آغاز مرحله پسانقلاب
سحاب سپهری
رخداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ حاصل عملکرد و تعامل عوامل بسیار بود که برخی چندین دهه قدمت داشتند. از طرف دیگر این رخداد، خود عاملی موثر شد در بسیاری رخدادهای بعدی تا به امروز (سه دهه بعد) که تا فرداهای آینده ادامه مییابند.
قیام بهمن ۵۷ به صورت یک لولای تاریخی درآمده که روندهای گذشته و آینده ایران را در دو مسیر خیلی متفاوت قرار داده است. سه سال بهمن ۱۳۵۷ تا بهمن ۱۳۶۰ پر تلاطمترین دوران این فرایند انتقال در پیوند بین گذشته و آینده ایران بوده است. این قسمت شامل مروری بر رخدادها در فاصله ۲۳ بهمن ۵۷ تا آخر اسفند ۵۷ است.
آغاز مرحله پسانقلاب[۱]
روز ۲۳ بهمن ۵۷ را شاید بتوان آزادترین روز در تاریخ ایران به حساب آورد. در این روز از سرکوب رژیم شاه خبری نبود و البته محدودیتهای رژیم تازه هم شروع نشده بود. در این روز مردم از زندانها و مرکزهای امنیتی رژیم شاه مثل زندان اوین، زندان کمیته مشترک در نزدیکی میدان توپخانه و مرکز ساواک در منطقه سلطنتآباد مثل نقطههای دیدنی تهران بازدید میکردند. در این روز جوی از خوشبینی عمومی در جامعه حاکم بود. در حالی که در راس هیچ یک از ساختارهای دولتی مسئولی وجود نداشت، ولی با این همه عمده خدمات عمومی به نحو معمول صورت میگرفت. در این روز آب، برق و تلفن تهران قطع نشد. در این روز هیچ پلیس راهنمایی در خیابانها وجود نداشت و هدایت رفت و آمد (ترافیک) در سطح شهر توسط مردم داوطلب صورت میگرفت و رانندهها در گذر از گرههای ترافیکی به هم تعارف میکردند!
هیچ ساختار نظامی و امنیتی دولتی در روز ۲۳ بهمن در تهران وجود نداشت، حتی یک نفر پاسبان در سطح شهر دیده نمیشد و نیروهای حکومت نظامی و ارتش هم همه پراکنده شده بودند. در این روز همه شهر به دست مردم اداره میشد. البته در این روز همان ساختارهای شبکههای اجتماعی در فعالیت بودند. در این روز غارت اموالی در جهت منافع شخصی در مقیاس محسوس صورت نگرفت؛ در این مورد هم همان ساختارهای اجتماعی عمل میکرد. به دیگر سخن این نوع عملکرد اجتماعی خود به خودی نبود.
مقایسه روز بعد از سقوط صدام حسین در بغداد (۹ آوریل ۲۰۰۳) با روز بعد از سقوط رژیم شاه در تهران (روز ۲۳ بهمن) میتواند بسیار جالب توجه باشد. در روز بعد از سقوط صدام، ارتش آمریکا در شهر بغداد مستقر و ناظر بود؛ ولی در بغداد تمامی ادارههای دولتی، حتی موزه ملی عراق غارت شد؛ ولی در تهران چنین موردهایی مشاهده نشد. روز ۲۲ بهمن در تهران کلانتریهای در سطح گسترده تسخیر شده و بعضی هم به آتش کشیده شده بودند؛ ولی اموال داخل ادارههای دولتی برای منافع شخصی غارت نشد. ساختمانهای مرکزی ساواک در منطقه سلطنتآباد پس از تسخیر غارت یا تخریب نشد و حتی زندان اوین هم سالم ماند.
حکومت اسلامی که پس از پیروزی قیام ۲۲ بهمن تشکیل شد، به سرعت پایههای خود را مستحکم کرد. حکومت جدید در ابتدا از دو بخش اصلی تشکیل میشد: بخش اول (معروف به بخش کلاهی) شامل افراد نزدیک به خط فکری مهندس بازرگان بود. بخش دوم (معروف به بخش سنتی) شامل افراد نزدیک به خط فکری آیت الله خمینی بود. مجموعه افراد وابسته به این دو بخش گروه معروف به «خودیها» را تشکیل میدادند. برای گروه «خودیها» دیگران همه «ناخودی» یا «غیر خودی» بودند. در همان زمان بود که حصار بین خودیها و ناخودیها در جامعه ایرانی به وجود آمد و تا به امروز هم دوام یافته است؛ اگرچه تعداد زیادی از خودیهای گذشته اینک ناخودی شمرده میشوند و تعداد زیادی از ناخودیهای قدیم هم روی در نقاب خاک کشیدهاند.
بخش اول حاکمیت (بخش کلاهی) به طور عمده شامل هوادران و اعضای نهضت آزادی و بخشی کوچکی هم از جبهه ملی بودند. کابینه دولت موقت بازرگان از این بخش کلاهی تشکیل میشد. اعضای دولت جدید میخواستند هرچه سریعتر بر ماشین دولتی به جا مانده از دوره شاه سوار شوند؛ ماشینی که در بهترین روزهایش به خود دولت شاه هم سواری مناسبی نمیداد!
بخش دوم شامل گروههای نزدیک به آیتالله خمینی بودند که طیفی بسیار باز را تشکیل میدادند که البته همگی معمم نبودند. این بخش از جمله شامل گروههای مذهبی (روحانیون)، گروههای وابسته به بازار و میدان، سازمان هیئتهای موتلفه اسلامی، اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویی در خارج از کشور که به ایران برگشته بودند، و دیگر نیروهای همسو مثل سازمان تازه تاسیس مجاهدین انقلاب اسلامی را شامل میشد. بدنه شورای انقلاب از افراد وابسته به گروه سنتی دوم تشکیل میشد. افراد وابسته به گروههای سنتی حاکمیت که از اعضای شورای انقلاب و وابستگان آنها دستور میگرفتند، خیلی سریع سازمانهای جدید رژیم- مثل سپاه، کمیته و جهاد سازندگی- را تشکیل دادند و از این پایگاهها شروع به گسترش دامنه قدرت خود کردند. به این ترتیب، به قول بازرگان، دولت او از روز اول مثل یک چاقوی بیدسته بود؛ ولی هرچه گذشت دولت او بیشتر شبیه چاقوی بیتیغه شد. دیری نگذشت که این چاقو نه دسته داشت و نه تیغه!
ساختار قدرت مجموعه افرادی است که در عمل قدرت حکومتی را اعمال میکنند. ساختار قدرت را میتوان حلقه کوچکتری در درون داخل ساختار حاکمیت در نظر گرفت. با این تفسیر ساختار قدرت زیر مجموعهای از ساختار حاکمیت است. از روز تشکیل جمهوری اسلامی در درون آن جناحهای مختلف در درون ساختار حاکمیت برای کسب قدرت و جناحهای مختلف در درون ساختار قدرت سعی در اخراج رقبا داشتند. در ابتدا در ساختار قدرت جمهوری اسلامی دو جناح رقیب شکل گرفت که عبارت بودند از گروه کلاهی بازرگان (نهضت آزادی) که دولت را تشکیل دادند و گروه سنتی که کنترل شورای انقلاب را به دست گرفتند. در بالای سر دو گروه و با فاصله زیاد آیتالله خمینی قرار داشت.
دولت موقت بازرگان که اعضای آن خود در دوره شاه سالها از نبودن آزادی شکوه کرده بودند، بعد از بهمن ۵۷ سعی کرد تعریفهای تازهای در مورد آزادی با توجه به حصار بین خودیها و ناخودیها ارائه دهند. هدف دولت بازرگان تثبیت حصار بین دو گروه خودیها و ناخودیها و تعریف دو دامنه متفاوت آزادی در دو طرف این حصار بین خودیها و ناخودیها بود. هدف آن بود به ناخودیها تفهیم شود که پیروزی انقلاب بدان معنی نیست که ناخودیها از همان دامنه آزادی خودیها برخوردارند! از نظر دولت موقت این نکته که ناخودیها با استفاده از شبکههای اجتماعی فعال در روزهای ۲۰ تا ۲۲ بهمن توانستند سرنوشت مرحله نهایی انقلاب را تعیین کنند سابقهای بسیار خطرناک برای آینده بود. در این راستا محدود کردن آزادیها و فعالیت تشکلهای ناخودیها در دستور قرار گرفت.
قطبزاده در ساختمان جام جم
مهندس بازرگان در اولین حکم دولتی خود صادق قطبزاده را به سرپرستی سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران منصوب کرد. عملکردهای قطبزاده به زودی به صورت نماد دولت بازرگان در رابطه با تفاوت دامنه آزادی در دو طرف حصار جداکننده خودیها وناخودیها درآمد. قطبزاده، تا قبل از بهمن ۵۷، یکی از اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا و امریکا بود که برای مدتی بیشتر از ۱۵ سال در خارج از کشور زندگی کرده بود. به این ترتیب او در جامعه ایرانی چهرهای کاملاً ناشناخته بود.
قطبزاده با استقرار در ساختمان مرکزی سازمان رادیو و تلویزیون ملی، معروف به ساختمان جام جم، خود را تیولدار کل این سازمان و وارث قطبی، رئیس قبلی همان سازمان در زمان شاه میدانست. قطبزاده با استقرار در ساختمان جام جم فکر میکرد که از پایین تا بالای سازمان رادیو و تلویزیون و همینطور دفتر مخصوص، اتومبیل مخصوص، هلیکوپتر مخصوص و حتی منشی شخصی قطبی را هم به ارث برده است. او از وقت پخش برنامههای تلویزیون برای معروفیت و توجیه نظرات شخصی خود استفاده میکرد.
قطبزاده معجون عجیبی بود! او در همان روزهای اول مردم داخل ایران را متهم کرد که با اطاعت از رژیم شاه با او همکاری کردهاند؛ اتهامی که البته به خارجنشینانی مثل خودش اصلاً نمیچسبید! او روز دیگر برای همان مردم توضیح داد که ما انقلاب کردیم، عوضش شاه را هم بیرون کردهایم! ولی مهمترین کار قطبزاده اعمال رویه کنترل انحصاری خودیها بر رسانه همگانی رادیو تلویزیون ملی بود؛ سنتی که تا به امروز از او به یادگار مانده است. بر این مبنا خودیها برنامه ارائه میسازند و ناخودیها فقط آن برنامهها را تماشا میکنند. میراث قطبزاده به صورت یکی از سنگ بناهای محدود کردن آزادیهای فردی و اجتماعی در دوران پسانقلاب در آمد.
ظهور مثلث بیق
آیتالله خمینی در خارج از ایران با گروه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و امریکا در ارتباط بود. وقتی که او در مهر ۵۷ از عراق به فرانسه رفت اعضای همین گروه در فرودگاه به استقبال او رفتند. از میان کارگزاران آیتالله خمینی در دوران اقامت او فرانسه سه نفر که سابقه فعالیت در انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و امریکا داشتند، بیشتر از همه در فرنگ معروف شدند. این سه نفر عبارت بودند از آقایان ابوالحسن بنیصدر، ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده. هر یک از این سه نفر در سال های آغاز دهه ۱۳۴۰ به خارج مهاجرت کرده و تا بهمن ۱۳۵۷ هم در خارج از کشور اقامت داشتند. در آن دوران ۱۵ ساله اطلاع آنها از سیر وقایع در داخل کشور از راه دور صورت میگرفت.
این گروه سه نفره در دوران اقامت آیتالله خمینی در فرانسه، به شهادت خاطرات به جا مانده از آن دوران، در بین خود دائم در کشاکش و رقابت قدرت بودند و هریک فقط خود را مشاور ارشد آیتالله خمینی اعلام میکرد! آن سه نفر در عین حال سه نقش متفاوت ولی مکمل با هم را به عهده داشتند. قطبزاده از قبل توسط یک دوست نزدیک خود (به نام خانم کارول جروم[2]) ارتباطهای خوبی با خبرنگاران مطبوعات فرنگ داشت. قطبزاده نقش مدیر روابط عمومی گروه را بازی میکرد. عمده خبرنگاران متعددی که در آن دوران با آیتالله خمینی مصاحبه کردند در ارتباط با همان دوست قطبزاده بودند. در آن دوران یزدی نقشی شبیه به رئیس ستاد برای آیت الله خمینی را داشت. او که در آن زمان زبان فارسی را با ته لهجه آمریکایی صحبت میکرد، برای خبرنگاران انگلیسی زبان نقش مترجمی را به عهده میگرفت.
بنیصدر در رابطه با نقشهای قطبزاده و یزدی حرفی برای گفتن نداشت؛ اگرچه مشکل میتوان موضوعی را یافت که او خود را در آن متخصص نداند! نقش اصلی بنیصدر آن بود که توجیههای مناسب برای موضوعهای نظری تدوین کند. به عنوان مثال او جزوهای به نام «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» نوشته بود که شامل روشهای اجرایی کردن (اوپراسیون) کتاب «حکومت اسلامی» نوشته آیت الله خمینی است. «ولایت فقیه» موضوع اصلی کتاب «حکومت اسلامی» نوشته آیتالله خمینی در سال ۱۳۵۸ به صورت محور قانون اساسی جمهوری اسلامی درآمد. بنیصدر مصاحبهای با خبرنگار کیهان انجام داد که در کیهان روز اول بهمن ۵۷ چاپ شد. او در طی این مصاحبه کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» را خلاصه کرد و در عین حال پیش زمینههای انتشار «حکومت اسلامی» را هم توجیه کرد.
همان سه نفر جزو همراهان آیتالله خمینی در پرواز از پاریس به تهران هم بودند. این سه نفر بیشتر از ۱۵ سال خارج از ایران زندگی کرده بودند و حتی خیابانهای تهران را هم نمیشناختند. آنها در زمان ورود به ایران در نیمه بهمن ۵۷ برای جامعه ایرانی کاملاً ناشناخته بودند. این سه نفر به محض پیروزی قیام ۲۲ بهمن نقشهای کلیدی را در ساختار حکومت جدید به دست گرفتند.
کنترل انحصاری قطبزاده بر تلویزیون دولتی امکان معرفی سریع این سه نفر به جامعه ایرانی را فراهم آورد. جامعه ایرانی فقط یک ماه بعد از قیام ۲۲ بهمن به همت برنامههای تلویزیون قطبزاده با چهره، منش، طرز حرف زدن و رویههای عملکردی این گروه سه نفره به خوبی آشنا شده بودند. به این ترتیب این گروه سه نفره در سطح جامعه ایران نه تنها معروف؛ بلکه خیلی سریع به «مثلث بیق» مشهور شد. بیق شامل حرف اول اسم گروه سه نفره بنی صدر، یزدی، قطبزاده بود. یک جستوجوی ساده عنوان «مثلث بیق» در موتور جستوجوگر گوگل نشان میدهد که این اصطلاح برای همان گروه سه نفره هنوز از خاطرهها نرفته است. در ضمن قطبزاده یک سال بعد در پاییز سال ۵۸ وزیر امور خارجه شد. او سه سال بعد در شهریور ١٣۶١ توسط جمهوری اسلامی اعدام شد.
قدرت گرفتن جناح سنتی
در بالا گفتیم که حکومت جدید در ابتدا از دو بخش اصلی کلاهی و سنتی تشکیل میشد، عملکرد بخش کلاهی مرور شد. بخش سنتی حاکمیت از همان ابتدا به موازات بخش کلاهی دولت بازرگان شروع به عمل کرد. آغاز اعمال حاکمیت بخش سنتی جمهوری اسلامی را میتوان پنجشنبه ۲۶ بهمن سال ۱۳۵۷ در نظر گرفت. در این شب چهار امیر ارتش شاه توسط حاکم شرع صادق خلخالی به سرعت محاکمه و بلافاصله اعدام شدند. این چهار نفر عبارت بودند از: ارتشبد نصیری رئیس قبلی ساواک، سپهبد رحیمی فرمانداز نظامی تهران، سرلشکر ناجی فرماندار نظامی اصفهان و سرلشکر خسروداد فرمانده هوانیروز. موقعیت سرلشکر خسروداد از سه نفر دیگر متفاوت بود. سه نفر دیگر افرادی شناخته شدهای در رابطه با سرکوب حرکتهای مردمی بودند، ولی خسروداد با وجودی که افسری زبده و فعال بود، به طور مسقتیم نقشی عیان در سرکوبهای مردمی نداشت. خیر این اعدام ها صبح روز بعد از رادیو پخش شد. برای شنیدن متن این خبر اینجا را کلیک کنید.
در آن زمان نحوه این محاکمه برقآسا و اجرای حکم اعدام آن چهارنفر توجه کافی را در داخل ایران به خود جلب نکرد. به واقع بسیاری افراد و گروههای سیاسی ناخودی آن اعدامها را به عنوان یک عمل انقلابی تایید کردند. بسیاری از روشنفکران دموکرات هم در برابر این دادگاه برقآسا و اعدامهای گروهی (فلهای) موضع روشن نگرفتند؛ حتی برخی آن نوع محاکمه و اعدام سریع و فلهای را تایید هم کردند. برای آنها حقوق بشر و عملکرد دادگاههای معمول در آن شرایط شامل امیران شاه نمیشود، ولی موضوعی که همه آنها توجه نکردند این بود که این نوع محاکمه و اعدامهای فلهای در عمل سرآغازی بر تسلط دادگاههای انقلاب شد.
اعدامها برای چند روزی متوقف شد و این احساس را به وجود آورد که موضوع به همان چهار امیر ارتش ختم شده است، ولی بعد از چند روز وقفه اعدامهای گروهی امیران ارتش شاه تکرار شد و روزنامههای آن دوران مثل کیهان و اطلاعات مرتب عکس جنارههای سوراخ سوراخ شده این افراد را در صفحه اول خود چاپ کردند. در همین رابطه نام و چهره صادق خلخالی به عنوان فردی که احتمالاً بیشترین حکم اعدام را صادر کرد معروف شد. ماشین اعدام بعد از آن بیشتر و بیشتر کار کرد و حکمهای اعدام تمامی ردههای پرسنل ارتش از سپهبد تا گروهبان و نیز افراد غیر نظامی از نخست وزیر تا کارمند را شامل شد. در مرحلههای بعد این ماشین در مورد گروههای متعدد دیگری از جمله گروههای مخالف با رژیم سابق نیز فعال شد. به زودی تعداد افرادی که با رژیم قبل مخالفت کرده بودند و توسط این ماشین سر به نیست شدند از تعداد کارگزاران رژیم قبلی بسیار زیادتر شد.
به دنبال تشکبل حصار بین خودیها و ناخودیها درگیریهایی بین رژیم جدید و معترضان شروع شد. این درگیریها در ابتدا موضعی و خفیف بود، ولی به موازات بالا رفتن حصار بین خودیها و ناخودیها در طول ماه اسفند درگیریها به مرور شدت گرفت. کردستان که از قبل زمینههای درگیری را داشت، محل اولین درگیری مسلحانه شد. به دنبال یک سری درگیریهای محلی در شهرهای کوچک کردنشین، مثل بوکان و سردشت، در آخرین روزهای سال ۵۷ اولین درگیری عمده در شهرهای بزرگ کردنشین مثل مهاباد و سنندج اتفاق افتاد. این درگیریها همه تحت تاثیر قیام مسلحانه بهمن و فرایند توزیع اسلحه در آن بود. به دنبال کردستان درگیریهای مسلحانه در مناطق قومی دیگر مثل ترکمن صحرا و خوزستان در بهار سال ۱۳۵۸ شروع شد.
پینوشتها:
1-Post-Revolution
2- Carole Jerome
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.