یکی از نظریهپردازان ادبی به نام «پییر دانیل هوئه» در رساله معروفش به نام «رسالهای در باب سرچشمه رمان» مینویسد: «روایتها میتوانند کاملا ساختگی باشند، چه در کلیات و چه در جزئیات، پس دیگر، همانندی روایت با دروغ محلی برای طرح ندارد.»
اما به محض این که این دروغ به جهان انسانی راه پیدا کرد و پراکنده شد، آنگاه پدیده اسرارآمیزی میشود؛ چون هر واقعهای امکانپذیر جلوه میکند. به عبارت دقیقتر داستان یا FICTION یعنی جعل و ساختگی. اما آن دروغی که بتواند باورپذیر باشد و چه بسا در آینده صورت واقع به خود بپذیرد.
نظری بیفکنید به نمایشنامهها و رمانهاى اساسا دروغ یا بعضا دروغ اما به هر حال نمادین و تمثیلی مکبث و هاملت (شکسپیر)، در پوست شیر (شون اوکیسی)، دایره بسته (اریش ماریا رمارک)، دون کیشوت (سروانتس)، برادران کارامازوف و تسخیر شدگان (داستایفسکی)، نوسترمو (کنراد)، محاکمه (کافکا)، مرشد و مارگریتا، تخممرغهای شوم، و دل سگ (بولگاکف) پنین (ناباکف)، طاعون (کامو)، کوری (ساراماگو) و نام گل سرخ (اکو ) که گویی کنار ما یا برای ما اتفاق افتادهاند.
اما درجه امکانپذیری دروغها با هم متفاوت است. برای مثال یک بساز و بفروش را در نظر بگیریم. او به پنج روش میتواند با ما حرف بزند: 1- من از اولش به همه گفتهام چه کار میکنم. من برای کسب پول ساختوساز میکنم. (صداقت) 2- من برای منافع خودم و کارآفرینی ساختوساز میکنم. (راست) 3- من برای کار آفرینی ساختوساز میکنم. (دروغ ) 4- من به خاطر کارآفرینی و پیشرفت جامعه برای خودم دردسر درست میکنم. (فریب) 5- «مشکل مسکن، خصوصا برای جوانها، واقعا من را رنج میدهد. آدم نمیداند برای خانه به دوشها چه کار کند. لعنت به این وضع! لعنت به بساز و بفروشهای بیرحم!» چهره راوی موقع گفتن این حرف در هم میرود و حتی چشمهایش نمناک میشود. کسی از ساختوساز کلان او طی چند سال گذشته «خبر» ندارد و او تا جایی که حوصله شنونده و خودش اجازه میدهد، درباره بیعدالتی دهشتناک موضوع مسکن و اجاره و قیمت فروش آن حرف میزند. (ریاکاری یا از منظر سیاسی فریب توتالیتاریستی)
فریب توتالیتاریستی که از این پس من آن را «آیین فریبکاری» مینامم، خاصیت بارزی دارد که از دیگر دروغها شاخصتر است. خود راوی هم در نتیجه تاکید و تکرار مکرر باورش میشود که راست میگوید و حتی صداقت مطلق دارد. او مخاطب خود را یاد این حرف نیچه میاندازد که گفته بود: «همسایه را به خود مومن کردن، سپس به این ایمان همسایه، مومنامه ایمان آوردن، چه کس را در این شگرد یارای برابری با زنهاست.»
هر چند به اعتقاد من در این زمانه، کاربست این جمله برای زنها بیعدالتی است و باید آن را برای توتالیتاریست به کار برد. چون توتالیتاریست هم باورش میشود که دارد به مخاطبش و چه بسا مردم اطراف خود و حتی بشریت نیکی میکند و انسان خوبی است که از حقوق خود به نفع جامعه میگذرد. و وقتی این نوع افراد کنار هم در مجموعهای قرار میگیرند، باز آیین فریبکاری بر تکتک آنها حکم میراند. بیشترشان با فلان پدیده اجتماعی- مثلا جنگ یا رابطه با فلان کشور- مخالفاند، اما تظاهر میکنند که «مثل جمع» فکر میکنند. در نیتجه به قول سولز نیتسین: تمام نطقها، آمارها و مصاحبهها و نوشتههای روزنامهها مالامال از دروغ و فریب است. همه چیز در منجلاب دروغ فرو میرود؛ از آمار توزیع ثروت و درآمد کل کشور گرفته و رشد اقتصادی و میزان بیکاری آشکار و پنهان گرفته تا آمار زنهای تنفروش و معتادها و کیفیت و کمیت اختلاسها و رشوهخواریها و فساد دستگاه پلیس و قضائیه و باجخواهی و باجدهیهای حکومت و دیگر مصایبی که قرار بود همه و همه در جامعههای دیگر و نه جامعه تحت حاکمیت خودشان روی دهند.
اما بیشتر مردم دیر یا زود به حقیقت پی میبرند. و حرفهای آمیخته به تظاهر مقامهای رسمی را به مسخره میگیرند و برای آنها لطیفه میسازند. مردم با بیحوصلگی به حرفهای تکراری رهبران سیاسی گوش میدهند، چون آنها را سخنانی پوچ و یاوه میپندارند. حتی شماری (و نه همه) از افراد حکومت توتالیتاریستی وقتی روزنامهها را باز میکنند یا به رادیو گوش میدهند یا تلویزیون تماشا میکنند، سر سوزنی به صداقت و حقانیت این نوشتهها و گفتهها باور ندارند.
در حکومت دیکتاتوری فریب همه روزه نیست و مردم هم جز در مواجهه با نیروهای امنیتی به ندرت خود را به دروغ، سینه چاک حکومت نشان میدهند، اما در حکومت توتالیتاریستی این فریبهای همه روزه و اجباری به صورت دردناکترین و هولناکترین بخش زندگی مردم و جامعه در میآید. برای نمونه در کوبا که در دهه اول قرن بیست و یکم هنوز آب شرب و بهداشت شماری از شهرها با تانکر تامین میشود و عده زیادی در اثر سوء تغذیه به ضعف بینایی مبتلا شدهاند، کارگر کارخانه مجبور است وفاداری خود را به حزب حاکم و شخص فیدل کاسترو نشان دهد و در بعضی موارد تبلیغگر آنها شود. یا کارمند کشور سوریه برای این که کارش را از دست ندهد، در حزب بعث ثبت نام کند و عکس بشار اسد را روی میزش بگذارد یا به دیوار آویزان کند. در مدرسه و دانشگاه و حتی بیمارستانهای کره شمالی، کشوری که در دهه اول قرن بیست و یکم همه ساله دهها هزار نفر در آن از بیغذایی یا کم غذایی میمیرند و مقامات کشوری از نهادهای نیکوکاری مواد غذایی دریافت میکند، دانشآموزان و دانشجویان و بیماران گرسنه و محروم از امکانات باید به فرمان «پیش به سوی آیندهای که کیم ایل سونگ به ما نشان میدهد» گردن نهند و حتی او را دوست بدارند و برای کیم جونگ ایل فرزند آن مرحوم که به شیوه حکومتهای پادشاهی جانشین پدر شده است، مدام دست بزنند و هورا بکشند و از او نقل قول کنند. اگر چنین نکنند، باید راهی بیایانها شوند و تن به کارهای دشوار دهند. در حالی که در کشورهای دیکتاتوری شهروندان را تا این حد به چاپلوسی وا نمیدارند. به قول ویلیام فاکنر نابغه ادبی قرن بیستم «در جوامع دموکراتیک غربی میتوان خود را از خیلی چیزها، از جمله فساد، کنار کشید و آلوده نشد، اما در جوامع خودکامه شخص را درگیر آلودگی میکنند.»
به عبارت دیگر، حال ساختار حکومت به گونهای است که آیین فریبکاری به مراتب دهشتناکتر و ویرانگرتر از محرومیتهای مالی مردم است. مردم را با خودشان ناصادق میکند، در حالی که صداقت با دیگران از صداقت با شخص خود شروع میشود.
در چنین شرایطی، مردم حتی در زندگی روزمره نمیدانند به چه کسی اعتماد کنند، چه افرادی از نزدیکانشان این و آنجا صداقت دارند و چه کسانی دروغ میگویند. آیین فریب نوعی مالیات ایدئولوژیکی است که نقش آن استحکام پایههای اقتدار حکومت توتالیتاریستی است. همه رخدادها به مدد آیین دروغ با هیولای ایدئولوژی توجیه میشود و کسانی را که با این آیین مخالفت دارند، با کاربست همین آیین به زندان میاندازند، شکنجه میکنند و میکشند و حتی برای توجیه آن در خانهاش مواد مخدر یا اسلحه یا نامههای مبادله شده با سازمانهای جاسوسی میگذارند.
حاکمیت فردی و گروهی یا دیکتاتوری به خودی خود خیلی غیرقابل تحمل نیست، خیلی با وجود قانون منافات ندارد، هر چند ضدانسانی و ضد تعالی است. حاکمیت فردی نیاز مستمر و همه روزه به آیین دروغ ندارد. بر این باور نیست که «قوانین» نوشتههای بیارزشیاند روی کاغذ پاره و نباید بیانگر و مظهر اراده و اندیشه مردم باشند. حاکمیت فردی یا گروهی از نوع معمولی- دیکتاتوری- با توسل به آیین فریب قوای مجریه و قضائیه و مقننه را یکی نمیکند و همه را به فرد یا گروه حاکم نمیسپرد.
اما حاکمیت فردی و گروهی زمانی غیرقابل تحمل، زجر آلود و تهوعآور میشود که به زور ایدئولوژی به مردم تحمیل شود. از خواص عمده حکومتهای مبتنی بر آیین فریب، این است که موضوع قانون شکنی (حتی قانون خود حکومت)، و خودسری خصوصا در هر اداره و شرکت و دانشگاه و استان و منطقه توسط یک یا چند نفر، آن هم عامی و مبتذل و بیسواد و بیرحم و شرور و خودشیفته به اجرا در میآید. اینها فعال مایشاء میشوند و مقدرات مردم را در دست میگیرند و همه برای حفظ جان و مال و ناموس خود دیر یا زود ناچار از اطاعت میشوند.
من چند مثال در ترازهای مختلف از آیین فریبکاری میآورم تا فاصله دهشتناک آن با دروغهای دیکتاتوریها بهتر مشخص و برجسته شود. برای مثال شخصی از حزب بعث سوریه بیش از بیست سال است که هفتهای حداقل یک بار در رادیو و یک بار درتلویزیون تریبون دارد. او روزی در جلسهای برای نوجوانها و جوانهای محلههای فقیرنشین شهر، سخنرانی داشت. موضوع بحث او رابطه عدالت اجتماعی و مبانی سوسیالیسم حزب بعث بود. بحث داغ شد، اما نوجوانی در میانه صحبتهای او پرسید: «اگه عدالت هست، پس چرا خیلیها فقیرن و عده کمی خیلی پولدار.» سخنران که تا این لحظه از عدالت مطلق و بدون شرط و شروط و اگر و اما حرف میزد، بدون این که دستپاچه شود در جواب گفت: «توی یه کلاس که نمیشه به همه نمره بیست داد! میشه؟»
او کاملا راست گفته بود، اما حرفش نه تنها صادقانه نبود، بلکه دروغ هم نبود. جواب او عین ریاکاری یا فریب توتالیتاریستی بود.
مورد دیگر، شخصی که با بورسیه خاصی از سوی حکومت لیبی وارد دانشگاه شده است و با امریه از بالا برای ادامه تحصیل به خارج رفته است، در جریانهای اخیر، به عنوان تحلیلگر در یک جلسه تلویزیونی ظاهر میشود. خبرنگار از او میپرسد: «چگونه میتوان ناسازگاری جمهوریت را با حکومت فردی حل کرد که به مردم میگوید یا مرا دوست بدارید یا بمیرید؟ آیا این ناسازگاری به دیکتاتوری واقعی ختم نمیشود؟» تحلیلگر در جواب میگوید: «تمام کشورهای نفتخیز به نوعی دیکتاتوریاند.» جواب او نوعی ریا کاری است.
نمونه بعد در حوزه تنگتری است. یک کارمند، زمانی که قیمت هر مترمربع یک آپارتمان معمولی در منطقهای کاملا متوسطنشین، یک میلیون تومان است، در فیش حقوقی خود در نتیجه اشتباه اپراتور کامپیوتر مبلغ هزار و صد و بیست تومان، تکرار میکنم هزار و صد و بیست تک تومانی، اضافی دریافت میکند. فوری موضوع را به اطلاع رئیسش میرساند. و خبر صداقت او در اداره میپیچد. اما چند ماه بعد هیچ کس نمیفهمد شرکتی که برنده قرارداد فروش پنجاه و شش میلیون تومان لوازم دفتری به اداره است، در اصل به دلیل دخالت همین فرد، برنده مناقصه شده است و برنده از دوستان اوست. در این جا عامل زمان نشان میدهد که صداقت این کارمند در مورد مبلغ هزار و صد و بیست تومان در واقع گامی بود برای ریاکاری و فریب توتالیتاریستی آینده.
نمونه بارز دیگر میتواند ثروتمند شدن فردی باشد از خویشاوندان رئیس جمهور سوریه که مدرک دیپلم هم نداشته و به دلیل وابستگی به حکومت، هم مقام مهم کشوری به او داده شده است و هم مدرک دانشگاهی، ضمن این که او طی پانزده سال صاحب حدود دو میلیارد دلار شده است (عددی که تاکنون آشکار شده) این فرد از هیچ حرفه و تخصصی برخوردار نیست و رئیس جمهور در توجیه ثروت خویشاوند خود میگوید: «این پول مال کار و زحمتی است که این چند سال کشیده.» و چون آزادی در حد صفر است، هیچ کس نمیتواند صریح از این رئیس جمهور بپرسد: «آیا خبرهترین و هوشمندترین مهندسین و پزشکان و مدیران غیروابسته به حکومت توانستهاند با کار شرافتمندانه طی سی سال دو در صد چنین پولی به دست بیاورند؟» حال وقتی مقالهای از همان فرد بیسواد و بیتخصص که سابقهای طولانی از اعمال ضدمردمی در کارنامه خود دارد، در روزنامهها چاپ میشود، ریا به اوج خود میرسد. عنوان مقاله چنین است: «بعد از سپری شدن دوره بحرانی کشور، عدهای از مقامات کشوری و لشکری به سمت تجملگرایی گرایش پیدا کردند.»
خود حکومت از قویترین شکل «آیین فریبکاری» بهره میگیرد. برای نمونه، در تمام کشورهای دموکراتیک احزاب و سندیکاها و اتحادیههای کارگری و کارمندی آزادند، با این وجود حتی در مرفهترین کشورها گاهی دانشجویان یا کارکنان این یا آن رشته دست به اعتصاب سراسری میزنند، در خیابانها راهپیمایی میکنند و عملا کشور را در یک یا چند عرصه فلج میسازند. اما این دولتها به ندرت از کشتار و ضرب و شتم استفاده میکنند و از اتهامهای واهی بهره میگیرند. حال آن که در کشوری که توسط یک حکومت اقتدارگرا اداره میشود، سادهترین خواست مردم به بیرحمانهترین شکلی سرکوب میگردد و همان شب یا فردای آن روز توده عظیمی از مسلسل و نارنجک و تپانچه و بمب دستساز و خنجر و زنجیر در تلویزیون دولتی به نمایش گذاشته میشود و مجری برنامه میگوید نیروهای امنیتی این آلات کشتار را در مخفیگاه خرابکاران کشف کردهاند. کاری که همین چندی پیش حکومت سوریه انجام داده بود. البته کنار این سلاحهای مرگبار چند هزار دلار هم دیده میشد. همان شب چند نفر هم از معترضین دستگیرشده، آمدند مقابل دوربین تلویزیون سوریه و به رابطه با جاسوسهای غربی و گرفتن پول اعتراف کردند.
به اعتقاد من اگر شرایط اجازه میداد، بیتردید عکسهایی از رهبران جریان صهیونیسم و عکسهایی از زنهای برهنه غربی و چند کارتن کاندوم و چند کارتن قرص ضدحاملگی هم گذاشته میشد کنار این دلارها و اسلحهها. این شیوههای نخنما از زمان شاگرد و جانشین بر حق لنین یعنی استالین باب شد. در جریان تصفیههای خونین استالین و کوچهای اجباری که بنا به اسناد تهیه شده توسط مورخین مستقل حکومت روسیه در مجموع به مرگ چهل و شش میلیون نفر انجامید، همین رویدادها پیدرپی تکرار میشد. در آن سالهای شوم در خانه و دفتر کار همرزمان و دوستان سابق استالین- یعنی کامنف، زینوویف، رادک، اسمیرنوف، بوخارین، تروتسکی، لوموف، ریکوف، میلیوتین، بوبنوف، برزین، سمیلگا، سوکولینکوف که همه عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) بودند- «اسنادی به دست آمد» که نشان میداد تمام این افراد از ده پانزده سال قبل از قدرت یافتن بلشویکها (اکتبر سال 1917) با جاسوسان غرب در ارتباط بودند و علیه حکومتی که بعدها خودشان در روسیه مستقر میکردند دست به جاسوسی برای بیگانگان میزدند. این افراد- جز تروتسکی که از شوروی خارج شد و بعدها به دست عوامل استالین ترور شد- در نتیجه بیخوابی و بیغذایی و شکنجه مستمر در دادگاه به «گناهها و خیانتهای بیشماری » اعتراف کردند که خود ویشنسکی -دادستان- منکر بعضی از آنها شد.
برگردیم به ژرف ساخت انواع دروغ. از نظر روانشناسی اجتماعی، دروغ رابطه فرد با دیگران و فرد با جامعه را آلوده میکند و بنیانی سست به آن میدهد. اما بدبختی این است که اکثر مردم در جامعه توتالیتاریستی به آن عادت میکنند و حتی به آن آلوده میشوند. گرایش جنونآمیزی در ریاکاری و دورویی دیده میشود. کارمند اداره بدون اعتقاد به حزب حاکم زودتر از دیگران برای شنیدن سخنان رهبران حزبی در سالن اجتماعات اداره ظاهر میشود و صاحبان نمایشگاههای اتوموبیل و پاساژها و بازارچهها، ایام جشنهای ملی و حزبی زودتر از ادارههای دولتی پرچم بر افراشته میکنند و نوارهای رنگارنگ آویزان میکنند.
در رابطه فردی هم چندگانه بودن چهره از جزییترین شگردهاست. رابطه دوستانه و خویشاوندی عملا به روابط ابزاری تبدیل میشود و عمده محبتها و تبسمهای دوستانه و در آغوش کشیدنهای مهرآمیز فقط ابزار هستند و بس. به محض این که تاریخ مصرف فلان فرد تمام شد، نقاب دیگری بر چهره اطرافیان کشیده میشود. در مصیبتبارترین حکومتهایی که تاریخ بشر به خود دیده است -شوروی و کشورهای تحت سلطهاش- بیشتر مردم به خوی و خصلت توتالیتاریستی آلوده بودند. به قول واسلاو هاول: «همه ما شریک جرم حکومت توتالتیر هستیم. در حقیقت همه ما به نظام توتالیتر عادت کرده و آن را به عنوان یک حقیقت تغییرناپذیر پذیرفته و از این طریق قدرت آن را حفظ کرده بودیم. به عبارت دیگر، همه ملت، البته به تناسب، مسؤول ادامه حیات قدرت توتالیتر بودهایم. هیچ کدام از ما صرفا قربانی آن نبوده است. همه ما در عین حال به ایجاد آن یاری رسانده بودیم.»
حرف هاول را دقیقتر و خلاصهتر بگویم: «همه عناصر جامعه توتالتیر در بازتولید آن نقش دارند.» پزشک، مهندس، کارمند، وکیل و حسابدار و حتی راننده تاکسی و فروشنده و پرستار و کارگر و نقشهکشی که از فساد و ندانم کاری و ناکارآمدی مدیریت نظام توتالیتر بهرهبرداری میکنند تا به بهای امکانات افراد دیگر کشور به آسایش و تمول بیشتری دست پیدا کنند، از نظر کیفی نقشی کمتر از فرماندههان نیروهای نظامی ندارند، فقط از نظر کمیت ایفاگر نقش کم اهمیتتری هستند. هر دو در بقای نوع حکومت سهیماند.
نکته بسیار مهم اینجاست که اکثر کسانی که مستقیما با حکومت توتالیتر همکاری ندارند، در حرف آن را میکوبند، اما در عمل از وجود آن بهرهمند میشوند. برای این بهرهمندی باید حداقل دو چهره داشت یا صریحتر گفته شود: زندگی تصنعی داشت. شاید جامعه مبتنی بر آزادی و دموکراسی -یا همان جوامع دموکراتیک ایدهآل شخص من نباشند- اما بر این باورم که بدترین نوع جامعه آنی است که تصنع، ریاکاری و دروغ و نیرنگ را به آدمها تحمیل میکند و به جزیی از زندگی روزمرهشان مبدل میسازد. این نوع جوامع، آزادی انسانها و هویت واقعی آنها را سلب و به جایش هویت متزلزل، سیال، لغزنده، فرصت طلب و خصلت منفعتخواهی بیحد و حصر و خودبینی آزار دهنده به آنها میبخشد. از این رو فرد «زرنگ و موفق» کسی است که توان، سرعت و شتاب تغییر چهره و رنگ دارد و از امکانات حکومتی و غیرحکومتی بیشترین سود را میبرد. در عین حال همین فرد زرنگ، اینجا و آنجا به دلیل خودخواهی و خودبینی بیش از حدش مورد نفرت دیگران است. اما تنفر از چنین شخصی موجب نمیشود که دیگران خود را به او نزدیک نکنند تا به سهم خود چیزی به چنگ آورند.
حال باید دید این نوع خودبینی و خودخواهی که ظاهرا از یک تبسم ساده به مامور حکومتی شروع و گاه تا رشوههای کلان و چه بسا ارسال گزارشهای مختلف پیش میرود، چه عواقبی برای آن فرد و جامعه دارد. حتی همان تبسم و خوش و بش کاذب یا تایید آشکار فلان عملکرد حکومتی، برافراشتن پرچم برای همنوایی با حکومت یا دریافت رشوه با استدلال ضمنی «من هم مثل همه»، آغازگر فرایند فسادسازی است؛ چون صداقت جای خود را به ریاکاری و دروغ داده بود. به قول میشل دو مونتینی متفکر فرانسوی: «نخستین نشانه فساد ترک صداقت و حقیقت است.» بسیاری از شهروندان نظامهای توتالیتر با این استدلال که «مدتی با وضع موجود کنار میآیند، سپس در اولین فرصت از همه چیز کنار میکشند.» سالهای نه چندان کمی از عمر خود را با آلودگیهای جامعه توتالیتر در هم میآمیزند، غافل از این که طی همین مدت ساخته و پرداخته میشوند و شکل میگیرند. به قول شکسپیر «ما با رفتار خود، قبل از هر چیز، خودمان را میسازیم.» مثال افرادی که از نظر خودشان برای کوتاه مدتی تن به تباهیهای جامعه توتالتیر میدهند، مثال زنی است که فرصتی دست میدهد تا تن خود را شبی یا چند شبی در ازای مبلغی در اختیار مردی بگذارد که در آینده او را نخواهد دید و چه بسا این مرد بمیرد و کسی هم شاهد و ناظر تنفروشی زن نباشد. زن ثروتی هنگفت به چنگ میآورد و میتواند تا آخر عمر بنشیند و کتاب بخواند و موسیقی گوش کند و حتی به انجمنهای خیریه کمک برساند و حتی شبها بنشیند و اشعار حافظ و مولوی و عطار را برای دل خود بخواند. اما این زن، چه بخواهد و چه نخواهد، در درونش چیزی شکسته شده است که دیگر به شکل اولیه باز نمیگردد.
لنین و استالین و امثال آنها به ما انسانهای عادی یاد دادند که «نیکخواهی خطری است بس عظیم و عطوفت و مهربانی در عرصه سیاست مخاطرهای است بسیار مهیب.» شما حتما کشتارهای حیرتانگیز پوتین را در ماجراهای گروگانگیری یا حمله به مخفیگاههای مخالفین و حتی مراکز شهری و روستایی شنیدهاید. حتما با خبر شدهاید که این فرد به بهانه حضور ده مرد مسلح از سلاحهایی چون تانک و بازوکا و خمپاره انداز و موشک زمین به زمین کوتاه برد استفاده کرده است. برایش مهم نبود که چه تعداد انسان بیگناه کشته میشوند و چند خانه ویران میگردد. برای او فقط حفظ اقتدار مهم بود. او توتالتیری است محصول و تربیت شده سلاخ خانه لوبیانکای لنین و استالین و ما انتظار بیشتری از او نداریم.
اما خود او حرفهای خوبی برای ما دارد. این عضو ارشد سابق سازمان مخوف جاسوسی شوروی و رئیس جمهور دو دورهای فدارسیون روسیه و نخستوزیر کنونی همین کشور که ثروتش را بیشتر از نوزده (19) میلیارد دلار تخمین زدهاند، در کتابش موسوم به «از زبان شخص اول» میگوید: «در حقیقت زندگی من خیلی ساده است، مثل کف دست؛ مدرسه را تمام کردم، رفتم دانشگاه، بعد از پایان دوره دانشگاه رفتم به مدرسه عالی کا.گ.ب. این دوره به پایان رساندم و مجددا به دانشگاه رفتم. از دانشگاه به «اداره امور» در مسکو رفتم و بعد به نهاد ریاست جمهوری و از آنجا به «سازمان امنیت فدرال»، بعد به نخستوزیری منصوبم کردند و اکنون کفیل ریاست جمهوری هستم. همین!»
زندگی از این سادهتر معنا ندارد. من با این جمله موافقم که «جاسوس سابق وجود ندارد و جاسوس همیشه جاسوس است.» و فقط یک جاسوس آدمکش -نه حتی قاتل- میتواند دهها بچه و معلم را سلاخی کند تا به گروهی تروریست باج ندهد؛ گروهی که از لحاظ ماهوی شبیه خود پوتین است، فقط در تضاد با منافع او است. آدمکش سابق و پنهان چهره «کا.گ.ب» و قصاب کنونی چچنها، حق دارد که از دیکتاتورهای سلاخی چون محمد معمر القذافی و بشار اسد جانبداری علنی کند. به قول شماری از سایتهای سیاسی تعجب در این بود که چرا پوتین برای مرگ اسامه بنلادن در روسیه سه روز عزای عمومی اعلام نکرد. هر چه باشد، خرد و کلان، عارف و عامی، پیر و جوان، روستایی و شهری میدانند که فرق بشار و قذافی با بنلادن در این است که بنلادن در قدرت نبود و این دو سلاخ در قدرت بودند.
تمام کشتارهای خانگی پوتین و دفاع تمام قدش از بشار و قذافی و سلاخهای کره شمالی و کوبا و برمه با همین فربیکاریها برای مردم توجیه میشود: «حفظ امینت مردم، هوشیاری در مقابل دشمن بیرحم، جدال با شر برای بهروزی نسلهای آینده، از خود مایه گذاشتن و سپر بلا شدن برای کودکانمان که شکوفههای رنگارنگ روسیه آیندهاند.» آیا این حرفها فقط دروغند یا ریا؟
حال به عنوان خاتمه کلام به یکی از تعیینکنندهترین و مهمترین فریبهای توتالیتاریستی تاریخ میپردازم. البته رتبه اول این نوع دروغها همواره از آن لنین و یارانش است در اکتبر 1917 که اعلام کردند «اینک تمام قدرت به طبقه کارگر تعلق دارد. اینک عدالت به شکل عینی محقق شده است». در این باره مقاله دیگری دارم و به استناد چندین و چند کتاب که حاصل زحمتکوشندگان بسیاری است، نشان میدهم که چرا شمار کثیری از فلاسفه و متفکرین جهان «حاکمیت لنین و همراهانش را بر روسیه مصیبتبارترین، فاجعهآمیزترین و ضدانسانیترین پدیدهای میدانند که تاریخ بشر به خود دیده است.»
برگردیم به موضوع خاتمه بحثمان که یکی از مصیبتبارترین فریبهای توتالیتاریستی تاریخ است. هم هیتلر و هم مشاوران نظامیاش هوشمندتر از آن بودند که نیرویهای مسلح رایش سوم را در دو جبهه گسترده شرق و غرب درگیر کنند. مرحوم پروفسور عبدالحمید ابوالحمد استاد شاخص حقوق بینالملل دانشگاه تهران در کتاب ارزشمندش «مبانی علم سیاست» مینویسد: «سیاست یعنی تشخیص شدنی از ناشدنی.» هیتلر و نظامیان رایش به این نتیجه رسیده بودند که در شروع کار باید با جبهه شرق مصالحه کرد. دلیل انتخاب شرق این بود که آنجا یک فرد و گروه تحت امرش حکومت میکردند و کسی قدرت انتقاد از او را نداشت. اما در غرب کشورهای متعددی بودند که بر اساس ضوابط آزادی و دموکراسی دولتهایشان نمیتوانستند خودسرانه و بدون تایید مجلس و حمایت مردم با یک حکومت فاشیستی میثاق ببنند. بنابراین سیاستمدارهای آلمان از سال 1937 باب مذاکرات را با مقامهای روسی گشودند. هیتلر در ماه مارس 1939 کشور چکسلواکی را اشغال کرد. «لیتونیوف» وزیر امور خارجه شوروی این عمل را در هجدهم همان ماه به شدت محکوم کرد. وقتی حکومتهای استالین و هیتلر به اندازه کافی در مصالحه پیش رفتند، استالین حتی برای خوشایند شدن روند مذاکرات وزیر امور خارجه یهودی کشور یعنی «لیتونیوف» را در سوم ماه مه سال 1939 از کار برکنار کرد و به جای او یاروچسلاو مولوتف را به کار گمارد که در اطاعت از استالین زبانزد خاص و عام بود. رفت و آمد وزیر امور خارجه آلمان، فون ریبنتروب به شوروی بیشتر شد و پس از چانهزدنهای بسیار بر سر تقسیم جهان سرانجام قرار شد کشورهای فنلاند و استونی و لتونی و بخش شرقی لهستان به شوروی تعلق گیرد و لیتوانی و بخش زیادی از لهستان و دیگر کشورهای غرب اروپا به تملک آلمان نازی در آید. این پیمان روز بیست و سوم اوت (آگوست) سال 1939 برابر با اول شهریور سال 1318 بین مولوتف و ریبنتروب امضاء شد. این پیمان یک اتحاد نبود، بلکه نوعی موافقتنامه بود مبنی بر تقسیم اروپا و نیز عدم تعرض طرفین به همدیگر. قوای آلمان فاشیست ساعت 4 و 45 دقیقه روز اول سپتامبر (10 شهریور 1318) یعنی درست نُه (9) روز بعد از امضای این پیمان، از مرز لهستان گذشتند و هواپیماهای آلمانی ورشو را بمباران کردند. خواننده نباید خیلی هوشمند باشد تا بداند که نیروهای آلمان در آمادگی کامل بودند و فقط منتظر امضای این پیمان بودند؛ پیمانی که بعدها «پیمان شرمآور» خوانده شد. بقیه ماجرا و مرگ شصت میلیون نفر در این جنگ را همه کم و بیش میدانند. و همه میدانند که پیمان استالین بزرگ با حمله قوای آلمان در بیست و دو ژوئن 1941 با نام رمز «باروسا» زیر پا گذاشته شد. قوای آلمان به سرعت برق خاک روسیه را در نوردیدند، اما نابغه بیهمتا استالین باور نمیکرد که آلمان پیمان متقابل را زیر پا بگذارد. زیرا کمکهای لجستیکی استالین به قوای نازی -برای مثال در امر تامین سوخت از منابع ماوراء قفقاز- در حدی بود که حتی چند فرمانده عالی رتبه فرانسوی در جلسههای فرماندهی متفقین پیشنهاد کرده بودند که این منابع از سوی هواپیماهای متفقین بمباران شوند.
خاطرات و کتابهای تحلیلی تاریخی پرشماری آمده است «که هر چه تلفنی میخواستیم استالین را مجاب کنیم که حمله صورت گرفته است، باور نمیکرد.» سرانجام که باور کرد، فرمان «جنگ کبیر میهنی» را صادر کرد -اما به مردم گفته نشد که چند صدهزار روس و قزاق و تاجیک و اوکرائینی و دیگر ملیتهای کشور شوروی به جرم «ملیگرایی و میهندوستی» اعدام شدند یا در اردوگاههای کار اجباری مردند یا دست به خودکشی زدند. در این جنگ خود شوروی بیست میلیون کشته داد. مورخین میگویند وقتی کشورهای غربی شوروی را به خاطر عقد آن پیمان مورد انتقاد قرار داده بودند، مولوتف گفته بود: «موضوع فاشیسم بیشتر یک موضوع سلیقهای است.»
حتی در سالهای 1357 و 1358 خورشیدی بودند چپگراهایی از کشور خودمان که میگفتند: «آن پیمان برای حفظ اولین حکومت پرولتاریا لازم بود.» ناگفته نگذارم که شمار کثیری از این افراد از لحاظ تئوری در نقطه مقابل حکومت شوروی بودند و حتی آن را سرمایهداری دولتی و امپریالیست میدانستند.
اما فریب توتالیتاریستی این قضیه کجاست؟ من به عمد نوع روایت را تغییر دادم تا این پرسش در ذهن خواننده محترم شکل بگیرد و آماده شود برای شنیدن یکی از هولناکترین فریبهای تاریخ بشر. همان زمان که نمایندگان استالین در حال «مذاکره مقدماتی و بسیار سری» با نمایندگان هیتلر بودند، در یازدهم ژوئیه سال 1937 جراید شوروی در یک اطلاعیه کوتاه دولتی نوشتند که مارشال توخاچفسکی و هفت نفر از فرماندهان برجسته ارتش به جرم جاسوسی برای کشورهای بیگانه بازداشت شدهاند و به زودی در دادگاه محاکمه میشوند. تمام شواهد و مدارک نشان میدهد که منظور اصلی حکومت استالین از کشورهای غربی در درجه اول آلمان بود؛ چون هر روز گوبلز و هیتلر در سخنرانیهای خود کمونیسم را آماج حمله قرار میدادند. روز دوازده ژوئیه یعنی یک روز بعد از درج آن اطلاعیه، خبر اعدام توخاچفسکی و دیگر مارشالهای تراز اول ارتش یعنی یاکیر، ایورویچ، کورک، پوتنا، ایدمان و پریماکوف که به اصطلاح گل سرسبد ارتش بودند، در جراید چاپ شد. بعدها در ماه اکتبر 1937 «اشپیگل گلاس» از ماموران برجسته سازمان امنیت شوروی (ان.ک.و.د) به ژنرال نیروهای امینیی «لو فلدین» که با نام مستعار ژنرال الکساندر آرلوف در دنیای جاسوسی شهرت دارد و بعدها به غرب گریخت، گفت: «هیچ محاکمهای در کار نبود. همه آنها را در زندان لوبیانکا با شلیک گلوله به سرشان کشتند.» امری که امروزه مدارک موجود صحت آن را تایید میکنند.
باری، بلافاصله نیکلای یزوف رئیس سازمان امنیت (که بعد از اعدام یاگودا رئیس قبلی این سازمان به فرمان استالین) به این سمت گمارده شده بود و معروف شده بود به «کوتوله خونآشام» (و خود او بعدها به دستور استالین اعدام شد)، جلسهای تشکیل داد و مارشال بودینی و مارشال بلوخر را هم احضار کرد تا آنها را از توطئه براندازی توخاچفسکی مطلع کند تا «به شکل گروهی به مردم گفته شود که توخاچفسکی و دیگر مارشالها تا چه مرزی از خیانت پیش رفتند.» طی دو هفته بعد بیست هزار افسر ارشد (سرگرد و سرهنگ) و ژنرال (سرتیپ و سرلشکر و سپهبد) که توخاچفسکی احکام ارتقاء درجهشان را امضاء کرده بود، اعدام شدند. امروزه تمام این مطالب که در کتابهای پرشماری قبل از فروپاشی سال 1990 اردوگاه به اصطلاح سوسیالیسم نوشته شده بود، با دسترسی نسبی به اسناد و مدارک ثابت شدهاند.
توخاچفسکی در ماه مارس سال 1921 به حکم تروتسکی کمیسریای عالی جنگ با 60000 نیروی امنیتی راهی منطقه شد تا 15000 ملوانی را که به عدم تحقق وعدههای لنین و یارانش در بهبود وضع مالی مردم خصوصا ملوانها اعتراض داشتند، قتل عام کند؛ همان ملوانهای کرونشتات که در استقرار حکومت بلشویسم نقش مهمی ایفا کرده بودند. توخاچفسکی حمام خون راه انداخت و تهدید تروتسکی را مبنی بر این «ما فرد فرد شما ملوانها را همچون بچه مرغابی در یک استخر به گلوله خواهیم بست» واقعیت بخشید. اما اینک خود توخاچفسکی قربانی همین حکومت شده بود. چرا؟ در یک کلام: او که به دلیل مناعت طبع نزد مردم از محبوبیت برخوردار بود، و نیز مارشالهای دیگر به رابطه استالین با حکومت هیتلر پیبرده بودند و میدانستند قرار است پیمانی بین آنها منعقد شود. آنها این پیمان را برای حکومتی که خود را نماینده زحمتکشان و به ویژه کارگران میدانست، «ننگین، خفتبار و فاجعهآمیز» میدانستند. بنابراین استالین بهترین شیوه را برگزید: اتهام جاسوسی برای غرب خصوصا آلمان، درست در همان زمان که خود در نقطه آغاز چک و چانه با هیتلر بود. به این ترتیب بود که یکی از فریبکارانهترین فریبهای تاریخ شکل گرفت. استالین از عوامل اصلی جنگ دوم جهانی به شهیدی تبدیل شد که یارانش علیه او توطئه میکردند. همان زمان کودکان دبستانها و نوجوانهای مدارس و جوانهای دانشگاهها و مزارع و کارخانهها این شعر را میخواندند:
ای استالین کبیر، ای رهبر ملت،
تو بزرگترین انسانی هستی که تاکنون تولد یافته،
تو سودمندترین انسان کره خاکی هستی،
تو اصلاحگرترین انسان در گذران سدهها هستی
تو بهار را شکوفا میکنی،
تو میزانهای موسیقی را به لرزه درمیآوری
تو شکوه بهار من هستی، آری تو
همچون آفتاب بر میلیونها قلب میتابی
و عکس او را بر سنگها و چوبها و عاجها و فرشها و صدفها و شنهای درشت حک کردند و شعر فوق را در مقیاس صدها میلیون به وسیله هواپیما در آسمان رها ساختند. آیا همه شاعران و نقاشان و حکاکها و نویسندههایی که در ستایش استالین گوی سبقت از هم میربودند، از جنایتهای او بیاطلاع بودند؟ آیا رعب و وحشتی را که نیروهای امنیتی او در همه جا پراکنده بودند، با پوست و گوشت و خون خود احساس نکرده بودند؟ مگر همسر این وزیر و خواهر آن وزیر و پسر این فرمانده ارتش در زندان نبودند؟ پس چرا باز با استالین، این بزرگترین فریبکار تاریخ که اینک از نظر بسیاری از مورخین از عوامل اصلی بروز جنگ جهانی دوم بود، رابطه تنگاتنگی داشتند؟
اینجاست که حرف واسلاو هاول پاسخگو خواهد بود: «همه ما شهروندان یک کشور توتالیتر، در بازتولید توتالیتاریسم نقش داریم.»
6 تیرماه 1390
فتحالله بینیاز
منبع: سایت ادبی والس
توضیح: تاریخهای مندرج در مقاله بر اساس مقابله چند کتاب صورت گرفته است.
نیز برای اطلاع بیشتر میتوان به فهرست پیوست مراجعه کرد.
درباره ماهیت و عملکرد توتالیتاریسم و خودکامگی (بخش اول: شوروی)
------------------------------------------------------------------------
الف- مبانی تئوریک: (گزینش *)
------------------------------------------------------------------------
روانشناسى تودهها- گوستاو لوبون- ترجمه کیومرث خواجویها- نشر روشنگران *
اخلاق، سیاست، تمدن- واسلاو هاول- ترجمه رفیعىمهرآبادى- نشر علمى و فرهنگى *
تاریخ عقاید سیاسی- سون اریک لیدمان- ترجمه سعید مقدم- نشر اختران
خرد و انقلاب- هربرت مارکوزه- ترجمه محسن ثلاثى- نشر جاویدان
توتالیتاریسم-هانا آرنت- ترجمه محسن ثلاثى- نشر جاویدان *
خشونت-هانا آرنت- ترجمه عزتالله فولادوند- نشر خوارزمى *
پوپر- برایان مگى- ترجمه منوچهر بزرگمهر- نشر خوارزمى
انقلاب یا اصلاح- هربرت مارکوزه و کارل پوپر- ترجمه هوشنگ وزیرى- نشر خوارزمى
آغاز و انجام تاریخ- کارل یاسپرس- ترجمه محمدحسن لطفى- نشر خوارزمى *
قدرت- برتراند راسل- ترجمه نجف دریابندرى- نشر خوارزمى
مرجع قدرت و فرد- برتراند راسل- ترجمه منصور مشکینپوش- نشر رازى
ایدئولوژى- ریمون بودن- ترجمه ایرج علىآبادى- نشر شیرازه
افسانه دولت- کارل یاسپرس- ترجمه نجف دریابندرى- نشر خوارزمى *
آناتومى قدرت- جان گالبرایت- ترجمه محبوبه مهاجر- نشر سروش
لیبرالیسم و دمکراسى- نوربرتو بوبیو- ترجمه بابک گلستان- نشر چشمه
قهرمان در تاریخ- سیدنى هوک- ترجمه خلیل ملکى- نشر روشنگران
جامعه باز و دشمنان آن- کارل پوپر- ترجمه عزتالله فولادوند- نشر خوارزمى
انقلاب-هانا آرنت- ترجمه عزتالله فولادوند- نشر خوارزمى*
ایدئولوژى- دیوید مکللان- ترجمه محمد رفیعىمهرآبادى- نشر آشیان *
آزادی و خیانت به آزادی- ایزایا برلین- ترجمه عزت الله فولادوند- نشر ماهی *
درسهایى کوچک در باب مقولاتى بزرگ- لشک کولاکوفسکى- ترجمه روشن وزیرى- نشر طرح نو (3 دفتر)
زندگى بدون تزویر- الکساندر سولژنیتسین- ترجمه روشن وزیرى- نشر فرزانروز *
خشونت سیاسى- ناصر فکوهى- نشر قطره *
شهریار- ماکیاولی- ترجمه داریوش آشوری- نشر پرواز
اندیشه سیاسى کارل پوپر- جرمى شىیرمر- ترجمه عزتالله فولادوند- نشر طرحنو*
درسهاى قرن بیستم- جیانکارلو بوستى- ترجمه هرمز همایونپور- نشر فرزانروز *
جهان رهاشده- آنتونى گیدنز- ترجمه علىاصغر سعیدى- نشر علم و ادب
نظریههاى جباریت- راجر بوشه- ترجمه فریدون مجلسى- نشر مروارید *
مکتب فرانکفورت- تام بامور- ترجمه حسینعلى نوذرى- نشر نى *
کالبدشکافى چهار انقلاب- کرین برینتون- ترجمه محسن ثلاثى- نشر سیمرغ
دموکراسى- کارل کوهن- ترجمه فریبرز مجیدى- نشر خوارزمى *
مدلهاى دموکراسى- دیوید هلد- ترجمه عباس مخبر- نشر روشنگران
لیبرالیسم و منتقدان آن- مایکل ساندل- ترجمه احمد تدین- نشر علمى و فرهنگى
تاریخ سوسیالیستها- رنه سدى یو- نشر نو
چرخشهاى یک ائولوژى- ولفگانگ لئونارد- ترجمه هوشنگ وزیرى- نشر نو
آناتومى ویرانسازى- اریک فروم- ترجمه احمد صبورى- نشر فرهنگ
چند گفتار درباره توتالیتاریسم- لشک کولاکوفسکی، میلان کوندرا و.....- ترجمه عباس میلانی- نشر اختران *
------------------------------------------------------------------------
ب- عرصه عمل و پراتیک سیاسی: (گزینش *)
------------------------------------------------------------------------
روشنفکران و عالیجنابان خاکستری- ویتالی شنتالینسکی- ترجمه غلامحسین صالحیار (++)
لنین و لنینیسم- دیوید شاپ- ترجمه محمد رفعی مهرآبادی (***)
استالین و استالینیسم- آلن وو- ترجمه محمد رفعی مهرآبادی (***)
تروتسکی و تروتسکیسم- آلکس کالینیکوس- ترجمه محمد رفعیی مهرآبادی
خاطرات سیاسی خروشجف- ادوارد کرانکشاو- محمد رفیعی مهرآبادی (++)
غولهای بیمار- آلبرتو رونکی- پیروز ملکی (++)
مرغان توفان- گردون بروک شفرد- ترجمه م. شاد (++)
مجمع الجزایر گولاک- الکساندر سولژنیتسین- عبدالله توکل
تاریخ سری جنایات استالین- الکساندر آرلوف- ترجمه عنایتالله رضا
ک. گ.ب در ایران- ولادیمیر کور زیچیکین- ترجمه حسین ابوترابیان
مرد بیچهره- مارکوس ولف- مهوش غلامی
ناهمرنگ- سیدنی هوک- جمشید شیرازی(++)
بریا- امی نایت- ترجمه جمشید شیرازی
شکست بزرگ- زیبگینو برژینسکی- سیروس سعیدی (***)
تزار سرخ- ایزاک دویچر- ترجمه ذبیحالله منصوری (2 جلد) (***)
سیمای زنده به گوران- آناتولی مارچنکو- ترجمه فتحالله دیدهبان
گفتوگو با استالین- میلوان جیلاس- ترجمه عنایتالله رضا (***)
طبقه جدید- میلوان جیلاس- ترجمه عنایتالله رضا (***)
پشت میلههای سرخ- الکساندر دالکان- بهرام نظامآبادی
اسرار مرگ استالین- ع. آوتورخانوف- ترجمه عنایتالله رضا
کوچه پرولتر سرخ- نینا و ژان کههایان- ترجمه غلامرضا وثیق (++)
تئوری و عمل بلشویسم- برتراند راسل-– ترجمه احمد صبا (***)
خاطرات بوریس باژانف- بوریس باژانف- ترجمه عنایتالله رضا
خطاب به زمامداران شوروی- ترجمه عنایتالله رضا (***)
خداحافظ مسکو- آرکادی شوچنکو- ترجمه فاطمه ترابی (2جلد) (++)
لهستان- جیمز میچنر- ترجمه جمشید نرسی (2 جلد)
تشکیل و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (***)
تاریخ سوسیالیسمها- رنه سی دیو- ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی (***)
کالبد شکافی چهار انقلاب- کرین برینتون- محسن ثلاثی (***)
چرا شوروی متلاشی شد- جمع آوری و ترجمه مصطفی رحیمی (***)
کمونیسم- دکتر حیدرقلی عمرانی (***)
نیکیتا خروشچف- روی و ژورس مدودف- ترجمه عنایتالله رضا (***)
لنین و لنینیسم- دیوید شوپ- محمد رفیعی مهرآبادی (***)
استالین و استالینسم- آلن وود- محمد رفیعی مهرآبادی (***)
برادر بزرگتر- هلن کارردانکوس- ترجمه ژاله عالیخانی (***)
دوچهرگان- الکساندر دیموف- ترجمه فروزنده برلیان (++)
امپراتوری از هم گسسته- هلن کارردانکوس- ترجمه غلامعلی سیار (***)
خرده دیکتاتورها- آنتونی پولانسکی- (++)
خاطرات آندره ساخاروف- آندره ساخاروف- ترجمه مرتضی میرمطهری (++)
استالین- ادوارد راژینسکی- ترجمه مهوش غلامی (***)
نیکلای دوم، لنین، استالین- ناصر صادقی (***)
سیزده روزی که کرملین را تکان داد- تیبور مرای- ترجمه عنایتالله رضا(***)
کمونیسم و دموکراسی- عنایتالله رضا (***)
تحولات سیاسی در اتحاد شوروی– یان در بیشابر– ترجمه همایون پور(***)
حکومت مصادره شده- هلن کارردانکوس- ترجمه پرویز نقیبی (***)
اوراق خونین انقلاب اکتبر- پروفسور سوروکین- ترجمه هوشنگ مستوفی (++)
نوشته شده توسط جواد عاطفه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.