۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

میراث حقوق بشری شاپور بختیار


کاوه شهروز
حقوقدان در کانادا و سردبیر پیشین مجله حقوق بشر دانشگاه هاروارد
متاسفانه ایرانیان مهاجر نسل من، حوادث انقلاب را به چشم خود ندیده اند بلکه وقایع آن زمان را از طریق آثار اکادمیک و دانشگاهی و یا حکایات شخصی والدین خود تجربه کرده اند. این نسل اغلب شاپور بختیار را - البته اگر او را اصلا به یاد داشته باشند - به عنوان یک شخصیت فرعی در تاریخ معاصر ایران تلقی می کند.
اما چه عنصر مهم و یا فراموش نشدنی درباره مردی وجود دارد که تنها سی و هفت روز، نخست وزیر رژیمی در حال فروپاشی بود؟

این گرایش، با تمایل نادرست عده ای برای تنزل نام شاپور بختیار به اختصاری تاریخی برای توصیف رهبری ناکارآمد در می آمیزد که با توجیه نیروهای رادیکال تر همراه است. به طور خلاصه و در یک کلام شاپور بختیار را می توان آلکساندر کرنسکی ایران نامید.
شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر ایران پیش از انقلاب، در سن ۷۷ سالگی در پاریس به قتل رسید
اشاره های ماه های اخیر بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسراییل را در همین بستر می توان فهمید. او در چند ماه گذشته بارها با اشاره به آقای بختیار، از ضعف نیروهای دموکراتیک در مصر ابراز نگرانی کرد و گفت که آنها تاب و توان مقابله با اسلامگرایان را ندارند.
اما بدون توجه به فرجام آقای بختیار، من معتقدم که اشتباه است اگر دکتر بختیار را فقط یک شخصیت فرعی تلقی کنیم. به زعم من، شاپور بختیار را باید به عنوان آنچه که ایران در نهایت می توانست باشد دید- یعنی ایرانی سکولار، انسانگرا و لیبرال دموکرات.
اما برای من به عنوان جوانی که فعال بین المللی حقوق بشر است، شاید الهام بخش ترین پاره میراث آقای بختیار این باشد که او آشکارا فریفته این منطق نادرست نشد که دشمن دشمن، ضرورتا دوست است.
منطق غالب انقلابیون زمان آقای بختیار این بود که با هدف غایی و بزرگ تر براندازی شاه تمام اختلافات را باید نادیده گرفت. اما شاپور بختیار با وجود هزینه شخصی سنگینی که پرداخت کرد، این تصور غلط را قبول نکرد.
شاید دلیل این تصمیم آقای بختیار تجربیات او در اروپا بود به عنوان فردی که شجاعانه در فرانسه و اسپانیا با فاشیست ها جنگید و تز دکترای خود را در باره رابطه دولت و کلیسا نوشت.
شاید هم دلیل این تصمیم آقای بختیار این بود که وی تلاش آیت الله خمینی را برای مقابله با تعلق حق رای به زنان در سال ۱۳۴۲ دیده بود و درک کرده بود که مخالفت این روحانی با شاه، در فرضیاتی ریشه دارد که به زعم او به طرزی خطرناک مستبدانه هستند.
اما هر آنچه که پایه و اساس تصمیم آقای بختیار بوده باشد، به نظر می رسد که وی شمی داشت که به واسطه آن دریافته بود که اختلافات بنیادین ایدئولوژیک بین نیروهای مخالف (شاه) وجود دارد که نمی توان آنها را نادیده گرفت.
برای او فقط کافی نبود که اسلامگراها- ملی مذهبی ها- توده ای ها و یا جبهه ملی همگی با دیکتاتوری شاه مخالفت کنند. او با توجه به این نکته که اهداف این جریان ها با یکدیگر متفاوت است، قبول نکرد که در ائتلاف آنها باشد و تصمیم گرفت تا از آخرین و بهترین بخت موجود برای رسیدن به دموکراسی در ایران استفاده کند.
شاپور بختیار در آن زمان فهمید و تلاش کرد تا بگوید که فعالان لیبرال دموکرات نباید هدف مشترکی با تندروهای اسلامگرا ایجاد کنند، هرچند او در این تلاش خود موفق نشد.
درک همین موضوع که بنیادهای فلسفی لیبرال دموکراسی در اساس خود با رادیکالیسم اسلامی تضاد دارد، باعث شد تا آقای بختیار تصمیم غیر معمولی بگیرد و نخست وزیر شود. همین درک فلسفی بود که باعث شد وی در تقابل با افرادی که اکنون بر ایران حکم می رانند نیز قرار گیرد.
به نظر من، این تاریخ برای ایرانیان و حتی غیر ایرانیانی که در فعالیت های حقوق بشری درگیر هستند هم موضوعیت دارد و هم الهام بخش است.
برای ایرانیان می تواند یادآور این نکته باشد که هر ائتلافی علیه جمهوری اسلامی باید فقط از چهره ها و احزابی تشکیل شود که اصول ذاتی همباشی یک جمع، دمکراسی، را به عنوان اساس یک دولت پذیرا باشند.
یک اپوزیسیون قانونی و مشروع می تواند و در واقع باید در دیدگاه خود تکثرگرا باشد، اما نباید در خود عناصر غیر دموکرات را جا دهد. این طرز تفکر را مدیون دکتر بختیار هستیم.
میراث بختیار همچنین ابعادی جهانی دارد. در تجربیات و مشاهداتم این واقعیت تلخ را تجربه کرده ام که چپ پیشرو و جنبش جهانی حقوق بشر اغلب متحدین خود را ناعاقلانه انتخاب می کنند.
برای مثال همواره از اینکه این فعالان، اساس سکوت و یا دفاع خود از برخی از ناقضین حقوق بشر از جمله رهبران برخی از کشورها نظیر ایران، ونزوئلا و کوبا را دیدگاه های ضد امپریالیستی آنها می دانند، نا امید و نگران می شوم.
شاپور بختیار به درستی به ما آموخت که هر متحدی را باید نه از این منظر که او با چه مخالف است، بلکه با چه موافق است انتخاب کرد. هر جنبشی که این گونه نباشد و این راه را نپیماید، در طول زمان فقط به بی اعتبار کردن خود دامن زده است.
در نهایت، برای آن عده از ما که در جنبش حقوق بشری فعال هستیم، قتل بختیار باید به عنوان یک یاد آوری روشن از سبعیت جمهوری اسلامی باشد.
قتل فجیع شاپور بختیار یک رخداد منفرد نبود، بلکه بخشی از یک سیاست نظام مند بود که اسناد و مدارک آن نیز وجود دارد؛ سیاستی برای تحت فشار قرار دادن و حذف مخالفین در هر کجا از این جهان خاکی. این سیاست همچنان در اشکال مختلف ادامه دارد.
در ماه های انقلاب، شاپور بختیار از سوی جبهه ملی طرد شد و مورد انتقاد شدید اپوزسیون قرار گرفت که ۳۷ سال تلاش با حسن نیت را با ۳۷ روز بودن در قدرت معاوضه کرده است.
اما اکنون و پس از بیست سال از ترور دکتر بختیار روشن است که با مخالفت با وی، این انقلابیون بودند که یک فرصت تاریخی را برای ایجاد دموکراسی و حقوق بشر در ایران از دست دادند. به همین دلیل است که فکر می کنم نسل جوان تر نیز با نادیده گرفتن میراث بختیار می تواند مرتکب خطر بزرگی شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.