جهنم دیگران هستند.
مردى كوتاه و زمخت، پيپ به دست، بد لباس با چهره اى زشت، معتقد به اخلاقيات، عاشق شهرت و زن، كله شق و انتقاد ناپذير، دشمن سرسخت بورژوازى، فيلسوف، محقق، نويسنده، ژان پل سارتر.

در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ «ژان پل سارتر» از «ژان باتيست سارتر» (افسر نيروى دريايى) و «آن مارى شوايتزر» (فرزند آموزگار آلزاسى زبان خارجى) در پاريس به دنيا آمد. پدر در دو سالگى در هندوچين بيمار شد و درگذشت. مادر عقايد كاتوليكى داشت، در حالى كه در خانواده پروتستان بودند، به خاطر همين در محيطى كاتوليكى و عارى از تعصب رشد مى كند. ازدواج مجدد مادر در يازده سالگى سارتر باعث بغض و كينه اش مى شود. ناپدرى كه مهندس نيروى دريايى بود به شهر «لاروشل» منتقل شده و خانواده نيز به ناچار به آنجا مى رود. سارتر در چهار ده سالگى در دبيرستان محل لاروشل تحصيل مى كند. محيطى خشن و تا حدى دور از اخلاقيات باعث مى شود تا خانواده او را به دبيرستان «لويى لوگران» در پاريس بفرستند. به عقيده «پيتر دمپسى» (روانشناس كاتوليكى ايرلند) وسواس سارتر درباره همجنس خواهى در لاروشل به سراغش مى آيد. در نوزده سالگى وارد دانشسراى عالى در پاريس مى شود. در اين سال است كه با «پل نيزان» آشنا مى شود و موجبات انتشار مجله اى را در اين دانشسرا فراهم مى كنند. در امتحان ورودى از ۳۵ نفر قبول شده نهايى رتبه هفتم را به دست مى آورد. چهار سال بعد در امتحانات نهايى رشته فلسفه مردود مى شود. دليل رد شدن نيز عقيده سارتر در مورد فلسفه است. او عقيده داشت «فلسفه فهميدنى است، نه حفظ كردنى». سال بعد در امتحانات نهايى نفر اول سارتر و «سيمون دوبووار» و «ژان هيپوليت» و «پل نيزان» مقام هاى بعدى را كسب مى كنند. از افراد ديگر فارغ التحصيل شده از اين دانشكده در سال هاى بعد مى توان از «مرلو پونتى»، «لويى اشتراوس» و «سيمون ويل» نام برد. آشنايى سارتر و دوبووار از زمان آمادگى دوبووار براى امتحانات فلسفه در سوربن آغاز مى شود. سيمون دوبووار دختر ناز پرورده اى كه تحت سلطه قرار دادهاى مذهب كاتوليك بود بعد از آشنايى با سارتر شديداً و عميقاً به او دلبسته مى شود و تا آخر عمر با او مى ماند. در سال ۱۹۳۱، سارتر معلم فلسفه در دبيرستان شهر لوهاور مى شود. مدت ها سارتر و دوبووار دور از هم مى مانند و اين باعث رنجش خاطر شان مى شود. تصميم به ازدواج مى گيرند. علاقه اى به داشتن فرزند ندارند و به عقايدى خاص و مترقى پايبند هستند.

پس تصميم مى گيرند به زندگى مشترك خود ادامه دهند. بين سال هاى ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ سارتر براى مطالعه فلسفه جديد آلمانى، مرخصى مى گيرد و به برلن مى رود. زبان آلمانى را به خاطر جد مادرى اش خوب مى داند. در برلن كتاب هايى از «هوسرل» و «هايدگر» مطالعه مى كند. از هر دو تأثير مى گيرد و اين تأثيرات بعد ها در كتاب «هستى و نيستى» (۱۹۴۱)، تحت تأثير هايدگر و «رساله تخيل» (۱۹۳۶)، تئورى در باب هيجانات (۱۹۳۹)، مخيلات (۱۹۴۰)، تحت تأثير هوسرل پديدار مى شود. بعد از بازگشت از آلمان، در سال ۱۹۳۶ رمان «تهوع» را در شهر لوهاور مى نويسد. شهر «بوويل» در رمان تهوع همان شهر لوهاور است. اين شهر در اولين داستان دوبووار «مدعو» هم حضورى پررنگ دارد. دوبووار در خاطرات خود نقل مى كند زمانى كه سارتر در لوهاور تدريس مى كرد دچار تخيلات و توهماتى مى شود. او فكر مى كرد، كه خرچنگ ها او را دنبال مى كنند. دوبووار نسبت به سلامت عقلى او احساس نگرانى مى كند. نگرانى و ترس از خرچنگ ها در نمايشنامه «گوشه نشينان آلتونا» متجلى مى شود. سارتر در ۳۲ سالگى، به «گاليمار» مقتدرترين ناشر فرانسه معرفى مى شود. اولين داستان او توسط «گاستون گاليمار» با ترديد پذيرفته مى شود. به توصيه گاليمار عنوان آن از «ماليخوليا» به «تهوع» مبدل مى شود. البته سارتر خودش هميشه از آن به عنوان «دفترچه خاطرات آنتونن روكانتن» نام مى برد. تهوع به تفسير آنارشيسم (نه به معناى هرج و مرج طلبى، بلكه آنارشيسم فلسفى به معناى نفى هر گونه اجبار) مى پردازد. آنتونن روكانتن مردى كه احساس تهوع هر روز در او بيشتر و بيشتر مى شود و دنياى بيرون برايش تحمل ناپذير. مى فهمد كه تهوع در او ريشه دوانيده تا آنجا كه نه تهوع در او كه او در تهوع غوطه مى خورد.

روكانتن دلهره خود را با جمله «مى انديشم» دكارتى فرياد مى كند. در ادامه معنى آن را معكوس مى كند و مى گويد: «من وجود دارم ... جسم چون شروع كرد؛ به خودى خود زندگى مى كند. اما فكر را منم كه ادامه مى دهم، مى گسترم. من وجود دارم. من فكر مى كنم كه وجود دارم... كاش مى توانستم خود را از فكر كردن بازدارم. فكر مى كنم كه نمى خواهم فكر كنم. نبايد فكر كنم كه نمى خواهم فكر كنم؛ چون اين خود فكر است... كراهت آور است اگر من وجود دارم، بدين جهت است كه از وجود داشتن وحشت دارم.» مشكل اصلى روكانتن تنهايى نيست بلكه دور بودن از حقيقت و واقعيت را مى توان مسئله اصلى او دانست.

در همين سال يكى از سردبيران گاليمار به نام «ژان پولهان» داستان «ديدار» را براى مجله جديد فرانسه كه خودش اداره مى كرد مى گيرد. سارتر طى نامه اى به دوبووار مى نويسد كه «داستان هاى ديوار را به پولهان داده و او را از بى پروايى داستان ها در مسايل جنسى آگاه ساخته اما او با كمال ميل آنها را پذيرفته است.» در سال ۱۹۳۸ مجموعه داستان هاى كوتاه ديوار چاپ شده و تهوع به عنوان مشهور ترين رمان سال انتخاب مى شود. ديوار شامل پنج داستان است. ديوار، اتاق، محرميت، اروسترات و كودكى يك پيشوا، داستان هايى موجز با گفت وگوهايى درخشان و جمله هايى قاطع و كوتاه، شخصيت ها كه پرداختى مسخره آميز اما نه تا حد كاريكاتور، ناهنجار دارند. همه مى كوشند تا از طريق ارائه يا تحميل تصوير فريبنده و اغراق آميزى از خود به ديگران، از وضع يا موقعيت خود بگريزند. «هنرى پير» (منتقد بزرگ ادبيات فرانسه) معتقد است «در فرانسه در صد سال اخير بعد از بالزاك تاكنون داستان هاى كوتاهى به اهميت مجموعه داستان هاى ديوار نيامده است. در همين سال سارتر به سمت استاد فلسفه در دبيرستان «لويى پاستور» در شهر «نوئى» نزديك پاريس منصوب مى شود. با شروع جنگ جهانى دوم به خدمت نظام فراخوانده مى شود. در جبهه كارش در قسمت هواشناسى است. اين پست غير جنگى فرصت و ساعت هاى زيادى را برايش خالى مى گذارد كه آن را براى اتمام داستان سن عقل (جلد اول رمان سه جلدى راه هاى آزادى) مى گذارد. در ۲۱ ژوئن ۱۹۴۰ در سى و پنجمين سالگرد تولدش به اسارت آلمانى ها مى افتد.

پل نيزان دوست قديمى اش در جنگ كشته مى شود. يك سال بعد در ماه آوريل در اردوگاه اسيران جنگى چشم عليلش را به پزشك اردوگاه نشان مى دهد و ادعا مى كند كه قادر به حفظ تعادل در حين راه رفتن نيست. همين بهانه باعث آزادى او مى شود. بعد از آزادى به دوبووار مى گويد: «اگر اين حقه نمى گرفت، فرار مى كردم.» بعد از برگشتن مشغول چاپ شاهكار فلسفى اش «هستى و نيستى» كه تحت تأثير هايدگر به رشته تحرير درآمده بود مى شود. در اين سال در مدرسه تئاتر «شارل دولن» در سخنرانى، مباحث و نظرياتش را در زمينه تئاتر بيان مى كند. نمايشنامه «مگس ها» را براى «بارد» مى نويسد، اما او آن را نمى پذيرد. و كارگردانى اين اثر را «دولن» به عهده مى گيرد و با تمام مشكلات مالى آن را روى صحنه مى برد، وقتى كه «مگس ها» روى صحنه مى رود تعجب همگان برانگيخته مى شود كه چگونه اداره سانسور نازى ها اجازه نمايش را صادر كرده است. آلمانى ها در ابتدا فكر مى كردند كه اين نمايش بيشتر فلسفى است تا سياسى، اما پس از چند روز از اجراى نمايش آلمانى ها به اين موضوع پى مى برند و آن را تعطيل مى كنند. نمايشنامه مگس ها نوشته اى جديد و نو از يك افسانه است. درست همان كارى كه نمايشنامه نويسان ديگر فرانسه از جمله «ژيرودو»، «آنوى» و «آيد» به آن اقدام كرده بودند. موضوع نمايشنامه افسانه «اورستس» در شهر «آرگوس» است. نتيجه اصلى و ركن عمده نمايشنامه مگس ها را سارتر در يكى از مقالات خود چنين بيان مى كند «آزادى بشر طوقى لعنتى است كه بر گردن او نهاده شده است. اما همين قيد و لغت منشأ علوم و شرافت است.» سبك نمايشنامه، گفتار هاى بلند و هيجان انگيز اورست، مجادله هاى لفظى ميان ژوپيتر و اورست از نقاط قوت اين نمايشنامه كلاسيك است. اورست قهرمانى روشنفكر و معقول است با تمام خصوصيت هاى تفكر سارتر.

مگس ها اولين نمايشنامه چاپ شده سارتر است اما اولين نمايشنامه او نيست. اولين نمايشنامه او «بارى يونا» نام دارد كه نمايشنامه اى مذهبى است نوشته شده براى عيد ميلاد ۱۹۴۰ در اردوگاه زندانيان آلمانى. در فوريه ۱۹۴۳ در مقاله «توضيح بيگانه» كه باعث شهرت «كامو» مى شود سارتر به اختلاف اساسى كامو، كافكا و خودش در تصورى كه از مفهوم پوچى دارند اشاره مى كند. به نظر سارتر «كامو، انسان را بى تعالى، بى هدف و بى هيچ اختيارى تصور مى كند.» كافكا معتقد است كه جايى نظامى وجود دارد كه آدم ها در برابر آن سر فرود مى آورند و بيهوده مى كوشند تا آن را دريابند. آنان آگاهند كه الگو و هدفى هست كه آنها هيچ گاه به آن نمى رسند.

خود او نيز معتقد است كه انسان گرچه تنها مانده و هيچ مدد الهى وجود ندارد، ولى انسان خود بايد انتخاب كند و نسبت به بقيه انسان ها هم مسئول باشد. هنرى پير معتقد است تفاوت جهان بينى «كافكا» و سارتر در اين است كه جهان كافكا سراسر وحشت و تيرگى در برابر جست وجوى مابعدالطبيعه و جهان سارتر همه هراس و بهت در برابر اجتماع و در برابر انسان است.

در ژوئن ۱۹۴۴ به مناسبت شروع نمايش «دربسته» (دوزخ) به دعوت «ژان ويلار» (كارگردان و بازيگر بزرگ فرانسه) يك سلسله سخنرانى در پاريس برگزار مى شود كه از ميهمانان اين جلسات مى توان از «آلبركامو»، «ژان كوكتو»، «ژان لويى بارو» و سارتر را نام برد. عمده مطالبى كه سارتر در اين جلسات مطرح مى كند عبارتند از: ۱- رعايت فاصله بين تماشاگر و گروه نمايشگر ۲- استفاده از كلمات روزمره با وزن و آهنگى درخور نمايش ۳- حذف ديالوگ هاى غيرضرورى و جايگزينى حركت مناسب به جاى آن ۴- رعايت آهنگ هر اثر نمايشى (آهنگ نه وزن عروضى بلكه آهنگى در ضرورت عمل صحنه) ۵- حذف وسايل و آكسسوار حجيم و بى مورد و رسيدن به ايجاز و... در اين سال است كه رمان «سن عقل» از دوره سه جلدى «راه هاى آزادى» چاپ مى شود. داستان باخبر آبستنى «مارسل» رفيقه «ماتيو»، قهرمان داستان، شروع مى شود و ادامه داستان پيدا كردن راهى و پولى براى راحت شدن از شر موجود سومى است كه ماتيو مى پندارد باعث از بين رفتن آزادى اش مى شود.

او به تدريج از گذشته خود دور مى شود و پيوندها را قطع مى كند. او در تفكرات خود در بالاى پلى روى رود سن مى فهمد كه در جست وجوى آزادى راه به جايى نبرده و در باتلاقى از گذشته پوچ فرو رفته. او بى گذشته با خود مى انديشد «در پى آن آزادى به دورها رفتم، اما خيلى نزديك بود و نمى توانستم آن را ببينم. نمى توانستم آن را لمس كنم. آزادى خود من بود. من آزادى خودم هستم... (مثل سنگ ديواره پل) بيرون بود. بيرون از جهان. بيرون از گذشته، بيرون از من. آزادى تبعيد است و من محكوم كه آزاد باشم.» رمان سن عقل واكنشى شديد است به ناتوراليسم ها بر ضد آنها كه جبر را مطرح مى كنند. سارتر جبر را قبول ندارد و به عقيده او «توارث و محيط در سرنوشت انسان تاثيرى ندارد و اگر تاثيرى باشد تا حدودى مربوط به گذشته است.»

در فاصله كوتاهى دومين جلد رمان راه هاى آزادى به نام «تعليق» به همراه نمايشنامه در بسته (دوزخ) به چاپ مى رسد. دربسته تصويرگر سه نفر درگير جريانى از مرگ، شكنجه و دوزخى سخت مبتذل و پيش پا افتاده است. سارتر در دربسته معتقد است: «در صورتى بشر از دوزخى كه ساخته نجات مى يابد كه قيدها و نقاب ها را بردارد و پيوسته درصدد جستن راه هاى نو براى مسائل زندگى باشد.» اگر مردمان بخواهند چون صحنه تئاتر ساختگى و قراردادى باشند، زندگى آنها دوزخى خواهد بود و بايد به جمله آخر نمايشنامه از زبان «گارسن» بسنده كرد كه «به سيخى احتياج نيست، جهنم ديگران هستند.»

ماهنامه «دوران جديد» توسط سارتر و همفكرانش در اين سال تاسيس مى شود. بعد از اتمام جنگ سارتر دوباره به آمريكا سفر كرده و از تحولات ادبى و تئاترى اروپا و فرانسه در دوره جنگ و پس از آن صحبت مى كند. رئوس مباحثات سارتر كه بعدها طى مقالاتى به چاپ رسيد عبارتند از: ۱- انسانى كه در محدوده موقعيتش آزاد است و انسانى كه خواه ناخواه چون براى خود انتخاب مى كند براى همه افراد درگير هم انتخاب مى كند. اين موضوع نمايشنامه هاى فعلى ماست؛ ۲- ما به جاى نمايش شخصيت ها به دنبال نمايش موقعيت ها هستيم؛ ۳- به نظر ما نمايشنامه نبايد بيش از حد خودمانى جلوه كند؛ ۴ خشونت اين نمايشنامه ها خشونت زندگى فرانسه است. ملتى كه بايد از نو بسازد و از نو بيافريند و در عين حال به اصولى تازه دست يابد.

نمايش هايى را كه سارتر به خوانش آنها در اين جلسات مى پردازد عبارتند از «كاليگولا» (آلبر كامو) «شكم هاى گرسنه» (سيمون دوبووار) و «در بسته» نوشته خودش. در سال ۱۹۴۶ كتاب اگزيستانسيالسم ها و اصالت بشر انتشار مى يابد. اگزيستانسياليسم به دو وجه «مسيحى» و «منكر واجب الوجود» است. از پيروان اگزيستانسياليسم مسيحى مى توان «كارل ياسپرس» و «گابريل مارسل» را نام برد و از اگزيستانسيالسم هاى منكر واجب الوجود «مارتين هايدگر» و اگزيستانسيالسم هاى قرن بيستم فرانسه را وجه مشترك هردو گروه (مسيحى و الهادى) اين است كه «وجود مقدم به ماهيت است.» يعنى بشر ابتدا وجود مى يابد، متوجه خود مى شود، در جهان سر بر مى كشد و سپس خود را مى شناساند، يعنى تعريفى از خود مى دهد. اصل اصلى آنها اين است كه «بشر هيچ نيست، مگر آنچه از خود مى سازد.» به اعتقاد اگزيستا نسياليست ها بدى نخست بايد كشف شود و سپس دگرگون شود. بنابر اين وظيفه نويسنده و هنرمند نشان دادن بدى هاست. سه اصل اگزيستانسياليسم مورد بحث سارتر عبارت است از:

۱- «درونگرايى» (عمل انتخاب توسط انسان به صورت مجدد و مستقل انجام گرفته و پايبندى به اينكه انسان هيچ نيست مگر آنچه از خود مى سازد)؛

۲- «دلهره» (دلهره در مقابل مسئوليت فرد در برابر همه آدميان)؛

۳- «واماندگى» (اصطلاح حامل هايدگر كه گوشزد مى كند كه تمام مسئوليت هاى دنيا بر عهده بشر است و نه هيچ كس ديگر. اين واماندگى با دلهره همراه است.)

«دكارت» معتقد است: «براى تسلط بر جان بايد به خويشتن مسلط شد.» و سارتر اگزيستانسياليسم را كوششى براى انصراف بشر از عمل نمى داند. او به آدميان اعلام مى كند كه اميدى جز به عمل نبايد داشت و آن چه به بشر امكان زندگى مى دهد فقط عمل است. همچنين از نظر فلسفه سارتر «عشق، جز آنچه به مرحله تحقق درآيد وجود ندارد. رويا، انتظار و اميد هم معرفى كننده آدمى از نظر منفى است، نه مثبت، چون ممكن است انسان را به عنوان انسانى با روياى ناكامياب، انسانى با انتظار بيهوده يا انسانى با اميد ناموفق تصوير كند.» سارتر در مورد اگزيستانسياليسم خاص خود اعتقاد دارد: «بعضى مى گويند كه آثار ادبى اگزيستانسياليست ها به اشخاص بى خون، زبون و سست عنصر و شرير مى پردازد. زبونى و صفات منفى آنها به اين دليل نيست كه صاحب دل و افكار و ديد شديد هستند. بلكه زبون است زيرا با اعمال خود، خود را زبون ساخته است.» بعد از انتشار كتاب اگزيستانسياليسم و اصالت بشر نظريات موافق و مخالف فراوانى در مورد آن گفته شد. از جمله اين نظريات، نظريه «فرانسوا مورياك»، نويسنده فرانسوى، بود كه مكتب سارتر را «اصالت كثافت» ناميد. سارتر هم در پاسخ به او در مقاله اى گفت: «پنهان كردن بدى ها، خلع سلاح بشر است در برابر دشمن خطرناك.»

در سال ۱۹۴۶ نمايشنامه «مردگان بى كفن و دفن» منتشر شد. داستان پارتيزان هايى كه در دست پليس فرانسه، پليس در خدمت نازى، از افشاى نام رهبر گريخته شان سرباز مى زنند. نمايشنامه پر از زجرها و مصايبى است كه اين گروه پارتيزان در افشا نكردن نام رئيس خود مى برند. «تورنتون وايلدر» آن را به عنوان «فاتحان» به انگليسى برمى گرداند. نمايشنامه توسط «ويتولد» كارگردانى مى شود. سارتر در مورد اين نمايشنامه معتقد است: «براى من نشان دادن واقعيت شكنجه مهم نبود، بلكه آنچه براى من مهم تر بود، رابطه دو گروه از انسان ها، افراد گروه مقاومت و نيروى پليس فرانسه تحت سلطه نازيسم، و تعارض آنها با يكديگر است.» در طول نمايش صحنه هاى شكنجه بارها و بارها تكرار مى شود تا آنجا كه يكى از پارتيزان ها به نام «لوسى» برادرخود را به گمان اينكه چون جوان تر است و ممكن است مقاومتش نسبت به ديگر افراد كمتر و در نتيجه موقعيت فرمانده گروه را لو دهد، خفه مى كند. به همين دليل تماشاگر در طول اجرا از اين شكنجه ها و فريادها زياد راضى به نظر نمى رسد و برايش تحمل ناپذير است.

تا آنجا كه سارتر اعتراف مى كند: «من به راز و ارزش خوددارى و رازپوشى كلاسيك ها در نشان دادن صحنه هاى خشونت آميز پى بردم و فهميدم كه در نمايش نبايد همه چيز را نشان داد.» به عقيده بسيارى از منتقدان «مرده هاى بى كفن و دفن» قوى ترين نمايشنامه الهام گرفته شده از جنگ، شكنجه و موضوع مقاومت در اروپا است. «روسپى بزرگوار» هم در اين سال چاپ شد. نمايشنامه اى با موضوع تعصب هاى نژادى در آمريكا و دلزدگى و عدم رضايت سارتر از سياست هاى استعمار طلبى آمريكا باعث نوشتن اين نمايشنامه شد. نمايشنامه اى كه زنى به نام «ليزى» پل ارتباطى بين يك سناتورزاده آمريكايى و يك سياهپوست بخت برگشته مى شود، يكى بايد قربانى شود. دست آخر اين سياه است كه فداى تعصبات نژادى، بى گناه از دور خارج مى شود. مناسباتى پيچيده در عين حال ساده براى لگدمال كردن سياهان. در حين اجراى اين نمايش در آمريكا، تماشاگر آمريكايى ليزى را به عنوان قهرمان نمايشنامه قبول مى كند كه اين مغاير با ايده سارتر است. چون اعتقاد سارتر بر اين است كه «ليزى ابداً قهرمان نيست.» در سال ۱۹۴۷ سارتر سالى پركار دارد. انتشار كتاب درباره بودلر، فيلمنامه «كار از كار گذشت» و انتشار كتاب ادبيات چيست؟

سارتر در كتاب درباره بودلر به نقد و تحقيق در مورد بودلر، شاعر بزرگ فرانسه، مى پردازد. او بودلر را خودخواه، مغرور با اخلاقى نارسيس وار و زندگى اش را زندگى درگير و دار بى تعهدى به جامعه و مردم مى داند. او اختلاف بودلر با «ژرژ ساند»، «ويكتور هوگو» و «ماركس»، نويسندگان ترقى خواه قرن نوزدهم را، همين نداشتن مسئوليت در قبال ديگرى بيان مى كند. سارتر در اين رساله كه نقدى ادبى است با استناد قراردادن جمله اى از بودلر كه گفته بود: «شعر امرى عبث است.» در رد بزرگ بودن او و به نقدش مى پردازد. به قول «تودى»، از منتقدان آثار سارتر، «سارتر ترجيح مى داد كه بودلر به عوض اينكه شاعر غنايى درجه اولى باشد، از رساله پردازان درجه سوم سوسياليست هاى اوايل باشد.» كتاب ادبيات چيست؟ نيز يكى از ماندگارترين كارهاى سارتر است كه به سه سرفصل اصلى مى پردازد: ۱- نوشتن چيست؟ ۲- نوشتن براى چيست؟ ۳- نوشتن براى كيست؟ سارتر درباره ادبيات مى گويد: «قلم بايد در خدمت انديشه و انديشه در خدمت بشر باشد.» او اعتقاد دارد براى آنكه نويسنده بتواند انبوه خواننده را از تمام قشرها داشته باشد دو راه حل دارد: «۱- چشم پوشى موقتى از ادبيات به معناى آموزش ادبيات و ترك نويسندگى؛ ۲- مطرح كردن مسائل به اساسى ترين و آشتى ناپذيرترين صورت خود.»