم" ثبات را به ایران باز نخواهد گرداند.
یاران بختیار در جبهه ملی حتی پیش از اعلام رسمی پذیرش نخست وزیری او را از میان خود اخراج کردند. بسیاری از روشنفکران سکولار که در هراس از یک حکومت دینی با بختیار هم نظر بودند تنها مدت کوتاهی از او حمایت علنی کردند یا پذیرفتند که وارد دولت او شوند.
علی رغم تمامی این وضعیت هراس آور، بختیار در اولین حضور عمومی اش تلاش کرد امیدوار و مقاوم جلوه کند و با خواندن شعری حماسی خود را مرغی نامید که طوفان ها دیده است و او را هراسی نیست.
تنها دقایقی پس از اخذ رای اعتماد از مجلس توسط بختیار، شاه که نگران در فرودگاه انتظار می کشید کشور را ترک کرد. بختیار می دانست که این تنها مجالی اندک بود برای اینکه او بتواند موجی را که به راه افتاده بود برگرداند، شرایط را آرام کند، اصلاحات اساسی صورت دهد و قدرت خود را مستحکم سازد. او مایل بود که با شناخته شدن به عنوان کسی که شاه را از تخت طاوس بلند کرده بود سودی ببرد.
در عین حال این را هم می دانست که اگر بخواهد بیش از حد از رفتن شاه شادی کند یا در اجرای اصلاحات سرعت به خرج دهد، همان حمایت های شکننده را که تنها تکیه گاه او بود، از دست خواهد داد.
بختیار ساواک را منحل کرد و وعده محاکمه سریع عوامل فاسد رژیم سابق را داد. تمام زندانیان سیاسی را آزاد و هر نوع سانسوری را منحل کرد.
وی بیش از یک بار با لحنی مرثیه گونه ملت را از خطر استبداد دینی برحذر داشت و گفت که فاشیسم ملاها از گروه های نظامی به مراتب تاریک تر است. همچنین وعده ساخت واتیکانی را داد که در آن روحانیون خواهند توانست حکومت خود را داشته باشند. وی مکررا اعلام کرد که با تمام قوا تلاش خواهد کرد جلو دستیابی آیت الله خمینی به قدرت را بگیرد.
بختیار در تلاشی هماهنگ سعی در برقراری ارتباط با روحانیون میانه رو کرد و از آنها خواست تا آیت الله خمینی را به انزوا برانند. اگرچه تمام آنها نگرانی خود را از استبداد مذهبی اعلام داشتند اما از انتقاد علنی نسبت به آیت الله خمینی به علت معذورات، سر باز زدند.
علاوه بر آن بر طبق آنچه بختیار می گوید، این گروه خواستار دریافت مبلغ هنگفتی پول شده بودند تا رو به حمایت از بختیار بگذارند؛ مبلغی که بسیار بیش از توان مالی بختیار بود.
و در آخر اصلاحات بختیار، سخنانش و حتی ترسی که در طبقه میانی جامعه (نسبت به حکومت مذهبی) شروع شده بود همه برای نجات آخرین نخست وزیر مشروطه ناچیز و دیرهنگام بود.
نه تنها او موفق نشد که از اعضای برجسته اپوزیسیون برای حضور در کابینه اش استفاده کند که بسیاری از وزیران از ورود به وزارتخانه ها به دلیل اعتصاب کارگران وکارمندان امتناع می کردند. حتی شورای سلطنت هم که در تاریخ ۱۳ ژانویه ۱۹۷۹ شروع به کار کرد از آنجایی که رئیسش به محض ورود به پاریس استعفا داد تا با آیت الله خمینی مذاکره کند در نهایت بی کفایتی قرار داشت.
در ۱۱ فوریه ۱۹۷۹ بعد از اینکه ارتش بیطرفی خود را اعلام کرد همه چیز به پایان رسید. پیش از ظهر شاپور بختیار می توانست صدای غریو جمعیت را که به سمت محل کار نخست وزیری در حرکت بودند بشنود. وی چاره ای نداشت جز اینکه سوار بر هلیکوپتری محل را به سمت مخفیگاه ترک کند. جایی که تا چند هفته در آنجا ماند.
بختیار معتقد بود که اگر ارتش همچنان به حمایت از او برای چند هفته دیگر ادامه می داد او می توانست اوضاع را آرام کند و در قدرت بماند. اما در عوض وی برای مدتی در تهران به صورت مخفیانه زندگی کرد و بعد با کمک سازمان های اطلاعاتی خارجی و دوستانش، که احتمالا مهدی بازرگان نخست وزیر دولت موقت هم یکی از آنها بود، از ایران فرار کرد و در مدت کمی در تبعید به مرکز تجمع اپوزیسیون حکومت مذهبی در ایران تبدیل شد.
با واسطه گری مهدی سمیعی، بختیار و علی امینی همراه با شاهزاده رضا پهلوی تلاش کردند اپوزوسیونی متحد علیه جمهوری اسلامی تشکیل دهند. بعد از سه جلسه طولانی مذاکره پیش نویس اعلامیه تشکیل جبهه متحد آماده شد. اما سپس به دلایلی که هرگز معلوم نشد این اتحاد شکسته شد و به تلخی پایان پذیرفت.
بختیار به مبارزه خود علیه رژیم ایران ادامه داد. برای اینکار وی در تبعید مجددا کابینه خود را از کسانی که با موفقیت به غرب فرار کرده بودند تشکیل داد. کابینه به طور مرتب جلسه داشتند و بختیار به آنها حقوق پرداخت می کرد. بختیار به طور مشخص مبلغ قابل توجهی پول در اختیار داشت که با سخاوت آن را خرج می کرد.
تعدادی از روشنفکران مهاجر از شاعران و روزنامه نگاران، محققین و نویسندگان از بختیار حقوق ماهیانه دریافت می کردند. وی همچنین حداقل به سه تن از سران ایلات و عشایر ایران که در آوارگی به سر می بردند مبالغ هنگفتی پول به صورت ماهیانه پرداخت می نمود.
این مبالغ به این امید بود که در صورت نیاز به کمک نظامی بتواند به این قبایل اتکا کند. درحالی که شایعات مربوط به منابع مالی که به گفته عده ای صدام یا عربستان سعودی بودند، مشروعیت بختیار را زیر سوال می برد، جدال بر سر این پول و همین طور بر سر نزدیک شدن به بختیار باعث ایجاد درگیری و تنازعاتی بین همراهان و اطرافیان او شد. با این وجود تشکیلات بختیار موفق به چاپ یک روزنامه و تهیه یک برنامه رادیویی در قاهره و بعد در بغداد و پاریس شد.
اما ماجرا به ناگهان در ششم آگوست ۱۹۹۱ به پایان رسید. در واقع داستان یک دهه زودتر وقتی در سال ۱۹۸۰ تلاش برای ترور بختیار در پاریس نافرجام ماند، پایان گرفته بود.
بختیار از ترور تابستان ۱۹۸۰ جان سالم به در برد و پلیس فرانسه نیروهای امنیتی خانه بختیار را افزایش دادند.
یکی از فرزندان بختیار که در آن زمان در اداره پلیس فرانسه مشغول به کار بود تمام تلاش و تخصص خود را برای اطمینان از امنیت پدر به کار برد. اما در ششم آگوست تروریست ها که در قالب حامیان و دوستاران بختیار اجازه ورود به خانه اش را پیدا کردند با چاقو او را به قتل رساندند.
* ابن مطلب ترجمه مدخل "شاپور بختیار" از کتاب نامداران ایرانی نوشته عباس میلانی است. این کتاب به زبان انگلیسی و از سوی انتشارات دانشگاه سیراکیوز آمریکا منتشر شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.