۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

پرونده دهه ۸۰ خورشیدی (ایران)


در وب سایتی دیدم که شمارش معکوس برای تحویل سال ۱۳۹۰ خورشیدی آغاز شده است. سالی که فرا می رسد و با خود مقطعی از تاریخ ایران و جهان را با عنوان «دهه ۸۰» به بایگانی می سپارد. و ما از جمع پر شمار کسانی هستیم که این دهه را به پایان برده ایم. تجربه ای که اگر بی بدیل خوانده شود پر بیراه نیست. ما اولین ساکنان کره زمین هستیم که جنگ را آن لاین را دیده ایم، سقوط دیکتاتورها. بی آن که نیازی به حضور فیزیکی داشته باشیم. تصویر آن لاین این احساس را منتقل می کند که ما در جهانی کوچک تر از تصور خود زندگی می کنیم.
«ایران» در این دهه متفاوت دیده شد. خبرهایش را خوانده اند. در باره اش نوشته اند، پرسیده اند و حتی در وصف اش آثار هنری خلق کرده اند.

«دهه ۹۰خورشیدی» اما پر شتاب از راه رسیده است. همه همسایه های ما صدای پای تغییر را شنیده اند. دگرگونی می خواهند و آزادی. اکنون ما بیش ازآن که در جغرافیای جهانی و منطقه ای همسایه باشیم، در شبکه های اجتماعی هموطن هستیم و دوست. همه همدیگر را یافته ایم. و سرخوشیم از «کلیک شهروندی » در این جهانی که می دانیم مجازی است. جهانی که دوربین های کوچک همراه بلای جان مستبدها شده اند. اوضاع چنان است که معیار آزادی« پهنای باند» است. شاید همین نویدی باشد که از این پس از جنگل ها، کویر نسازند. شاید اگر هراس از تکنولوژی نبود، قذافی هم میلیون ها برگ کاغذ را برای نوشتن کتاب سبز خود هدر نمی داد. کتابی که خریدار ندارد. تا دیروز خواندش اجباری بود و برای اثبات اهمیت اش نماد های بتونی اش را ساخته بودند. همان ها که امروز مردم ویران می کنند و قطعات کوچک اش را به سوی سربازان پرتاب می کنند. «پرونده دهه ۸۰» گزارشی است گذرا به ده سالی که ایران و جهان پشت سرگذاشته اند. ثبت چهره هایی که آمده اند و رفته اند. و در این آمد و شد جایی را در تاریخ اشغال کرده اند. کم نیستند کسانی که در این جمع در انتظار دادگاه تاریخ صف بسته اند تا نوبت شان برسد. همچنان که آسوده خاطران هم کم نیستند. در این جمع خانواده های هم بالیده اند و خانواده هایی نیز از نردبان پایین افتاده اند. شاید هر دو یک رویا داشته باشند. در این لحظات که جمعی از همکاران ما در زندان به سر می برند شاید این جملات ادای دینی باشد به آنان که نوشتن را برایشان ممنوع کرده و آزادی شان را دریغ کرده اند. به یاد احمد زید آبادی، مسعود باستانی، هنگامه شهیدی، شیوا نظرآهاری، بهمن احمدی امویی، محمد نوری زاد، بهاره هدایت، ژیلا بنی یعقوب، بدرالسادات مفیدی، تقی رحمانی، جعفر پناهی، و..........اگر سزاوار است باید آرزو کنیم که ده سال پس از امروز در هنگامی که دیگران گزارش دهه ۹۰ را می نویسند همه در جهانی زندگی کنیم که آزادی دغدغه نباشد. کاش زندانی هم نباشد. و هیچ شاعری در سوگ آزادی شعر نسراید. هرچند باور نکردنی است اما در حد یک جمله چرا نباید آرزو نکنیم.
ایران
دهه ۸۰ برای ایرانیان با امید آغاز شد. هنوز بودند دلبستگان به اصلاحات. حتی در میان نسل جوان این امید وجود داشت که می توان و باید گام به گام سید محمد خاتمی را پیش برد. دور دوم ریاست جمهوری در راه بود و شکست خوردگان امیدی به پایان راه نداشتند. بهار با انتخابات ریاست جمهوری آغاز شد. خاتمی با ۲۴ میلیون رای رکورد جدیدی بر جای گذاشت. کابینه هم اصلاح شد اما کمتر کسی باور می کرد که دور جدید با تنش کمتری همراه باشد. نفت آرام آرام در مرزهای ۲۰ دلار تثبیت می شد. تابستان پر از دلارهای نفتی در انتهای راه به حادثه ای رسید که جهان را تکان داد.
۱۱ سپتامبر در ایران
 عصر چهارشنبه ۲۰ شهریور روزی آرام رو به پایان بود. خبر آمد که «به آمریکا حمله شده!» کی ؟ کی؟ وقتی تصویر آمد همه بهت زده بودند. کسانی هم بودند که می گفتند « از این بازی های جدید است» تا صحنه برخورد هواپیمای دوم که می رفت تا خود را به ساختمانی در نیویورک بکوبد، پخش شد. همه دیدند که برج ها فرو می ریزند. هزاران تن آهن مثل برف ذوب می شوند. هزاران انسان در دام افتاده، جان می بازند. برخی حتی برای نجات خود از ساختمان بیرون می پریدند. همه می گریختند تا در پشت سر خود توفان سهمگین سیمان وباروت و آهن را جا گذارند. نیویورک در مه ای از سرب و سیمان فرو رفته بود. در همان لحظات بود که رییس جمهوری آمریکا در مدرسه ای با دانش آموزان کتاب می خواند . وقتی خبر را در گوشی گفتند ، حتی تکان هم نمی خورد. باور نکرده؟ مگر باور کردنی است که کسی به نیویورک حمله کند؟ کدام کشور؟ وقتی خبر آمد که هواپیمای دیگری به مقر وزارت دفاع حمله کرده آقای رییس جمهوری تکانی خورد و ترجیح داد تا جلسه کتاب خوانی را به روزی دیگر موکول کند. و این آغازی بود بر سلسله واکنش هایی که جهان را تحت تاثیر قرار داد.
واکنش تردید آمیز ایران
همه کشورها آماده شدند تا بگویند که این اقدام را محکوم می کنند. در حالی که تا چند ساعت کسی از ماهیت حمله کنندگان خبر نداشت. اما مهم تر این بود که اردوی دوست و دشمن در حال تغییر سریع بود. رهبران کشورها همدردی و تاسف خود را با آمریکا اعلام می کردند و آماده می شدند تا در صورت لزوم در کنار هم قرار گیرند. ایران اما مردد بود. رییس جمهوری برای موضع گیری باید از رهبر مجوز می گرفت. ساعت ها گذشته بود اما از ایران خبری پخش نمی شد. حادثه ای که با شوک کارشناسان همراه بود دولتمردان را با بهت مواجه کرده بود. سرانجام سید محمد خاتمی در ساعت ۱۱ شب و با ۵ ساعت تاخیر در پیامی کوتاه آن را محکوم کرد. پیامی که حاصل ۵ ساعت مشورت بود. شاید همین کافی بود البته اگر القاعده مسئولیت حمله را نپذیرفته بود. گروهی تروریستی که مقر اصلی اش را در کنار مرزهای ایران در افغانستان بنا کرده بود. در کمتر از چند روز چهره جهان تغییر کرد. اسامه بن لادن و ایمن الظواهری چهره های خبر ساز شدند. آمریکا آماده حمله به افغانستان شد. حکومت وحشت طالبان در افغانستان فرو ریخت. پس از آن نوبت به عراق رسید و این هم در دوران ریاست جمهوری دوم خاتمی بود که می گفت باید حرف بزنیم. در حالی که جهان پس از ۱۱ سپتامبر در تب جنگ و فرو نشاندن دامنه وحشت و ترور خواب جنگ می دید. باور کردنی نبود اما آمریکا و جمهوری اسلامی در منطقه دشمنان مشترک یافته بودند. افغانستان سال ها بود که از یادها رفته بود. زندگی در پس دیوارها شده بود، عادت. در میدان فوتبال گردن می زدند و در برابر اعتراض می گفتند پول بدهید زمین فوتبال دیگری بسازیم. ملا محمد عمر رهبر طالبان که خود را امیر هم می نامید یک پا نداشت و یک چشم هم کم. اما او بود که باید به جای همه تماشا می کرد و حرام و حلال را. پس از افغانستان نوبت به صدام رسید. عراق هم اشغال شد و همه ما دیدیم لحظه ای راکه یک عراقی وحشت زده از خانه اش بیرون آمد، عراق بدون صدام را باور نمی کرد. او می خواست مجسمه آهنی مردی را که مثل همه مجسمه هایش قلبی سنگی داشت پایین بکشد. نمی شد تا یک تانک و چند سرباز آمریکایی آن را با سیم بگسل پایین کشیدند. حکومت به وحشت افتاده بود اما آرزوی بسیاری از ایرانیان برآورده شده بود. ناظران بسیاری معتقدند که بودن خاتمی در مسند ریاست جمهوری به مدد آمد که آمریکا پس از عراق ، جبهه سوم را نگشود. ایران شد بازیگر منطقه. در افغانستان دنبال صلح بود و در عراق حزبی را علیه حزبی دیگر تحریک می کرد. روزنامه نگاری به طنز در این باره گفته بود« هم افغان ها و عراقی ها در این سال های تبعید و مهاجرت در ایران فارسی آموخته اند. زلمای خلیل زای سفیرآمریکا هم فارسی می داند بنابراین وقتی سیاستمداران می خواهند مذاکره کنند، زبان فارسی را انتخاب می کنند. زبانی که در منطقه بین المللی شده.»
پایان اصلاح طلبان



انتخابات دوم شوراها در سال ۸۱ در اوج اختلاف نظر در اردوی اصلاح طالبان برگزار شد. زمانی که عبدالله نوری رییس اولین شورا در زندان بود. بر خلاف باورهمه، گروهی گمنام به نام آبادگران با اکثریت قاطع شورای شهر تهران را در اختیار گرفت. آنان خود را اصول گرایان جوان نامیدند. اصلاح طلبان از شیوه سازماندهی شان دریافتند که دوران افول در پیش است و محافظه کاران گمنام که می گفتند از هر گونه آلودگی سیاسی و اقتصادی پاک هستند زیرا پیشینه مدیریت ندارند، با کمک شورای نگهبان و اهرمی به نام التزام عملی به اسلام می توانند آنان را از مجلس شورای اسلامی و سپس از ساختمان ریاست جمهوری بیرون کنند. آبادگران در دومین گام و بر خلاف میل اصلاح طلبان شهرداری برای تهران انتخاب کردند که خود می خواستند.« محمود احمدی نژاد.» استاد دانشگاه علم و صنعت تهران، استاندار سابق اردبیل در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی. شهرداری که می گفت ساده زیست است. کت و شلوار به تن نمی کرد. کاپشنی داشت که به لباس سازمانی اصولگرایان تبدیل شد. وقتی در مراسم افطاری با کارگران شهرداری شرکت می کرد خودش لباس کارگری می پوشید و معاونانش هم باید همین لباس را بر تن می کردند. جناح او انتخابات مجلس را هم برد. مجلسی که در روزهای پایانی عمرش تعدادی از نمایندگانش در اعتراض به مسدود شدن طرح ها در شورای نگهبان و رد صلاحیت بیش از ۸۰ نماینده برای شرکت در دور آینده، استعفا دادند. مجلس به دست آبادگران افتاد و محافظه کاران بار دیگر در صحنه ظاهر شدند. اگر احمدی نژاد پس از بنی صدر دومین رییس جمهوری مکلا در ایران بود، غلامعلی حداد عادل پدر همسر مجتبی خامنه ای اولین رییس مجلس مکلا در تاریخ جمهوری اسلامی شد. مجلسی که بار دیگر از ساختمان سنای شاهنشاهی به میدان بهارستان نقل مکان کرده بود. اما همه این حوادث تحت تاثیر زلزله مهیب بم قرار گرفت. ایران در روز جمعه ۵ دی ماه ۸۲ در سوگ بم گریست. ارگ هزار ساله هم تاب نیاورد و به خاک نشست. شهر ۹۰ هزار نفری بم شد، تل خاک. حتی در مراسم سوگواری جان باختگان کسی به کسی خرمای بم تعارف نکرد. آمار دهها هزار نفری بود. بی آن که هرگز رد و یا تایید شود. خاتمی گفت که پیش از پایان ریاست جمهوری اش بم را خواهد ساخت. از آن وعده اکنون بیش از ۷ سال سپری شده اما هنوز مردم در خانه های پیش ساخته زندگی می کنند و شهر سوگوار است.
ظهور احمدی نژاد



محمود احمدی نژاد به عنوان شهردار تهران جنجالی بود. روزی از دفن شهدا در میدان های شهر خبر می داد. روزی دیگر برای حرکت بی ترافیک امام زمان در تهران مسیر تعیین می کرد البته با سقاخانه. و سرانجام رفت سراغ ترافیک تهران. پایه های مونوریل را کار گذاشت و اعلام کرد که باید خیابان ولی عصر تا تجریش تعریض شود و چاره ای هم نیست جز آن که همه چنارهای چند ده ساله تهران در این مسیر جابجا شوند. به همین دلیل وقتی در روزهای زمستانی سال ۸۳ اسامی نامزدهای ریاست جمهوری اعلام شد. نامزدی احمدی نژاد بیشتر شوخی تلقی شد. وقتی کسانی نظیر مصطفی معین، مهدی کروبی، هاشمی رفسنجانی، علی لاریجانی، محمد باقر قالیباف نامزد شده بودند، همه جناح ها می توانستند رییس جمهوری آینده را از آن خود بدانند. بنابراین جایی برای آقای شهردار باقی نمانده بود. در چنین فضایی و با توجه به دیدگاههای اقتصادی نامزدها یک طنزنویس بر اساس بهای سیگار، آینده را پیش بینی کرده بود که اگر کدام نامزد پیروز شود چه سیگاری ارزان خواهد شد و در دسترس.
 اگر اصلاح طلبان پیروز شوند، سیگار ایرانی می کشیم.
اگر هاشمی رفسنجانی پیروز شود ،سیگار مالبورو می کشیم .
و اگر احمدی نژاد پیروز شود خجالت می کشیم!
اما احمدی نژاد در کمال ناباوری از دور اول صعود کرد و با هاشمی به دور دوم رفت. و بار دیگر در کمال ناباوری پیروز شد. او رییس جمهوری ایران و جانشین محمد خاتمی بود. اصول گرایان این پیروزی را سونامی نامیدند. در حالی که مهدی کروبی و هاشمی رفسنجانی به نتیجه آرا اعتراض داشتند. ریاست جمهوری او تایید شد. قالیباف به شهرداری تهران رفت. علی لاریجانی شد مذاکره کننده ارشد اتمی و هاشمی و کروبی ماندند پشت در. هنوز هم بسیاری معتقدند که او فرد مطلوب رهبر ایران است و برگزیده اعضای دفتر او که زیر نظر فرزندش مجتبی فعالیت می کنند. رییس جمهوری که هر ماه به یک استان می رود. هنگام سخنرانی از جمعیت می پرسد اگر از مسئولان ناراضی هستید بگویید همین جا گوششان را بپیچانم. می گوید هولوکاست افسانه است. پرسش روزنامه نگاران را با پرسش دیگر بی پاسخ می گذارد. رقبای خود را مسخره می کند. و شب ها تا دیروقت کار می کند. غذای خود را از خانه می آورد. وقتی مردم از گرانی گلایه می کنند، می گوید در محله ما نارمک همه چیز ارزان است. خودم خرید می کنم. خودش را نخبه می نامد و روشنفکران را بزغاله هایی که نمی دانند. اولین کسی است که می گوید در خلوت با رهبر به سخنان منتقدان می خندیم و کیف می کنیم. در اولین سالی که به اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل آمد در بازگشت گفت که خود را در هاله ای از نور سبز دیده است و همه بهت زده به او خیره شده بودند و حتی پلک هم نمی زدند.
اقبال نفتی و پرونده اتمی
محمود احمد نژادی خوش اقبال هم هست. زیرا نامش در تاریخ نفت ثبت خواهد شد. تاریخی که در این دهه و در ۲۹ اسفند ماه ۱۳۸۹ از زمان ملی شدن اش ۷۰ ساله می گذرد. کم نیستند کسانی که می گویند کاش نبود تا می توانستیم روی پا خودمان بایستیم. از ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ زمانی که با جمله «تصویب شد» نفت ملی شد تا امروز نفت هرگز از کانون توجه ایرانیان بیرون نرفته است. این تاریخ حتی ترانه ، شعر و رمان هم دارد. دولتمردانی بسیاری آمده و رفته اند اما نفت همچنان در مرکز حادثه مانده است. اگر روزگاری مهمترین تولید کننده نفت بودیم، اینروزها همه می دانند که با سرعت در حال خروج از بازارجهانی نفت هستیم. چاه های فرسوده به سرمایه نیاز دارند تا نفت تولید کنند. اما اگر پول هم باشد تحریم اجازه این توسعه را نمی دهد. در سال های پیش از انقلاب به عقاب کشورهای صادر کننده نفتی مشهور بودیم و اینروزها حتی نمی توانیم سهمیه خود را تامین و تولید کنیم. نفت ۳۰ دلاری دهه ۵۰ خورشیدی را هاشمی رفسنجانی در دهه ۷۰ به ۵ دلار فروخت و تا ورشکستگی پیش رفت. اما خاتمی نفت ۲۰ دلاری فروخت و بخشی از مازاد درآمد را در حساب ذخیره ارزی پس انداز کرد. در حالی که رییس جمهوری اصول گرا حتی ۱۴۰ دلاری هم فروخته است بی هیچ پس انداز و توضیحی. مجموع درآمد نفتی دور اول ریاست جمهوری اش را می توان با ۹۰ سال پیش از او مقایسه کرد. همین توان اقتصادی بود که وادارش کرد تا در پرونده هسته ای ایران چرخش ۱۸۰ درجه ای ایجاد کند. چرخشی که پرونده ایران را از آژانس بین المللی انرژی اتمی به عنوان محل گفتگو به شورای امنیت برای صدور قطعنامه و اعمال تحریم فرستاد. پرونده ای که اکنون با دریافت ۴ قطعنامه و آغاز دور جدید تحریم های بین المللی یک رکورد برجای گذاشته است. این پرونده حتی کشته هم دارد. دکتر مسعود علیمحمدی استاد فیزیک دانشگاه تهران در زمستان سال ۸۸ در برابر چشمان خانواده اش با یک بمب هدایت شونده به قتل رسید. جاسوسان سازمان های غربی قاتلان معرفی شدند. در حالی که رییس جمهوری نخبه گرا تلاش کرد تا با اتکا به درآمد ۶۰ میلیارد دلاری سالانه زمان بخرد. سازمان برنامه و بودجه را منحل کرد تا رقبایش از دخل و خرج دولت خبردار نشوند. تورم بی وقفه بالا می رفتو او هم پول داشت و خرج می کرد. در استان ها همه طرح ها را قابل اجرا می دانست. رهبر او را تلاشگر می خواند و رقیبان چشم به انتخابات دوخته بودند تا شهرداری را که در سال ۸۴ از صندوق بیرون پریده بود دوباره به همان صندوق بازگردانند. در چنین فضایی انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ پیش از موعد مقرر و از زمستان ۸۳ کلید خورد.
جنبش سبز


اصلاح طلبان برخلاف سال ۸۴ این بار نه تنها نامزد کافی داشتند. بلکه بدنه اجتماعی نشان می داد چشم به راه تغییر است. تنها هاشمی نامزد نشده بود و علی لاریجانی که در ریاست مجلس جا خوش کرده بود، بنابراین احمدی نژاد بود و مهدی کروبی و سه نامزد مردد. خاتمی اعلام کرد که نامزد نخواهد شد مگر آن که میرحسین موسوی آخرین نخست وزیر ایران نامزد شود. محسن رضایی فرمانده سپاه در دوران جنگ هم می گفت دو دل است. ولی سرانجام نامزد شد. خاتمی هم تنها چند روز مانده به نوروز ۸۸ نامزدی خود را اعلام کرد اما بلافاصله موسوی با صدور بیانیه ای ضمن اعلام نامزدی خود تاکید کرد که نگران اوضاع کشور است. خاتمی هم در مراسمی یک شال سبز بر گردن او آویخت و انصراف داد. از همان لحظه سبز شد نماد تغییر. میلیون ها دانش آموز و دانشجو از این رنگ استفاده کردند تا بگویند که خواستار تغییر هستند. اما حادثه زمانی جدی تر کلید خورد که صدا سیما در اقدامی غیرمنتظره آمادگی برگزاری مناظره نامزدها را اعلام کرد و جنجالی ترین مناظره به میرحسین موسوی و احمدی نژاد اختصاص داشت. افشاگری. نام بردن از حامیان پنهان. مافیای پشت پرده. پرده ای که در ۳۰ سال گذشته تقریبا بالا نرفته تا نادیده ها دیده شود. آمارهایی که موسوی می گفت غلط است. احمدی نژاد اما آقازاده ها را افشا می کرد. در این میان تنها هاشمی رفسنجانی بود که در نامه سرگشاده ای به رهبر گفت که نگران موج هایی است می تواند از این حادثه برآید و مظام را تهدید کند.
 
روز موعود

جمعه ۲۲ خرداد. ایران در التهاب بود. صف های پایان ناپذیر و انتظار برای رای دادن نشان می داد که انتخابات می تواند حادثه ساز باشد. چه برای پیروز و چه برای شکست خورده ها و شد. در حالی که موسوی در اولین ساعات پس از اعلام پایان رای گیری در کنفرانس خبری خود را برنده انتخابات اعلام کرد. وزارت کشور نام محمود احمدی نژاد را خواند. کروبی هم که به چند هزار رای عادت کرده بود. اعتراض با شعار «رای من کو؟» شکل گرفت.
تنها سه روز بعد چند میلیون نفر در تهران راهپیمایی کردند. این تنها اقدامی بود که حکومت تقریبا تحمل کرد. اما پس از آن دست به سرکوب زد. حالا دیگر سبز بودن، جرم بود. فعالان سیاسی، دانشجویی و روزنامه نگاران از زن، مرد و جوان و کهنسال بازداشت شدند. جهان از لنز کوچکترین دوربین های همراه، ایران را با بهت و هیجان تماشا می کرد. قلب رسانه ها در ایران می تپید. زنان و مردان جوانی که در خیابان ها مقدس ترین دیدگاه های رسمی حاکمیت را به چالش کشیده بودند. از جان گذشتگانی که حتی سنگ هم پرتاب نمی کردند. جهان ایستاده بود به احترام،همه آنان که سبز بودند و به همین جرم جان باخته بودند. در برابر دوربین ها. ندا آقا سلطان با چشمان باز بر کف خیابان افتاد. مادر سهراب اعرابی گفت اگر دولت زندانیان سیاسی را آزاد کند ،قاتلان فرزندش را خواهد بخشید. مادران عزادار شده بودند آبروی زمان. هر هفته گرد هم می آمدند با تصاویری در دست و چهره هایی پر از فریاد . در حالی که هنوز نه آماری از جان باختگان در دست است و نه کسی مسئولیت آن را پذیرفته . می گویند جاسوسانی آمده و کشته و رفته اند. تنها پرونده ای به نام کهریزک وجود دارد با ۴ کشته ای که دولت مسئولیت آن را پذیرفت. تنها به این دلیل که فرزند یکی از مدیران دولتی در میان جان باختگان بود. کسانی مجرم شناخته شده اند بی آن که بازداشت شوند و یا نامشان افشا شود. محاکمه شده اند بی آن که حکمشان اعلام شود. اما ده ها تن بدون وکیل و محاکمه در زندان هستند. تنها در مقطع زمانی دی تا بهمن سال ۸۹ بیش از ۸۰ نفر در ایران اعدام شده اند.
در چنین روزهایی رییس جمهوری که پول دارد و رهبرانی که ریشه همه مشکلات را بی تدبیری اقتصادی دولت های پیشین می دانند ، طرح تحول اقتصادی اعلام کردند. حذف یارانه ها و پرداخت پول به شهروندان. از ماهانه ۸۰ هزار تومان شروع شد تا رسید به ۴۰ هزار تومان. وقتی اولین قبض های گاز رسید همه شوکه شدند. قیمت ها بیداد می کنند ولی رییس جمهوری می گوید این پول تبرک است و با احتیاط خرج کنید. قیمت ها بدون توجه به این حرف ها و تفسیرها همچنان بالا می روند. برخی ناظران می گویند دولت امیدوار است که با این اقدام طبقه متوسط را از میان بردارد و فرودستان را برای سرکوب فرادستان با خود همراه سازد.
موسوی و کروبی به همراه همسران خود در بازداشت خانگی هستند و هاشمی رفسنجانی در آخرین روزهای سال پست ریاست مجلس خبرگان رهبری را به محمد رضا مهدوی کنی تحویل داد تا رهبر خرسندی خود را اعلام کند. ناظران براین باورند که جناح حاکم تلاش می کند تا حاکمیت را بیش از پیش یکدست کند. ایران با چنین شرایطی در حال عبور از دهه ۸۰ به دهه ۹۰ است. سال هایی خبرساز و پر حادثه. اما این حوادث بازیگرانی هم داشته اند که در یادها خواهند ماند هم برای قضاوت و هم برای قساوت. هرچند دور نیکنامی نیست اما بوده اند کسانی برای نام نیک خود بازداشت شده اند بی هیچ حقوقی.
چهره ها
هنوز در آن سوی جهان که خانه تصور آرمانی، حیات بی قهرمان را ناممکن می داند. باید ویژگی داشته باشی تا دیده شوی. در غیاب یک جامعه مدرن و روابط مدرن و سرمایه اجتماعی و احزاب پرقدرت، رسیدن به صحنه نیازمند داشتن چنین قدرتی است.
آیت الله حسینعلی منتظری


روحانی شوخ طبع اصفهانی که با تدوین نظریه ولایت فقیه مشهور شد. او را جانشین بلامنازع آیت الله خمینی می دانستند. اما با انتقاد از کشتار زندانیان سیاسی از همه مناصب سیاسی خود برکنار شد. در دهه ۷۰ به این هم بسنده نشد، اورا در خانه اش زندانی کردند، ۵ سال زندان خانگی. آیت الله به جوانانی که از پشت بام به دیدارش می رفتند گفته بود روزگار همین است سال ها ما از بالای منبر شما را تماشا می کردیم و حالا شما ما را از آن بالا می بینید. پس از آزادی از حصر خانگی، در برخی از فتاوی سنتی فقه شیعه تجدید نظر کرد. از جمله پیروان آیین بهاییت را واجدان حقوق شهروندی خواند. برخی او را پدر حقوق بشر در میان روحانیون بلند پایه اعلام کرده اند. اما در روزهایی که بودنش برای مردم پشت گرمی بود در آذر ماه ۱۳۸۸ چشم از جهان فرو بست. رهبر جمهوری اسلامی حتی از فرصت پیام تسلیت نیز استفاده کرد تا از او انتقاد کند. بی تردید نامش در تاریخ معاصر روحانیت و حوادث قرن اخیر ایران ثبت شده و به نیکی یاد خواهد شد. حتی اگر از او به عنوان نظریه پرداز حکومت فقیهان انتقاد هم شود. اما در آزادیخواهی اش نمی توان تردید روا داشت.
میرحسین موسوی




معمار، نقاش ، روزنامه نگار، وزیر امورخارجه، نخست وزیر و رییس فرهنگستان هنر . مردی که از سال ۶۸ تا ۸۸ کمتر دیده شد. سیاستمداری به غایت ساده زیست. با همسری که استاد دانشگاه است. او تا همین چند سال پیش هنوز پیکان سوار می شد. در سال ۷۶ در برابر همه اصرار ها مقاومت کرد و نامزد ریاست جمهوری نشد . اما در سال ۸۸ به میدان آمد. او اکنون یکی از رهبران جنبش سبز یا جریان دمکراسی خواهی ایران است. در خانه اش تحت نظر است و هنوز از آیت الله خمینی حمایت می کند. به عنوان یک سیاستمدار خجول و کم حرف است. اما در مقاومت حداقل تا این لحظه کم نظیر ظاهر شده است. با وجود آن که با رهبر جمهوری اسلامی نسبت خانوادگی دارد اما هرگز همدیگر را تحمل نکرده اند. او نخست وزیر مطلوب آقای خامنه ای نبود. شاید به همین دلیل هم نمی توانست رییس جمهور محبوب او باشد. دهه ۹۰ را متفاوت تر از همه سال های گذشته آغاز خواهد کرد. اولین سالی که نه به بازدید می رود و نه بازدید کننده دارد. شاید در کنار همسرش و نظیر اولین سال ازدواجش و اگر داشته باشند در کنار سفره هفت سین بنشینند و دعا کنند برای سالی که می آید و دهه ای که آغاز می شود.
مهدی کروبی



شیخی، زاده لرستان. رییس مجلس در دو مقطع زمانی. صریح اللهجه . از نزدیکان آیت الله خمینی. اولین سرپرست بنیاد شهید. او در سال های ۸۴ و ۸۸ از رسیدن به مقام ریاست جمهوری بازمانده است. از جمع روحانیون مبارز جدا شد و حزب اعتماد ملی را راه انداخت. بعد روزنامه. تلاش کرد تا یک کانال تلویزیونی تاسیس کند اما محترمانه اخطار گرفت و منصرف شد. اصطلاحش « نن جون من هم می دونه» اینروزها در ادبیات سیاسی ایران رواج پیدا کرده است. او از هواداران پروپا قرص آیت الله خمینی است و اکنون در بازداشت خانگی. اعلام کرده آماده محاکمه است مشروط بر آن که علنی باشد. در روزهای پس از ۲۵ بهمن نام او هم به شعار معترضان افزوده شد.« یا مهدی شیخ مهدی، یا حسین میرحسین.»
هاشمی رفسنجانی



پس از مرگ سید محمد حسینی بهشتی در حادثه بمبگذاری حزب جمهوری اسلامی در تیر ماه سال ۶۰ نزدیک ترین روحانی در حلقه یاران آیت الله خمینی بود. ریاست مجلس را در دست داشت که فرماندهی جنگ را هم بر عهده گرفت. در تعیین رهبری آیت الله خامنه ای نقشی اساسی ایفا کرد. دو دوره رییس جمهور بود. اما افول اقبال سیاسی اش در دوران اصلاحات آغاز شد. در مجلس ششم نماینده سی ام شد و انصراف داد. در دهه ۸۰ هم بخت یارش نبود. در سال ۸۴ از محمود احمدی نژاد شکست خورد. اما گفت که در انتخابات تقلب شده است. و دیگر نامزد نخواهد شد. پس از این او با اقدام جناح اصول گرا برعلیه خود برانگیخت. اول آن که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری نامه ای خطاب به رهبر منتشر کرد و هشدار داد که توفانی در راه است. و سپس نامزد انتخابات ریاست مجلس خبرگان شد و در کمال ناباوری رای هم آورد. اما چند روز پیش این سمت را به محمد رضا مهدوی کنی تحویل داد و اکنون در انتظار است تا سال دیگر اگر حکم ریاست اش بر مجمع تشخیص مصلحت نظام تمدید نشود، برای همیشه به خانه برود.
سید محمد خاتمی
روحانی شیک پوش زاده یزد که تحصیلات دانشگاهی دارد. در آلمان هم زندگی کرده. مردی که همیشه می خندد. هنرمندان از دوران وزارتش بر ارشاد خاطره خوش دارند. نامش با ماه خرداد گره خورده. ماهی که با جریان اصلاح طلبی هم پیوند خورده است. مردی که با ۲۰ میلیون رای اشک شوق در چشم ها نشاند. هر جمله اش امید بود. او بود که وزرات مرگبار اطلاعات را پاکسازی کرد. ایرانیان در باره او احساس متفاوتی دارند. اما با احترام یاد می کنند حتی اگر با مواضع اش مخالف باشند. او دهه ۸۰ را با قدرت و بی قدرت تجربه کرده است. هر چند هنوز خانه نشین نشده اما فتنه گر نامیده شده است.
محمود احمدی نژاد
اهل سمنان است. امسال ۵۵ ساله می شود. جز در سال های اول انقلاب کمتر کسی چون او سخن گفته است. تا پیش از آن که به سمت شهردار تهران انتخاب شود شناخته شده نبود. از مجتبی هاشمی ثمره به عنوان پدرخوانده اش یاد می شود. دوستانش او را نابغه و مخالفانش ریاکار می دانند. پرسش خبرنگاران را با پرسش ،پاسخ می دهد. در سال اول ریاست جمهوری اش با کاپشن زندگی می کرد. او خود را مرد مبارزه با آقازاده ها نامیده. اما تاکنون نه آقازاده ای به زندان افتاده و نه پرونده ای مفتوح شده . در اولین حضور خود در مجمع عمومی سازمان ملل گفت که در هاله ای از نور سبز بوده است. برای ایرانیان خارج از کشور میهمانی داد و سخنرانی کرد. اما زمانی که پس از انتخابات آمد از هاله نور سبز او خبری نبود. چرا که هزاران ایرانی از سراسر جهان به نیوریورک آمده بودند تا با صدها متر تومار سبز علیه او شعار دهند و خواستار استعفایش شوند. گفته می شود تاکنون هیچ ملتی چنین تظاهراتی را در نیویورک سازماندهی نکرده است. اما فارغ از همه نقدها هنوز این پرسش وجود دارد که او چرا و چگونه کشف شد؟ که حتی حکومت هزینه سنگین سرکوب را برای ابقای خود پرداخته است. در هر تحلیلی او بخشی از تاریخ معاصر ایران است. حتی شخصا این توانایی را دارد که چنین جایگاهی را اشغال کند. و اگر حادثه ای رخ ندهد تا دوسال دیگر بر مسند قدرت است.
اسفندیار رحیم مشایی



دانشجوی رشته مهندسی دانشگاه صنعتی آریامهر- شریف- در روزهای پس از انقلاب در دانشگاهی که هنوز فارغ التحصیل نشده بود به تدریس مبانی انقلاب اسلامی پرداخت. در سال هایی که دانشگاه ها را بسته بودند به سپاه رفت و سپس از طریق اطلاعات سپاه در وزارت اطلاعات استخدام شد. همسرش یک تواب سیاسی است. اسفندیار بودن را نپسندید و نام مرتضی را برگزید. در سال های جنگ به کردستان رفت و سپس در اداره اطلاعات آذربایجان غربی در ارومیه مستقر شد. برای انتشار کتاب به زبان کردی یک انتشاراتی به نام صلاح الدین ایوبی راه انداخت تا تحت پوشش عملیات فرهنگی روشنفکران کرد را از میدان به در کند. محمود احمدی نژاد هم در این زمان در استان یک فرماندار بود. در دوران پس از جنگ به وزارت کشور رفت و مدیرکل امور اجتماعی شد. ولی با به قدرت رسیدن اصلاح طلبان ناگزیر به صدا وسیما کوچ کرد. او تا سال ۸۲ و زمان شهرداری احمدی نژاد در رادیو ماند. در این دوران به ریاست سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران منصوب شد. در دولت اول احمدی نژاد معاون رییس جمهوری و رییس سازمان گردشگری بود. دخترش عروس احمدی نژاد شد. در کابینه دوم می خواست معاون اول شود اما با مخالفت رهبر این پست را از دست داد. وقتی به سمت ریاست دفتر رییس جمهوری منصوب شد این پست را چنان گسترده کرد تا کمتر از معاون اولی نباشد. از جمله سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی را از ارشاد گرفت و به دفتر رییس جمهوری متصل کرد. او به دلیل اظهارنظرهایش تاکنون چندین تذکر گرفته است . بسیاری او را واضع نظریه مکتب ایرانی می دانند که قصد ترویج نوعی ناسیونالیسم برآمده از نهاد دین را دارد. برخی او را رییس جمهوری آینده می دانند. اما به روایت احمدی نژاد « آقا مرتضی از نیروهای ارزشی» محسوب می شود. در آخرین روزهای دهه ۸۰ محمد رضا باهنر به صراحت گفته است که مکتب ایرانی فتنه آینده است و می تواند آینده سیاسی اصول گرایان را تهدید کند. زیرا هنوز اصول گرایان نمی دانند احمدی نژاد رییس آقا مرتضی است و یا آقا مرتضی رییس او؟
شیرین عبادی
وکیل دادگستری و قاضی پیش از انقلاب . وقتی پس از سال ۵۷ خانه نشینی زنان آغاز شد او از جمله فعالان امور خانواده و زنان بود. دفاع او از خانواده زندانیان سیاسی نامش را بر سر زبان ها انداخت. او از وکلای پرونده موسوم به قتل های زنجیره ای بود . پرونده ای که وزارت اطلاعات رسما مسئولیت قتل دگراندیشان را برعهده گرفت. شیرین عبادی در سال ۱۳۸۲ به عنوان اولین زن ایرانی جایزه صلح نوبل را برد. اینروزها در خارج از ایران زندگی می کند و می کوشد تا با جنبش سبز همراه باشد.
خانواده ها
در نظام اجتماعی ایران هنوز خانواده نقش مهمی ایفا می کند. بویژه در سال های پس از انقلاب این رابطه به شدت پررنگ شد. زیرا روحانیت برآمده از این سنت است. آنان دلبستگی خود را در نظام سیاسی گسترش دادند. تا جایی که بعدها در اثر نیاز به کارشناسان ناگزیر شعار شایسته سالاری سر دادند. در سال های پس از انقلاب وابسته بودن به خاندان نزدیک به روحانیت یکی از عوامل ترقی بود. در چنین فضایی بود که آقازاده ها هم بیرون زدند و در هر پستی که خواستند ظاهر شدند. دهه ۸۰ برخی خانواده ها به سایه رفتند و برخی درخشیدند.
خامنه ای ها
این خانواده در دهه ۸۰ قدرت خود را گسترش دادند. اما نامشان هم بر سر زبان ها افتاد. وقتی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ کروبی به نتیجه آرا اعتراض کرد در نامه ای سرگشاده به رهبر جمهوری اسلامی نوشت که فرزندش مجتبی، دفتر و امکانات دفتر را به ستاد تبلیغات یک نامزد خاص تبدیل کرده است. هیچ روزنامه ای جرات نکرد که این نامه چاپ کند. اما نام مجتبی از سایه بیرون افتاد. در حالی که برادر بزرگترش مصطفی درس طلبگی را ترجیح می داد . پیش از انتشار نامه کروبی، رهبر در پاسخ به اعتراض ناطق نوری که گفته بود آقازاده در دفتر کار تبلیغات می کند، گفته بود ایشان آقا هستند، نه آقازاده! شاید بر اساس این اخبار بود که در حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری بسیاری می گفتند که رهبر می خواهد او را جانشین خود کند. معترضان پیش از پدر برای پسر آرزوی مرگ کردند. مجتبی خامنه ای داماد غلامعلی حداد عادل است که در واکنش به حمایت مکرر از وی گفت که زندگی ساده و عارفانه ای دارد. اما او چه عارف باشد و چه روحانی و سیاستمدار پس از پدرش دومین خامنه ای است که در کانون انتقاد مردم قرار می گیرد.
هاشمی ها
بخت یار این خانواده نبود. پدر از رسیدن دوباره به قدرت بازماند. حتی در آخرین روزهای سال ۸۹ از ریاست مجلس خبرگان هم کنار گذاشته شد. هنوز کسی نمی داند او اصلاح طلب است یا اصول گرا. فرزندش مهدی به آلودگی سیاسی و اقتصادی متهم شده و در لندن زندگی می کند. البته پدرش می گوید می خواهد دکتری بگیرد. محسن پس از ۱۳ سال ناگزیر شد از مدیرعاملی مترو تهران کناره گیری کند. فائزه که در دهه ۷۰ دومین نماینده تهران بود، اینروزها در مرکز حملات قرار دارد. تنها یاسر و فاطمه در حاشیه مانده اند. هاشمی رفسنجانی که در جوانی شیفته امیرکبیر بود و در باره اش کتاب نوشته، می تواند سرنوشت مشابه او را پیدا کند. خودش بارها گفته که بردباری خواهد کرد. اما معلوم نیست که رقبای سیاسی اش هم بردبار باشند. شاید با قدری احتیاط بتوان گفت که گام بعدی برای خانه نشینی نهایی او می تواند تعادل آرایش سیاسی در جمهوری اسلامی را دستخوش تحول کند.
خاتمی ها
سید محمد و سید محمد رضا خاتمی بیش از سایر اعضای خانواده شناخته شده اند. ماجرا برای برادر بزرگتر از ریاست مرکز اسلامی هامبورگ آغازشد. بعد نمایندگی مجلس شورای اسلامی، وزارت ارشاد اسلامی، ریاست کتابخانه ملی و سرانجام ریاست جمهوری و جریان اصلاح طلبی. او با خانواده معروف صدر نسبت سببی دارد و با این واسطه با خانواده آیت الله خمینی. همسران سید احمد خمینی و سید محمد خاتمی دختر خاله هستند و امام موسی صدر رهبر مفقود شیعیان لبنان دایی هر دو . محمد رضا خاتمی پزشک است و از بنیانگذاران جبهه مشارکت ایران اسلامی و اولین دبیر کل آن. او در انتخابات مجلس ششم نمایده اول تهران شد اما گفتند رهبر موافق نیست که ریاست مجلس را به عهده بگیرد. او با زهرا اشراقی نوه دختری آیت الله خمینی ازدواج کرده است. و شاید اگر این نسبت نبود در حوادث پس از انتخابات او هم بازداشت می شد. آنان اگر چه قدرت را واگذار کرده اند اما در اردوی مخالفان از اعتبار سیاسی برخوردارند. بویژه آن که به آلودگی اقتصادی متهم نشده اند. رییس جمهوری پیشین هرگز مواضع سیاسی برادر کوچکتر را تایید نکرده. اما به سبک ایرانی همواره برادر بوده اند.
لاریجانی ها
در جمهوری اسلامی لاریجانی ها با قدرت عجین شده اند. برادران کارامازوف جمهوری اسلامی همه در نجف زاده شده اند. اگر دهه ۸۰ برای بسیاری از خانواده ها پر از فرود بود. برای اینان روزهای فراز بود. هرچند برادر بزرگتر، محمد جواد هرگز به آرزوی خود که وزارت خارجه بود، نرسید اما علی و صادق این دهه را با ریاست بر دوقوه مقننه و قضاییه به پایان می برند. فرزندان آیت الله هاشم زاده آملی، خواهر زاده های آیت الله حسن زاده آملی هم هستند. علی لاریجانی که داماد آیت الله مطهری است سال ها در سپاه بود. بعد به وزارت ارشاد آمد و پس از آن یک دهه در صدا و سیما بود. نامزد ریاست جمهوری شد ولی ناکام ماند. مدتی در سمت مذاکره کننده ارشد اتمی در کنار احمدی نژاد بود. تا آن که استعفا داد و از حوزه قم به مجلس آمد و صندلی ریاست را از حداد عادل گرفت. صادق که برادر کوچکتر است داماد آیت الله وحید خراسانی و جوان ترین رییس قوه قضاییه است. او در میان فقیهان شورای نگهبان هم جوان ترین بود. و اکنون از سه قوه رسمی کشور ریاست دو قوه به یک خانواده رسیده است. اتقافی که می توانست پیش از این و در دهه ۷۰ برای خانواده خاتمی رخ دهد اما با مخالفت رهبر مواجه شد.
پهلوی ها


هنوز تاریخ در باره این خانواده در حال قضاوت است. حتی کم نیستند دولتمردانی که در سال های اخیر رضا شاه را ستوده اند. اما در باره فرزندش هنوز به تلخی یاد می کنند. هنوز ترجیح می دهند به همین ادبیات متوسل شوند که چپ ها ساخته اند. اما ستایش کنندگان از کارنامه باشکوه و شکوفایی اقتصاید وفرهنگی سخن می گویند. آنان ۳ دهه تبعید و غربت را با مرگ سپری کرده اند. در دهه ۵۰ محمد رضا شاه در مصر درگذشت. مادر و خواهرانش نیز در غربت درگذشتند. اما برای خانواده او دهه ۸۰ تلخ ترین حوادث رقم خورد. در سال ۸۰ لیلا پهلوی کوچکترین دخترش در اثر افسردگی در لندن خودکشی کرد. او به چهره نزدیک ترین به مادرش بود. و در آخرین سال این دهه علیرضا کوچکترین پسر خانواده در بوستون به زندگی اش پایان داد. او به چهره نزدیک ترین بود به پدرش. حوادث این سال ها و روزهای پس از انتخابات چنان موجی از نگاه حسرت بار به گذشته برانگیخته که حتی منتقدان جوان دوران پدر که اکنون خود نیز در غربت دوران کهنسالی را در پیش گرفته اند در این سوگ با خاندان پهلوی همدردی کردند. در سوگ شاهزاده ای که عاشق تاریخ ایران باستان و موسیقی بود. شاید او هم می خواست بداند چرا ما هنوز آرام نگرفته ایم و این کشتی توفان زده ، کی و کجا به ساحل خواهد رسید؟ وقتی فرح پهلوی ملکه سابق در مراسم یادبود فرزندش گفت همه ما در این سال ها شازده پسر و یا شازده خانمی را از دست داده ایم، کم نبودند کسانی که گریستند. همه در سوگ هم.
.....و پایان.
هنوز چند روزی تا پایان این دهه باقی مانده . بنابراین نمی توان از پایان آن سخن گفت اما می توان با نگاه به گذشته آینده را ساخت. امید به روزهای بهتر را آرزو کرد. آرزویی که همواره با ما بوده. و خواهد بود. تا روزی بهتر. اما در روزهای که گذشت بودند کسانی که از دنیای هنر و سیاست و قلم پر کشیدند. کسانی که شاید نظیرشان کمتر یافت شود. کاوه گلستان، فریدون فروغی، فرهاد مهراد، ایرج بسطامی،رضا کرم رضایی، فرامرز پایور، اسماعیل فصیح، بیژن ترقی،رضا ارحام صدر، مهدی خوانساری، مهدی آذر ایزدی، محمود شاهرخی، امین قیصرپور، محمد حقوقی، مهدی سحابی، محمد امین ریاحی، رزا منتظمی، خسرور فرشید ورد، سیمین آقارضی، ناصر عبدالهی، فواد توحیدی، کیوان سپهر، پروین سلیمانی، سیف الله داد، مهری مهری نیا، فرهاد خان محمدی،امیر قویدل، جمشید لایق، فرهنگ معیری، شاهرخ سخایی، عباس شباویز، نیکو خردمند، مهرداد فخیمی، اسماعیل داورفر، رضا ژیان، جمیله شیخی، جمشید اسماعیل خانی، محسن پزشکپور،محمود بنفشه خواه، کیومرث ملک مطیعی، جهان قشقایی، عطا جنکوک، نسرین خسروی، نعمت حقیقی، محمد رضا اعلامی،علی محمد حق شناس، معصومه سیحون، آندره آرزومانیان ،محمود بهرامی، عنایت الله رضا، رحیم رضا زاده ملک، کاظم برگ نیسی، بهمن محصص، فرید سلیمانیان، بیژن الهی، غلامحسین صالحیار، منصور تاراجی،علی نامور، رضا خندان، حسین نصر آبادی، سید رضا سید حسینی، پریرخ دادستان، مهدی آریان نژاد، محمد حسین باقی، حسین نصر آبادی، ابوالقاسم گرجی، نعمت الله گرجی،محمود روح الامینی، علی عامه کن، منصور خاکسار، حسین منزوی، محمد نوری، مرضیه، مهستی، رضا سغایی، پرویز مشکاتیان، مرتضی ممیز،عمران صلاحی، بهمن جلالی، منوچهر آتشی، شجاع الدین شفا، خسرو شکیبایی،علیرضا اسپهبد، شمس آل احمد، نادر ابراهیمی، تورج نگهبان، نادره خیرآبادی، فرخ لقا هوشمند، احمد عاشور پور، دلکش، تورج نگهبان، لعبت والا، پرویز یاحقی، همایون صنعتی زاده، مسعود رسام، پوپک گلدره، مهین شهابی، محسن یوسف بیگ، مهری ودادیان، رسول ملاقلی پور، داریوش همایون،ایرج افشار و از جوان ترین ها احمد بورقانی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.