۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

بخشی از خاطرات فرزندان هاله سحابی


«هاله همان که به جای نوشتن بازجویی‌هایش، نقاشی صحنه‌های تظاهرات را برای بازجوها می‌کشید» ، «همان هاله که زمان جنگ چهار بار از جبهه و پشت جبهه اخراجش کردن». هاله همان که…
این ها بخشی از خاطرات فرزندان هاله سحابی درباره مادرشان هست.هاله سحابی سه فرزند داشت. دو دختر دوقلو (آسیه و آمنه) و یک پسر (یحیی).
آنها پس از کشته شدن مادرشان دست به قلم بردند و برای کسانیکه هاله را نمی شناختند نوشتند.
متن این نوشته به شرح زیر است:
هاله از اون آدم های پر خاطره‌ست. نه فقط برای ما که بچه هاشیم. همه باهاش خاطره دارن حتی اونایی که یکی دوبار بیشتر ندیدنش. خاطره‌های خاص، خاطره‌هایی که فقط ذهنی نیست. دفتر شعرهاشو هدیه می‌داد و تابلوهای نقاشی‌اش را. برای بعضی‌ها هم شعر می‌سرود و یا روی نوار کاست با صدای خودش دکلمه می‌خواند.
آهسته آهسته این روزها که می‌گذرد و یکی یکی خاطره‌های بیشتری به یاد می‌آید، در می‌یابیم که خاطره‌های هاله چقدر جورواجورند. خاطره‌های طنزگویی، شجاعت، غم‌خواری، هنرمندی، سخنوری، کار علمی و اجتماعی.
خاطره هاله وقتی که سخنرانی «حقوق زن در قرآن»اش غیرمذهبی‌ها را هم شگفت‌زده کرد. همان هاله که با لطیفه‌هایش همه روده‌بُر می‌شدند. همان هاله که در بهارستان وسط هزارتا نیروی گاردی، پلاکارد «شاه فریاد مردم را دیر شنید» در دست داشت. همان که به جای نوشتن بازجویی‌هایش، نقاشی صحنه‌های تظاهرات را برای بازجوها می‌کشید. همان هاله که زمان جنگ چهار بار از جبهه و پشت جبهه اخراجش کردن، به جرم نسبت داشتن با لیبرال‌ها! و هر بار دوباره با پررویی بر می‌گشت.
همان که برای خنده بچه‌ها ادای خرسی‌خانوم و خاله قورباغه‌ی گلنار رو در می‌آورد. همان که مدافع سرسخت کالای ایرانی بود و با همه بر سر خریدن جنس خارجی جر و بحث می‌کرد. همان که توی تونل‌های شمال، تا گردن از پنجره ماشین می‌آمد بیرون سوت چهارانگشتی می‌زد. همان که روی همه شیشه‌های مربا و عسل یا دیوارهای خالی خانه نقاشی می‌کشید.
همان که غصه فلسطینی‌ها رو خیلی می‌خورد و موقع حصر غزه، دائم جلوی دفتر سازمان ملل بود. همان که منظم به دیدن خانواده زندانی‌ها و مجروح‌های بعد انتخابات می‌رفت. همان که در لطیفه‌هایش به جای ترکه و لره و رشتیه می‌گفت: «یه روز یه ملی‌مذهبیه…» چون خودش ملی‌مذهبی بود. همان که یک روز با لباس پاره از تظاهرات برگشت، گفت داشتند یک بسیجی را کتک می‌زدند رفتم وساطت! همان که کتاب «اُحُد» را نوشت و خاطرات پدر و پدربزرگش را گردآوری کرد. همان که وقتی اومد مرخصی، می‌گفت با چه رویی تو چشم مامان لیلا نگاه کنم، نگران بود که دیگه برش نگردونن زندون! نگران مهدیه و بهاره و نسرین و نازنین بود. همان که هر روز بالای سر پدری که در کما بود، پروین اعتصامی می‌خواند.
همان که زیر تابوت پدر افتاد و مُرد….
همان که زیر تابوت پدر افتاد و مُرد….
یحیی – آسیه – آمنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.