۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

آقای بمانی؛سکوت چرا؟!؟ آنسه امیری




از واژه‌ی«نفرت» بدم می‌آید. به‌واقع دوست ندارم بگویم از چیزی نفرت دارم، اما واقعیت این است که در دنیا، نفرت‌انگیزها هم وجود دارند و در میان همه‌ی نفرت‌انگیزهای ریز و درشت، من بیش از همه از«سکوت» متنفرم. «سکوت» پدیده‌ی غم‌انگیزی‌ست که در بسیاری موارد به شخص و درنهایت به جامعه آسیب رسانده و هرگز دست‌مایه‌ی عبرت برای جماعت همیشه‌ساکت نشده است. «سکوت» به یک پدیده‌ی زشت فرهنگی و یک ویروس اجتماعی بدل شده و از هرسو مایه‌ی آسیب جامعه شده است.

جمله‌های درظاهر فیلسوفانه و درحقیقت ابلهانه‌ای نیز برای سکوت دست و پا کرده‌اند:«سکوت علامت رضاست»!!!! خُب وقتی انسان زبان سخن‌گفتن دارد چرا باید رضایت خود را با سکوت اعلام کند؟ این مسخره نیست؟ یا «جواب ابلهان خاموشی‌ست»!! و جملات دیگری از این دست!! البته شرایط زنده‌گی شخصی و خصوصی با شرایط زنده‌گی اجتماعی تفاوت دارد. در زنده‌گی شخصی گاهی لازم است که انسان در برابر پاره‌ای حرف‌ها و رُخدادها سکوت کند، اما در زنده‌گی اجتماعی و مسایل فرهنگی، سکوت همواره مایه‌‌ی آسیب و زیان است.  در مسایل اجتماعی - فرهنگی سکوت هیچ‌چیز نیست به‌جز این‌که حرف حساب برای گفتن نداری! سکوت یعنی ترس! سکوت یعنی تو راست می‌گویی! سکوت یعنی تو شهامت گفتن داری و من ندارم! سکوت یعنی ممکن است حرف‌ام اشتباه باشد. سکوت یعنی خجالت می‌کشم اگر حرف‌ام درست نباشد.
کسی‌که شهامت گفتن و شنیده ‌شدن را داشته باشد هرگز سکوت نمی‌کند. در زمینه‌ی مسایل فرهنگی اجتماعی، به باور من سکوت نشانه‌ی بزرگواری نیست. سکوت درواقع تقویت کردن سنت پوسیده‌ای است که از ابتدا تا به انتهایش اشتباه است. همان‌گونه که حرف‌زدن بی‌هنگام و نابه‌جا آسیب‌رسان است، سکوت هم به‌اندازه‌‌ی همان حرف نابه‌هنگام آسیب می‌رساند.
به دلیل رشد نابه‌هنجار این پدیده‌ی فرهنگی است که حتا در فیس‌بوک هم شاهد هستیم که صفحه‌ای پنج‌هزار عضو دارد اما فقط ده نفر می‌نویسند و نظر می‌دهند و باقی همه تماشاچیان خموش و ساکت هستند!! می‌دانید این سکوت و خموشی به چه دلیلی است؟ دلیل اصلی آن فقط ترس است، ترسی که از طریق فرهنگ در بطن جامعه ریشه دوانده و نهادینه شده است.
به‌تازه‌گی ترانه‌ی«دیوار» با صدای«داریوش» و«فرامرز اصلانی» را شنیدم. کاری از ترانه‌‌سرای جوان«روزبه بمانی» که از شنیدن خط آخر آن حیرت کردم: «تو بگو هرچی که میخوای / من که سنگرم سکوته»!!!
گفتم که«سکوت» به یک پدیده‌ی زشت فرهنگی بدل شده و نشانه‌های چنین فرهنگی را اینک در هنر ترانه‌ی این سرزمین نیز داریم می‌بینیم و چه شوربخت‌ایم ما که هنرمندمان نیز در پی آبیاری این گیاه سمّی است و سنگر مسموم خود را به رُخ همه‌گان می‌کشد!!
کاری به مسایل سیاسی این ترانه و ترانه‌سرای آن ندارم. اصولن دیگر به حرف‌هایی از این دست زیاد اهمیت نمی‌دهم، خودِ اثر، شناسنامه‌ی صاحب آن است و نیازی به داستان‌سرایی نیست. اما بُعد فرهنگی این ترانه ایجاب می‌کند که این پرسش مطرح شود که اگر به‌واقع«این‌طرف ریشه نداریم / اون‌طرف ریشه بریدیم»، اگر به‌واقع: «بس‌که زنده‌گی‌ نکردیم / وحشت از مردن نداریم»، اگر حقیقت دارد که: «برای اون یه‌وجب خاک / همه دنیامونو دادیم»، و اگر باور داریم که: «توهمه خاطره‌هامون / حق دشمن مرده‌باده / حتا راه دشمنی‌رو / هیشکی یادمون نداده» پس چرا ترانه‌سرا در انتها، سنگر سکوت را مکان مناسب و ایده‌آل خود معرفی کرده است؟؟؟؟!!!!؟؟؟
در برابر همه‌ی معضل‌های فرهنگی و اجتماعی که در این ترانه مطرح شده و واقعیت نیز دارد، پس چرا ترانه‌‌سرا در سنگر سکوت پناه می‌گیرد؟ با سکوت کدام مشکل حل می‌شود؟
پیش از این گفتم که یکی از دلایل اصلی سکوت «ترس» است و در این ترانه نیز «سکوت» دقیقن به نشانه‌ی ترس آمده است، ترس از سقوط:
تو هجوم این همه حرف
هر جوابی یه سقوطه
تو بگو هرچی‌ که میخوای
من که سنگرم، سکوته
معمولن سنگر را به این دلیل می‌سازند که در آن پناه بگیرند و از خود دفاع کنند و در این‌جا نیز ترانه‌سرای جوان از ترس سقوط!! سنگری از سکوت برای خود ساخته و چون سنگرش را در معرض دید عموم گذاشته است، درواقع دارد آمپول ترسیدن و سکوت کردن را بیش از پیش به رگ‌های جامعه تزریق می‌کند و چه شوربخت‌ایم ما که باید بترسیم و از ترس، در سکوت سنگر بگیریم!!!
امروز نیز این سکوت سنگین و نفرت‌انگیز را می‌توانیم در لایه‌های مختلف جامعه به‌راحتی ببینیم، می‌توانیم حس‌اش کنیم و می‌توانیم حتا لمس‌اش کنیم. جامعه‌ی امروز ما را سکوتی حیرت‌انگیز فراگرفته که عامل اصلی آن نیز«ترس» است. این ترس اجتماعی درواقع نتیجه‌ی همان فرهنگ غلطی است که بی‌وقفه جامعه را به سکوت تشویق می‌کرد، مانند: جواب ابلهان خاموشی‌ست!!! فرقی نمی‌کند که این گفته‌ی چه کسی است، هرچه که هست در مورد مسایل اجتماعی و فرهنگی درست نیست چرا که برطبق همین آموزش فرهنگی، در حال حاضر جامعه‌ی ما باید جواب ابلهان حکمران را با سکوت بدهد چرا که: جواب ابلهان خاموشی‌ست!!! راه‌پیمایی سکوت هم یکی از خنده‌دارترین راه‌پیمایی‌های تاریخ این سرزمین بود و همان‌گونه که دیدیم هیچ نتیجه‌ای هم نداد. اصولن سکوت هیچ‌گاه نتیجه نمی‌دهد.
به دلیل همین اشتباه فرهنگی‌ست که:
یه دیواره، یه دیواره
که یه عمر آزگاره
اون‌ورش همیشه بن‌بست
این‌ورش هیچی‌ نداره
و به دلیل همین فرهنگ ضعیف است که:
هیشکی یادمون نداره
خنده‌ی همو ببینیم
این فقط درد وطن نیست
ما تو غربت‌ام همین‌ایم 
معلومه که همین‌ایم، پس می‌خواستید طور دیگه‌ای باشیم؟ وقتی به‌جای حرف زدن و پاسخ‌دادن منطقی، درظاهر سکوت بزرگوارانه می‌کنیم و پشت‌سر از ترس آسیب‌دیدن، زیرآب هم را می‌زنیم، معلوم است که هیچ‌کس یادمان نداده خنده‌ی همو ببینیم!! اما حیرت‌آور این‌که چرا آقای بمانی با یادآوری این‌همه اشتباهات فرهنگی، بازهم بهترین مکان را سنگر سکوت معرفی می‌کند؟؟؟ و سرانجام ِ جای‌گرفتن در چنین سنگری چه خواهد شد؟ این خواهد شد که«اون‌ور دیوارهمیشه بن‌بست و این‌ورش هیچی‌ نداره»... هیچی به‌جز سکوت!!
از عذاب این قبیله
همه‌مون از هم بریدیم
حسّ هم‌خونی نداریم
چون قبیله‌مونو دیدیم
اگر به‌واقع از عذاب قبیله بود که همه‌مون از هم بریدیم که گمان نمی‌کنم این‌گونه باشد، حال که از هم بریدیم پس یعنی باز هم باید از ترس سقوط، به سنگر سکوت پناهنده بشویم و باز هم دَم نزنیم و هیچ نگوییم تا عذاب این قبیله هم‌چنان ادامه پیدا کند و حس هم‌خونی بیش از پیش نابود شود؟؟!!
این‌ور‌ و اون‌ور دیوار
درد ما هنوز همونه
آی‌ شقایق ما جماعت
دردمون از خودمونه
خُب شاعر گرامی! شما که خوب دریافته‌ای «دردمون از خودمونه» و به‌واقع هم همین‌طور است، پس چرا هم‌چنان خواب‌زده هستی و سکوت را سنگر خود می‌دانی؟ یعنی با ادامه‌ی سکوت می‌خواهی این دردی که از خودمونه، هم‌چنان ادامه پیدا کند؟ اگر همه به سنگر سکوت پناهنده بشوند پس چه کسی می‌بایست این درد را که از خودمونه، درمان کند؟؟
ما که تو زمزمه‌هامون
هی‌ به داد هم رسیدیم
یکی‌ یادمون بیاره
کی‌ به داد هم رسیدیم؟
این سوال را باید از خودتان بپرسید آقای بمانی گرامی! که«کی به داد هم رسیدیم؟» ... مگر در جایگاه انتخابی شما یعنی سنگر سکوت می‌توان به داد هم رسید؟؟!! ... مثل این می‌ماند که بند آخر ترانه اصلن در ارتباط با موضوع فرهنگی آن نیست. به‌نظر می‌رسد که بند آخر ترانه مربوط به ماجرای دیگری‌ست که شاعر گرامی چون نمی‌خواست آن ماجرا را آشکارا بازگو کند، این بند را به ترانه‌ی«دیوار» وصله زده است که صدالبته وصله‌ی ناجوری‌‌ست.
از سکوت بدم می‌آید. از آنانی که بی‌وقفه و در هر موردی سکوت می‌کنند هم بدم می‌آید. از کسانی که سکوت را تبلیغ می‌کنند هم بدم می‌آید. بازهم تاکید می‌کنم سکوت در بیش‌تر مواقع یعنی ترسیدن و حرف حساب نداشتن. یعنی«تو درست می‌گویی و من حرفی برای گفتن ندارم». یعنی«من مقصرم». یعنی«من ریگی به کفش دارم که نمی‌توانم حرف بزنم». سکوت یعنی چیره‌گی ترس و مرگ کلام، سکوت یعنی تاریکی و «سنگر سکوت» جایگاه خوف‌ناکی‌ست که قربانیان فراوان گرفته و بازهم خواهد گرفت. بنابراین درست این است که باید از«سنگرسکوت» بترسیم نه از جواب دادن و سقوط کردن، چرا که«سقوط» رفیق وهمراه«سکوت» است.

۱ نظر:

  1. من توی این آدرس نوشته های جالبی راجع به آنسه امیری خوندم.my-talks.blogfa.com

    پاسخحذف

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.