افشین مبصر
بیبیسی
سی و سه سال پیش که تب انقلاب سراسر ایران را فراگرفته بود و کسانی که عمر خود را صرف مبارزه برای دستیابی به آزادی و دموکراسی کرده بودند تنها راه نجات را در انقلاب میدیدند و آنهایی هم که انقلاب را چاره دردها و مشکلات کشور و ملت نمیدانستند، عافیت خویش را در ساکت ماندن دیده بودند، تنها یک صدا بود که هموطنان خود را از عواقب خشونت و براندازی برحذر میداشت.
شاپور بختیار، آزادیخواهی که حتی دوران تحصیل خود در فرانسه را وقف مبارزه موفق با فاشیسم کرده بود و با مبارزه خشونتآمیز غریبه نبود، چاره کار را در قانونمندی میدانست.
او سرسپرده نظام پادشاهی نبود اما به نظام مشروطه به هر شکلی اعتقاد داشت و حکومت آن زمان ایران را اصلاحپذیر میدانست، با اینکه همراهان دیرینهاش او را از ادامه این راه باز میداشتند و پس از آنکه پافشاری او را دیدند، طردش کردند.
بختیار در آن شرایط بحرانی خطر کرد و مسئولیت خطیر اداره کشور را پذیرفت، مسئولیتی که موفقیت در آن نامحتمل بود. در زمانی که کسانی هم که بویی از سیاست نبرده بودند تشخیص میدادند که بخت موفقیت بختیار از ناچیز هم ناچیزتر است، بسیار بعید به نظر میآید که خود او که مویش را در سیاست و مبارزه سفید کرده بود چنین تشخیصی نداده باشد.
شک نیست که بختیار هم مانند هر سیاست پیشه دیگری بلندپرواز بود و برای خود در آینده و تاریخ ایران نقشی میدید. شاید میخواست منجی ایران باشد. اما آیا آن قدر از واقعیت دور بود و حس تشخیص نداشت که یک عمر مبارزه و آبرو و حیثیت و در نهایت جان خود را فدای سی و هفت روز صدارتی کند که خودش هم میدانست به احتمال زیاد راه به جایی نخواهد برد؟
او احتمالا بهتر از هرکس دیگری میدانست که طوفان انقلاب او را هم خواهد برد، اما قبول مسئولیت کرد تا بلکه بتواند در آخرین لحظه آن راه حلی را که از نظر او به نفع کشور و ملت ایران بود عملی کند و به زعم خود ایران را از افتادن به ورطه هولناک خشونت و استبدادی از نوع دیگر نجات دهد. او می دانست که سیاستمدار عاقل کسی است که بتواند در زمان مناسب عقب نشینی کند اما این را هم می دانست که سیاستمداران موفق کسانی هستند که در صورت لزوم خطر میکنند.
در زمانی که "اصلاحات" واژه زیاد آشنا و مطلوبی در فرهنگ سیاسی ایران نبود و حتی برنامه های اصلاحی نظام پادشاهی "انقلاب" خوانده میشد، خیلیها بختیار را یک اصلاحطلب واقعی میدانستند. از نظر آنها او از تغییرات، حتی در نوع نظام، ابایی نداشت اما میخواست که هرگونه تغییری در چارچوب قانون و از طریق صندوق رأی و در انتخابات آزاد صورت گیرد.
امروز "اصلاحات" و "اصلاحطلبی" جای خود را در فرهنگ روزمره ایران باز کرده است. اصلاحطلبان دینی با اینکه در شرایط فعلی صدایشان به جایی نمیرسد، اجرای قانون را با فریاد طلب میکنند. غیر دینیها هم که میگویند یک بار انقلاب و براندازی برای هرکشوری کافی است و ملتها تاب تحمل عواقب بیش از یک بار خونریزی و هرج و مرج ناشی از انقلاب را ندارند، از آنها حمایت میکنند.
اما سی و سه سال پیش تعداد دگراندیشان و روشنفکرانی که بصورت علنی از اصلاحطلبی بختیار حمایت کردند از تعداد انگشتان دست هم کمتر بود. حتی کسانی هم که تا آن روز با او همرزم و همپیمان بودند، در آن ایام بحرانی، چند ماه وزارت اسمی و سپس دربه دری و در بعضی موارد زندانی و کشته شدن را به پشتیبانی از قانون و حمایت از اصلاحات ترجیح دادند.
به احتمال زیاد بسیاری از آنانی که هنوز در قید حیاتند از تصمیمی که در آن زمان گرفتند خرسند نیستند و شاید احساس پشیمانی کنند اما سئوالی که برای خیلیها مطرح است این است که چطور میتوان قبول کرد که تمام کسانی که امروزهمچنان برای درمان دردهای ایران نسخه میپیچند، در دوران انقلاب اشتباه کنند و چه تضمینی هست که این اشتباهها بار دیگر تکرار نشود و مهمتر اینکه چرا باید ایرانیها همچنان به آنها اعتماد داشته باشند؟
سئوال دیگری نیز که این روزها بحث بر سر آن زیاد است، این است که اصلاحطلبی تا چه زمانی کاربرد دارد؟ این کاربرد دائمی است یا تا زمانی است که حکومتی که نیاز به اصلاحات برایش احساس میشود، اصلاحپذیر است؟ و اینکه آیا اصلاحات اساسی و کامل همان تغییر نظام نیست؟
بسیاری از اصلاحطلبان امروز ایران که مجبور به خروج از کشور و اقامت در غربت شدهاند، به تدریج احساس کردهاند، یا دستکم این طور نشان میدهند که اصلاحات دیگر در ایران کارساز نیست و به نظر آنان تنها راه دستیابی به آزادی در ایران، براندازی نظام فعلی و جایگزین کردن آن با یک نظام مردمسالار از طریق اعمال زور است.
اینان میگویند که ناکامی حکومت هشت ساله اصلاحطلبان در ایران که در دوم خرداد ۱۳۷۶ با حدود بیست میلیون رأی بر سر کار آمد و این واقعیت که پس از ختم حکومت اصلاحطلبان، فضای سیاسی و اجتماعی ایران حتی از قبل از به قدرت رسیدن آنان هم بستهتر شد، نشان میدهد که نظام اسلامی ایران اصلاحپذیر نیست و باید برای، به گفته آنان، "نجات" کشور راههای دیگری اندیشید.
بختیار هم پس از ترک ایران، اصلاحطلبی صلحآمیز را کنار گذاشت و همانند خیلی از اصلاحطلبانی که در سالهای اخیر به خارج آمدهاند براندازی را چاره کار دید. دوران مبارزات بختیار در خارج از کشور دشمنساز ترین فصل زندگی او بود. او در این دوره از هر سو آماج حمله بود.
کسانی که همچنان بر مبارزه صلحآمیز با حکومت اصرار داشتند، می گفتند که تنها از طرق دموکراتیک میتوان به دموکراسی رسید و استفاده از زور را مقدمه ایجاد، از نظر آنان، خودکامگی دیگری میدیدند.
در مقابل گروههای دیگر اپوزیسیون که در چارچوبهای خاصی فعالیت میکردند، استقلال رأی و پایبندی بختیار به آرمانهایش را بر نمی تافتند و نظام حاکم بر ایران هم که او را از دشمنان اصلی خود میدانست.
اما از نظر هواداران و همراهان شاپور بختیار، او در تمام دوران زندگی سیاسی خود در هر شرایطی و به هر طریقی میخواست با به وجود آمدن فضایی مبارزه کند که در آن پاسخ هر حرف مخالفی، پاره کردن شکم با چاقو یا بریدن گردن با اره است، وضعی که خود هم بیست سال پیش گرفتارش آمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.