از فریدون مشیری
باز کن پنجره ها را،که نسیم
روز میلاد اقاقیها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه،کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست.
******
روز میلاد اقاقیها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه،کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست.
******
وطراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده ست
و درخت گیلاس
هدیه ی جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست.
******
باز کن پنجره ها را،ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
******
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
******
حالیا معجزه ی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
و محبت را در روحنسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد!
******
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.