گفتگوي ويژه با يك پرويز برومند اما فراموششده: هرشب گريه ميكنم که چرا نرفتم عيادت ناصرخان/ دو بار شبانه و پنهاني رفتم سر قبر حجازي/ مربي نشدم چون هنوز هم داعيه بازي کردن دارم/ همه مردها و نامردها؛ من هنوز زندهام
آهاي... کساني كه يك روزي براي من هورا کشيديد و يك روزي به من ناسزا گفتيد... من زنده هستم. همه کساني که اشتباه نميکنيد.... من زنده هستم. همه مردها؛ همه نامردها... من زنده هستم.
علي خماند
مدتهاست از آن پرويز برومندي که جلوي همه ميايستاد و هر کسي نميتوانست سمتش برود خبري نيست. بازي زمانه روي بدش را به پرويز نشان داده و زندگي او به سکانس تلخش رسيده است. سکانسي که فقط اسمي از يک ستاره باقي ميماند. خبرنگار تماشا به بهانه مرگ حجازي با او تماس گرفته و در مقدمه اين مصاحبه مينويسد:
اگر شرايطش بهتر بود حتما حرفهاي ديگري هم به من ميزد اما فقط به اين اکتفا کرد: «تو اين همه سال کجا بودي؟ چطوري فکر کردي من زنده هستم؟» پرويز در تنهايي خودش روزگار سپري ميکند و هر بار هم تاکيد ميکند که زنده است. بهانه ما براي صحبت با برومند اتفاقات بازي استقلال- سايپا و ماجرايش با حجازي بود اما او آنقدر حرف داشت که آن اتفاق در لابهلاي حرفها گم شد.
الان چه کار ميکني؟ کجا هستي؟
من الان بيکارم و با همسرم دارم زندگي ميکنم؛ زندگي سختي را دارم ميگذرانم.
آن همه شهرت و اتفاقات بايد به اين زندگي سخت ختم ميشد؟
نميدانم. من الان بيکارم. کاري ندارم. ميخوابم... تمريني ميکنم تا بشه شب. شب هم تلويزيون نگاه ميکنم. زندگيام همين جوري خلاصه ميشه.
اينجوري زندگي کردن هم خيلي سخت است. خرج زندگي؟
اه اه.... ولش کنيد فقط بهت ميگم که خيلي سخت دارم زندگي ميکنم.
از پولهاي دوران بازيگريات پساندازي مانده؟
من دوست ندارم اين چيزها به رسانهها کشيده شود. من در زندگيام همه چيزم را دادم رفت و الان فقط بچههايم را دارم. تيم راهآهن را هم بعد از رفتن از استقلال از ليگيک آوردم بالا... فقط همان سال را بازي کردم. بعدش هم اکبر ميثاقيان پيشنهاد مربيگري داد که قبول نکردم.
چرا قبول نکردي؟
من هنوز هم داعيه بازي کردن دارم. بدنم را نگه داشتم. دارم تمريناتم را انجام ميدهم. هنوز ادعا دارم ميتوان بازي کنم. ميتوانم حداقل الان بشوم گلر سوم استقلال... اگه يه مربي بياد... يه مربي که من برايش زحمت کشيدم. يعني پرويز برومند آنقدر بدبخت شده که گلر سوم يک تيم هم نميتواند بشود؟!
اصلا فرض کنيد يه گلر سومي وسط زمين فوتبال افتاد مرد... فرض کنند آن گلر پرويز برومند است. سخته؟ نه سخت نيست. من الان به هيچ چيزي براي دروازهباني نياز ندارم. فقط احتياج دارم بدنم آماده بشود. من 40روز فرصت ميخواهم تا بدنم رو آماده کنم چون اضافه وزن هم ندارم. در ليگ برتر فوتبال يه مربي وجود ندارد که بياد به پرويز برومند اعتماد کند؟ بيايد همه حرفهايي که از اول فوتبالم وجود داشت تا الان را بگذارد کنار و بگويد پرويز برومند من امروز شما را شناختم. نه پرويز برومند قبلي... نه پرويز برومند جام جهاني رفته... نه پرويز برومند استقلال بازي کرده... شما را به عنوان پرويز برومندي که همين الان شناختم قبول ميكنم. اگر خوب بودي که بمان ولي اگر خوب نبودي فکر ميکنم مُردي!
کدامتان سراغ من را گرفتيد؛ ببينيد پرويز برومند مرده يا زنده است... اصلا چطوري زندگي ميکند. يک مثال برايت ميزنم از يکي از دوستانم که در دوران استقلال هميشه با من بود. روزي شد که من کتفم آسيب ديد؛ به امير قلعهنويي گفتم من دستم 6ماه ديگر خوب ميشود برميگردم؛ معرفت نکردند اين کار را بکنند و رفتند توپالوويچ را آوردند. من دلم شکست و اشتباه بزرگ زندگيام را کردم. قلعهنويي به من گفت بمان ما برنامه داريم براي تو، اما من لج کردم. آن موقع جوان بودم، کلهام باد داشت و از استقلال رفتم. همان موقع 140ميليون تومان از استقلال ميخواستم. با اين حال گفتم رضايتنامه را بدهيد من بروم. همين شخصي که گفتم ميدانست من 140ميليون طلب دارم و بخشيدم. در ايام عيد من از او دو ميليون خواستم، آنقدر من را اينور و آنور دواند. آنقدر من را بازي داد. بخواند خودش متوجه ميشود. با خودم گفتم بس کنيد... يه زماني من 200ميليون از اين باشگاه ميخواستم و نگرفتم و رفتم. اين برايم خيلي درد داشت. همين آقا اگر من فردا بميرم اولين نفري است كه ميآيد بالاي جنازهام. نه به خاطر برومند... خودتان ميدانيد براي چه ميآيد.
چرا آن موقع از 200 ميليون گذشتي که الان پشيمان باشي؟
ميداني چرا؟ من زندگيام را دادم و فكر ميکردم در ميآورم و به اين پولها نياز ندارم. اگر ميدانستم جامعه اين شکلي ميشود. اگر ميدانستم دوست و رفيقهايم ميروند قايم ميشوند. اگر ميدانستم که همه باورشان شده که پرويز برومند نابود شده؛ هيچ وقت از يک تومانش هم نميگذشتم.
الان رابطهاي با باشگاه استقلال داري؟
هيچ رابطهاي ندارم. فقط قبل از عيدي آن اتفاق افتاد و ديگر سراغشان نرفتم.
چرا به مراسم ختم و تشييع جنازه ناصر حجازي نيامدي؟
من آمدم اما نميخواستم بعضيها را ببينم.
چرا نميخواستي ببيني؟
چون... نميخواهم بنويسي. بگذريم.
چرا ظاهر نشدي؟
دو بار شبانه رفتم سر قبرش. رفتم عقدههاي دلم را خالي کردم. هيچکس نبود. نميخواستم کسي باشد. صحبت کردم... حرف زدم با حجازي. دلم خالي شد.
رابطه شما با حجازي چطور بود؟
خيليها فکر ميکردند ما با هم خوب نبوديم. ولي ايمان دارم که ناصر حجازي ته قلبش من را دوست داشت و من هم ته دلم ناصر حجازي را ميپرستيدم. من به خاطر ناصر حجازي آمدم استقلال؛ اين را به خودش هم گفتم. من را آن زمان هم پرسپوليس ميخواست و هم 10تا تيم ديگر. عليآقا صدبار براي من پيغام فرستاد. حتي دفترش هم رفتم اما من فقط و فقط و فقط به خاطر ناصر حجازي به استقلال آمدم. نه منزوي را ميشناختم و نه فتحاللهزاده و نه جويباري، براي من حجازي مهم بود. 6سال براي استقلال بازي کردم براي 6ميليون تومان. کي باورش ميشد؟! من 6سال براي استقلال مفت بازي کردم. آن 200ميليون براي بعد از سال80 است. چون سرم گرم بود با تيم ملي و اصلا فکر پول نبودم. داشتم از فوتبال لذت ميبردم. عشقم فقط ناصر حجازي بود و عشقم فقط استقلال بود. به فکر پول نبودم و اصلا فکر اين روزها را نميکردم.
همانطور که گفتي در اذهان اينطور برداشت شده است که رابطه تو و حجازي خوب نبود و آن هم برميگردد به بازي معروف سايپا. ميخواهي الان اين جريان را روشن کني؟
اين داستان را صد بار روشن کردم. ديگر دوست ندارم در موردش حرف بزنم. چون الان ناصر حجازي فوت کرده و همه چيز تمام شد.
بعد از آن اتفاق شما با حجازي صحبت کرديد؟
صدبار... من عاشق ناصر حجازي هستم. حجازي خودش ميدانست که هر ورزشکاري آبروي خودش را بيشتر از خيليهاي ديگر دوست دارد. حجازي آدم صريحاللهجهاي بود و اگر چيزي بود در مورد من ميگفت. من آبروي خودم را بيشتر از حجازي دوست داشتم. ذهنيتهايي که آن موقع به وجود آمد اشتباه بود.
اما يکي از همبازيهايتان در همان تيم نه در تشييع حجازي شرکت کرد و نه در ختم آمد؟
من به کار کسي کار ندارم اما زماني که ناصرخان در بيمارستان بود متاسفانه من ايران نبودم. من در وظيفهام كوتاهي کردم و نرفتم عيادتش. اشتباه بزرگي کردم. هر شب اشکم درميآيد که چرا نبودم بروم عيادتش. من اصلا فکرش را نميکردم که حجازي از بين ما برود. حقيقتش ميترسيدم به مرگ ناصرخان فکر کنم. سر نماز دعا ميکردم تا هرچه زودتر خوب شود.
يک صحبتي هم از آن بازي بين تو و حجازي بيرون آمد. او تو را اخراج کرد و حتما يادت هست كه گفتي «ناصرخان ببيند فردا مربي استقلال هست، بعد من را اخراج کند!»
نه اينطوري نبود. من مرد هستم و حرفم را ميزنم. محمد خرمگاه گفت ناصرخان ميگويد برومند نيايد سر تمرين تا به او اعلام کنم. من آنجا اين حرف را زدم، ولي هيچ چيزي پشت حرفم نبود و ميخواستم جواب حجازي را يکجوري بدهم. من باور نميکردم حرفم واقعيت پيدا کند. من گفتم ببيند فردا مربي استقلال هست؟ اما خداي من و حجازي شاهد است که من هيچ قصدي و هدفي نداشتم كه اين حرف را زدم.
در کار اين مسائل پيش ميآيد و الان که ناصرخان فوت کرده نبايد به خاطر اين حرف من را جلوي ايشان قرار بدهند، چون من عاشق ناصر حجازي بودم. من كه مدير باشگاه استقلال نبودم، يک بازيکن عادي بودم. من آن روز مچ پايم خراب بود و قرار نبود بازي کنم. با لباس شخصي آمده بودم سر بازي. ناصرخان آمد توي رختکن و گفت چرا ساک نياوردي. من گفتم پام خرابه نميتونم بازي کنم. دکتر نوروزي را صدا کرد و شاهد هم هست.
ناصرخان گفت اين در هر صورتي بايد بازي کند. ناصرخان خودش اصرار کرد؛ شاهد بعدي من حميد بابايي که آن موقع دروازهبان استقلال بود که کفش و دستکش او را گرفتم. پيراهن يحيوي را هم گرفتم و رفتم بازي کردم. من اگر قرار بود بازي کنم ساک خودم را ميبردم نه از اين و آن لباس و کفش بگيرم. ديگر نميخواهم در موردش حرف بزنم تا آخر عمرم هم ديگر جواب کسي را نميدهم که در مورد اين اتفاق با من حرف بزند. اين حرفها را خيلي جاها گفتم اما ننوشتند و براي آخرين بار گفتم.
ناصر حجازي در دوران مربيگرياش در باشگاه استقلال به حقش رسيد؟ آن احترامي که باشگاه استقلال بايد به حجازي ميگذاشت را گذاشتند؟
نه... نه! باشگاه استقلال احترام ناصر حجازي را در حد اسم و نامش نگه نداشت. ناصر حجازي بايد مثل فرگوسن در استقلال ميشد. بعضيها در کنار ناصر حجازي فقط لذت شهرت و افتخار را ميبردند. نه اينکه بيايند بگويند مشاور اول باشگاه استقلال؛ مردم اين پستهاي فرمايشي را ميفهمند. آنهايي که در كنار فوتبال هستند اين پستها را باورشان نميشود و ميدانند که اين پستها سرکاري است.
شما در دوران بازي دوستاني داشتيد مثل احمد مومنزاده يا مهدي هاشمينسب. اينها الان با شما ارتباط دارند؟
نه... هيچ کدام از اين ها با من تماس ندارند. دوست ندارم راجع به آنها صحبت کنم. چون من يکسري دوست داشتم اما وقتي تو هم از ماضي و گذشته حرف ميزني يعني پس هيچ وقت نبوده و آن زمان هم دوستي نبود. من پرويز برومندي بودم که يک زماني بازي ميکردم اما الان پرويز برومندي هستم که در خانهام نشستهام و کسي سراغي از من نميگيرد. همه اين اتفاقاتي هم که بر سرم آمده مقصرش خودم بودم. نه از دوستي انتظار دارم و نه کسي... بزرگترين دوستهاي من دردي از من دوا نميکنند. الان بهترين دوست من همسرم است که کنارم است يا مادر، خواهر و برادرم هستند که کنارم هستند.
آخرين باري که استاديوم آزادي رفتي کي بود؟
سال85... الان پنج ساله فوتبال را از استاديوم نگاه نکردم.
چرا نميروي استاديوم؟
ما فرهنگ جامعهمان عوض شده است. من فرهنگم براي يک برهه از زمان است و در همان فرهنگ ماندم. فرهنگ آن دوره الان با اين دوره از زمان هيچ ربطي ندارد و در تضاد هستند. من فرهنگ آن مردمان را، فرهنگ آن تماشاگرمان را دوست دارم. دوست دارم همه دوستانم آن شکلي با من باشند که آن زمان بودند... ولي نيستند. ببين، پس تقصير آنها نيست. تقصير من است. من هم بايد فرهنگم عوض ميشد که نشده؛ پس ميماند توقع و انتظارم که بيهوده است.
از گلرهاي جديدي که هستند، كار كدامشان را ميپسندي؟
به نظرم گلر جديدي نداريم. شما ميخواهيد بهترين گلرهاي ايران را نام ببريد. الان بهترين گلر ايران رحمتي است که از دوران من است.
حرف آخر؟
آهاي من پرويز برومند هستم... نمردهام. همه کساني که يك روزي پرويز برومند را ميشناختيد... همه کساني که يك روزي برايتان زحمت کشيدم و براي شما فوتبال بازي کردم... من زندهام. همه مديرها، همه مربيها، من زنده هستم. همه همدورهايها، همه رفقايي که توي اردو با هم بوديم... من زنده هستم. کساني كه يك روزي براي من هورا کشيديد و يك روزي به من ناسزا گفتيد... من زنده هستم. همه کساني که اشتباه نميکنيد.... من زنده هستم. همه مردها؛ همه نامردها... من زنده هستم. همه کساني که يك روزي خودم را به خاطرتان خراب کردم... پرويز برومند زنده است. همه روزنامههاي ورزشي که يك روزي روي جلدتان بودم... من زنده هستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.