۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

اگر همه شاعر بودند... شهیار قنبری


اگر همه شاعر بودند...


اگر همه شاعر بودند، قصابان غزل می فروختند و عشق رفتار گلی بود که از هر گلدان ،هر قرق بان به تساوی سر میزد...
اگر همه شاعر بودند شاید که شعر ارزانترین تحفه بود، اما اگر همه شاعر بودند ستاره بیشتر بود بر عادت نوشتن...
شانه هات بوی گوشت سوخته نمیداد،
ترانه هام برای عاشق بودن بس بود و بدرود از جنس سرب و دود نبود...
اگر همه شاعر بودند تو تنور مرا روشن میکردی و من داس می ساختم تا گندم تو را درو کنم....
اگر همه شاعر بودند هر روز ختم من نبود
هر روز یک میدان همه بود
با رنگ، سرود، عشق، عود، بخور، رود، نه به دستور حزب، به امر جناب عشق، درود

اگر همه شاعر بودند همه ی یک کاسه سهم دو دهان بود و باغ پشت قباله ی همه بود
اقاقیا بیشتر می ریخت بر رفتار ما
سرو کمی مینشست در سایه گاه من
دریا حرمت ماهی را می شناخت و ماهی گیران چکمه های خونینشان را به موج نمیشستند و تور نور نمی بافتند تا دور دور تا عشق عشق...
اگر همه شاعر بودند آشغال دانی تو از ترانه ی من پر بود و حضور من از پلکان خانه ی تو سر میرفت..
اگر که تو شاعر بودی سخاوت دستانت بیشتر بود
اگر که تو شاعر بودی رنگین کمان در صبحانه تو بود و دریا از پشت خواب تو رد میشد...
اگر که تو شاعر بودی نفس عزیز بود، پرنده نمیترسید، ستاره تا فواره پایین می آمد و من برمیخواستم تا تو که از تو بگویم..
اگر که تو شاعر بودی زمین عبور تو را می رویاند و من کنار تو می ماندم تا همیشه دریا، همیشه ماهی
اگر که تو شاعر بودی من و تو از تمام درختان سر بودیم...
اینجا مرگ از خویش می میرد، شاعر ما از عشق
مرگ در قبرستان می میرد
عشق اما موج بازی یک نارنج است بر کف گریه های آب..
یک کوره نور، یک نبض سرخ بر پیچ پیچ آبی دریا
یک شعر تر منشور شبنمی بود بر نیلوفران آب
در اتفاق سر زدن از خود خدا شدن، طلا شدن
تا مرگ مرگ دریا دچار آبی آب است، دریا دچار عادت زورق، دچار عادت زورق بان است
ما می رویم به سمت مشرق پاروها به جانب ماه
 دچار عادت ما باش...

شهیار قنبری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.