۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

تفالی به خواجه حافظ شیرازی



.گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم 
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم

گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى 
دایم اسیر گشتم در بند بیخیالى

گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى 
گفتا که: می سرایم تکنو ،رپ و سواری!

گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ 
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى



گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز 
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز

گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده 
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده

گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ 
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون


گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ 
گفتا: خریده قسطى یک ال سی دی به جایش

گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره 
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره

گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل 
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها 
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى 
گفتا: پژو ، دوو، بنز ،کمری نوک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى 
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى

گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره 
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره

گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد 
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟

گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى 
گفتا که: ادوکلن شد در شیشه هاى رنگى

گفتم: سراغ دارى میخانه اى حسابى 
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.