۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

نامه ی خواندنی جی دی سلینجر به ارنست همینگوی

نامه جی دی سلینجر به ارنست همینگوی

اگر ناخلف هستید نخوانید
سلینجر، همینگوی را برای اولین بار در زمان جنگ جهانی دوم در اروپا ملاقات كرد. نامه‌ای كه در زیر ترجمه‌اش را می‌خوانید از سوی جی.دی سالینجر به ارنست ‌همینگوی در سال 1946 ارسال شده است. چندی پیش این نامه برای اولین بار در كتابخانه جان اف. كندی بوستون آمریكا به نمایش عموم قرار داده شد.

پاپای عزیز: این نامه را از بیمارستان افسرها در نورنبرگ برایت می‌نویسم. خبر قابل عرضی نیست جز غیبت كاملا مشهود كاترین باركلی. فردا یا پس فردا از بیمارستان مرخص می‌شوم. مشكل خاصی ندارم جز ترس و ناامیدی مزمنی كه فكر كنم با كمی حرف زدن با یك نفر كه مشاعرش درست كار كند رفع شود. از من خواستند در مورد زندگی ام در دوران جوانی بنویسم (زندگی معمولی‌تر از چیزی كه فكرش را بكنی - عجب!) و در مورد دوران كودكی ام (كه عادی بود. مادرم تا زمانی كه 24 ساله شدم مرا به مدرسه می‌برد- خیابان‌های نیویورك را كه می‌شناسی) و بعد از من پرسیدند كه دوست داری ارتش چگونه باشد. من همیشه ارتش را دوست داشتم.

لستر همینگوی را قبل از این كه لشگر چهارم به آمریكا برگردد دیدم. او به خانه ما در وسنبرگ آمد و با هم صحبت كردیم. آدم نازنینی است. تقریبا همه افراد واجد شرایط را در بخش ما دستگیر كردند و تعداد بسیار معدودی باقی مانده اند. الان بچه‌های زیر ده سال را اگر فین فینی باشند انتخاب می‌كنیم. فرم‌های دستگیری قدیمی را به ارتش ببر و یك گزارش را چاق و چله به ارتش بده. سروان اولی اپلتون افسر فرمانده گروه اعزامی، از طریق صلیب سرخ از خدمت مرخص شد و با شانه‌هایی سرشار از ستاره‌های برنزی به آمریكا برگشت. قبل از اینكه برود به خاطر ایام گذشته عكس اموالش در اسكارسدیل را دست به دست داد تا همه نگاه كنند. برای اكثر ما لحظه كوفتی ناگواری بود. از رمانت چه خبر؟ امیدوارم كه سخت مشغول نوشتنش باشی. به فیلم‌های سینمایی نفروشش. به عنوان رئیس باشگاه خیلی از طرفدارانت، وقتی می‌گویم «مرگ بر گاری كوپر» كاملا آگاهم كه طرف اعضا این جمله را ادا می‌كنم. واقعا داری روی رمان جدیدت كار می‌كنی؟ خوب می‌دانم كه ماشین‌ها در كوبا امن نیستند. از مركز خواستم من را به وین بفرستند اما تابه‌حال نتیجه نداده است. در سال 1937تقریبا به مدت یك سال در آن جا بودم و دلم می‌خواهد باز هم آن جا اسكیت روی یخ بكنم. این چیز زیادی نیست كه من از ارتش می‌خواهم. دو داستان كوتاه دیگر نوشتم و البته چند شعر و یك قسمت از یك نمایشنامه. اگر از ارتش بیرون بزنم شاید نمایشنامه را تمام كنم. با یك اصلاح سر اساسی فكر كنم یك هولدن كالفیلد بشوم و در نمایشم بازی كنم. یك بار در «پایان سفر» نقش رالی را بسیار پر احساس بازی كردم. سرشار از احساس. حاضرم بازوی راستم را بدهم و از ارتش جان سالم به در ببرم اما حاضر نیستم یكی از این نسخه‌های‌ نجات دهنده تحت عنوان این-مرد-برای-ارتش-مناسب-نیست توسط دكترهای ارتش من را معاف كند. یك رمان پر از احساس در ذهن دارم و مطمئنم تا سال 1950 یك نویسنده را آدم احمق خطاب نمی‌كنم. من یك احمق نادان هستم. اما مردمان ناخلف نباید در مورد این موضوع چیزی بدانند. امیدوارم بتوانی چند خطی برایم بنویسی. از صحنه كه خارجش كنی، خیلی راحت‌تر می‌توانی با شفافیت فكر كنی. منظورم كارت است. امیدوارم دفعه بعد كه به نیویورك آمدی من آن دور و بر باشم و اگر وقت داشتی ببینمت. صحبت‌هایی كه این جا با تو داشتم تنها چند لحظه امیدواركننده از كل كار و بارمان بود.
ارادتمند
جری سلینجر

پی نوشت: خوشحال می‌شوم اگر اینجا كاری از دست من بر می‌آید یا پیغامی را كه می‌توانم به كسی برسانم به من بگویی تا انجامش بدهم. پروژه كتاب داستان هایم كه به نظرم واقعا عالی بود با شكست رو به رو شد. می‌دانی كه ماجرای گربه دستش به گوشت نمی‌رسید و... نبود. من همچنان با احساسات و دروغ‌ها پیوند محكمی دارم اما دیدن اسمم روی یك كت خاكی هر گونه پیشرفتی برای سال‌های بیشتری به تاخیر خواهد انداخت. ادموند ویلسون یك كتاب از نوشته‌ها و عكس‌های اسكات فیتزجرالد را منتشر كرده (كه به نظر من ایده كثیفی است) و اسمش را «شكستن» گذاشته است. مالكوم كولی كتاب را در نیویوركر تحلیل كرده یا می‌شود گفت در واقع فیتز جرالد را به روشی كه از مردان مرده تجلیل می‌كنند تحلیل كرده است. نوشتن یك نقد «خوب» روی آثار فیتز جرالد بسیار آسان است. تمام كاستی‌هایش بسیار نمایان است و چندتایی هم كه این گونه نیست خود فیتز جرالد خودش آن‌ها را اذعان كرده است. منتقدین را برای عدم «پیشرفت» فیتز جرالد باید نكوهش كرد. كاملا واضح است كه كسی كه كتابی مثل «گتسبی» را می‌نویسد هیچ وقت نمی‌تواند «پیشرفت» كند. هنر او یا زیبایی‌اش تنها بر ضعف‌هایش می‌تواند قابل اطلاق باشد. این طور فكر نمی‌كنی؟. من مانند منتقدین به این اعتقاد ندارم كه «آخرین نواب» بهترین كتاب اوست. او برای پیچاندن داستان به سمت گتسبی كاملا آماده است.
با بهترین‌ها برای تو/ جی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.